صندلی داغ متاهلین با حضورAbolfazl_r

وضعیت
موضوع بسته شده است.

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
با سلام به همه کاربران عزیز


طبق روال پیش دومین صندلی داغ متاهلین برگزار می شود

از دوستان خواهشمندم نظرات وسوالات خود را با رعایت احترام وبدون ایجاد پست های اضافی واسپم مطرح کنند

میزبان تاپیک اقا ی ابوالفضل رستگار Abolfazl_r می باشند

با تشکر :gol:
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی :gol:

عطف به تاپیک قبلی صندلی داغ متاهلین (آقای مصطفی نخودیان) با توجه به تمایل دوستان بنده پذیرفتم روی این صندلی سوزناک اجلاس کنم. از اونجایی که با آقا مصطفی و آوا خانم راجع به مسئله صحبت های ضمنی زیادی شد بنا رو بر این گذاشتیم که بنده یه شرح حال مختصری از داستان زندگی خودم ارائه بدم بعد دوستان سوالات خودشون رو بپرسن ببینیم میتونن بنده رو به سوز و گداز بندازن یا نه! :D

البته چیزی که بر همگان واضح و مبرهنه هدف از ایجاد این تاپیک صرفا سوزاندن بنده یا کیف کردن شما نیست. بلکه امیدواریم با قرار دادن تجربه های اندک حقیر بتوانیم آموزنده واقع شویم برای دوستان که در آینده راه درازی را برای تشکیل خانواده و زندگی مشترک دارند. پس لازم میدانم همینجا از زحمات خانم اوای علم که همت گماردند و به دنبال هدف ارزشمندی ساعات خودشون رو صرف این موضوع میکنن کمال تشکر را به جا بیاورم.

شما هم لطف کنید به عنوان تشکر از در کردن هرگونه اسپم خودداری فرمایید تا بتونیم با کمک هم یه کار مفید، ارزشمند و شایسته انجام بدیم. ;)

حالا بریم سراغ اصل مطلب:

از اونجایی که عمر اندکم با تغییر و تحولات و بالا و پایین های زیادی در عرصه زندگی مشترک داشته پس سعی میکنم مدون همه چیز رو بگم تا دچار مشکل نشیم. (ازدواج اول، جدایی، آشنایی بعدی، ازدواج دوم)

ازدواج اول:
23 ساله که بودم به اصرار خانواده (منظور مادرم، مادر بزرگم و خالم. پدرم 4 ساله که بودم فوت کرد) با دختر خالم عقد کردم. عقد رسمی و شناسنامه ای. مشکلات و ناسازگاری از همون روز اول شروع شد. خالم و دخترش آدمهای به شدت مادی گرایی بودن. از طرفی من هم تو بحران مالی شدیدی به سر میبردم. هم خواهر کوچکتر از خودم در شرف ازدواج بود، هم درس میخوندم، هم دو جا کار میکردم. ولی چون همه مسئولیت زندگی پای من بود جای نفس کشیدن هم برام نمونده بود. از طرفی یکی از رسوم بد شهر قزوین دادن جهیزیه سنگین و چشم و هم چشمی در اون هست. من هم مثل بقیه درگیر همین فرهنگ غلط برای ازدواج خواهرم بودم. اینجا (یعنی قزوین)جهیزیه سنگین تو خانواده های اصیل و سنتی سربلندی عروس تو خانواده شوهرش به حساب میاد. هرچند احمقانه به نظر میرسه ولی ناگزیر با این جماعت و درون این جامعه زندگی میکنیم. پس ناگزیریم که تن به عرف بدیم. خلاصه مجبور شدم هرچه داشتم و نداشتم یعنی پس انداز کرده بودم رو بابت این مراسم هزینه کنم. یه مبلغی هم رفتم تو بدهکاری. البته هیچ نارضایتی هم ندارم و بلکه یک وظیفه بود که رو دوشم سنگینی میکرد. سعی خودم رو هم کردم که به بهترین نحو انجام وظیفه کنم. خلاصه مشکل از همونجا شروع شد. من به شدت کار میکردم و بدهکار بودم دختر خالم و مادرش هم به جای مراعات کردن تو زندگی من خواستن حرکت ازدواج خواهرم رو یه جورایی تلافی کنن. چنان هزینه هایی روی دوش من گذاشتن که تا 2 سال پیش هنوز بابتش مقروض بودم. تقی به توقی هم میخورد میگفتن چطور واسه خواهرت داشتی بدی واسه ما نداری؟ هرچی هم میگفتم بابا من نسبت به اون مسئول بودم ولی ازدواج کرد رفت و تموم شد. از اینجا به بعد من متعلق به شمام یه کم مراعات کنید بزارید دوباره راست و ریست شم. ولی کو گوش شنوا؟

ناسازگاری میکردن و خرج رو دستم میزاشتن. خرید ماشین چکی، تعویض سرویس طلا، خریدهای ماهانه لباس آنچنانی، مهمونی های بی دلیل و تشریفاتی، مسافرت هایی که حتی منم نمیرفتم و غیره.

عامیانه بگم: اواخر کار به جایی رسیده بود که به من به عنوان یه ماشین پول سازی نگاه میکردن. من 2 شیفت سر کار بودم. 1000 جور ملق میزدم واسه پول درآوردن اونوقت دختر خالم و خالم 2 تایی مسافرت میرفتن به هزینه من. کیش، سوریه، مشهد، شیراز و ...

تا تقی به توقی هم میخورد دم از دادگاه و جدایی و نمیدونم مگه دخترمونو از سر راه آوردیم و اینا بود. لازم به ذکره دختر خالم یکی یدونه بود. یعنی نه خواهری و نه برادری داشت. رابطه شدیدا تنگاتنگی هم با مادرش داشت. منم چون به حرمت مادرم که با بی پدری و پاکدمنی و بدون هیچ حمایت مالی ما رو با سختی بزرگ کرده بود هیچی جز خود خوری نمیکردم. فقط سعی میکردم تحمل کنم و دم نزنم. چون اولا آبروم خیلی واسم مهم بود و کلا یه کم آدم حساسی هستم. همین حساسیتم باعث شد بدترین روزای زندگیم رو تجربه کنم.

صبر، صبر، صبر

بالاخره یه جایی منفجر شدم. گفتم فقط و فقط و فقط طلاق! یه کلمه حرف زدم و تمام. 6 ماه کش و قوص داشتیم. اومدن و رفتن و واسطه فرستادنو یکی گفت من خودمو میکشم اگه اینکارو بکنی یکی دیگه گفت میکشمت اگه اینکارو بکنی و ... ولی من حتی 1 لحظه تردید نکردم. از لحظه ای که تصمیم به جدایی گرفتم قاطعانه بدون بازگشت تا تهش رفتم. چون تصمیمم آنی نگرفته بودم. چون همه جوره تا تهش رفته بودم یا به قول معروف خوب فکرامو کرده بودم. دیگه تحملی واسم نمونده بود. بعدم جدایی بدون تعلق مهریه و ...

الان هم عذاب وجدانی نسبت به این موضوع ندارم. چون هر آنچه در توان داشتم گذاشتم و اهداف بسیار متعالی رو دنبال میکردم ولی در انتخاب شریکم اشتباه کرده بودم. البته نمیشه خیلی گفت اشتباه بلکه به خواسته های نا معقول کسانی که دوسشون دارم جواب مثبت دادم. (منظور خانوادم) چون اونها از من خواستن تن به این ازدواج تو اون شرایط بدم.

داستان خیلی مفصل تر از این حرفاست ولی اگه بازم سوالی داشتید در این خصوص بپرسید.

