شوهرم مرا مثل حيوان همزمان به ۴ نفر فروخت

saeedhashemee

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به گزارش آخرين نيوز به نقل از خبر، شوهر معتادم مرا در قبال در يافت مبلغي بسيار ناچيز به چهار جوان فوخته بود كه پليس به دادم رسيد.
من و همسرم حدود ۷ سال قبل بطور عاشقانه زندگي مشتركمان را شروع كرديم وآن زمان او در يكي از شركت هاي خصوصي مشغول به كار بود.
ما در دو سال اول زندگ ي مشتركمان ، زندگي بسيار شيرين ودوست داشتني اي را داشتيم ونسبت به همديگر نيز عشق مي ورزيديم كه پس از دو سال متوجه تغييراتي در رفتار وي شدم .
آره ، بعد از مدتي فهميدم كه همسرم معتاد مي باشد اما نمي دانستم كه معتاد به چه موادي مي باشد .
يكسال بعد از آن در حالي كه سومين سال ازدواجمان نيز گذشته بود از يكي از دوستان همسرم فهميدم كه اوبه دليل اعتياد به كراك مدت دوماهي است كه از محل كارش اخراج شده است.
خيلي برايم سخت وناگوار بود چرا كه از سويي همسرم رابسيار دوست داشتم واز سويي ديگر فرزند دوم مان نيز در راه بودواين برايم بسيار سخت وناگوار بود.

اوايل به روي خودم نياوردم اما كم كم مسائل مالي ومشكلات آن به دليل بيكاري همسرم داشت مارا از پاي در مي آورد، بعد از اون ديگه كاري درست وحسابي پيدا نكرد ، بجز آنكه هر از گاهي براي مدتي كوتاه در جايي كار مي كرد وبعد از آن اخراج مي شد.
روز به روز وضعمان بدتر مي شد وكم كم همسرم با بالا رفتن مصرفش روبه فروش وسايل منزل كرد كه با مقاومت من روبرو مي شد وگهگاهي هم با كتك زدنم به هدف خود مي رسيد.
باورم نمي شد كه همسرم واقعا همان فردي باشد كه در اوايل ازدواجمان با وي آشنا شده بودم چرا كه ديگه اعتياد اورا از پاي در آورده بود واز سويي او ديگر پدر دو فرزندم بود.
خيلي از شبها به منزل نمي آمد و نمي دانم در كجا مي خوابيد چون از هر دوست وآشنايي در زمان غيبتش از منزل سراغش را مي گرفتم اظهار بي اطلاعي مي كرد.
من كه عرصه را بر خود تنگ ديدم به اين فكر افتادم كه خودم به سركار بروم ونان آور منزل شوم به همين دليل با يك شركت خدماتي شروع به كار كرده وبا هماهنگي آن شركت به نظافت منازل وآپارتمانها مي پرداختم .
در آمد كارم كم وسخت بود اما هزينه منزل وفرزندانم را مي توانستم پرداخت كنم وگهگاهي شوهرم كه متوجه مي شد من از كارم داراي مبلغي پول هستم با كتك كاري واعمال فشار هرچه كه داشتم از من مي گرفت وخرج مصرف خود مي كرد.
خلاصه زندگي به كام من وفرزندانم نبود اما چه قدر سخت بود كه همسرم را با آن وضع مي ديدم او ديگه از سويي عادت كرده بود به گرفتن پول از من واگر پولي نبود كتكش براي من بودو از سويي ديگه به دامي افتاد كه راهي براي فرارنداشت.
يك روز از بيرون وارد منزل شد كه بچه ها خوابيده بودند ومن هم از خستگي ومريضي افتاده بودم كه او را ديدم وبلافاصله پس از وارد شدنش از من طلب مبلغي پول كرد.
اما من هيچ پولي در بساط نداشتم وبه همسرم گفتم كه ندارم ، آماده كتك خوردن بودم كه گفت : حالا كه بچه ها خوابند بيا تا يك كار مناسب وپور در آمدي برات سراغ دارم.
گفتم كارش چيه؟ او جواب دادبا پيمان كارش هم صحبت كردم گفت كه همسرت را بيا رسركار.
گفتم : بذارش براي فردا ، امروز هم خسته هستم وهم مريضم كه او درجواب گفت:پيمانكار شركت گفته اگر همسرت را همين الان بياري سركار استخدامش مي كنيم ولي اگر فردا باشد كسي ديگر استخدام مي شود.
هرچه از همسرم پرسيدم نگفت كارش چيست؟ فقط گفت كه ، كار مناسب وپردر آمدمي باشد.
باالاخره با لباس پوشيدن وآماده شدنم با هم رفتيم بيرون و مرا به يك ساختمان نيمه كاره در حال ساخت كه تقريبا متروكه نيز بوده برده وگفت : توهمين جا باش من ميروم پايين وبر مي گردم.
اون رفت پايين ساختمان وبعد از يكي دو دقيقه ديدم با چهار جوان در حال صحبت كردن مي باشد.
خيلي تعجب كردم اما وقتي كه كنجكاوشدم متوجه شدم او مقداري پول از هركدامشان گرفته ورفت.
من در كمال تعجب رفتم به سمت پله ها كه به يكباره يكي از آن جوانها با چشماني براق جلوي مرا گرفت وگفت كجا ؟ گفتم مي خواهم با همسرم بروم منزل ، اون جوان گفت: همسرت پولش را گرفت و رفت وتو بايد خواسته ما چهار نفر را جواب بدي .
گفتم : منظورت را متوجه نمي شوم.

اوگفت: خودت را نزن به اون راه كه به يكباره ديدم دنيا جلوي چشمانم سياه شده بود.ديگه همه چيز را فهميده بودم،او مرا فروخته بود. او شرف و آبرويم را به حراج گذاشته بود.
باورم نمي شد كه همسرم مرا مثل يك حيوان بفروشد ،توفكربودم كه ديدم هرچهار نفري دارندمثل گرگ به من حمله مي كنند من هم كه شديدا هم وحشت كرده وهم ترسيده بودم جيغ مي كشيدم .بعد از مدتي كوتاه از جيغ وداد من واز شانس من وياري خدا بعد از پاره شدن لباس من و يكي از آن جوانان ماشين پليس كه از آن كنار ساختمان خرابه مي گذشت متوجه مي شود وبه دادم رسيده وآن چهار جوان را هم دستگير مي كند.
 

entezar89

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالم به هم خورد از این همه نکبت دور و ورم
وای دارم دیوانه میشم:w00::w00:
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا متاسفم ....................................
خیلی وحشتناکه الهی خدا آخرو عاقبت همه ما را خیر قرار بده
واقعا احساس وحشتناکی به ادم دست می ده
 

entezar89

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
واقعا متاسفم ....................................
خیلی وحشتناکه الهی خدا آخرو عاقبت همه ما را خیر قرار بده
واقعا احساس وحشتناکی به ادم دست می ده

خوب من هم همینو میگم. ورپریده مسخره میکنه
 

sasams

عضو جدید
نمیتونم .بگیر منو .واییییییییییییییییی

این ماجرا ریشه در بیکاری داشت
........................ بیکاری..........
........................بیکاری...........
این یکی رو خدا بدادش رسید ...................تکلیف بقیشون چی میشه؟
 

Similar threads

بالا