میزند غمزهی مرد افکن او تیر مرا
دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا
من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم
پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا
منم و نالهی شبگیر بدین سان که منم
کی به فریاد رسد نالهی شبگیر مرا
صنما عشق تو با جان بدر آید ناچار
چون فرو رفت غم عشق تو با شیر مرا
گر نه زنجیر سر زلف تو باشد یکدم
نتوان داشت در این شهر به زنجیر مرا
حلقهی زلف تو در خواب نمودند به من
جز پریشانی از آن خواب چه تعبیر مرا
عبید زاکانی
دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا
من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم
پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا
منم و نالهی شبگیر بدین سان که منم
کی به فریاد رسد نالهی شبگیر مرا
صنما عشق تو با جان بدر آید ناچار
چون فرو رفت غم عشق تو با شیر مرا
گر نه زنجیر سر زلف تو باشد یکدم
نتوان داشت در این شهر به زنجیر مرا
حلقهی زلف تو در خواب نمودند به من
جز پریشانی از آن خواب چه تعبیر مرا
عبید زاکانی