این فشارها و کش و قوص ها منجر به ضربه های خیلی بزرگی تو زندگیم شد. تو اون سه سال و نیم حتی راکد هم نبودم بلکه حرکت رو به عقب هم داشتم. لیسانسم 7 سال طول کشید. یعنی 13 ترم!
تا خرخره رفتم تو قرض. عمر و اعصاب و نشاطم رو تا حدود زیادی از دست دادم. حتی در مقطعی مشاعر خودم رو هم از دست دادم. خیلی ضرر کردم ولی یه چیز خیلی بزرگ به دست آوردم و اون تجربه بود. پس دوستان امیدوارم هیچوقت چنین چیزهایی رو تجربه نکنید. بیاید از تجربه شکست خورده ها استفاده کنید. انسان برای کسب تجربه باید هزینه پرداخت کنه. بعضی وقتها تجربه خیلی بزرگه ولی هزینه هاشم سنگینه. عمر، اعصاب، روان، نشاط و جوانی اینا همه هزینه هایی بود که من پرداختم. حالا میخوام هدیه بدم به شما. پس بگیرید و ازش به خوبی استفاده کنید. :gol::gol::gol:

و اما ماجرای بعد از این.

بعد از جدایی مدتی رو منگ بودم. واسه اینکه زیاد به موضوع فکر نکنم خودم رو سخت مشغول کار کردم. از اونجایی که سرشت انسان با نسیان در هم آمیخته شده خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم همه چیز رو فراموش کردم. مدت زیادی از وقتم رو صرف طبیعت گردی کردم. خیلی جاها رفتم. سعی کردم خودم رو به خدا نزدیکتر کنم تا آرامش از دست رفته ام رو به دست بیارم. خلاصه 4 سال از این موضوع گذشت. فارغ از هر چیزی داشتم از زندگیم لذت میبردم که بلانسبت شما دوباره خر شدم :surprised::D

و اما داستان آشنایی با خانمم.

یه همکار داشتم که با هم خیلی صمیمی بودیم. ایشون تازه متاهل شده بود و سه تایی با هم خیلی بیرون میرفتیم. یعنی من و خودش و خانمش. لازم به ذکره که حتی راجع به سوسک مونث هم فکر نمیکردم چه برسه به یه خانم یا ازدواج. یه شب برای صرف شام رفتیم بیرون و خانم همکارم دوست و همکار خودش رو همراه آورده بود. خلاصه ایشون رو دیدیم و آشنا شدیم. در همین حد. کم کم چند بار دیگه با هم برخورد داشتیم تا اینکه یه کم راجع به ایشون و شخصیتشون چیزایی فهمیدیم. بعد دیدیم چقدر به ما میان :D یعنی به لحاظ اخلاقی و رفتاری همخوانی زیادی با هم داشتیم. بعد از یک سال دوستی هم منجر به ازدواج شدیم. :w47:

این بود انشای ما :D
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی :gol:

عطف به تاپیک قبلی صندلی داغ متاهلین (آقای مصطفی نخودیان) با توجه به تمایل دوستان بنده پذیرفتم روی این صندلی سوزناک اجلاس کنم. از اونجایی که با آقا مصطفی و آوا خانم راجع به مسئله صحبت های ضمنی زیادی شد بنا رو بر این گذاشتیم که بنده یه شرح حال مختصری از داستان زندگی خودم ارائه بدم بعد دوستان سوالات خودشون رو بپرسن ببینیم میتونن بنده رو به سوز و گداز بندازن یا نه! :D

البته چیزی که بر همگان واضح و مبرهنه هدف از ایجاد این تاپیک صرفا سوزاندن بنده یا کیف کردن شما نیست. بلکه امیدواریم با قرار دادن تجربه های اندک حقیر بتوانیم آموزنده واقع شویم برای دوستان که در آینده راه درازی را برای تشکیل خانواده و زندگی مشترک دارند. پس لازم میدانم همینجا از زحمات خانم اوای علم که همت گماردند و به دنبال هدف ارزشمندی ساعات خودشون رو صرف این موضوع میکنن کمال تشکر را به جا بیاورم.

شما هم لطف کنید به عنوان تشکر از در کردن هرگونه اسپم خودداری فرمایید تا بتونیم با کمک هم یه کار مفید، ارزشمند و شایسته انجام بدیم. ;)

حالا بریم سراغ اصل مطلب:

از اونجایی که عمر اندکم با تغییر و تحولات و بالا و پایین های زیادی در عرصه زندگی مشترک داشته پس سعی میکنم مدون همه چیز رو بگم تا دچار مشکل نشیم. (ازدواج اول، جدایی، آشنایی بعدی، ازدواج دوم)

ازدواج اول:
23 ساله که بودم به اصرار خانواده (منظور مادرم، مادر بزرگم و خالم. پدرم 4 ساله که بودم فوت کرد) با دختر خالم عقد کردم. عقد رسمی و شناسنامه ای. مشکلات و ناسازگاری از همون روز اول شروع شد. خالم و دخترش آدمهای به شدت مادی گرایی بودن. از طرفی من هم تو بحران مالی شدیدی به سر میبردم. هم خواهر کوچکتر از خودم در شرف ازدواج بود، هم درس میخوندم، هم دو جا کار میکردم. ولی چون همه مسئولیت زندگی پای من بود جای نفس کشیدن هم برام نمونده بود. از طرفی یکی از رسوم بد شهر قزوین دادن جهیزیه سنگین و چشم و هم چشمی در اون هست. من هم مثل بقیه درگیر همین فرهنگ غلط برای ازدواج خواهرم بودم. اینجا (یعنی قزوین)جهیزیه سنگین تو خانواده های اصیل و سنتی سربلندی عروس تو خانواده شوهرش به حساب میاد. هرچند احمقانه به نظر میرسه ولی ناگزیر با این جماعت و درون این جامعه زندگی میکنیم. پس ناگزیریم که تن به عرف بدیم. خلاصه مجبور شدم هرچه داشتم و نداشتم یعنی پس انداز کرده بودم رو بابت این مراسم هزینه کنم. یه مبلغی هم رفتم تو بدهکاری. البته هیچ نارضایتی هم ندارم و بلکه یک وظیفه بود که رو دوشم سنگینی میکرد. سعی خودم رو هم کردم که به بهترین نحو انجام وظیفه کنم. خلاصه مشکل از همونجا شروع شد. من به شدت کار میکردم و بدهکار بودم دختر خالم و مادرش هم به جای مراعات کردن تو زندگی من خواستن حرکت ازدواج خواهرم رو یه جورایی تلافی کنن. چنان هزینه هایی روی دوش من گذاشتن که تا 2 سال پیش هنوز بابتش مقروض بودم. تقی به توقی هم میخورد میگفتن چطور واسه خواهرت داشتی بدی واسه ما نداری؟ هرچی هم میگفتم بابا من نسبت به اون مسئول بودم ولی ازدواج کرد رفت و تموم شد. از اینجا به بعد من متعلق به شمام یه کم مراعات کنید بزارید دوباره راست و ریست شم. ولی کو گوش شنوا؟

ناسازگاری میکردن و خرج رو دستم میزاشتن. خرید ماشین چکی، تعویض سرویس طلا، خریدهای ماهانه لباس آنچنانی، مهمونی های بی دلیل و تشریفاتی، مسافرت هایی که حتی منم نمیرفتم و غیره.

عامیانه بگم: اواخر کار به جایی رسیده بود که به من به عنوان یه ماشین پول سازی نگاه میکردن. من 2 شیفت سر کار بودم. 1000 جور ملق میزدم واسه پول درآوردن اونوقت دختر خالم و خالم 2 تایی مسافرت میرفتن به هزینه من. کیش، سوریه، مشهد، شیراز و ...

تا تقی به توقی هم میخورد دم از دادگاه و جدایی و نمیدونم مگه دخترمونو از سر راه آوردیم و اینا بود. لازم به ذکره دختر خالم یکی یدونه بود. یعنی نه خواهری و نه برادری داشت. رابطه شدیدا تنگاتنگی هم با مادرش داشت. منم چون به حرمت مادرم که با بی پدری و پاکدمنی و بدون هیچ حمایت مالی ما رو با سختی بزرگ کرده بود هیچی جز خود خوری نمیکردم. فقط سعی میکردم تحمل کنم و دم نزنم. چون اولا آبروم خیلی واسم مهم بود و کلا یه کم آدم حساسی هستم. همین حساسیتم باعث شد بدترین روزای زندگیم رو تجربه کنم.

