شهید مورد علاقه تو کیه؟+عکس

yareza2006

عضو جدید
شهید کاظمی به روایت همرزمان

• یک شب من و ناصر کاظمی با هم حرف می زدیم . صحبت درباره شهادت و چگونگی آن بود . ناصر گفت : " من شهادت را دوست دارم " .
گفتم : " دوست ندارید زخمی شوید ؟ فقط دوست دارید شهید بشوید ؟ ! " . گفت : " نه ! من زخمی شدن و اسارت را نمی خواهم . فقط دوست دارم شهید بشوم . آن هم به این شکل که یک دانه تیر ، فقط یک دانه تیر به قلب یا پیشانی ام بخورد . همین یک عدد را هم می خواهم و بیشترش را نمی خواهم . نمی خواهم جنازه ام تکه پاره شود " .
روزی که ایشان به شهادت رسید ، خبر آوردندکه فقط یک تیر به پیشانی اش خورده است .

• سال 1361 بود . یک روز آقای کاظمی زنگ زد و گفت : " اسمت را داده ام برای حج " . بعدش به او زنگ زدم و گفتم : " خب ناصر ! چرا بنده تنها بروم چرا شما نمی آیید ، با هم برویم ؟ چگونه من بروم و شما بمانید ؟! " .
گفت : " نه ، شما این جا تو منطقه و عملیات ، یک مقداری اعصابت به هم ریخته . بروی آنجا از لحاظ روحیه ، برایت خوب است . من هم این جا هستم . "
گفتم : " خانه خدا را کسی رد نمی کند . ناصر بیا با هم برویم . " گفت :" خدا را چه دیدی ! حالا شما بروید خانه خدا ، شاید ما هم رفتیم ملاقات خود خدا ! " .
آن موقع من متوجه منظور ایشان نشدم و زمان گذشت . تا این که 3 ، 4 روز مانده بود به پرواز ، آمدیم تهران و کارهایمان را انجام دادیم . صبح همان روز که عصر آن باید برای پرواز به فرودگاه می رفتم ، براداران خبر آوردند که " ناصر شهید " شده !!!
من شهادت را دوست دارم​


• پس از مدتی ، فرزند کاک رسول رسول زاده به عضویت " پیشمرگان مسلمان کرد " در آمد . او جوانی پر شور و با انگیزه ای بود . آقای کاظمی هم با کاک رسول خیلی دوست شده بود . از طرف دیگر کاک رسول هم شیفته ناصر و آقای بروجردی شده بود .
بعد از مدتی ، فرزند کاک رسول شهید شد . ما به دلیل عملیاتی که از طریق کوخان داشتیم ، آنجا زیاد تردد می کردیم . من گریه مادر این شهید را برای فرزندش ندیدم . بلکه بعکس ، او با شجاعت تمام به شهادت فرزند خود افتخار میکرد .
به طور اتفاقی مدت کمی پس از شهادت ناصر کاظمی ، از کوخان می گذشتم که مادر شهید رسول زاده با دیدن من سراغ ناصر را گرفت . وقتی فهمید شهید شده است ، آنچنان گریه و زاری کرد که برای فرزندش این گونه گریه و زاری نمی کرد .

• اوایل که فرماندار پاوه شده بود ، خیلی ها نمی دانستند که او پاسدار است . آن زمان من در سپاه " جوانرود " بودم . یک روز برای کاری به فرمانداری رفتم . وارد اتاق کارش که شدم ، دیدم روی میز نشسته و صندلی ها را هم روی میز چیده است . به طوری که پایه های صندلی ها به طرف سقف بود . آن روز با مسئولان ادارات پاوه جلسه داشت با من طوری برخورد کرد که موضوع مخفی بودن پاسداری ایشان را رعایت کنم . ناصر در آن جلسه گفت :" من نمی خواهم فرماندار شهری باشم که قسمتی از شهر یا بخشی از منطقه اش ، دست ضد انقلاب باشد . تا موقعی که ما نتوانیم منطقه خودمان را از دست ضد انقلاب پس بگیریم ، این فرمانداری به درد نمی خورد . "
ظاهراً این کار را کرده بود که احساس میز و صندلی کسی را نگیرد و همه همواره به فکر مبارزه با دشمن باشند .


• یادم هست در زمان انقلاب و درگیری ها و تظاهراتی که معمولا انجام میشد ، ناصر کاظمی می آمد مغازه ما و شروع میکرد به درست کردن پرچم و پلاکارد . بعد هم چند تابلو راهنما آماده میکرد و روی آنها می نوشت " کوچه بن بست " ، " چند متر مانده به بن بست " ، "چند متر دیگر راه وجود دارد " یا " راه به چه سمتی می رود " .
بعد ، این تابلوها را در کوچه های محل نصب میکرد تا موقعی که بچه ها دارند از دست ماموران گارد فرار می کنند ، اطلاعات کافی درباره مسیری که می روند در اختیار داشته باشد و گیر نیفتد .
 
شهیدخرازی

شهیدخرازی

زندگی نامه شهید حسین خرازی


نگاهی کوتاه
روز جمعه ماه محرم سال 1336 در يكي از محله‌هاي مستضعف نشين اصفهان به نام «كوي كلم» خانواده با ايمان خرازي مفتخر به قدوم سربازي از عاشقان اباعبدالله (ع) گشت. هوش و ادب، زينت بخش دوران كودكي او بود و در همان ايام همراه پدر به نماز جماعت و مجالس ديني راه يافت و به تحصيل علوم در مدرسه‌اي كه معلمان آنجا افرادي متعهد بودند، پرداخت. اكثر اوقات پس از تكاليف مدرسه به مسجد محله به نام مسجد «سيد» رفته با صداي پرطنينش اذان و تكبير مي‌گفت.

حسين در دوران فراگيري دانش كلاسيك لحظه‌اي از آموزش مسايل ديني غافل نبوده و در آغاز دوران نوجواني گرايش زيادي به مطالعه خبرها و كتب اسلامي‌ و انقلابي داشت و به تدريج با امور سياسي نيز آشنا شد. در سال 1355 پس از اخذ ديپلم طبيعي براي طي دوران سربازي به مشهد اعزام گشت. او ضمن گذراندن دوران خدمت، فعالانه به تحصيل علوم قرآني در مجامع مذهبي مبادرت ورزيد. از همان روزهاي اول انقلاب در كميته دفاع شهري مسئوليت پذيرفت و براي مبارزه با ضد انقلاب داخلي و جنگهاي كردستان قامت به لباس پاسداري آراست و لحظه‌اي آرام نگرفت. يك سال صادقانه در اين مناطق خدمت كرد و مأموريتهاي محوله او را راهي گنبد نمود.
با شروع جنگ تحميلي به تقاضاي خودش راهي خطه جنوب شد و در اولين خط دفاعي مقابل عراقيها در منطقه دارخوين مدت نه ماه، با تجهيزات جنگي و امكانات تداركاتي بسيار كم استقامت كرد و دلاوراني قدرتمند تربيت نمود. در سال 1360 پس از آزادسازي بستان تيپ امام حسين (ع) را رسميت داد كه بعدها با درخشش او و نيروهايش در رشادتها و جانفشاني‌ها، به لشگر امام حسين (ع) ارتقا يافت. حسين شخصاً به شناسايي مي‌رفت و تدبير فرماندهي‌اش مبني بر اصل غافلگيري و محاصره بود حتي در عمليات والفجر 3 و 4 خود او شب تا صبح عمليات در خاكريزش شركت داشت و در تمامي‌ عملياتها پيشقدم بود. حسين قرآن را با صداي بسيار خوب تلاوت مي‌كرد و با مفاهيم آن مأنوس بود. او علاوه بر داشتن تدبير نظامي‌، شجاعت كم‌نظيري داشت. معتقد به نظم و ترتيب در امور و رعايت انضباط نظامي‌ بود و در آموزش نظامي‌ و تربيت نيروهاي كارآمد اهتمام مي‌ورزيد. حساسيت فوق‌العاده و دقت زيادي در مصرف بيت‌المال و اجراي دستورات الهي داشت.
از سال 1358 تا لحظه آخر حضورش در صحنه مبارزه تنها ايام مرخصي كاملش هنگام زيارت خانه خدا بود. (شهريور ماه سال 1365) در ساير موارد هر سال يكبار به مرخصي مي‌آمد و پس از ديدار با خانواده شهدا و معلولين، با ياران باوفايش در گلستان شهدا به خلوت مي‌نشست و در اسرع وقت به جبهه باز مي‌گشت. در طول مدت حضورش در جبهه 30 تركش ميهمان پيكر او شد و در عمليات خيبر دست راستش را به خدا هديه كرد. اما او با آنكه يك دست نداشت براي تامين و تداركات رزمندگان در خط مقدم تلاش فراوان مي‌نمود. در عمليات كربلاي 5 زماني كه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشكل مواجه شد حاج حسين خود پيگير اين امر گرديد و انفجار خمپاره‌اي اين سردار بزرگ را در روز جمعه 8/12/1365 به سربازان شهيد لشگر امام حسين (ع) پيوند داد و روح عاشورايي او به ندبه شهادت، زائر كربلا گشت و بنا به سفارش خودش در قطعه شهدا و در ميان ياران بسيجي‌اش ميهمان خاك شد.


