كوي دوست

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من امشب تا سحر بیدار خواهم ماند
وبال خواب را ازگردن خود باز خواهم کرد
به او گویم برو امشب نمی خوابم
به شوق دیدنت چشمان خود را باز خواهم کرد
برایت از حیاط خانه ی دل صد گل احساس خواهم چید
به باغ آرزوهایم گل امید می کارم
ستاره های اقبالم به من چشمک زنان گویند
که تو می ایی ومن اشک شوق از دیده می بارم
شب آرام و هوا رام ، آسمان پر نور
و قرص ماه همچون روی تو در آسمان پیداست
صدای عوعو سگها نمی اید
تو گویی امشب این بیدار مانده ، یکه و تنهاست
شفق سر زد، سیاهی رفت و صبح آمد
و قرص ماه جایش را به مهرِ آسمان بخشید
ومن بیدار و چشمانم به در مانده
برای دیدنت این قلب ناآرام می جوشید
تو گویی انتظارم باز بیهوده ست
نمی ایی و من اینبارهم گول تو را خوردم
از آن ترسم که هجرانت شود ‹‹ جاوید ›› و من تنها
شکایت از جفای تو بَرِ مرغ سحر بردم
 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]باز می‏خواهم ترا پیدا کنم [/FONT]

[FONT=&quot]با تو شاید خویش را معنا کنم [/FONT]

[FONT=&quot]من کی‏ام گر خودشناسی داشتم [/FONT]

[FONT=&quot]کی ز خود بودن هراسی داشتم [/FONT]

[FONT=&quot]هان توای آئینه معنا کن مرا [/FONT]

[FONT=&quot]گم شدم در خویش پیدا کن مرا [/FONT]

[FONT=&quot]فرصتی تا رود را پیدا کنم [/FONT]

[FONT=&quot]قطره قطره خویش را دریا کنم[/FONT]



 

R-ALI

عضو جدید
*ماه و سنگ

اگر ماه بودم به هرجا که بودم
سراغ ترا از خدا میگرفتم
وگر سنگ بودم به هرجا که بودی
سر رهگذر تو جا میگرفتم
اگر ماه بودی به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من مینشستی
وگر سنگ بودی به هر جا که بودم
مرا میشکستی مرا می شکستی
 

R-ALI

عضو جدید
جادوی سکوت

من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه دل است این دل من
که ز یک لرزش اشک
یا ز نالیدن یه مرغ چمن در دل شب
دل من می شکند
چه کنم
دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همه گويند كه: تو عاشق اويي
گر چه دانم همه كس عاشق اويند
ليك مي ترسم ، يارب
نكند راست بگويند ؟
روشني
اي شده چون سنگ سياهي صبور
پيش دروغ همه لبخندها
بسته چو تاريكي جاويدگر
خانه به روي همه سوگندها
من ز تو باور نكنم ، اين تويي ؟
دوش چه ديدي ، چه شنيدي ، به خواب ؟
بر تو ، دلا ! فرخ و فرخنده باد
دولت اين لرزش و اين اضطراب
زنده تر از اين تپش گرم تو
عشق نديده ست و نبيند دگر
پاكتر از آه تو پروانه اي
بر گل يادي ننشيند دگر
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
چشم صنوبران سحر خيز
بر شعله بلند افق خيره مانده بود .
دريا، بر گوهر نيامده ! آغوش مي گشود .
سر مي كشيد كوه،
آيا در آن كرانه چه مي ديد ؟
پر مي كشيد باد،
آيا چه مي شنيد، كه سرشار از اميد،
با كوله بار شادي،
از دره مي گذشت ،
در دشت مي دويد !
***
هنگامه اي شگفت ،
يكباره آسمان و زمين را فرا گرفت !
نبض زمان و قلب جهان، تند مي تپيد
دنيا،
در انتظارمعجزه ... :
خورشيد مي دميد !
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
صدا كن مرا كه صدايت زيباترين نواي عالم است
صدا كن مرا كه صدايت قلب شكسته ام را تسكين ميدهد
صدا كن مرا تا بدانم كه هنوز از ياد نبرده اي مرا
نشسته ام تا شايد صدايم كني
صدايم كني ومحبت بي دريغت را نثارم كني.
 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
[/FONT][FONT=&quot] آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همراهم کرد[/FONT]
 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]http://www.marmolak.net/images/a63aq51aqpu7zngjr46t.jpg[/FONT]
[FONT=&quot]بدون خنده در این خانه هیچ شوری نیست [FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بخند، خنده تو آرزوی دوری نیست [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]همیشه سنگ مرا می زدی به سینه... نگو [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نگو که درد مرا چاره جز صبوری نیست [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]سپید و سرخ؟... نه...! این دکه های خونابه [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]برای پیرهنت، وصله های جوری نیست [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بگو که از چه کسی رو گرفته ای؟ هر قدر [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نگاه می کنم اینجا گدای کوری نیست [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گمان مکن که حضور تو آه! ماه بلند [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]در آسمان زمین خورده ام ضروری نیست [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]کبوتری که پرش را شکسته صاعقه ای [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]به فکر راه رهایی پر عبوری نیست [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]کسی نبود بداند قلم اگر میخ است [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]برای کندن بر لوحه بلوری نیست [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نخواه بر دل من داغ آرزویی را [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]بخند، خنده تو آرزوی دوری نیست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]