صبر، صبر، صبر

بالاخره یه جایی منفجر شدم. گفتم فقط و فقط و فقط طلاق! یه کلمه حرف زدم و تمام. 6 ماه کش و قوص داشتیم. اومدن و رفتن و واسطه فرستادنو یکی گفت من خودمو میکشم اگه اینکارو بکنی یکی دیگه گفت میکشمت اگه اینکارو بکنی و ... ولی من حتی 1 لحظه تردید نکردم. از لحظه ای که تصمیم به جدایی گرفتم قاطعانه بدون بازگشت تا تهش رفتم. چون تصمیمم آنی نگرفته بودم. چون همه جوره تا تهش رفته بودم یا به قول معروف خوب فکرامو کرده بودم. دیگه تحملی واسم نمونده بود. بعدم جدایی بدون تعلق مهریه و ...

الان هم عذاب وجدانی نسبت به این موضوع ندارم. چون هر آنچه در توان داشتم گذاشتم و اهداف بسیار متعالی رو دنبال میکردم ولی در انتخاب شریکم اشتباه کرده بودم. البته نمیشه خیلی گفت اشتباه بلکه به خواسته های نا معقول کسانی که دوسشون دارم جواب مثبت دادم. (منظور خانوادم) چون اونها از من خواستن تن به این ازدواج تو اون شرایط بدم.

داستان خیلی مفصل تر از این حرفاست ولی اگه بازم سوالی داشتید در این خصوص بپرسید.

این فشارها و کش و قوص ها منجر به ضربه های خیلی بزرگی تو زندگیم شد. تو اون سه سال و نیم حتی راکد هم نبودم بلکه حرکت رو به عقب هم داشتم. لیسانسم 7 سال طول کشید. یعنی 13 ترم!
تا خرخره رفتم تو قرض. عمر و اعصاب و نشاطم رو تا حدود زیادی از دست دادم. حتی در مقطعی مشاعر خودم رو هم از دست دادم. خیلی ضرر کردم ولی یه چیز خیلی بزرگ به دست آوردم و اون تجربه بود. پس دوستان امیدوارم هیچوقت چنین چیزهایی رو تجربه نکنید. بیاید از تجربه شکست خورده ها استفاده کنید. انسان برای کسب تجربه باید هزینه پرداخت کنه. بعضی وقتها تجربه خیلی بزرگه ولی هزینه هاشم سنگینه. عمر، اعصاب، روان، نشاط و جوانی اینا همه هزینه هایی بود که من پرداختم. حالا میخوام هدیه بدم به شما. پس بگیرید و ازش به خوبی استفاده کنید. :gol::gol::gol:

و اما ماجرای بعد از این.

بعد از جدایی مدتی رو منگ بودم. واسه اینکه زیاد به موضوع فکر نکنم خودم رو سخت مشغول کار کردم. از اونجایی که سرشت انسان با نسیان در هم آمیخته شده خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم همه چیز رو فراموش کردم. مدت زیادی از وقتم رو صرف طبیعت گردی کردم. خیلی جاها رفتم. سعی کردم خودم رو به خدا نزدیکتر کنم تا آرامش از دست رفته ام رو به دست بیارم. خلاصه 4 سال از این موضوع گذشت. فارغ از هر چیزی داشتم از زندگیم لذت میبردم که بلانسبت شما دوباره خر شدم :surprised::D

و اما داستان آشنایی با خانمم.

یه همکار داشتم که با هم خیلی صمیمی بودیم. ایشون تازه متاهل شده بود و سه تایی با هم خیلی بیرون میرفتیم. یعنی من و خودش و خانمش. لازم به ذکره که حتی راجع به سوسک مونث هم فکر نمیکردم چه برسه به یه خانم یا ازدواج. یه شب برای صرف شام رفتیم بیرون و خانم همکارم دوست و همکار خودش رو همراه آورده بود. خلاصه ایشون رو دیدیم و آشنا شدیم. در همین حد. کم کم چند بار دیگه با هم برخورد داشتیم تا اینکه یه کم راجع به ایشون و شخصیتشون چیزایی فهمیدیم. بعد دیدیم چقدر به ما میان :D یعنی به لحاظ اخلاقی و رفتاری همخوانی زیادی با هم داشتیم. بعد از یک سال دوستی هم منجر به ازدواج شدیم. :w47:

این بود انشای ما :D

دمت گرم ابوالفضل جان همشو گفتی که :دی

چی بپرسیم ؟:دی

1 ) جریانازدواجه الوت قسمت اینکه خانواده اصرار کردنو یکم بیشتر توضیح بده ؟؟ ینی میگم چجوری بود ؟
2 )تو ازدواج اول معیارات برای ازدواج چی بود ؟ تو دومی چی ؟
3 )اگه بخوای کامل مقایسه کنی ...ویژگی های خانوم اولت با این خانوم چه تفاوتایی کرده ؟
4 ) این جریان بدونه تعلق مهریه چی ؟؟؟ ینی چجوری شد ؟ مگه یمش هبخشیده باشه !!؟؟
5 )چند وقت از ازدواج دوم گذشته الان ؟ ودثیثا سنتو بگو . سنه خانوم رو هم اگه مشکل نیست بگو
6 ) فک میکنی اگه بر میگشت زمان میتوسنتی درست کنی شرایطه ازدواجه اولو ؟؟
7 ) چرا سختی زندگی همه دوره های 3 ساله داره !!! ؟؟ برا منم هیمنطوری بود...
8 )تو یکی از تاپیکا اولین معیارتو شخصیت گفتی که الا میتونم بفهمم چرا .... واقعا دیگه زیبایی برات تو درجه ی اخره ؟؟ بعد چند وقت ای نحسو پیدا کردی ؟
9 ) فیزیکتو کامل تشریح کن لطفا ؟
10 ) درجه ؟؟؟

دوستا لطفا سوالاشون 10 تای باشه و قوانینه صندلی داغو رعایت کنن

لطفا اسپم نکنید !!
 

root

عضو جدید
سلام ، من سوال ندارم در حال حاضر . این سرگذشت سوزناک چی بود گذاشتی. ناراحت شدم واقعا اصلا فکر نمی کردم زندگیتون اینطوری بوده باشه، اما به قول خودتون از توش تجربه بیرون کشیدین و این ارزش داره. امیدوارم در کنار خونوادت زندگی به کام باشه.
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
دمت گرم ابوالفضل جان همشو گفتی که :دی

چی بپرسیم ؟:دی

هرچی دلت میخواد. :D

1 ) جریانازدواجه الوت قسمت اینکه خانواده اصرار کردنو یکم بیشتر توضیح بده ؟؟ ینی میگم چجوری بود ؟

دختر خالم یکی یدونه بود و وابستگی زیادی به مادرش داشت. یعنی مادرش نمیتونست تحمل کنه که دخترش مستقل زندگی کنه. از طرفی از خانواده پدرش یعنی شوهر خالم خواستگار پر و پا قرص داشت. خالمم با خانواده شوهرش از قدیم الایام مشکل داشت و در قطع رابطه کامل بود. به همین خاطر حاضر نبود به قول خودش یکبار دیگه دخترشم مثل خودش بیفته تو دامن اون طایفه. از طرف دیگه نمیتونست جلوی اون خواستگارو بگیره (چون شوهرش موافق بود) در واقع منو انداختن جلو که طرف دمش رو بزاره رو کولش و بره. مادرمم با خواهرش ارتباط خیلی قوی داشت. یعنی دو تا خواهر با هم خیلی خوب بودن و یه جورایی مثلا خواست در عالم خواهری واسه خواهرش یه کاری کرده باشه. از 19 سالگی همراه مادر بزرگم شروع کرد تو گوش من خوندن که فلانی دختر خوبیه و نمیدونم به هم میاید و آدم باید با فامیل وصلت کنه و تا حالا بری یه غریبه رو بشناسی معلوم نیست چی از آب در بیاد و ... منم که اعصاب و روان واسم نمونده بود و کلافه شده بودم گفتم بیام یه کاری کنم دیگه حرف این ماجرا رو هم نزنن. علکی گفتم من کس دیگه رو میخوام. ولی کار بدتر شد. به حول و ولا افتادن و سماجتشون رو بیشتر کردن. خلاصه تا یه روز مادرم گفت تو اگه اینکارو نکنی مادر من که یه پاش لب گوره آرزو به دل میمونه. منم تو این دنیا کاری واسه مادرم نکردم ولی میخوام با این کار دینمو ادا کنم. خلاصه داستانی داشتیم تا اینکه بالاخره پذیرفتم و گفتم باشه ولی حرفشو نزنید تا من درسمو تموم کنم و برم سر کار و اینا. ضمنی قبول کردن ولی از فردا 1000 جور توجیه درست کردن که نه باید عنوان کنیم. منم مرحله مرحله زیر بار میرفتم. چرا؟ چون به خاطر کسایی که خاطرشونو میخوام وقتی قراره یه کاری بکنم تا تهش میرم. قبول کردم. بعد از یه مدت گفتن خوبیت نداره با هم رفت و آمد کنید و خوش بگذرونید گفتم بازم باشه. البته پشت همه اینا کلی توجیه بودا. بعد گفتن حالا که میرید و میاید مردم حرف در میارن باید محرم شید گفتم باشه. بعدم گفتن زشته صیغه کنیم باید عقد کنیم مگه غریبه ایم که صیغه کنیم. گفتم باشه. بعدم بامبول در آوردن که نه نمیشه نامزد بمونید. تو که داری کار میکنی حقوق داری درستم میخونی دیگه. عروسی هم گرفتیم و یه عده اومدن و قر دادن و رفتن بدبختیش یقه منو گرفت. :D
کل این فرآیند یعنی از قبول کردن من تا عروسی سه ماه بیشتر طول نکشید.
جزئیات موضوع مفصل تره ولی ترو خدا سوالات کوتاه بپرسید. :D