سخنان مقام معظم رهبری در مورد شهید
بسم الله الرحمن الرحيم
سردار رشيد اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت، برادر شهيد، حاج حسين خرازي به لقاء الله شتافت و به ذخيره اي از ايمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزي براي خدا و نبردي بي امان با دشمنان خدا، در آسمان شهادت پرواز كرد و بر آسمان رحمت الهي فرود آمد. او كه در طول 6 سال جنگ قله هايي از شرف و افتخار را فتح كرده بود اينك به قله رفيع شهادت دست يافته است و او كه هل من ناصر ينصرني زمان را با همه وجود لبيك گفته بود اكنون به زيارت مولايش امام حسين (ع) نايل آمده است و او كه در جمع ياران لشگر سرافراز امام حسين (ع) عاشقانه به سوي ديار محبوب مي‌تاخت، پيش از ديگر ياران، به منزل رسيده و به فوز ديدار نايل آمده است. آري، او پاداش جهاد صادقانه خود رااكنون گرفته و با نوشيدن جام شهادت سبكبال، در جمع شهدا و صالحين درآمده است. زندگي و سرنوشت اين شهيد عزيز و هزاران نفس طيبه‌اي كه در اين وادي قدم زده‌اند، صفحه درخشنده‌اي ازتاريخ اين ملت است. ملتي كه در راه اجراي احكام خدا و حاكميت دين خدا و دفاع از مستضعفين و نبرد با مستكبرين، عزيزترين سرمايه خود را نثار مي‌كند و جوانان سرافرازش پشت پا به همه دلبستگي‌هاي مادي زده پاي در ميدان فداكاري نهاده و با همه توان مبارزه مي‌كنند و جان بر سر اين كار مي‌گذارند. چنين ملتي بر همه موانع فائق خواهد آمد و همه دشمنان را به زانو در خواهد آورد. ما پس از هشت سال دفاع مقدس همه جانبه و 6 سال تحمل جنگ تحميلي، نشانه‌هاي اين فرجام مبارك را مشاهده مي‌كنيم و يقينا نصرت الهي در انتظار اين ملت مؤمن در مبارزه ايثارگر است...سيد علي خامنه‌اي10/12/1365


سخن و وصیت نامه شهید


خطاب به فرماندهان و رزمندگان اسلام:
- ما لشگر امام حسينيم، حسين وار هم بايد بجنگيم، اگر بخواهيم قبر شش گوشه امام حسين (ع) را در آغوش بگيريم كلامي‌ و دعايي جز اين نبايد داشته باشيم: «اللهم اجعل محياي محيا محمد و آل محمد و مماتي ممات محمد و آل محمد.»
- اگر در پيروزي‌ها خودمان را دخيل بدانيم اين حجاب است براي ما، اين شايد انكار خداست.
- اگر براي خدا جنگ مي‌كنيد احتياج ندارد به من و ديگري گزارش كنيد. گزارش را نگه داريد براي قيامت. اگر كار براي خداست گفتنش براي چه؟
- در مشكلات است كه انسانها آزمايش مي‌شوند. صبر پيشه كنيد كه دنيا فاني است و ما معتقد به معاد هستيم.
- هر چه كه مي‌كشيم و هر چه كه بر سرمان مي‌آيد از نافرماني خداست و همه ريشه در عدم رعايت حلال و حرام خدا دارد.
- سهل‌انگاري و سستي در اعمال عبادي تاثير نامطلوبي در پيروزي‌ها دارد.
- همه ما مكلفيم و وظيفه داريم با وجود همه نارسايي‌ها بنا به فرمان رهبري، جنگ را به همين شدت و با منتهاي قدرت ادامه بدهيم زيرا ما بنا بر احساس وظيفه شرعي مي‌جنگيم نه به قصد پيروزي تنها.
- مطبوعات ما جنگ را درشت مي‌نويسد، درست نمي‌نويسد.
- مسأله من تنها جنگ است و در همانجا هم مسأله من حل مي‌شود.
- همواره سعي‌مان اين باشد كه خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگه داريم و شهدا را به عنوان يك الگو در نظر داشته باشيم كه شهدا راهشان راه انبياست و پاسداران واقعي هستند كه در اين راه شهيد شدند.
- من علاقمندم كه با بي‌آلايشي تمام، هميشه در ميان بسيجي‌ها باشم و به درد دل آنها برسم.
وصيت نامه اول:
... از مردم مي‌خواهم كه پشتيبان ولايت فقيه باشند، راه شهداي ما راه حق است، اول مي‌خواهم كه آنها مرا بخشيده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا مي‌خواهم كه ادامه‌دهنده راه آنها باشم. آنهايي كه با بودنشان و زندگي‌شان به ما درس ايثار دادند. با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما آموختند. از مسئولين عزيز و مردم حزب‌الهي مي‌خواهم كه در مقابل آن افرادي كه نتوانستند از طريق عقيده، مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه ديگري از طريق اشاعه فساد و فحشا و بي‌حجابي زده‌اند در مقابل آنها ايستادگي كنيد و با جديت هر چه تمامتر جلو اين فسادها را بگيريد.
وصيت نامه دوم :
استغفرالله، خدايا امان از تاريكي و تنگي و فشار قبر و سوال نكير و منكر در روز محشر و قيامت، به فريادم برس. خدايا دلشكسته و مضطرم، صاحب پيروزي و موفقيت تو را مي‌دانم و بس. و بر تو توكل دارم. خدايا تا زمان عمليات، فاصله زيادي نيست، خدايا به قول امام خميني [ره] تو فرمانده كل قوا هستي، خودت رزمندگان را پيروز گردان، شر مدام كافر را از سر مسلمين بكن. خدايا! از مال دنيا چيزي جز بدهكاري و گناه ندارم. خدايا! تو خود توبه مرا قبول كن و از فيض عظماي شهادت نصيب و بهره‌مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم ... مي‌دانم در امر بيت المال امانتدار خوبي نبودم و ممكن است زياده‌روي كرده باشم، خلاصه برايم رد مظالم كنيد و آمرزش بخواهيد.

