فردا چـــه را قربانی خواهی کرد؟

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ابراهیم، خلیل‌الله بود و پروردگار، عزیز و بلندمرتبه است. چگونه در یک سینه هم عشق خدا جولان دهد و هم عشق به فرزند.

آزمون بندگى شروع شد. باید قلب ابراهیم صافی شود؛ زلال و یک‌دست و غیر خدا در آن هیچ نماند، حتی به قدر عشق پدری سالخورده به پسری مانند اسماعیل!
به سودای جهان، عاشق، دلیر است
همیشه عشق، قربانى‌پذیر است
همیشه قرب دل در وصل عشق است
موحد بودن ما اصل عشق است
بر خود نهیب می‌زنم: تو چه چیزی در هزار توی قلبت پنهان کرده‌اى؟ تو که به شیوه ابراهیم تمسک می‌جویی، امروز قربانى‌ات بر آستان ربوبیت چیست؛ مال، مقام، فرزند؟ بنگر و با خودت محاسبه کن چه چیز دستان تو را به این دنیا بند زده است و تو را این‌گونه لنگان و پای بسته واگذارده!
وقت امتحان است، ولی این‌بار مثل همیشه نیست. فرمان الهى بی‌پرده و مستقیم نمی‌رسد.
در عالم رؤیا، پیرمرد خود را می‌بیند و برق تیغ برهنه و گلوی سپید اسماعیل را. همین اندازه، دلداده‌ای چون ابراهیم را کافی است برای پی بردن به مقصود دلدار.
به خود می‌اندیشم. آیا آن اندازه بندگی آموخته‌ام که چون از دوست اشارتی در رسد، از من به جان و سر دویدن باشد؟ آیا این‌گونه ابراهیم‌وار، دل‌باخته محبوب شده‌ام یا خود را پشت هزار چون و چرای بیهوده پنهان می‌کنم تا گوش‌هایم فرمان او را نشنوند و چشمانم راه حقیقت را نبینند؟
‌ابراهیم، نخست با خودش و سپس با اسماعیل خلوت کرد. برایش از رؤیای شبانه‌اش گفت و از راز آن همه بی‌تابی‌اش، ولی اسماعیل لحظه‌ای تردید نکرد و کلامش عصای دستان لرزان پدر شد: «پدر! مأموریت خود را انجام بده! به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت».
کار آسانی نیست، خنجر عریان با حنجر اسماعیل بی‌پرده سخن خواهد گفت، ولی اسماعیل لحظه‌ای سست نشد؛ چرا که ردای روشن ایمان سر تا پایش را در آغوش کشیده بود.
استواری قدم‌های اسماعیل، لحظه‌های قربانگاه را مضطرب می‌کرد و با هر گام، تکه‌ای از عشق اسماعیل از قلب ابراهیم کنده می‌شد. شیطان این همه شوق پدرانه را رصد می‌کرد. برگرد پدر و پسر می‌چرخید و تردید را در جانشان می‌ریخت.
در راه وصال محبوب، نخست باید شیطان کمین کرده در وجودت را سنگ‌باران کنى. باید بر سینه سیاهش مُهر ناامیدی بکوبی تا مسیر، از سایه‌های سیاه وجود تهی گردد و پای دل در سنگلاخ وسوسه نلغزد و این شد داستان رمی شیطان رجیم!
باز پیک روضه رضوان عشق
خواند ما را جانب سلطان عشق
کای همایون طائر عرش‌آشیان
وقت آن شد تا شوی مهمان عشق
به امر خدا، تیغ از بریدن گلوی اسماعیل ناتوان می‌شود. صدای بال فرشتگان در گنبد آبی آسمان می‌پیچد و جبرئیل در هاله‌ای سپید، در آستانه منا با هدیه‌ای در دست چنین می‌گوید:
سلام بر ابراهیم(ع)! خداوند تو را درود می‌فرستد. اینک گوسفند را قربانى کن که هدیه‌ای از خدا به بهترین بندگان اوست... خداوند با نیکوکاران است.
«علایق» را سر می‌بری و اینک «لایق» الطاف ویژه رحمانی می‌شوى. خدایان دروغین را از کعبه دل بیرون می‌کنی تا جمال روشن حق را بی‌پرده دریابى.
بر تو مبارک باد عید قربان! اینک «ز هرچه رنگ تعلق پذیرد»، آزادى!
قدم اول، عرفات؛ شناخت، معرفت.
قدم دوم؛ مشعر؛ شعور، بیدارى، آگاهى.
و اینک قدم سوم در منا، که به منتهای آرزویت می‌رسی و منتهای آرزوی اهل ایمان، وصال حق است و نه جز آن.



 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فردا چیزهای زیادی برای قربانی کردن دارم.......نفس..........غرور.........دروغ...........تهمت.......پیش داوری و.خیلی چیزای دیگه.......دعا کنین بتونم
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فردا چیزهای زیادی برای قربانی کردن دارم.......نفس..........غرور.........دروغ...........تهمت.......پیش داوری و.خیلی چیزای دیگه.......دعا کنین بتونم
مطمئنا میتونید
1 جو اراده لازمه
بقیه ش خدا خودش کمک میکنه
 

omid_008

عضو جدید
هر سال یکی رو قربانی کنی بهتره
یک سال فقط تصمیم بگیر غیبت نکنی تا نهادینه بشه درونت.یعنی حواست بیشتر از همه به این باشه .
 

saminaz

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشا به حال اونایی که فردا نفسشونو قربانی کنن تا به خدا برسن خدایا کمکمون کن از این گروه باشیم
عید همتون مبارک
 

s.ferdows

عضو جدید
کاربر ممتاز
انشاءالله همه بتونیم فردا منی یتمون رو قربانی کنیم که همه مشکلات بر طرف بشه


عید همگی هم مبارک

:w17::w17::w31::w31::w32::w33:
 

masoud145

اخراجی موقت
من فردا برای همه شما یدونه کله گوسفند هدیه میدهم........
 

Similar threads

بالا