2 )تو ازدواج اول معیارات برای ازدواج چی بود ؟ تو دومی چی ؟

تو اولی من انتخاب نکردم که معیار داشته باشم. کیلویی بود. تو دومی سطح فکر، تحصیلات، شخصیت، اعتقادات، اخلاقیات، خانواده و خیلی چیزای دیگه

3 )اگه بخوای کامل مقایسه کنی ...ویژگی های خانوم اولت با این خانوم چه تفاوتایی کرده ؟

اون خانم اصلا با من ازدواج نکرده بود. اصلا قابل مقایسه نیست. فقط یه قرارداد بینمون بود.
همه چیزش برتر و بهتر و غیر قابل مقایسه شده. مهمتر از همه میزان علاقه که در اولی اصلا میزان نداشت ولی الان خیلی زیاده.


4 ) این جریان بدونه تعلق مهریه چی ؟؟؟ ینی چجوری شد ؟ مگه یمش هبخشیده باشه !!؟؟

آره. مهریه عندالاستطاعت مالی بود. یعنی هر وقت داشتم بدم. من بدبختم که دیگه دار و ندارم و داده بودم رفته بود. هیچ سندیم به نام خودم نداشتم. ماشین و .... شغل دولتی هم نداشتم که محرض بشه من درامد دارم. بعدم به اندازه کافی گرفته بودن که فکر این حرفا نباشن. مطلب بعدی اینکه چون فامیل بودیم به همه گفتن من معتاد بودم و خیلی چیزای بدتر به خاطر همین دخترشون رو بدون مهریه نجات دادن. و من باز به حرمت مادرم و مادر بزرگم سکوت کردم.

5 )چند وقت از ازدواج دوم گذشته الان ؟ ودثیثا سنتو بگو . سنه خانوم رو هم اگه مشکل نیست بگو

3 سال از زمان اولین آشنایی. بالای 30 :D، زیر 30 :D

6 ) فک میکنی اگه بر میگشت زمان میتوسنتی درست کنی شرایطه ازدواجه اولو ؟؟

اصلا دوست ندارم به زور این جور چیزا رو درست کنم. مگه چند بار میخوام زندگی کنم که اینطوری بخوام همه چیزمو هدر بدم.


7 ) چرا سختی زندگی همه دوره های 3 ساله داره !!! ؟؟ برا منم هیمنطوری بود...

خوب به نظر من متاسفانه شرایط طوری شده که افراد تازه بعد از گذشت 3 سال از ازدواجشون میفهمن که چه خبره و چه اتفاقی افتاده. فرق مجردی و متاهلی چیه و زندگی مشترک یعنی چی.


8 )تو یکی از تاپیکا اولین معیارتو شخصیت گفتی که الا میتونم بفهمم چرا .... واقعا دیگه زیبایی برات تو درجه ی اخره ؟؟ بعد چند وقت ای نحسو پیدا کردی ؟

آخر که نیست. آخری پوله. ملاک های آدم تمومی نداره ولی اعتقاد دارم با ظاهر نا همگون بهتر میشه ساخت تا باطن ناهمگون. مردونه بخوام بگم زن خشگل بی مهر دو زار نمی ارزه. :D سوال دوم رو متوجه نشدم :w20:

9 ) فیزیکتو کامل تشریح کن لطفا ؟

قد 188. وزن 87 کیلو. البته قدیما 115 کیلو بودم. سبزه. چشم و ابرو و موی مشکی. :w20: دیگه چی بگم؟

10 ) درجه ؟؟؟

:surprised:

گروهبان :D


دوستا لطفا سوالاشون 10 تای باشه و قوانینه صندلی داغو رعایت کنن

لطفا اسپم نکنید !!

:gol::gol::gol:
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابوالفضل جان من خودمم دوبار ازدواج كردم

با سلامتی

البته همسر اول من فوت كرد

خدا رحمتشون کنه

يه سوال ازت داشتم

بفرمایید

چرا ما ادما اينقد فراموشكاريم:biggrin:

نمیدونم

چند تا بچه داري:que:

هیچی

صندليش داغ هست يانه:que:

نه بابا خنکنه هنوز

ودر اخر از ازدواج مجدد راضي هستي يا نه

خیلی

اگه خواستي خصوصي بيا تا در مورد خودمون يه جك برات بگم:biggrin:

برو دارمت

 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام ، من سوال ندارم در حال حاضر . این سرگذشت سوزناک چی بود گذاشتی. ناراحت شدم واقعا اصلا فکر نمی کردم زندگیتون اینطوری بوده باشه، اما به قول خودتون از توش تجربه بیرون کشیدین و این ارزش داره. امیدوارم در کنار خونوادت زندگی به کام باشه.

منمون دوست عزیز. و همچنین. :gol::gol::gol:
 

root

عضو جدید
1.آینده رو چطور میبینی؟
2. اگه خدای نکرده خانومت شد تیپ خانوم قبلی چه اتفاقی می افته؟
2. دوست داری بچه ات شبیه کدومتون باشه؟
3. کی فهمیدی واقعا دوسش داری؟
4. مهر خانومت چقدره؟ البته اگه خواستی بگو!
5. اگه الان پاشو بکنه تو یه کفش و مهرشو بخواد چی؟
6. با ازدواج قبلی ات مشکلی نداشت؟
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
1.آینده رو چطور میبینی؟

هرچی خدا بخواد ولی سعی میکنم قشنگ ترش کنم. هم برای خودم هم برای همه اطرافیانم.

2. اگه خدای نکرده خانومت شد تیپ خانوم قبلی چه اتفاقی می افته؟

خدا نکنه. چرا همچین اتفاقی باید بیفته. خودش میدونه چه بدبختیا کشیدم تا حالا.

2. دوست داری بچه ات شبیه کدومتون باشه؟

اگه پسر بود شبیه من اگه دختر بود شبیه مامانش. :D

3. کی فهمیدی واقعا دوسش داری؟

از ماه دوم بعد از آشنایی که دیگه مستقیما در ارتباط قرار گرفتیم ولی هر روز احساس میکنم بیشتر از قبل دوسش دارم.

4. مهر خانومت چقدره؟ البته اگه خواستی بگو!

اولی 850 تا بود. دومی یه نمه بیشتر (البته به اصرار خودم.) هرچند که ارزشش خیلی بیشتر از این حرفاست.