والسلام


حسين خرازي - 1/10/1365
منبع:کتاب زندگی نامه شهیدووصیت نامه شهید
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: FZ.H
شهیدجهان آرا

شهیدجهان آرا

زندگی نامه شهيد محمد علی جهان آرا


تولد و كودكی به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردكشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید كه از همان كودكی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت. فعالیتهای سیاسی – مذهبی فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهان‌آرا از شركت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنكه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شركتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد. افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء كردند و در آن متعهد شدند كه تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ كوششی دریغ نكرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نكنند. بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند. این گروه برای انجام نبردهای چریكی، یكسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند. در سال 1351 این تشكل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شكنجه و بازجویی در ساواك خرمشهر، سید محمد به علت سن كم به یكسال زندان محكوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی كه در زندان بود در مقابل شدیدترین شكنجه‌ها مقاومت می‌كرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند كه هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد كرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عده‌ای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست كشانده بود. پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواك او را احضار و تهدید كرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی كناره‌گیری كند. تهدیدی بی‌نتیجه، كه منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید. پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شكل‌گیری انجمن اسلامی این مركز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تكثیر و پخش اعلامیه‌های امام امت(ره) و نیز انتشار جزوه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه علیه سیاستهای سركوبگرانه رژیم فعالیت می‌كرد. در سال 1355 به دلیل ضرورتی كه در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌كرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود كه به دلیل ضرورتهای كار مسلحانه مكتبی، ناچار به زندگی كاملاً مخفی روی آورد. سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی كه گروه توسط عوامل نفوذی ساواك شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین كمیته مشترك ضدخرابكاری كنترل می‌شد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواك عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب كارگران شركت نفت در اهواز) زدند. در كنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمی‌برد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و كاشان گسترش داد. در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهان‌آرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواك به شهادت می‌رسد. فعالیتهای دوران انقلاب در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم می‌گیرد تا به منظور گذراندن آموزش و كسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عده‌ای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهده‌دار می‌شود. پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، كشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت می‌گیرد كه محمد را از رفتن به خارج منصرف می‌نماید. او تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد. در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانكهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و كشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر كننده می‌گیرند. در یك درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح می‌كنند و سالم به مخفی‌گاه خویش باز می‌گردند. با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز می‌گردد. تشكیل كانون فرهنگی نظامی خرمشهر به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئه‌های عوامل بیگانه، كه با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان‌آرا همراه عده‌ای از یاران خویش كانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشكیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشكل حركت سیاسی‌شان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده نماید. شهید جهان‌آرا خود مسئولیت شاخه نظامی كانون را عهده‌دار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی كه از جنگ چریكی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم كرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد كه شاخه نظامی كانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل می‌كرد. كانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عده‌ای از عمال حكومت نظامی و برخی از سرمایه‌داران بزرگ را، كه عوامل مزدور بیگانه توسط آنان كمك مالی می‌شدند، دستگیر و به مجازات برساند. تشكیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه‌ها شهید جهان‌آرا در شكل‌گیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت. در آن زمان با توجه به ضعف عملكرد دولت موقت در تامین خواسته‌های طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه،‌ گروهكهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حكومت ستمشاهی، نظام و كل حاكمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بكشانند. جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یكی از ابزارهای استكبار جهانی، در منطقه قد علم كرده بود تا برای اشاعه اهداف استكبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی،‌ برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهان‌آرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد. شهید جهان‌آرا با بكارگیری پاسدارن انقلاب و همكاری مردم، این آشوب را سركوب و با عناصر فرصت‌طلب قاطعانه برخورد كرد و به لطف خدای تبارك و تعالی بساط این گروهك ضدانقلابی برچیده شد. از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشكیل یك واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راه‌اندازی نشده بود. ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دست‌آوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب می‌كرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساكن در نقاط مرزی كه در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با كار عمرانی و فرهنگی زمینه‌های عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت كنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه می‌دانست و با درك این مساله ضمن تكیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت كار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت. نقش شهید در خنثی‌سازی كودتای نوژه شهید جهان‌آرا در جریان كودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حركت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به كمك نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و كشف بخشی از شبكه كودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهده‌دار بود. ایشان ضمن اینكه با زیركی و درایت در خنثی كردن این توطئه عمل می‌كرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند. حماسه خونین‌شهر در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند كه با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا كنند و در فاصله كوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از كشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشكر) در این نقطه، زمین گیر كرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل كارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یكی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یك نفر پش بی سیم یادداشت می كرد. صحنه خیلی دردناكی بود. بچه ها می خواستند شلیك كنند، گفتم: ما كه رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانكها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند. با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانك را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود كه به دیوار یكی از منازل بندر برخورد كرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانك، بلند شدم و داد زدم: الله اكبر، الله اكبر، ... حمله كنید؛ كه دشمن پا به فرار گذاشته بود...» جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید: «وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی كه شدیداً متأثر شده بود، مثل كوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.» آنها بادست خالی در حالی كه اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند كه خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و كوچه به كوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی كردند و با توجه به اینكه پاسداران سپاه خرمشهر كم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینكه رزمندگان، خودشان را در گروه های كوچك (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند. در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به كارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ كرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می كرد. برادری تعریف می كند: «روزهای آخر این مقاومت بود كه بچه‌ها با بی سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند كه شهر دارد سقوط می‌كند. او با صلابت به آنها پیام داد كه باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نكند.» شهید جهان‌آرا می‌گفت: «آرزو می‌كنم در راه آزاد كردن خونین‌شهر و پاك كردن این لكه از دامان جوانان شهید شوم.» او و همرزمانش با توكل به خدا، خالصانه جانفشانی كردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادت‌طلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت كردند و زیر بار ذلت نرفتند و یكبار دیگر حماسه حسینی را در كربلای ایران اسلامی تكرار نمودند. سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی می‌گوید: «مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلكه در سرنوشت كلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهان‌آرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش به ما آموخت كه چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.» ویژگیهای اخلاقی شهید جهان‌آرا در كنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و كوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند با تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژه‌ای داشت. از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ كلام عجیبی داشت. خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توكل، فداكاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگی‌ناپذیری از خصوصیات بارز وی بود. به برادران می‌گفت: «انقلاب بیش از هرچیز برای ما یك امتحان الهی و یك آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت، محكم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینكه خود را از قید افكار شرك‌آلود و وابستگیها، پاك و خالص می‌كنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر می‌شود و از انحراف و شكست مصون می‌ماند.» در مبارزات، هیچ‌گاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون كسب فیض می‌كرد. عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تكه كلامش این بود: من مخلص و چاكر امام هستم. از جمله سخنانش این بود كه: مادامی كه به خدا اتكا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم. سید محمد دارای روحیه‌ای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده می‌شد كه در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی كه در زندان به سر می‌برد، از نماز شب غفلت نمی‌كرد. تواضع و فروتنی در سید موج می‌زد. با وجود اینكه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یك بسیجی می‌دانست و در حالی كه فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ كرده بود. او به تربیت كادرهای كارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود. صبر و استقامت، فداكاری و شهادت‌طلبی از خصایص بارزی بود كه وجود سید را بسان شمعی در انقلاب ذوب نمود و جان شیرینش را فدای جانان كرد. نحوه شهادت در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامن‌الائمه) یك فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حركت بود تا بدن پاك و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، كه در منطقه كهریزك تهران دچار سانحه شد و سقوط كرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشكر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترك آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فكوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترك آجا)، سردار سرلشكر پاسدار شهید یوسف كلاهدوز (قائم مقام فرماندهی كل سپاه) و سردار سرلشكر پاسدار شهید سید محمد علی جهان‌آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند. شهید سید محمد علی جهان‌آرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداكاری خالصانه در سخت‌ترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد. تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا من مایلم اینجا یادی بكنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی كه در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت كردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیك شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه كه صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلكه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیری از كار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – كه افسر ارتشی بسیار متعهدی بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر كرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یك لشكر مجهز زرهی عراقی با یك تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ كه شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت كردند. همانطور كه روی بغداد موشك می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت كردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار كنید. بعد هم كه می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب كمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره كردند و حدود پانزده هزار اسیر در یكی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی كوتاهی می كنند. مقام معظم فرماندهی كل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران گوشه ای از وصیتنامه انقلاب بیش از هرچیز برای ما یك ابتلای الهی و یك آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینكه خود را از قید آلودگیهای شركین و وابستگیها، پاك و خالص می‌كنیم، انقلابمان و حركت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر می‌شود و از انحراف و شكست مصون می‌ماند.
منبع:زندگی نامه شهید.
 
