یاد دارم کودکی بودم خرد
با صدای گرم مادر
هر صبحدم
در میان بستری نرم و تمیز
می گشودم چشم بر نور سفید
می گشودم دل بر نور امید
یاد دارم سفره خانه ما
بوی سنت می داد
داخل خانه ما
جلوه ای زیبا داشت
از زن ایرانی
جلوه ای از یک شمع
ذره ذره می سوخت
و نداشت پرو ایی
که به آخر برسد
کودکم هوش بدار
قبر مادر اینجاست
جای مادر خالیست
دل من تنگ شده
مادرم دیگر نیست
شد صفحه روزگار تیره
تا دفتر من گشود مادر
از هستی من، نشانه ای نیست
خود بودن من چه بود، مادر
ناموخت مرا زمانه درسی
رندانه ام آزمود، مادر
من در یتیم و گردش چرخ
از دست توام ربود مادر
در دامن روزگارم افکند
از دامن خود چه زود مادر
حالیست مرا که گفتی نیست
گریم همه رود رود مادر
هر روز سپهر سفله داغی
بر داغ دلم فزود مادر
از اختر من شدست گویی
دریای فلک کبود مادر
این ابر منم کز آتش دل
بر چرخ شدم چو دود، مادر
با من همه بخت در ستیزاست
من خاستم، او غنود، مادر
ابریشم بخت من تهی گشت
یکباره ز تار و پود، مادر
این کودک درد آشنا را
ایکاش نزاده بود، مادر
شعریست که در غم تو، فرزند
با خون جگر سرود مادر
عشق يعنی چه؟
عشق يعنی پر گسستن در هوايه بيشه زار
عشق يعنی پاره پاره کردنه زنجيره تن
عشق يعنی گريه کردن با صدايه مادرم
عشق يعنی آسمانی زيستن
عشق يعنی پرسه در قلبه مادر زدن
عشق يعنی بغض کردن با صدايه مادرم
عشق يعنی خلوته سکوته مادرم
عشق يعنی هستی و ماوايه من
عشق يعنی سبزيه فصله بهار
عشق يعنی يعنی رنگه سبزه بيشه زار
عشق يعنی جا نمازه مادرم
عشق يعنی مشقه شب در پيکرم
عشق يعنی کودکانه زيستن
عشق يعنی فرياده دله بی مادران
عشق يعنی چرخشه نيلوفری بر دوره ياس
عشق يعنی پيچشه تسبحه مادرم
عشق يعنی مردانگی همچون علی
عشق يعنی مردمه ايرانه من
عشق يعنی يک صدايه آشنا
عشق يعنی نم نمه باران در بوته ها
مادر ای مهر آسمان افروز گرمی ی کلبهء دل سردم
بيتو در انعقاد تنهايی
ماتمم حسرتم غمم دردم
در طراوت سرای باغ اميد
شاخه های شکستهء زردم
بيتو تا زنده ام شکسته ترم
دل پر عقده را کجا ببرم
تا در اقليم کاج ها رفتی
پايمال خزان غم شده ام
از نم اشک صبح و گريهء شام
همچو ديوار کهنه خم شده ام