5. اگه الان پاشو بکنه تو یه کفش و مهرشو بخواد چی؟

اگه داشته باشم میدم. ولی عمرا تو این مایه ها نیست. :D

6. با ازدواج قبلی ات مشکلی نداشت؟

یه نمه مشکلات داشتیم که اونم مربوط به سوسه اومدن های آشنا و غریبه بود که خودش داستانها داره ولی حل شد. یکم کم طاقته ولی حرف گوش کنه. :D
 
  • Like
واکنش ها: root

root

عضو جدید
هرچند که ارزشش خیلی بیشتر از این حرفاست.
خوشحالم که راضی هستی ابوالفضل خان! ایشالا که هر روز زندگیت قشنگتر از دیروزش باشه. البته امیدوارم که جفت بچه هات( در آینده ) شبیه مادرشون باشن.
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
خوشحالم که راضی هستی ابوالفضل خان! ایشالا که هر روز زندگیت قشنگتر از دیروزش باشه. البته امیدوارم که جفت بچه هات( در آینده ) شبیه مادرشون باشن.

مرسی خانم. ایشالا. ایشالا. راضیم به رضای خدا.
 

آناستازیا

عضو جدید
۱. منم میتونم سوال بپرسم؟
۲. خانومتون در جریان صندلی داغ هستن؟
۳. چند تار موی سفید دارین؟
۴. بزرگترین آرزوتون چیه؟
۵. بهترین سن ازدواج به نظر شما کی هست؟
۶. اگه همسر قبلیتونو یه جا ببینین چه واکنشی نشون میدین؟
۷. اگه خبر ازدواجش رو بشنوین چه احساسی بهتون دست میده؟
۸. با شنیدن کلمه ی ازدواج اولین کلمه ای که به ذهنتون میرسه چیه؟
۹. صندلی هنوز خنکه؟
۱۰. سوالام سخت بود؟
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
۱. منم میتونم سوال بپرسم؟

بله. خواهش میکنم. :gol:

۲. خانومتون در جریان صندلی داغ هستن؟

درجریان هستن ولی الان مسافرتن و من بهشون دسترسی ندارم.

۳. چند تار موی سفید دارین؟

نشمردم ولی زیاد نیست. :D


۴. بزرگترین آرزوتون چیه؟

فرزند صالح


۵. بهترین سن ازدواج به نظر شما کی هست؟

نمیشه در این مورد یه فرمول کلی برای همه تجویز کرد. سن ازدواج با توجه به خصوصیات فردی هر شخص متفاوت از شخص دیگه ای هست. ولی من سن ازدواج رو به سال یا عدد نمیدونم. چه بسیار پسران 18 ساله ای که از پس مسئولیت های زندگی بر میان ولی افراد مسن تری هستند که عرضه جمع و جور کردن زندگی رو ندارن. همینطور هممون دختربچه های زیادی رو دیدیم که خیلی زود ازدواج میکنن ولی تو زندگی مشترک زنها و مادران موفقی هستند. ولی برعکسش رو هم شاهد بودیم. پس دلیل نمیشه بگیم سن ازدواج دختران برای ازدواج فلان عدد مشخصه و برای پسران هم همینطور. سن ازدواج برای فرد مربوط به میزان درک و فهم طرف از زندگی مشترک مربوط میشه. کسی که به درک صحیح برسه آماده ازدواج تلقی میشه. ولو همه این حرفا اگر بخوایم یه محدوده تعیین کنیم من یه بازه بزرگی رو تعریف میکنم. به نظر من سن ازدواج برای دختران از 18 تا 28 و برای پسران از 22 تا 32.


۶. اگه همسر قبلیتونو یه جا ببینین چه واکنشی نشون میدین؟

سوال جالبیه. از اونجایی که فامیل هستیم و قزوینم شهر کوچیکیه همدیگه رو زیاد میبینیم. اوایل خیلی برافروخته میشدم. ولی الان هیچ احساسی ندارم. با تمرین و خودداری تونستم به این نقطه برسم. به نظر با سایر آدمها دیگه واسم فرقی نداره.


۷. اگه خبر ازدواجش رو بشنوین چه احساسی بهتون دست میده؟

باز هم هیچ حسی متوجه من نیست.

۸. با شنیدن کلمه ی ازدواج اولین کلمه ای که به ذهنتون میرسه چیه؟

حلقه :D

۹. صندلی هنوز خنکه؟

آره بابا :D

۱۰. سوالام سخت بود؟

نه اتفاقا آسون بودن. ;)
 

Ariyayi @rchitect

عضو جدید
سلام
اول ارزوي خوشبختيو و ارامش براتون ميكنم
فك نميكنين خودتونم تو زندگي اول مقصر بوديد
چه ارزويي براي همسر اولتون ميكنيد
همه چيزو تو قسمت اول با صداقت نوشتيد
تا حالا مواد مخدر يا مشروب مصرف كرديد
ادم عصبي هستيد
تو مشكلات زندگي شما كوتاه ميايد يا همسرتون
ارتباط همسرتون با مادرتون چه جوريه
ارتباط خاهرتون با شما
نظر خاهرتون در مورد زندگي اولتون
اگه از سوالي خوشتون نيومد جواب ندين ولي سوالام جواب بديد
ممنون:gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 

#parisa#

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا اجازه!منم میخوام سوال بپرسم!
بعد از ازدواج اولتون واسه انتخاب همسر وسواسی نشدین؟به نظرم اینطور که تعریف میکنید پروسه انتخاب همسر دومتون خیلی سخت نبوده!درست به نظرم میاد؟؟
خانومتون با قضیه ازدواج اولتون چطوری کنار آمدن؟خانوادشون چی؟با این قضیه مشکل نداشتن؟
موقعی که با همسرتون برای بارای اول صحبت میکردین همش یه گوشه ذهنتون همسر اولتون نبود؟میخوام ببینم روی معتاراتون چقدر تاثیر گذاشته بود؟اولیت خواستتون این نبود که به هیچ وجه مثل همسر اولتون نباشن؟
اگه جواب سوال قبل مثبته این باعث نشد یه سری معیارا رو نادیده بگیرید؟
یکی از نزدیکترین عزیزان من یه تجربه ناموفق تا حدود زیادی شبیه شما داشته الان 3 سال گذشته ولی هنوز نتونسته ریکاوری کنه.اعتماد براش خیلی سخت شده.
واسه همین داستان شما برام خیلی جالبه.یادم باشه براش حتما تعریف کنم داستان شما رو:gol::gol:
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
اول ارزوي خوشبختيو و ارامش براتون ميكنم

ممنون

فك نميكنين خودتونم تو زندگي اول مقصر بوديد

به هیچ وجه

چه ارزويي براي همسر اولتون ميكنيد

همون آرزویی که برای شما و بقیه میکنم. :gol:

همه چيزو تو قسمت اول با صداقت نوشتيد

بله


تا حالا مواد مخدر يا مشروب مصرف كرديد

مواد مخدر نه ولی سیگار میکشم.


ادم عصبي هستيد

عموما صبور و آرومم ولی سالی یک بار قاطی میکنم.


تو مشكلات زندگي شما كوتاه ميايد يا همسرتون

یکطرفه هیچوقت جواب نمیده. گاهی من گاهی ایشون. ولی ایشون بیشتر از من.

ارتباط همسرتون با مادرتون چه جوريه

اوایل مشکلاتی وجود داشت ولی الان خیلی خوبه. ;)

ارتباط خاهرتون با شما

خوبه

نظر خاهرتون در مورد زندگي اولتون
اگه از سوالي خوشتون نيومد جواب ندين ولي سوالام جواب بديد
ممنون:gol::gol::gol::gol::gol::gol:

نظر خاصی نداره. کسی من رو تو زندگی اولم مقصر نمیدونه. هرچند برام اهمیتی نداره که سایرین راجع به من چطور فکر میکنن ولی همه کسانی که در شناخت از دو طرف قرار داشتن روی یک نکته اتفاق نظر داشتن. اونم اینه که من راحت شدم.

:gol::gol::gol::gol:
 

Ariyayi @rchitect

عضو جدید
نظر خاصی نداره. کسی من رو تو زندگی اولم مقصر نمیدونه. هرچند برام اهمیتی نداره که سایرین راجع به من چطور فکر میکنن ولی همه کسانی که در شناخت از دو طرف قرار داشتن روی یک نکته اتفاق نظر داشتن. اونم اینه که من راحت شدم.