شهیدباکری

شهیدباکری

زندگينامه شهيد حميد باکری


زندگينامه سردار گمنام خطه ی غيور خيز آذربايجان ، شهيد حميد باکری


شهيد حميد باكري در پاييز سال ۱۳۳۳ "ه‌.‌ش‌" در شهر اروميه ديده به جهان گشود‌. در سن دو سالگي مادرش را در يك حادثه تصادف از دست داد و با خانواده‌اش پيش عمه‌اش زندگي كرد و در اصل عمه‌اش نقش مادر را براي او بازي مي‌كرد‌.
در دوران مدرسه‌اش ساواك برادر بزرگترش را به شهادت رساند‌. به همين علت از جانب پدر براي فعاليت‌هاي سياسي محدوديت داشت‌. بعد از اتمام دوره متوسطه به سربازي رفت و در دوران سربازيش بيشتر با حقايق اطراف آشنا شد و بعد از اتمام سربازي به كمك مهدي و يكي ديگر از دوستانش به دانشگاه راه پيدا كرد‌.
فعاليتهاي انقلابي و مذهبي خود را گسترده كرد‌. او براي محكم‌تر كردن پايه‌هاي اعتقاديش و به سبب مشكلاتي كه در ايران برايش به وجود آمده بود تصميم گرفت از كشور خارج شود، ابتدا به تركيه رفت اما با ديدن وضع آن جا و وضع دانشجويان دانشگاههاي تركيه شروع به مكاتبه با پسر دايي‌اش در آلمان كرد‌. و بالاخره شهر "آخن‌" پذيراي حميد شد‌. بعد از مدتي شنيد كه امام خميني‌(ره‌) به پاريس تبعيد شده‌اند، لذا پس تصميم گرفت كه بدون واسطه صحبتهاي امام را بشنود‌. او كم كم شروع به حمل اسلحه كرد و سلاح‌ها را تا مرز ايران و تركيه مي‌آورد و بقيه به عهده مهدي بود‌.
حميد براي پيروزي انقلاب به ايران آمد و در تظاهرات مردمي شركت مي‌كرد تا اينكه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد‌. بعد از پيروزي حميد به عضويت سپاه پاسداران اروميه درآمد و بعد از مدتي به فرمان امام كه مبني بر تشكيل بسيج بود، مسئول بسيج استان شد و همسرش هم مسئول بسيج خواهران‌.
كم‌كم اروميه داشت حال و هواي قبل از پيروزي را فراموش مي‌كرد و همه چيز رنگ و بوي انقلابي گرفته بود‌.
در يكي از نماز جمعه‌ها حضرت آيت‌الله خامنه‌اي فرمان آزادسازي سنندج از دست ضد انقلابيون و دموكراتها را صادر كردند، حميد هم ۱۵۰ نفر از بچه‌هاي سپاه را براي مقابله با ضد انقلابيون به سنندج برد‌.
سنندج و مهاباد آزاد شد و حال نوبت بازسازي بود، حميد مسئول كميته برنامه جهاد شد و تصميم بر بازسازي داشت‌. بعد از اينكه جنگ شروع مي‌شود حميد بودن درجبهه‌ها را به فعاليت پشت ترجيح جبهه مي‌دهد‌.
اما حضور حميد در همه جا لازم بود چون نيروي فعال و مخلصي بود‌. در سال ۶۰ خدا "احسان‌" را به او داد‌. پس حال علاوه بر مسئوليتهايش بايد معلم خانواده نيز باشد‌. پس خانواده را همراه خود به اهواز مي‌برد‌. عملياتها شروع مي‌شود‌. حميد در عملياتهاي زيادي شركت مي‌كنند‌. از جمله : فتح‌المبين‌، بيت‌القمدس‌، رمضان‌، والفجر مقدماتي‌، والفجر چهار، و غيره‌، اما آخرين عملياتي كه حميد در آن حضور داشت "خيبر" بود‌. آقا مهدي زنگ زد و حميد را به حضور در جبهه فرمان داد‌.
حميد هم از خانواده خداحافظي كرد‌. رفت و حاج مهدي معاونانش را به همه معرفي مي‌كند‌. اولي حميد باكري و دومي مرتضي ياغچيان‌. حميد باكري در حال حفاظت از پل جزيره مجنون از دست عراقيها به شهادت مي‌رسد و ياغچيان مسئوليت او را به عهده مي‌گيرد اما چندي بعد او نيز شهيد مي‌شود اما جزيره مجنون حفظ مي‌شود‌

 

mmasoumi

عضو جدید
شهيدان خدايي

شهيدان خدايي

در روایت آمده است:

سر شهید در دامان دو حوریه بهشتی قرار می گیرد درحالی که آن دوگرد و غبار از چهره او می زدایند به او می گویند شهادت در راه خدا و ورود به ضیافت الهی بر تو مبارک باد.