 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]در غم آشیانه پیر شدم[/FONT]

[FONT=&quot]باقی از هستیم همان نامی ست[/FONT]
[FONT=&quot]مُردم از غصه این چه ایامی‌ست[/FONT]
[FONT=&quot]من که از این حیات سیر شدم[/FONT]
[FONT=&quot]گفتم ار چند نیست بال و پرم[/FONT]
[FONT=&quot]نتوانم سوی چمن بپرم[/FONT]
[FONT=&quot]چنگ و منقار و سینه هست و سرم[/FONT]
[FONT=&quot]خز- خزان تا به باغ می گذرم[/FONT]
[FONT=&quot]چمن آمد ز دور در نظرم[/FONT]
[FONT=&quot]قوت آمد به زانو و کمرم[/FONT]
[FONT=&quot]لانه یی دید چشم های ترم[/FONT]
[FONT=&quot]چون رسیدم کباب شد جگرم[/FONT]
[FONT=&quot]دیدم این نیست آشیان دامی‌ست[/FONT]
[FONT=&quot]آه[FONT=&quot]...[/FONT][/FONT]
[FONT=&quot]من باز هم اسیر شدم[FONT=&quot]. [/FONT][/FONT]


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
باد دندان به لب تشنه صحرا می کوفت
گل خورشید به چنگال خدا پر می شد
روز می رفت به زیر پر شب دود شود
لب کفتار ز خون شهدا تر می شد
دارها سر همه خم کرده ز خجلت در پیش
بوی خون با مه صحرا به هم آمیخته بود
گر کسان جنگ سر طعمه خود می کردند
گرچه در هر قدمی چند سری ریخته بود
ز آن میان لاشه ی من بود که له له می زد
ناخن خسته به دامان بیابان می سود
چشم را دوخته بر کرکس پیری مغموم
دلش از دغدغه در چنگ زمان می فرسود
دل من می زد چون طبل به پیروزی مرگ
نعره ام در گلوی باد سیه گم می شد
خونم از تن همه بر دامن بیرق می ریخت
آه ... ، گویی دل من چون دل مردم می شد
باد دندان به لب تشنه صحرا می کوفت
گل خورشید به چنگال خدا پر می شد
روز می رفت به زیر پر شب دود شود
لب کفتار ز خون شهدا تر می شد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینروزها
چقدرشبیه هم شده ايم
دردی مشترك داريم شايد
تو به چيزي فكر مي كني
كه من به آن مي انديشم؟
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آفاق پوشيده از فر بيخويشي است و نوازش
اي لحظه هاي گريزان صفاي شما باد
دمتان و ناز قدمتان گرامي ،‌ سلام !‌ اندر آييد
اين شهر خاموش در دوردست فراموش
جاويد جاي شما باد

اي لحظه هاي شگفت و گريزان كه گاهي چه كمياب
اين مشت خون و خجل را
در بارش نور نوشين خود مي نوازيد
او مي پرد چون دل پر سرود قناري
از شهر بند حصارش فراتر

و مي تپد چون پر بيمناك كبوتر
تن ،‌ شنگي از رقص لبريز
سر ، چنگي از شوق سرشار
غم دور و انديشه ي بيش و كم دور
هستي همه لذت و شور

اي لحظه هاي بدين سان شگفت از كجاييد ؟
كي، وز كدامين ره آييد ؟
از باغهاي نگارين سمتي ؟
از بودن و تندرستي ؟
از ديدن و آزمودن ؟

نه
من
بس بودم و آزمودم
حتي
گاهي خوشم آمد از خنده و بازي كودكانم
اما
نه
اي آنچنان لحظه ها از كجاييد ؟
از شوق آينده هاي بلورين

يا يادهاي عزيز گذشته ؟
نه
آينده ؟ هوم ، حيف ، هيهات
و اما گذشته
افسوس
باز آن بزرگ اوستادم
يادم
آمد

چون سيلي از آتش آمد
با ابري از دود
بدرود اي لحظه ! اي لحظه !‌ بدرود
بدرود
 

**mobarak**

عضو جدید
عادت , همه چیز را ویران می کند.
وای به روزی که چیزی -حتی عشق- عادتمان شود....
عاشق کم است و سخن عاشقانه فراوان , دیگر سخن گفتن عاشقانه دلیل عشق نیست و آواز عاشقانه دلیل عاشق بودن.....
ولی ای دوست !
تو نگاهت را , عاشقانه نگه دار و کلام ساده ی عاشقانه ات را خالصانه بگو.
و همیشه به یاد داشته باش:
شب عشق در کنار عشق بوده است
 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]هنگام نهادن قدم بر سر خاک[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]دیوار حرم به احترام تو شکافت[/FONT]​

میلادش مبارکباد:gol:
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
خط می خورم، به موازات تو ...