:gol::gol::gol::gol:
خدا روشكر كه ادم صادقي هستيد ولي من اين اعتقادو دارم كه هيچ مشكلي تو زندگي يك طرفه نيست دو طرف مقصرن ولي با در صداي متفاوت.
شما طبق گفته خودتون ادم صبوري هستيد و تا حدودي مطيع و اين باعث شد كه مورد سو استفاده قرار بگيريد.
پس شما هم بي تقصير نيستيد
سري دوم سوالام
براي ما چه ارزويي ميكني
براي دشمنات چه ارزويي ميكني
منطق داري
سيگار كشيدنو از كي شرو كردي
همسر اولتون از شما اجازه ميگرفت براي مسافرتاش
چرا ماشينو به اسم همسرتون كرديد(اول)
چرا تو زندگي اول بچه دار نشديد
يكي يه دونه ها لوسن
اگه قرار باشه بين مادرتون و همسرتون يكيرو انتخاب كنين كدوم در اولويته


 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
آقا اجازه!منم میخوام سوال بپرسم!

بفرمایید :gol::gol::gol:

بعد از ازدواج اولتون واسه انتخاب همسر وسواسی نشدین؟به نظرم اینطور که تعریف میکنید پروسه انتخاب همسر دومتون خیلی سخت نبوده!درست به نظرم میاد؟؟

آخه اصلا به ازدواج فکر نمیکردم که بخوام وسواسی باشم. در واقع موقعیتش پیش اومد. هرچه بیشتر با ایشون آشنا میشدم بیشتر به یقین میرسیدم. بدون هیچ برنامه قبلی منجر به ازدواج شد. در واقع حکمت خدا که میگن همینه. خیلی چیزها از دست ما خارجه. مثلا اگر من با ایشون اتفاقی آشنا نمیشدم شاید هیچوقت همچین اتفاقی نمیفتاد یا شاید هنوز مجرد بودم.


خانومتون با قضیه ازدواج اولتون چطوری کنار آمدن؟خانوادشون چی؟با این قضیه مشکل نداشتن؟

همسر دوستم چون منو از قبل میشناخت و خانم اولم رو هم دیده بود براشون همه چیز رو توضیح داده بود. ضمن اینکه برادر خانمهام مو رو از ماست کشیدن بیرون و تحقیقات محلی و ... زیادی راجع به من انجام دادن.



موقعی که با همسرتون برای بارای اول صحبت میکردین همش یه گوشه ذهنتون همسر اولتون نبود؟میخوام ببینم روی معتاراتون چقدر تاثیر گذاشته بود؟اولیت خواستتون این نبود که به هیچ وجه مثل همسر اولتون نباشن؟

نه در واقع همه چیز رو از قبل فراموش کرده بودم. در مورد معیارها هم باید بگم من در ازدواج اول انتخابی نکردم که معیاری داشته باشم ولی در ازدواج دوم همه چیز خود به خود شکل گرفت. من فقط با مرور زمان حس میکردم ایشون میتونه منو همراهی کنه. چون خانمم از مشکلات گذشته من با خبره خودش همیشه در تلاشه که من یاد گذشته نیفتم.

اگه جواب سوال قبل مثبته این باعث نشد یه سری معیارا رو نادیده بگیرید؟

منظورتون رو متوجه نمیشم. :w20:

یکی از نزدیکترین عزیزان من یه تجربه ناموفق تا حدود زیادی شبیه شما داشته الان 3 سال گذشته ولی هنوز نتونسته ریکاوری کنه.اعتماد براش خیلی سخت شده.

ایشالا موقعیتش پیش میاد. آدم باید خودش رو بندازه تو مسیر زندگی رو به بالا و در تلاش برای پیشرفت باشه. اگه بخوای تو گذشته گیر کنی هیچ اتفاقی نمیفته. فقط سنت میره بالا. ولی اگر کار خودتو بکنی همه چیز خود به خود درست میشه.

واسه همین داستان شما برام خیلی جالبه.یادم باشه براش حتما تعریف کنم داستان شما رو:gol::gol:

:gol::gol::gol:
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا روشكر كه ادم صادقي هستيد ولي من اين اعتقادو دارم كه هيچ مشكلي تو زندگي يك طرفه نيست دو طرف مقصرن ولي با در صداي متفاوت.
شما طبق گفته خودتون ادم صبوري هستيد و تا حدودي مطيع و اين باعث شد كه مورد سو استفاده قرار بگيريد.
پس شما هم بي تقصير نيستيد

ابتدا جواب این قسمت رو بدم: ببنید من قدم در راهی گذاشته بودم که صرفا خودم رو نمیتونستم داشته باشم. به خواسته های عزیزانم پاسخ مثبت داده بودم. یه اخلاق بد دیگه ای که دارم اینه که یا یه کاری رو بخوام شروع کنم یا از بیخ انجام نمیدم یا اگر قبول کردم تمام تلاشم رو میکنم تا به بهترین نحو ممکن انجام بدم. تو این قضیه هم همینطوره. من هم نارضایتی داشتم ولی به خاطر قول مساعدتی که به مادرم داده بودم و قبول کرده بودم تلاشم رو میکردم همگان رو راضی نگه دارم و اعتراض نکنم یا به قولی کمتر. و بیشتر سعی میکردم مراعات کنم. تا اینکه یه جایی از مراعات کردن کم کردم و سعی کردم اصلاحشون کنم ولی دم از جدایی و طلاق زدن و همه جوره بیان کردن که ما همینیم میخوای بخوا نمیخوای دادگاه و طلاق. البته با شناختی که از من و خانوادم داشتن هیچوقت فکر نمیکردن من اینکارو بکنم. چون هم من آدم کم طاقتی نیستم هم خانواده و فامیل نمیزاشت کار به اینجا بکشه. چنانکه خیلی ها هم سعی کردن به شگردهای مختلف جلوی من و بگیرن ولی عموما از تصمیماتم بر نمیگردم. همونطور که گفتم آرومم ولی سالی یه بار قاطی میکنم.

سري دوم سوالام
براي ما چه ارزويي ميكني

خوشبختی و سعادت :gol:

براي دشمنات چه ارزويي ميكني

دشمن ندارم ولی اگه یه روزی کسی خواست با من دشمنی کنه سعی میکنم تا زمانی که برام مشکلی به وجود نیاورده ازش دوری کنم. هیچ آرزویی هم براش ندارم.


منطق داري

400، 500 گرمی میشه :D


سيگار كشيدنو از كي شرو كردي

یادم نمیاد. :w20: از 12، 13 سالگی فکر کنم. ولی از 18 سالگی رسما سیگاری شدم. :w18:

همسر اولتون از شما اجازه ميگرفت براي مسافرتاش

خیلی کم. ولی یه چند باری هم بی خبر بودم.

چرا ماشينو به اسم همسرتون كرديد(اول)

چون اصرار داشت که بهش هدیه تولد بدم.


چرا تو زندگي اول بچه دار نشديد

نمیدونم. برنامه ای نداشتیم ولی از این بابت خدارو شکر میکنم چون شرایط سخت تر میشد.

يكي يه دونه ها لوسن

همشون نه ولی عموما آدمای خاصی از آب در میان.


اگه قرار باشه بين مادرتون و همسرتون يكيرو انتخاب كنين كدوم در اولويته

امیدوارم هیچوقت اتفاقی نیفته که مجبور شم اینکارو بکنم ولی بهتر میدونم بسته به موقعیت و شرایط تصمیم بگیرم.


:gol::gol::gol:
 

Ariyayi @rchitect

عضو جدید
تبريك بدي منو به خاطر اينكه قلب مهربوني داريد پذيرا باشيد
به نظرتون من خاصم
يني واقعا همسرتون بهتون نميگفت و ميرفت مسافرت
چرا سيگارو ترك نميكني
درمورد كادو دادنتون فك نميكنيد شما ديگه اخرشين
از سوالام خسته شديد
خدا در زندگيتون چه جايگاهي داره
بچه دوست داريد
شغلتون چيه

 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
تبريك بدي منو به خاطر اينكه قلب مهربوني داريد پذيرا باشيد
به نظرتون من خاصم

خواهش میکنم. لطف دارید.

به نظر خاص میاید. خیلی نکته بین هستید و این میتونه در درجه اول خودتون و بعد اطرافیانتون رو اذیت کنه.