وسائل الشیعه/ج11/ص20/ح19

سلام
خوشا به حال بنده گمنامي كه خدا او را ميشناسد و مردم او را نميشناسند ...
و خوشا به حال همه شهيدان گمنامي كه جان خود را تقديم خداوند كردند و جسمشان نيز ... هنوز پيدا نشده است تا كسي مثل ما نام آنها را در جايي ياد كند .
درود بر همه مخلصين الهي . . . درود بر محبوبترين شهيد اسلام ؛ علي ( ع)
 
شهیدجلالی

شهیدجلالی

زندگی نامه شهيد ابراهیم جلالی


شهید ابراهیم جلالی فرزند اسماعیل متولد 1343 در شهر آبادان در خانواده کارگری چشم به جهان گشود . با پیروزی انقلاب اسلامی اوقات بیکاری را در جهاد سازندگی آبادان گذراند تا اینکه در سال 1359 به علت حمله رژیم بعثی عراق به کشور اسلامی ایران همراه با خانواده اش به زادگاه والدینش روستای کمارج کازرون هجرت نمودند . شهید جهت ادامه تحصیل به شهرستان کازرون و در تابستان سال 1360 به نور آباد آمد و همراه خانواده اش در این شهرستان ساکن شدند و در سال 62 موفق به اخذ دیپلم در رشته علوم تجربی گردید . شهید علاقه خاصی به ورزش مخصوصاً فوتبال داشت و عضو تیم مهاجران جنگ تحمیلی نور آباد بود . شهید در تاریخ 23/11/1362 جهت انجام خدمت مقدس سربازی به پادگان آموزشی رفت و یعد به خوزستان عزیمت و از آنجا به گروهان شوشتر منتقل و تا ششم آبان 1363 در آنجا به خدمت مشغول بودند . از آنجائی که شهید عشق فراوانی به زادگاه خود آبادان داشت به صورت داوطلب تقاضای اعزام به هنگ ژاندارمری آبادان نمود و بعد از طی آموزشهای لازم به گروهان رزمی امام سجاد علیه السلام جزیره مینو فرستاده می شود . بعد از مدتی که در جزیره مینو بود او را به پشت جبهه منتقل می کنند و چون علاقه زیادی به دوستان و عشق به لقاءالله داشت به جزیره بر می گردد . در اواخر خدمت خود بر اثر ترکش خمپاره از ناحیه کتف مجروح می گردد . ولی باز مصمم و پا برجا بعد از خوب شدن به جنگ با بعثیون کافر می پردازد . بدون اینکه خانواده اش از مجروح شدن فرزند شان اطلاعی داشته باشند شهید بعد از اتمام آخرین مرخصی خود در تاریخ 14/2/1364 به جزیره مینو برگشته و در روز دوشنبه 16/2/1364 که مصادف با خجسته میلاد با سعادت حضرت ولی عصر (عج) بود در حدود ساعت یک بعد از ظهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی بدرجه رفیع شهادت نائل می گردد . به هنگام شنیدن انفجار خمپاره یکی از همسنگران وی فوراً از سنگر بیرون آمده او را از زمین بلند کرده و به طرف بیمارستان می برد . در حدود 50 متری سنگر در حالیکه شهید بر روی همسنگری خود بود چشمانش را باز کرده ، نگاهی به دوست خود می اندازد و لبخند می زند . در همین هنگام جان را جان آفرین ، تسلیم می کند . به نقل از یکی از دوستانش سنگر آنان به سنگر ابراهیم معروف بود و همه او را به خوشرفتاری و مهربانی می شناختند و هر کس ناراحتی و اندوهی داشت . برای رفع آن نزد او می آمد . شهید در تاریخ 21/2/1364 با شکوه فراوان در نور آباد تشییع و سپس به زادگاه پدرش در روستای کمارج در محوطه امامزاده جعفر کمارج به خاک سپرده می شود .
 

mohandeseit

دستیار مدیر مهندسی فناوری اطلاعات
کاربر ممتاز
:gol:در آستانه آغاز هفته دفاع مقدس هستیم ، از غیرت ،رشادت ،دلاوری و ... همه رزمندگان اسلام در قالب سپاه ،بسیج ،ارتش و جهاد سازندگی تشکر می کنیم و مجاهدت های خالصانه آنها را به دیده خود می نگاریم.:gol:
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز

زائر امام رضا علیه السلام
شهید سیف الله قاسمی همانند دیگر رزمندگان و همه مسلمانان علاقه خاصی به مرقد مطهر امام رضا علیه السلام داشت.او با اینکه خیلی مشتاق زیارت بود به لحاظ شرایط جنگ و ضرورت حضور فعال نتوانست در طول مدت جبهه به زیارت مشرف شود.
ولی از آنجا که علاقمندی دوطرفه بود،امام رضا علیه السلام او را طلبیده بود،چون جسد او را اشتباها به مشهد برده در حرم نیز طواف داده بودند و بعد به اصفهان منتقل کردند.
 

FZ.H

عضو جدید
کاربر ممتاز
راز یک جاده
در میان تمام بزرگراههای جهان تنها یک جاده گمنام وجود دارد.نام این جاده«سیدالشهدا»است.جاده ای که با پر کردن دهان هور،خود را به مجنون رساند و او را سر عقل آورد.در دل این جاده رازهایی نهفته که آنرا متبرک کرده است.
تبرک این راز را«حاج ناصر ابراهیمی»فاش کرد.او می گفت:وقتی اولین کمپرسی خاکش را هدیه هور کرد،تا مسح پیشانی مجنون،هفتاد و دو روز طول کشید.
250کمپرسی مثل دانه های تسبیح رفتند و آمدند تا تصویری به طول چهارده کیلومتر را بوم هور ترسیم کردند.وقتی آخرین راننده دلاور جاده را به مجنون دوخت،ساعت 12ظهر روز سوم شعبان(ولادت امام حسین علیه السلام)بود.واین راز بزرگ جاده سیدالشهدا است:
هفتاد و دو روز،چهارده کیلومتر،اذان ظهر و سوم شعبان.
حاج ناصر می گفت:هنوز هم هیچ کس نمی داند که نام این جاده را چه کسی انتخاب کرد.
 

yareza2006

عضو جدید
بهنام محمدی،شهید 12 ساله

او نوجوان 13-12 ساله‌ای است که به گفته سید صالح موسوی هر وقت اسلحه ژ-3، روی دوشش می‌انداخت نوک اسلحه روی زمین ساییده می‌شد. بهنام محمدی نوجوان 13-12 ساله‌ای است که در تمام روزهای مقاومت از 31 شهریور تا 28 مهر 59 در خرمشهر ماند. و به قول تمام بچه‌های خرمشهر باعث دلگرمی رزمنده‌ها بود. اینکه نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از اینکه بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون می‌دهد مانده، شاید امروز برای من و تو باور‌پذیر نباشد. با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود نوجوانی که تا قبل از 31 شهریور در کوچه با هم‌سن و سال‌های خود بازی می‌کرد و آماده شروع سال تحصیلی جدید می‌شد بعد از2 الی 3 هفته به مدافعی تبدیل می‌شود که بعد از رفتنش همه مدافعان بی‌تاب اند و از همه بیشتر سید صالح موسوی. سید صالح را صالی صدا می‌کرد.خود صالحی می‌گفت که شب‌ها که روی پشت‌بام می‌خوابیدم از من در مورد شهادت و بهشت می‌پرسید. باز فکر می‌کنم مگر نوجوان 13- 12ساله از مرگ و شهادت چه تصویری دارد که آرزوی آن را دارد.
و باز صالحی می‌گفت که هر بار او را به بهانه‌ای از خرمشهر بیرون می‌بردیم تا سالم بماند باز غافل که می‌شدیم می‌‌دیدیم به خرمشهر برگشته و در مسجد جامع مشغول کمک است.
آن نوجوان 13-12 ساله، آن روز، به وظیفه‌اش عمل کرد. وظیفه‌اش بود که درس و مدرسه را رها کند و از شهرش دفاع کند. بیا فکر کنیم ببینیم امروز که صلح و صفاست و جنگی در کار نیست وظیفه ما چیست؟
اصلاً به وظیفمون عمل می‌کنیم یا نه؟
فیلم خاطرات تکان دهنده سید صالح موسوی از شهید بهنام محمدی

فرمت wmv (مخصوص کامپیوتر): play Download
فرمت 3gp (مخصوص موبایل): play Download

 
احمدکاظمی

احمدکاظمی

ياران ازهم جدا شدندوبعدازيکسال ودوماه دوباره به ديدار هم شتافتند


از چپ به راست:سردار شهيد حاج سعيد قهاري سعيد،سردار شهيد سعيد مهتدي،سردار شهيد حاج احمد کاظمي،سردار شهيد حميد آذين پور،سردار شهيد نبي الله شاهمرادي،سردار وجدان و آقاي سرهنگ باقري.​

 
حاج احمدکاظمی

حاج احمدکاظمی

چشم‏هايش پُرِ از اشك شد...

