عشق واقعی

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هــم جـــدا مي شــوند تا يکديگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار ديگــري همديگر را نمي بينند. چون هر دو به صورت اتفاقي و به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده »
 

vleila

عضو جدید
میشه بگید عشق یعنی چی؟
منظورتون یه احساس خیلی شدیده که باعث بشه واقعیت ها رو نبینیم و همه چیز اون آدم به نظرمون ایده آل بیاد ؟
یا یه علاقهء متعادل که بهمون اجازه بده با چشم باز انتخاب کنیم؟
 

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز
دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معـــروف از هــم جـــدا مي شــوند تا يکديگر رو امتحان کنند و هــر کــدام در انتظار ديگــري همديگر را نمي بينند. چون هر دو به صورت اتفاقي و به جمله معروف ويليام شکسپير بر مي خورند: « عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر برنگشت از قبل هم مال تو نبوده »

سلام
چقدر به این متنی که نوشتی اعتقاد داری؟؟
 

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز

خب اگه اعتقاد داری که درسته گفته شکسپیر ، اون وقت دنیا نابود میشد.
به نظر من به این نمیگن آزمایش طرف مقابل. به این میگن غرور بیجا که آخرش جز افسوس چیز دیگه ای نیست.
خب اگه درسته به نظرت پس این دو نفری که گفتی تا آخر عمر زندگیشون رو به فنا باید بدن؟؟؟ چ.ن هرکدوم منتظر اون یکیه
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
میشه بگید عشق یعنی چی؟
منظورتون یه احساس خیلی شدیده که باعث بشه واقعیت ها رو نبینیم و همه چیز اون آدم به نظرمون ایده آل بیاد ؟
یا یه علاقهء متعادل که بهمون اجازه بده با چشم باز انتخاب کنیم؟
عشق لذتی مثبت است که موضوع آن زیبایی است ، همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند.

عشق و احساس شدید دوست داشتن می‌تواند بسیار متنوع باشد و می‌تواند علایق بسیاری را شامل شود.

در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی می‌تواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی می‌بشد. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است. عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف دانست که فرد آنرا دریک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم می‌کند. با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو می‌کند: علاوه بر عشق رومانتیک که ملغمه‌ای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق افلاطونی ، عشق مذهبی ، عشق به خانواده را می‌توان متصورشد و درواقع این کلمه را می‌توان در مورد هرچیز دوست داشتنی و فرح بخش مانند فعالیت‌های مختلف و انواع غذا به کار برد. «گراهام را دوست دارم».
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب اگه اعتقاد داری که درسته گفته شکسپیر ، اون وقت دنیا نابود میشد.
به نظر من به این نمیگن آزمایش طرف مقابل. به این میگن غرور بیجا که آخرش جز افسوس چیز دیگه ای نیست.
خب اگه درسته به نظرت پس این دو نفری که گفتی تا آخر عمر زندگیشون رو به فنا باید بدن؟؟؟ چ.ن هرکدوم منتظر اون یکیه
باید یکی کوتاه بیاد
بنظرم باید اینو نوبتی کنن که دیگه دلخوریم پیش نیاد
 

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز
باید یکی کوتاه بیاد
بنظرم باید اینو نوبتی کنن که دیگه دلخوریم پیش نیاد

پس شما توی معنی عشق واقعی مشکل داری.
عاشق منتظر نوبت نمیشه هرگز.
نوبتی؟!!!!!! مگه صف روغنه؟! به این میگن ..... هیچی. هرچی که بگن ، عشق نمیگن.
:gol:
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس شما توی معنی عشق واقعی مشکل داری.
عاشق منتظر نوبت نمیشه هرگز.
نوبتی؟!!!!!! مگه صف روغنه؟! به این میگن ..... هیچی. هرچی که بگن ، عشق نمیگن.
:gol:
تو میتونی همیشه کوتاه بیای؟
اگه عشق واقعی رو پیدا کنم من خودم همیشه پاپیش میزارم ولی اینجا دنیاست نه بهشت
اینروزا خیلی چیزارو نمیتونی بدست آری من جمله یکی که همیشه باهات باشه و تورو بخاطر دیگری ول نکنه
اینروزا پول حرف اول رو میزنه هم بین دخترا هم پسرا
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
ظهر یک روز سرد زمستانی ، وقتی پروین به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.
او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل ان را خواند:
" پروین عزیزم،
عصر امروز به خانه ی تو می ایم تا تو را ملاقات کنم .
با عشق ، خدا "
پروین همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت. با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم همی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: : من که چیزی برای پذیرایی ندارم!". پس نگاهی به کیف پولش انداخت . او فقط هزار و صد تومان داشت.
با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله اشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به پروین گفت:" خانم ، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. ایا امکان دارد به ما کمکی کنید؟"
پروین جواب داد: "متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نانها هم برای مهمانم خریده ام."
مرد گفت: " بسیار خوب خانم ، متشکرم" و بعد دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن یودند، پروین درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: " اقا خواهش می کنم صبرکنید" وقتی پروین به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی پروین به خانه رسید یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز کرد ، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
" پروین عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،
با عشق ، خدا
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
دنياي عجيبي است کسي که تو را دوست دارد تو. دوستش نداري و کسي که تو دوستش داري او تو را دوست ندارد وکسي را هم که تو دوستش داري و او نيز تو را دوست دارد به رسم دين و آيين به هم نميرسيد دکتر علي شريعتي
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبر از



دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه



شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است لاجرم باید زیست
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

Unknown_S

متخصص سیستم های قدرت
کاربر ممتاز
سلام. ممنون :gol:
داستان آخریه هم خیلی قشتگ بود.
 

golemaryam_1983

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس شما توی معنی عشق واقعی مشکل داری.
عاشق منتظر نوبت نمیشه هرگز.
نوبتی؟!!!!!! مگه صف روغنه؟! به این میگن ..... هیچی. هرچی که بگن ، عشق نمیگن.
:gol:


سلام من کاری به نوبت ندارم با کوتاه اومدن موافقم اگر هردو واقعا عاشق باشن هردو طرف کوتاه میان.
 

سعیده راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگی است نامش زندگانی
رحمتی كن كز غمت جان می‌سپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم

كی نهی بر سرم پای ای پری از وفاداری
شد تمام اشك من بس در غمت كرده‌ام زاری
نو گلی زیبا بود حسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی

ناپسندیده بود دل شكستن
رشته الفت و یاری گسستن

كی كنی ای پری، ترك ستمگری
می‌فكنی نظری آخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد

ای تو گر ترحمی نمی‌كنی بر حال زارم
جز دمی كه بگذرد، كه بگذرد از چاره كارم
دامنت كه بر سرم گذر كنی به رحمت اما
آن زمان كه بر كشد گیاه غم سر از مزارم

از نظرهای تو بی‌مهری عیان است
جان‌گداز است آن نظر کارام جان است
سیل اشکم با زبان بی‌زبانی
با تو گوید راز عشقم گر چه دانی …
 

Similar threads

بالا