يني واقعا همسرتون بهتون نميگفت و ميرفت مسافرت

آره. چون اصولا فکر میکرد نیازی نیست من مطلع باشم و برنامه های خودشو داشت. از طرفی مادرش هم این مسئله رو خیلی طبیعی قلمداد میکرد و میگفت چون با هم دارن میرن نیازی نیست از من اجازه بگیره یا منو در جریان بزاره. و من میموندم و ملاحظه و احترام.

چرا سيگارو ترك نميكني

چون دوسش دارم. :D

درمورد كادو دادنتون فك نميكنيد شما ديگه اخرشين

چرا. اتفاقا همه بهم میگن ولی خوشحال کردن اطرافیانم رو بیشتر از هر چیزی دوست دارم. علاوه بر اینکه مجبور بودم برای حفظ کردن زندگیم هزینه کنم

از سوالام خسته شديد

نه هنوز. :redface:

خدا در زندگيتون چه جايگاهي داره

خوبه. ارتباط خوبی دارم. ولی بیشتر سعی میکنم بنده هاشو راضی نگه دارم تا خودشو.

بچه دوست داريد

بی نهایت

شغلتون چيه

تو پروفایلم که نوشته. همه کاره و هیچکاره. به کارهای دولتی علاقه ای ندارم. بعضی وقتها کار طراحی، بعضی وقتها پیمانکاری از نوع نظارت. سعی میکنم خیلی وارد اجرا نشم، یکمم تدریس. یه کوچولو هم مدیریت.



:gol::gol::gol:
 

Ariyayi @rchitect

عضو جدید
نكته بين نيستم ولي ميپرسم تا نقاط ضعف و قوتتونو پيدا كنم البته من كوچيكتر از اين حرفام ولي خب من تجربه هايي تو زندگيم دارم.
فقط خاهش ميكنم اگه نظري ميدم ناراحت نشين و اگه اشتباه بود خلافشو بگين.
در مورد اينكه دوست دارين ديگران خوشحال باشن:يه كوچولو خود كم بيني داريد و براي تاييد گرفتن تو زندگيتون كاراي بزرگ ميكنين مثلا كادو دادن
اجازه نگرفتن همسر قبلتون:چون شما خيلي خودتونو تو كار غرق كرده بوديد و به قول خودتون يه ماشين چاپ پول بوديد وقتي شما ميگيد مطمئنا اونم به اين باور رسيده بود كه تو زندگيش شما هيچ نقشي نداريد و در حقيقت نيازهاي روحي و قلبي كه بايد شما در قبالش مسئول بوديد (شما غرق در كار و تاييد گرفتن و ديدن همه جز خودتون)اون با چيزاي ديگه مثل مسافرت و .....تامين ميكرد
سيگار:چون دوسش داري و ازش عاجز نشدي تركش نميكني .اميدوارم با ورود يه بچه به زندگيت تركش كني
سوالاي سري چهارم
با همسرتون دردو دل ميكنيد
به خاستهاش احترام ميذاري
باهاش مشورت ميكني
در روز چند ساعت خونه اي
جايگاه پول تو زندگيت
بلند پروازي
اگه دندونت خراب بشه تا درد نگيره ميري درس كني
خانمت .......................جاي خاليرو خودت پر كن
خسته شدي بگو:gol:

 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
نكته بين نيستم ولي ميپرسم تا نقاط ضعف و قوتتونو پيدا كنم البته من كوچيكتر از اين حرفام ولي خب من تجربه هايي تو زندگيم دارم.
فقط خاهش ميكنم اگه نظري ميدم ناراحت نشين و اگه اشتباه بود خلافشو بگين.
در مورد اينكه دوست دارين ديگران خوشحال باشن:يه كوچولو خود كم بيني داريد و براي تاييد گرفتن تو زندگيتون كاراي بزرگ ميكنين مثلا كادو دادن

اجازه نگرفتن همسر قبلتون:چون شما خيلي خودتونو تو كار غرق كرده بوديد و به قول خودتون يه ماشين چاپ پول بوديد وقتي شما ميگيد مطمئنا اونم به اين باور رسيده بود كه تو زندگيش شما هيچ نقشي نداريد و در حقيقت نيازهاي روحي و قلبي كه بايد شما در قبالش مسئول بوديد (شما غرق در كار و تاييد گرفتن و ديدن همه جز خودتون)اون با چيزاي ديگه مثل مسافرت و .....تامين ميكرد

سيگار:چون دوسش داري و ازش عاجز نشدي تركش نميكني .اميدوارم با ورود يه بچه به زندگيت تركش كني

در خصوص اون قسمتی که قرمز کردم باید بگم خودم همچین حسی رو ندارم ولی اگر فکر میکنید اینطوریه شاید باشه. چون فقط برای کسانی که برام اهمیت دارن و نقش دارن سعی میکنم یه کاری بکنم ولی اگر کسی نیاز به کمک جدی داشته باشه حتی اگر شخصیت و جایگاهش برام مهم نباشه سعی میکنم کمکش کنم.

در مورد اجازه نگرفتن ایشون باید بگم موضوع با چیزی که شما فکر میکنید اندکی فرق میکنه. چون ایشون هدفشون از مسافرت صرفا پر کردن خلائی نبود که از نبود من یا مشغولیت من به وجود اومده بود. بلکه یکجور لج بازی به حساب میومد. چند بار تصمیم به مسافرت گرفتن و بابتش بلیط گرفتن و کلی هزینه کردن بعد از رفتن منصرف شدن ولی حتی نرفتن بلیط ها رو کنسل کنن و پول رو بگیرن. یه جورایی بی اهمیت نسبت به زحمتی که من میکشیدم عمل میکردن. بعد که به ایشون اعتراض کردم بابت همین مورد همه نسبت به من جبهه گرفتن. حتی مادرم. که چی؟ خوب بچگی یادش رفته و اهمیتی هم نداره. چرا ناراحتش کردی. اونوقت بود که مشکل من دو تا بود. هم طرفم منو درک نمیکرد هم ازدواج فامیلی و ارتباط تنگاتنگ اطرافیان موجب دخالت ناخودآگاهشون میشد و دست و بال منو میبست. نمیتونسمم مثلا به خالم یا مادربزرگم و مادرم بگم همه شما دارید اشتباه میکنید یا به شما ربطی نداره. احترام، حترام، احترام


در مورد سیگار باید بگم خیلی به فکر ترکش نیستم چون به قول شما عاجز نشدم. ولی اگر یه روزی به ترکش فکر کنم یعنی اگر ترک کردن در زمره اهمیت قرار بگیره سعی میکنم اینکارو میکنم.


سوالاي سري چهارم
با همسرتون دردو دل ميكنيد

کمتر پیش میاد. چون سعی میکنم مشکلات خودم رو خودم حل کنم و بارش رو دوش کسی نزارم. ولی اییشون رو به مشورت با من خیلی دعوت میکنم.

به خاستهاش احترام ميذاري

به خواسته های معقول همه احترام میزارم. یعنی یاد گرفتم که اینکارو بکنم.

باهاش مشورت ميكني

برای اینکه از این حس ارضا بشه گاهی اینکارو میکنم. یا اگر موضوعی در بین باشه که مستقیما با ایشون درگیر باشه حتما اینکارو میکنم.

در روز چند ساعت خونه اي

نمیشه گفت. گاهی وقتها یک ماه مرتب خونه ام ولی برعکسش هم ممکنه. ولی سعی میکنم تو تمام ساعات شبانه روز رو به صورت چرخشی خونه باشم که همه نیازهای یک خونه رو برطرف کنم که ممکنه در ساعت های مختلفی از شبانه روز پیش بیاد.


جايگاه پول تو زندگيت

برای خودم دوسش ندارم. یعنی اگه تنها بودم و مسئولیتی نسبت به کسی یا آینده نداشتم واسه خودم حال میکردم بیشتر تا کار کنم. منظور از حال کردن بعضی وقتها کار کردنم هستا. منظورم اینه که اگه جوش پول درآوردن تو زندگی رو بزنم واسه خودم نمیزنم. یعنی اونطوری دیگه جوش نمیزنم.