دو هفته پيش شهيد كاظمى پيش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: يكى اين‏كه دعا كنيد من روسفيد بشوم، دوم اين‏كه دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم شماها واقعاً حيف است بميريد؛ شماها كه اين روزگارهاى مهم را گذرانديد، نبايد بميريد؛ شماها همه‏تان بايد شهيد شويد؛ وليكن حالا زود است و هنوز كشور و نظام به شما احتياج دارد. بعد گفتم آن روزى كه خبر شهادت صياد را به من دادند، من گفتم صياد، شايسته‏ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حيف بود صياد بميرد. وقتى اين جمله را گفتم، چشم‏هاى شهيد كاظمى پُرِ اشك شد، گفت: ان‏شاءاللَّه خبر من را هم به‏تان بدهند!​
فاصله‏ى بين مرگ و زندگى، فاصله‏ى بسيار كوتاهى است؛ يك لحظه است. ما سرگرم زندگى هستيم و غافليم از حركتى كه همه به سمت لقاءاللَّه دارند. همه خدا را ملاقات مى‏كنند؛ هر كسى يك طور؛ بعضى‏ها واقعاً روسفيد خدا را ملاقات مى‏كنند، كه احمد كاظمى و اين برادران حتماً از اين قبيل بودند؛ اينها زحمت كشيده بودند.
ما بايد سعى‏مان اين باشد كه روسفيد خدا را ملاقات كنيم؛ چون از حالا تا يك لحظه‏ى ديگر، اصلاً نمى‏دانيم كه ما از اين مرز عبور خواهيم كرد يا نه؛ احتمال دارد همين يك ساعت ديگر يا يك روز ديگر نوبتِ به ما برسد كه از اين مرز عبور كنيم. از خدا بخواهيم كه مرگ ما مرگى باشد كه خود آن مرگ هم ان‏شاءاللَّه مايه‏ى روسفيدى ما باشد.
ان‏شاءاللَّه خدا شماها را حفظ كند.
بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشييع پيكرهاى فرماندهان سپاه 21/10/1384
 