میان واژه هایی که خوب می دانند درد چه رنگیست ...

می خواهم اینجا باشی ...

نیستی ...

و

.

.

.

ترک می خورم ...!
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هرگز کسي را که با سختي در کنارش به آرامش رسيده ام ...

آسان از دست نخواهم داد !

مي نويسم تا بداني

وقتي آمدي پاييز بود ...

با آمدنت پاييز را بهار کردي ...

زندگي احساس من نه پاييز را داشته است و نه زمستان را ...

نگذار پاييز بيايد و ماندگار شود ...

نگذار زمستان بيايد و بهار گريزان شود و باز هم پاييز بماند !

تو را به دل بهاري ات قسم ...

بمان و فصل ها را بهم نريز ...!
 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]اسوه تقـوی علی و مظــهر ایمــان علی[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]عـزت آل پیمـــبر ، عاشــــق جانـان علی[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]منشــاء جـود و سخاوت ، موج دریای وفا[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]لعل رخشـــان ولایت ،گوهــر تـابـان علی[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]http://amin.mihanblog.com/[FONT=&quot]منبع مهر و محبت، صــاحب لطف و کرم[/FONT][FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]افتـــخار شیـعیان و آیت الـرحمــــان علی[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]میلاد نور بر شما مبارک[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 

Data_art

مدیر بازنشسته
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین![FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین![FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot]بال های خویش را دست توسل کرده بود[FONT=&quot][/FONT][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 

Data_art

مدیر بازنشسته

من نمی دانم فلسفه دوستی ما انسانها با یکدیگر چیست؟

شاید . . .!

ما انسانها با هم دوست می شویم تا یگدیگر را در رسیدن به کمال کمک کنیم.

با هم دوست می شویم تا طرف مقابلمان را شاد کنیم

و

خودمان هم نشاط را مزه مزه کنیم.

دوست می شویم تا تنهایی یکدیگر را فراری دهیم به سوی ابد.

ما . . .

من نمی دانم فلسفه دوستی من و تو چیست؟

من مدام باید فقط به نبودنت فکر کنم!

مزه تنهایی گرفته تمام وجودم را!

دیگر نمی دانم شادی چه طعمی دارد!

من هر روزم را با عبارات تاکیدی و مثبت شروع می کنم.

یک احساس خوبی در رفتارم وول میخورد با این کار.

اما . . .

فقط کافیست به خلا نبودنت فکر کنم.

دیگر خبری از آن احساس خوشایند نیست که نیست!

 

Data_art

مدیر بازنشسته
مولای ما نمونه ی دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است



وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است



دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است



سوگند می خورم که نبی ، شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است



طوری ز چارچوب در قلعه کَنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است !



یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرِِئیل واژه ی بهتر نداشته است



چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است



این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است




سید حمیدرضا برقعی
 

Data_art

مدیر بازنشسته

من يقين دارم كه برگ

كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد

فارغ است از ياد مرگ !

آدمي هم مثل برگ

مي تواند زيست بي تشويش مرگ

گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را

مي تواند يافت لطف:

« هر چه باداباد را »
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر شانه های زمین می نشینم ...

چشمان تو را

بر کاغذ آسمان نقاشی می کنم ...

و دلتنگی هایم را

به دوش پرنده ای می گذارم ...

که از جانب صدای تو می آید ...!
 

Data_art

مدیر بازنشسته

اي دريغا چه گلي ريخت به خاك

چه بهاري پژمرد

چه دلي رفت به باد

چه چراغي افسرد

هر شب اين دلهره ی طاقت سوز

خوابم از ديده ربود

هر سحر چشم گشودم نگران

چه خبر خواهد بود ؟

سرنوشت دل من بود درين بيم و اميد

آه اي چشمه نوشين حيات

اي اميد دلبند

گرچه صد بار دلم از تو شكست

هيچ گاه از لب نوشت نبريدم پيوند

آخر اي صبحدم خون آلود

آمد آن خنجر بيداد فرود

شش ستاره به زمين در غلتيد

شش دل شير فروماند از كار

شش صدا شد خاموش

بانگ خون در دل ريشم برخاست

پر شدم از فرياد

هفتمين اختر صبح سياه

دل من بود كه بر خاك افتاد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
حــامد عضویت در گروه دوست داران حافظ ادبیات 0
yanic بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟ ادبیات 3656

Similar threads

بالا