طلاقي كه خون‌بهاي خيانت شد

کاپلو

عضو جدید
کاربر ممتاز
خبرگزاري فارس: دور شدن و نديدن يكديگر در زندگي مشترك و توجه به ماديات گاهي زندگي مشترك كوتاه‌مدت را چنان تلخ مي‌كند كه زن را به گسستن وا مي‌دارد زن مقابل خود زن ديگري را مي‌بيند كه اين از هم پاشيدگي را به وجود مي‌آورد اين در حالي است كه هنوز زندگي به پايان نرسيده است.

به گزارش خبرنگار اجتماعي باشگاه خبري فارس «توانا»، حسرت در نگاه زن مانند گل‌هاي پژمرده‌اي است اين بار در حياط دادگاه قصه‌ نامهرباني يك مرد در مقابل زن جوان رخ‌نمايي مي‌كند.

آرام آرام نزديك مي‌شوم با سلامي گرم و نگاهي مهربان سر صحبت را با او باز كردم، هنوز سؤال‌هايم را مطرح نكردم كه زن جوان شروع به گريه مي‌كند، در ميان گريه‌هايش با صدايي لرزان مي‌گويد: مدت زمان طولاني از زندگي‌ام نمي‌گذرد كه متوجه شدم،‌ شوهرم به دنبال زني ديگر رفته است، باورم نمي‌شود، هر بار خودم را گول ‌زدم و بهانه‌ آوردم،‌ نمي‌خواستم باور كنم كه در اوج جواني شوهرم به من خيانت كرده است.

هنوز صحبت‌مان تمام نشده بود كه همراه او صدايش كرد، بلند شد و به داخل سالن رفت، اتاق‌ها را يكي پس از ديگري مي‌گذراند، اتاق 245، زن جوان وارد شد و مرد هم پشت سر او دوان دوان داخل اتاق رفت، بر روي صندلي نشستند، قاضي مثل هميشه كار خود را آغاز كرد و از زن جوان خواست كه به پيوست شكايتش توضيحات بيشتري ‌دهد.

زن جوان در مقابل قاضي ايستاد، شوهرش نيز شرمگين بر روي صندلي هم جوارش نشسته بود؛ زن با صداي بلند گفت: «آقاي قاضي من به او خيانت نكرده‌ام، 28 سال بيشتر ندارم، شما در ظاهر من عيب و ايرادي مي‌بينيد، زن مكث كوتاهي كرد؟؟!!

زن مي‌خواست هق هق صدايش را پنهان كند، سر تا پا غرور بود، وي دوباره رو به قاضي كرد و گفت: «چند صباحي است كه متوجه شدم، شوهرم با زني ديگر در ارتباط است، حرف ديگران برايم مهم نبود، با خود گفتم شايد من كوتاهي كردم كه شوهرم با دختران در ارتباط است اما بعد از مدتي متوجه شدم كه او ازدواج مجدد كرده است، ديگر نمي‌خواهم با او زندگي كنم. من جوان هستم و آرزوهاي زيادي داشتم، او همه را در من كشت، شما را قاضي عدالت خويش قرار دادم تا در حقم پدري كنيد، هر چه سريع‌تر حكم طلاق را صادر كنيد.»

در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود از اتاق دادگاه خارج شد سكوت سنگيني محوطه را فراگرفته بود كه با صداي قاضي به خود آمديم، او، شوهر زن جوان را فراخواند و صحت و طلاق همسرش را جويا شد.

مرد جوان هم حرف‌هاي همسرش را تأييد كرد و گفت: «با نظر همسرش موافق است و تقاضاي طلاق توافقي را دارد.»

قاضي هيچ نگفت، جلسه دادگاه به روزي ديگر موكول شد، همه اتاق را به آرامي ترك كردند و من هم به دنبال آنها در راهروي دادگاه مي‌گشتم، خود را به محوطه بيرون رساندم. آن دو را كنار هم ديدم كه دختر جوان نگاهي از دور به من انداخت، نزديك‌ شدم،‌ نگذاشت پرسشي بكنم، خودش گفت: «ناداني بهتر از دانايي است.»

قدم‌هايش را تند تند برداشت، نمي‌خواست كسي او را ببيند، انگار نه انگار كه چند دقيقه‌اي پيش در همين محوطه كنار من نشسته بود، او حتي خودش را از من مخفي مي‌كرد در حالي كه من غريبه‌اي بيش نبودم و او دورتر و دورتر شد.

گاهي وقت‌ها در نزديكي ما در برخي از خانه‌ها و خانواده‌ها صداي گسستن مي‌آيد، كاش عبرت بگيريم تا شايد ما آن درخت خشكيده نباشيم
 

Similar threads

بالا