حاج احمدکاظمی

حاج احمدکاظمی

او تداعی رفتارهای جنگ بود

هیچوقت فكر نمی كردیم بنا باشد ما برای احمد صحبت كنیم، خاك برسرما كه امروز ما زنده ایم و احمد در میان ما نیست و من برای او بناست صحبت كنم، این هم یكی از رسمهای روزگار است. پسر شهید احمد یك جمله قشنگی می گفت روز شنیدن خبر احمد گریه می کرد، زمزمه می كرد با خودش و می گفت: «هی ما را لوس كردی، به خودت عادت دادی، حالاما چه باید بكنیم». شاید در نبود شهید كاظمی بهتر می شود از او حرف زد.، دیگه نیست بگوید: «ول كن پسر، خوشت می آید»، می گفت: حال می كنم وقتی دژبان ها جلوی مرا می گیرند، هل می دهند، دلم می خواهد به من بگویند چكاره ای؟
كسی هر وقت یك عزیزی را از دست می دهد، یكسال، دوسال یا چهل روز به یادش هست، ازش اسم می برد، كمتر اتفاق می افتد یك مدت طولانی آدم درگیر كسی بشود كه از دست می دهد، 19 سال احمد، حسین حسین می كرد به یاد شهید خرازی. هیچ جلسه ای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت كه او یاد باكری و خرازی و همت و این شهدا را نكند.
هیچ نمازی ندیدم، كه احمد بخواند و در قنوت یا در پایان نماز گریه نكند وپیوسته این ذكر: «یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی » ورد زبان احمد بود وبعد گریه می كرد.
عجیب بود هر كس به دلایلی در غم احمد ناراحت است، یك كسی می گوید: «حیف شد این شخصیت با این جایگاه، با این تأثیرش، از بین ما رفت»، یك كسی وابستگی دوستی، فامیلی و غیره داشت، به هر صورت غم احمد همه را غمگین كرد و از دست دادن احمد همه را ناراحت كرد، اما آن چیزی كه بچه های جبهه با احمد دلخوش بودند و با رفتن او غمگین شدند این بود كه، احمد تداعی رفتارهای جنگ بود، تداعی خلوص، صفا، پاكی، صداقت بود.
وقت سخن با احمد ناخودآگاه آدم را به یاد خرازی می انداخت، به یاد همت می انداخت، حیای احمد آدم را به یاد آن انسان پر از حیای جنگ می انداخت، لذا امروز كه احمد را از دست دادیم انگار یك یادگار از همه یادگاران جنگ را از دست داده ایم، آن كسی كه از همه ارزشهای جنگ نشانه ای در خود داشت از دست داده ایم، به همین دلیل هم پیوسته خودش را محاسبه می كرد، پیوسته خودش را سرزنش می كرد، پیوسته بی قرار بود، در مسئولیت با لبخند و گل استقبال شد و هر كجا از مسئولیت خارج شد (در سنگری به سنگری) با اشك بدرقه شد، لشكر 8 نجف را ترك کرد و مردم كردنشین كردستان را از انزوا خارج ساخت، پس از آن به نیروی هوایی رفت، وقتیكه می خواست خارج شود، شما دیدید تكه هایی از این فیلم را با اشك و غم دوستانش بدرقه شد، آمد نیروی زمینی، یک امید بزرگی برای سپاه در نیروی زمینی ایجاد كرد، هیچ كس نیست قضاوت كند كه هر یك از این مقامها احمد را بالا برد، به احمد افتخار داد، بالعكس بود، فرماندهی لشكر نجف اشرف به احمد چیزی نیفزود كه حال كه او بنیانگذار لشكر نجف اشرف بود، بلكه لشكر نجف اشرف به این دلیل پر افتخار بود كه احمد فرمانده اش بود، فرمانده نیروی هوایی شدن او به نیروی هوایی افتخار داد، نه نیروی هوایی به احمد افتخار ، فرمانده نیروی زمینی شدن، مقام كمی نیست، بلكه در بین نیروهای مسلح در سپاه پاسداران بالاترین پست، فرمانده نیروی زمینی است و ارشد همه فرماندهان سپاه بعد از فرمانده کل سپاه است.
اما احمد به نیروی زمینی مقام داد نه نیروی زمینی به احمد. لذا در هر کجا قرار می گرفت او تأثیرات معنوی اش، تأثیرات رفتاری واخلاقی اش بی نظیر بود، ما در تاریخ انسانها کمتر داریم آدم به این خوبی جامع باشد، آدمهای جامع نادرند، اینطوری نیست که ما فکر می کنیم جامعه ما پر از احمد است و کسانی جای این خلأ ها را پر می کنند، نه اینطور نیست، امکان ندارد که این خلأها به سادگی پرشود، طول می کشد در جامعه بشری کسانی مثل احمد متولد شوند. سیصد سال، پانصد سال طول کشید که یک فردی مثل امام خمینی(ره) در جامعه ظهور کرد، به سادگی نمی تواند مثل امام خمینی(ره) متولد شود.
هر پانصد سالی، هر چهارصد سالی و هر دویست سالی جامعه یک چنین انسانی را تحویل می گیرد. اینها چیزهایی نیست که ما فکر کنیم به سادگی قابل بدست آوردن است، قابل جایگزین شدن هستند، نه اینجوری نیست.
نکته دیگر، هرکسی ممکن است تأثیری داشته باشد اما تأثیرات با هم فرق می کند و مشکل این است که ما در زمان حیات آنها قدر این تأثیرات را کمتر می دانیم. یک شخصیتی می آید مثل علامه امینی و الغدیر را می نویسد. مرحوم آقای شیخ عباس قمی می آید مفاتیح الجنان را می نویسد آنها یک تأثیری دارند و یک هدایتی دارند و امام خمینی(ره) که نظام جمهوری اسلامی را تأسیس می کند یک تأثیر دیگردارد. شخصیت شهید کاظمی را هم در این بعد باید مورد جستجو قرار داد. احمد فقط فرمانده لشکر نبود، ما با او نزدیک بیست و هفت سال زندگی کردیم، رشد کردیم. در ظاهر او فرمانده لشکر بود و ما هم فرمانده لشکر بودیم و خیلی از دوستانمان هم که شهید شدند فرمانده لشکر بودند، اما تأثیرات کاملاً متفاوت بود.
تأثیرات شهید کاظمی در جنگ صرفاً تاثیر یک فرمانده لشکر نبود، که مثل ده یا دوازده تا لشکری که در جنگ وجود دشتند او هم سهمی دارد نقشی داشت و آن نقش را ایفا می کرد، اینگونه نبود.
اجزاء لشکر مثل یک بناست همه اعضای این بنا در آن تأثیر دارند، اما محور ومبنای اساس این بنا ستونهای این بنا هستند. در جنگ احمد جزء ستونهای این بنا بود، هم در آن ارزشهایی که در جنگ بوجود آمد که من اشاره به آنها می کنم. او نقش یک مربی را داشت.
اینجا برادر عزیز سردار رضایی تشریف دارند، سردار رشید تشریف دارند، برادر عزیز آقای اسدی هستند، خیلی از فرماندهان جنگ هستند، آنها شاهدند، چند نفر در جمع ما بودند، نقش مربی داشتند، نه مربی به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهند، نه، مربی جامع تر از این حرفها، و بدون اینها و یا در هرجلسه ای که اینها نبودند نقص بود و وقتی که بعضی هاشون شهید شدند.
این نقص تا آخر جنگ باقی ماند و این سه نفر نقش مربی را داشتند، حسن باقری، حسین خرازی واحمد کاظمی.
اگر همه ما می نشستیم در جنگ حرف می زدیم، تصمیم گیری می کردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتماً امکان تصمیم گیری را مشکل می کرد، حرف آخر را می زدند، اگر مخالفت می کردند با عملیاتی، حتماً یک مسأله و دلیل داشت و اگر اصرار می کردند همینطور بود، ما در 10 عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس، بدر، خیبر، والفجر 10، کربلای 5، والفجر 8 در هر ده عملیات بزرگ جنگ، شش عملیات ناجی تصور محورش احمد بود. درثامن الائمه(ع) ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت، برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی واساسی بودند.
در عملیات بیت المقدس در شب نوزدهم یا هیجدهم وقتی همه خسته شده بودیم همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تأخیر بیفتد، آنجا حسن باقری صحبت کرد،گفت ما به مردم قول داده ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است چطور می توانیم برگردیم همه خسته بودند چون ما چهل روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس را شروع کرده بودیم دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند هر کدام با پنج گردان یعنی سه هزار نفر در مقابل بیست هزار نفر دشمن، لشکرهای احمد و حسین بودند. در عملیات خیبر همه دستاوردها منحصر به آن چیزی شدکه احمد مهیا کرد یعنی جزایر.
در بدر مثل یک شهاب، جبهه را شکافت رفت داخل. من یادم نمی رود وقتی آخر شب مهدی باکری شهید شده بود همه رزمندگان جبهه را تخلیه کرده و عقب نشینی کرده بودند، فقط ده نفر مانده بودند که اصرار می کردند با التماس احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمی آمد. می گفت: چرا جنگ ما اینطور شد؟ به اینصورت در آمد؟
شخصیتی مثل احمد کاظمی، تأثیرات یک فرمانده لشکر که فقط خرمشهر را آزاد کرد، نبود، پرورش چنین فضایی بود که امروز 17 سال از جنگ می گذرد اما هر روز این نام، نام بسیجی فرهنگ جنگ و توجه به آن در جامعه ما ضروری تر به چشم می خورد و احساس می شود.
این نقش احمد بود، نقش حسین بود نقش حسن باقری بود، نقش مهدی زین الدین بود، نقش شهید علیرضائیان بود و دهها فرمانده ای که شهید شدند و اینها محور های اصلی اش بودند، واقعاً باید بگوئیم شهید کاظمی، مالک اشتر برای نظام جمهوری اسلامی بوده و اگر در زمان حیات امیرالمومنین(ع) بود، همان بیانی که امیرالمومنین پیرامون مالک بیان کرد، پیرامون احمد بیان می کرد، حتماً یک حقیقت است.
من یک جایی این را گفتم، یک کسی آمد ایراد گرفت و گفت تو مالک را نمی شناسی این حرف را زدی، گفتم درسته من مالک را نمی شناسم، اما کلام امیرالمومنین(ع) را پیرامون مالک می دانم، می دانم وقتی مالک شهید شد، امیرالمومنین(ع) بالای منبر نگاه کرد به جمعیت گریه کرد، فرمود: «مالک ما مالک بود، اگر سنگ بود، یک سنگ سخت بود، اگر کوه بود یک کوه تکی بودکه هیچ پرنده ای بالای کوه نمی رسید، هیچ کوهنوردی بالای کوه نمی رسید»، اما مالک در رکاب امام معصوم(ع) مالک شد.
نگاه کنید به آنچه که امروز ما از شهید کاظمی به یاد داریم حتماً کمتر از مالک نیست اگر پیش از مالک نباشد، اویک مالک بود. یک نیروی بسیار ارزشمند، یک شخصیت نادر را جمهوری اسلامی از دست داد، شخصیتی که خلأ آن قابل جبران نیست، شهدای دیگر هم همینطوری بودند، شهید یزدانی، شما فکر می کنید با چه مصیبتی در دوره جنگ، جنگ رو به پایان قرار می گرفت، نقش شهید یزدانی، نقش شهید حنیف که واقعاً به معنای واقعی حنیف بود، در جنگ در حمایت از عملیاتهای جنگ ، در دفاع از جمهوری اسلامی نقش بی نظیری بود، خوب آنها به آن مقصود خودشان رسیدند، به معشوق خودشان رسیدند، ما باید برای خودمان یک فکری کنیم، ما باید امروز در پیشگاه خداوند استغاثه کنیم، همان استغاثه مخلصانه ای که احمد کرد، شما در وصیت نامه نگاه کنید، با چه صفایی نوشته شده، هرکس وصیت نامه می نویسد، معمولاً با کلمات سعی می کند پیام دهد، ولی او سعی کرد دردهای دلش را بیان کند:
بسم الله الرحمن الرحیم، باز بسم الله الرحمن الرحیم، اعوذ بالله من شرالشیطان الرجیم ، صدق الله العلی العظیم، بعد همه اش خدا را قسم می دهد، خدایا شهادت در راه خودت را نصیب من کن، آدم بی تابی بود. او در تمام این دوره بی تاب بود برای اینکه به مقصد برسد، همیشه می گفت: شهدا بُردند و ما ماندیم، می دانید آنها دارند به ما نگاه می کنند، آنها لذت می برند، دور هم هستند و بعد خدا را قسم می داد با گریه که شهادت را نصیبش کند وخدا هم شهادت را نصیب او کرد.
«سردار قاسم سلیمانی»
 