بلند پروازي

نه خیلی. ولی اهل ریسک هستم.

اگه دندونت خراب بشه تا درد نگيره ميري درس كني

در مورد خودم یکم تنبلم و سعی میکنم همسرم ازم بخواد تا اینکارو بکنم.

خانمت گلههههههههه! :redface:

جاي خاليرو خودت پر كن
خسته شدي بگو:gol:


:gol::gol::gol:
 

#parisa#

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باز اومدم!
منظورم از اون قسمتی که گفتید متوجه نشدم این بود که خیلیا وقتی شکست میخورن میگن دفعه دیگه هر جوری باشه غیر از این مدلی.یعنی فقط به تجربه اول آلرژی پیدا میکنن.بعدا متوجه میشن که ای بابا از جنبه های دیگه قضیه غافل شده بودیم.که خدا رو شکر جواب شما منفی بود.یعنی کلا ازدواج اولتونو فراموش کرده بودید و رفته بودید نبال یه تجربه کاملا جدید.آفرین
تبریک:gol:
حالا بقیه اش:
1-چرا صندلیتون انقدر سرده؟لینکشو بذارید تو امضاتون (مثل آقای نخودیان!)شلوغ میشه اینجا.حسابی میسوزید!
2-شما چرا عصر جمعه آمدین باشگاه؟:mad:مگه نباید کنار خانومتون باشید:mad:چه معنی داره؟:D
3-یکی میگفت کسی که راحت از سیگارش بگذره از زن و بچه اشم راحت میگذره.راست میگفت؟
4-خانوادتون توی ازدواج دوم ازتون چقدر حمایت کردن؟مخالف بودن یا نه؟
5-اگه دختر خالتون عروسش دعوتتون کنه براش کادو چی میبرید؟میرید اصلا؟
7-دیگه یادم نمیاد.بقیه اش بعدا:lol:
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی :gol:

عطف به تاپیک قبلی صندلی داغ متاهلین (آقای مصطفی نخودیان) با توجه به تمایل دوستان بنده پذیرفتم روی این صندلی سوزناک اجلاس کنم. از اونجایی که با آقا مصطفی و آوا خانم راجع به مسئله صحبت های ضمنی زیادی شد بنا رو بر این گذاشتیم که بنده یه شرح حال مختصری از داستان زندگی خودم ارائه بدم بعد دوستان سوالات خودشون رو بپرسن ببینیم میتونن بنده رو به سوز و گداز بندازن یا نه! :D

سلام
راستش من هم از خوندن داستان زندگی تون کلی تعجب کردم فکر نمیکردم داستان زندگی تون اینجوری باشه
وکلا فکر میکردم یه مرد بالای 40 سال هستید و بچه های بزرگ دارید احتمالا نمی دونم شاید آواتارتون اینو تداعی میکرد برام
ولی اولا بهتون تبریک میگم بابت موفقیت امیز بودن انتخاب دومتون و جبران ناراحتی های زندگی اول و امیدوارم همیشه عاشقانه درکنار هم زندگی کنید و خوشبخت باشید.:gol:
دوما سوالی که دارم اینه که آیا خانمتون ازدواجش با شما اولین ازدواجش بود یا ایشون هم قبلا تو زندگیش موردی مثل شما داشته؟ چون فکرمیکنم یک دختر شاید سخت بتونه مردی رو که قبلا یکبار ازدواج کرده بپذیره مگر اینکه طرز فکرش و شرایط اون مرد اونقدر خوب باشه که بتونه از ازدواج قبلی طرفش به عنوان یه عاملی که میتونه تو تصمیم گیریش تاثیر گذارباشه صرف نظر کنه.
ممنون
 

vafaaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام آقای رستگار

اصلا بهتون نمیخورد چنین ماجرایی داشته باشین

ولی خوش به حالتون که تونستین از اون بحران خارج بشید خدا را شکر کنید

براتون آرزوی سلامتی و خوشبختی و شادی میکنم در پناه حق

سوالی ندارم موفق باشین:gol::gol:


ولی یه چیزی سیگار رو ترک کنید تا زمان بیشتری کنار خانواده محترمتون زندگی کنید منظورم عمر هستش:gol::gol::gol::gol:
 

somayeh_63

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم سلام!
چه زندگی داشتین شما!!!
طبع هنری من میگه اگه زندگی نامتونو برایه یه نویسنده هندی بفرستین یکی از پرفروشترین فیلمنامه های سینمای هند نوشته میشه!!! :)
و یه تبریک برای اینکه شجاعت این رو داشتین که اشتباهتونو بپذیرین و تاوانشو پرداخت کنین.......فک کنم خوشبختی امروز کاملا حقتونه!

 

Sarp

مدیر بازنشسته
ابوالفضل تا حالا شده در مورد خانوما حس بی اعتمادی و بدبینی واست پیش بیاد ؟
حداقل بعد ناکامی در ازدواج ول !


من فکر میکنم خانوما واسه اثبات خودشون سعی میکنن فکر کنند زرنگ هستند ، ولی میزنن همه چی رو خراب میکنند
نظرت چیه در این مورد ؟


یعنی میشه با دیدن (فقط دیدن ) یک نفر دوستش داشت ؟ (از کلمه عشق و عاشقی متنفرم)
این دوست داشتن عاقلانه هست ؟


دست بزن داری؟


وقتی تو خونه ناراحت و عصبی میشی چجوری میگذرونی اوضاع رو ؟
مثلا من سعی میکنم تنهای تنها باشم و کسی باهام حرف نزنه که یه ناراحتی دیگه هم پیش نیاد !


حاضری واسه اینکه زنت ازت ناراحت نباشه یه دروغ بهش بگی ؟ (با اینکه شاید گناهکار هم نباشی )
 

Abolfazl_r

عضو جدید
کاربر ممتاز
من باز اومدم!
منظورم از اون قسمتی که گفتید متوجه نشدم این بود که خیلیا وقتی شکست میخورن میگن دفعه دیگه هر جوری باشه غیر از این مدلی.یعنی فقط به تجربه اول آلرژی پیدا میکنن.بعدا متوجه میشن که ای بابا از جنبه های دیگه قضیه غافل شده بودیم.که خدا رو شکر جواب شما منفی بود.یعنی کلا ازدواج اولتونو فراموش کرده بودید و رفته بودید نبال یه تجربه کاملا جدید.آفرین
تبریک:gol:

مرسی

حالا بقیه اش:
1-چرا صندلیتون انقدر سرده؟لینکشو بذارید تو امضاتون (مثل آقای نخودیان!)شلوغ میشه اینجا.حسابی میسوزید!

شما باید داغش کنید. :D
چشم. ;)


2-شما چرا عصر جمعه آمدین باشگاه؟:mad:مگه نباید کنار خانومتون باشید:mad:چه معنی داره؟:D

بابا رفته مسافرت به خدا. :gol:

3-یکی میگفت کسی که راحت از سیگارش بگذره از زن و بچه اشم راحت میگذره.راست میگفت؟

نه! معمولا آدم به خاطر زن و بچش از سیگار میگذره. چطور چنین چیزی ممکنه؟
احتمالا این آقایی که همچین فتوایی داده از طرف زن و بچش تحت فشار بوده برای ترک سیگار.


4-خانوادتون توی ازدواج دوم ازتون چقدر حمایت کردن؟مخالف بودن یا نه؟

هیچی. نه تنها حمایت نکردن، بلکه مخالفت شدید هم ابراز کردن که به جایی بر نخورد. البته الان ابراز پشیمونی میکنن بابت مخالفتشون. :D


5-اگه دختر خالتون عروسش دعوتتون کنه براش کادو چی میبرید؟میرید اصلا؟

اولا که دعوتی در کار نیست، دوما اگه دعوت کنن که نمیکنن نمیرم. براش پول میفرستم چون احساس میکنم بیشتر از هرچیزی به دردش میخوره. :cool:

7-دیگه یادم نمیاد.بقیه اش بعدا:lol:

:gol::gol::gol:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
آوای علم صندلی داغ متاهلین آئین همسرداری 135
sami1984 كاسه داغ تر از عشق آئین همسرداری 0

Similar threads

بالا