مرا بشنو، ببین... ای «من»

F@tima s332

عضو جدید
کاربر ممتاز
با تو قرار دارم و ندارم. وقتی هستی نفس در سینه به دلخواه حبس میشود به این امید که شاید بدون بازدم، شمارش لحظه ها متوقف شوند و حضورت در کنارم ابدی باشد. چشمهایم نمیخواهند بسته باشند که حتی یک دم دیدنت را از دست نداده باشم...شایدراز بی خوابی های من این باشد.

حس ناامنی من از آنجا نشأت گرفت که دستم را گرفتی اما خواهان سیلاب اشکهایم بودی.
مرا پا بپای خود کشاندی به مقصدی که خود نمیدانستی کجاست. اراده‌ام را به دستان مردانه‌ات سپردم و گفتم هر چه بادا باد!


هنوز هم به همین خواسته پابرجا هستم! تا جایی که همه مرا دیوانه میدانند. همه مرا مجنون میخوانند!.
روزی که بر بام تقدیرم نشستی در فکرت چیزی بجز پرواز دوباره نبود. با این وجود دلم را چون دخیل بر آستانت بستم، گفتم: خوش میروی برو!




این دلی که تا آنروز نمیدانستم به چکار میآید! اما تپشهایش در بر تو ارزشمندش کرد و مهمترین پیشکش شد در نزد من برای تو!. چه حس زیبایی بود... چه سبکبالی بی نظیری بود. افسوس که رنگ باخت. دور شد. دورِ دور...
و از آن روز تا به این لحظه دمی آسایش بخود ندیده‌ام... گاهی از این سر بام و گاهی از آن سر سقوط میکنم. اما این خود نیز عالمی رویایی و دلنشین است... آوارۀ عشقی بی سرانجام شدن!
اما حسی آزاردهنده درون من است که بوم آسا غریبگی ترا با من دم میزند! گویا نفیر رحیل است در صبحگاه وصل! آنگونه که بیگانگی را در بیشه زار نگاهت به سهولت میتوان دید... همچون رهگذری که پیوسته میگذرد......!


بمان!... دمی تأمل کن!... با من باش!... مرا بشنو ای عزیز! مرا بشنو که نوای دلت در حنجره ام متراکم شده است، خودت خوب به این حقیقت واقفی... میدانی که نالۀ من امتداد احساس گمشده ات میباشد در صبحی که دلتنگیهای شبانه ات را به آن می سپری.
دستانت را از من دریغ نکن. چرا دیگر دستانت جویای نوازش دستم نیست؟ من که از تو مضایقه نکرده بودم چرا قهر کردی؟ چرا همچون روح یخ زده ات در درون لباس خود پناهشان داده ای؟ به من بگو کدام آفت تردید پل ما را ویران کرده است؟



وقتی به تو فکر میکنم چنان سینه ام تنگ میشود که صد آه یارای نفس کشیدنم نتواند بود. تو این را برای من نمیخواستی... میخواستی؟
و چه گفتنیها دارم که در قالب کلمات نمیگنجد اما در نیم نگاهی خوانا هستند... پس مرا ببین! که زنده ام به امید نظری، اگر عنایت فرمایی! عشق من!.


 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این آه سرد است که از سینه ام بیرون می اید..
بعضی ها گمان می کنن این آه سردآه پشیمانی...پیشمان بودن از یک عشق!!!
ولی نه!!..این آه ایست از اعماق قلبم...نه برای پشیمانی...برای فقط نبودنت...!


 

Similar threads

بالا