حاج احمدکاظمی

حاج احمدکاظمی

یادگار شهدا

حادثه غم انگیزی اتفاق افتاده، شهادت سردار احمد کاظمی با گروهی از دوستان ایشان که همه از بهترین دوستان و رزمندگان بودند، حادثه غم انگیزی است.، حادثه تلخی است اما انسان وقتی به این شهادت نگاه می کند، نکات عجیبی را می بیند. اولین نکته این است که احمد کاظمی هر چه از جنگ فاصله گرفته، اشتیاقش به شهادت بیشتر شد. در حالی که شاید خیلی ها بودند که هر چه از جنگ فاصله گرفتند بیشتر با محیط این دنیا تطبیق پیدا کردند.
آنقدر اشتیاق ایشان لحظه به لحظه بیشتر می شد که این اواخر بی تاب شده بودند، یعنی 5 سال اخیر مخصوصاً، و به خصوص از سال 82 به این طرف و مخصوصاً این چهار پنج ماه اخیر خیلی مشتاق شهادت شده بودند. احمد مثل کسی می ماند که به در خانة معشوقش رسیده، بارها در زده و در باز نشد، بعد دیگر آن آخر سر از بس تشنه می شود و از بس عطش پیدا می کند که دیگر یکبار در نمی زند، هر بار شروع می کند صدایش را همسایه ها می فهمند، دیگه همه کم کم داشتند می فهمیدند که چه خبر است، اما قبل از اینکه همگانی شود، احمد رفت، در باز شد و به شهادت رسید. تو ذهنشون بود که در نیروی هوایی شهید شود که نشد. آمد تو نیروی زمینی، اما چگونه، با هواپیمای نیروی هوایی در منطقه عملیاتی نیروی زمینی شهید می شود و این خیلی معنا دارد، یعنی معلومه که خدای متعال سعی کرده آرزوی وی را یکجا جمع کند، ایشان دلش می خواست در نیروی هوایی شهید شود، با بچه های نیروی هوایی شهید شد با هواپیمای نیروی هوایی شهید شد. تو زمینی که مسئولیت زمینی داشته، ایشان به شهادت می رسد، اما تنها این تصویر کامل نیست، خیلی تصویر زیبایی هست،چون آرزوهایی که ایشان قبل از حادثه بیان می کند ما در حادثه، خیلی هایش را می بینیم. ولی وقتی کمی دقت بکنیم می بینیم احمد کاظمی در سرزمین باکری شهید می شود یعنی در شهر آقا مهدی و وقتی به زندگی این دو نفر نگاه می کنیم، می بینیم این دو نفر خیلی با هم دوست بودند، رفیق بودند. خب این هم معنا دارد و اینهم یک چیزی دارد می گوید، اینها اگر انسان دقیق شود می فمند که این حادثه خیلی حادثه معناداریست، خیلی در این حادثه مفاهیم عجیبی است، مفهوم وفا هست، مفهوم عشق هست، مفهوم آرزو هست، برآورده شدن آرزوها هست، مفهوم انس و الفت هست، یعنی تصویر شهادت احمد پر از مفهوم است. احمد یک جوان شانزده هفده ساله بود که وارد مبارزه شد یعنی در سال 1355 لبنان رفت. 6 ماه در لبنان بود، کنار فلسطینی می جنگید، آن موقع خیلی از جوانها رفته بودند تحمل نکرده بودند بیشتر از دو سه هفته نتوانستند، اما احمد 6 ماه می ماند، جالبه که احمد بعد از شش ماه که به ایران آمد از او پرسیدند فلسطینی ها را چگونه دیدید. فرمودند این فلسطینی ها تا یاد خدا را در مبارزه راه نیندازند موفق نخواهند شد، حرفی که احمد بیست سال قبل می زند، بعداً با شروع الله اکبر ها در سرزمین فلسطین و لبنان ما می بینیم فلسطینی ها و لبنانی ها برای اولین بار پیروز می شوند، یعنی همان چیزی که احمد سال 55 گفته بود، 20 سال بعد بوقوع می پیوندد، احمد بالاخره به ایران می آید. در پیروزی انقلاب ایشان نقش داشت و در اوایل انقلاب هم در کردستان که ضد انقلاب کارهایی را شروع کرد ایشان وارد شد در مبارزات علیه ضد انقلاب نقش پیدا کرد. در دیوان دره فکر می کنم ایشان زخمی شد یک مدتی بیمارستان بود، در حالی که عصا دستش بود، می آمد و باز هم در عملیاتها شرکت می کرد تا اینکه جنگ اتفاق افتاد و احمد وارد جنگ شد ودفاع را از آبادان شروع کرد، از منطقه فیاضیه آبادان ، احمد آنجا یک خطی را به دست گرفت و یک عده از رزمنده های اصفهان و شهرهای دیگر پیشش بودند با کمک آنها می جنگید . یک روز برادر عزیزمان آقا رشید رفته بود آنجا و احمد را کشف کرده بود و بعد از همین کشف ایشان بود که احمد به عنوان یک محور در عملیات ثامن الائمه عمل کرد، تا اینکه وقتی من فرماندة سپاه شدم دیگر از عملیات طریق القدس به بعد به ایشان محورهای اساسی می دادیم. ما در حقیقت چهار لشکر داشتیم، که لشکرهای خط شکن و به قول معروف قدر ما بودند و چهار نفر فرمانده داشتیم که اینها وقتی هر جا که وارد می شدند، هیچ خطی در مقابلشان قدرت مقاومت نداشت، احمد متوسلیان و لشکر 27، حسین خرازی و لشکر 14 امام حسین(ع)، احمد کاظمی و لشکر 8 نجف اشرف، آقا مهدی باکری و لشکر 31 عاشورا، این چهار تا لشکر در واقع هر جا که وارد می شدند،بدون استثنا با موفقیت همراه بود، یکی از این لشکرها 8 نجف بود. البته ظهور نمادین ایشان از فتح المبین شروع شد. فتح المبین270 کیلومتر مربع زمین آزاد یازده هزار نفر اسیر گرفته شد، دهها توپخانه ما بدست آوردیم و نقش احمد کاظمی بسیار نقش تعیین کننده و بی بدیعی بود. دومین عملیاتی که باز احمد کاظمی درخشید، بیت المقدس بود، عملیات آزاد سازی خرمشهر بود. عبور از رودخانة کارون، چند لشکر باید از کارون عبور می کرد، یکی از آنها لشکر 8 نجف بود. اولین لشکرهایی که وارد شهر خرمشهر شد لشکر 8 نجف و لشکر 14 امام حسین(ع) بود، یعنی حسین و احمد ، یعنی همان حسینی که احمد وصیت کرده بود که یکی از درهای بهشت از کنار قبر حسین خرازی باز می شود و من را باید همین جا دفن کنید.
عملیات بعد رمضان، تنها لشکری که عمیقترین پیشروی را انجام داد، لشکر 8 نجف بود، عملیات والفجر مقدماتی، خیبر، بدر ، فاو، هیچ عملیاتی نیست در طول جنگ اتفاق افتاده باشد و احمد کاظمی و لشکر 8 نجف اشرف در آن نقش نداشته باشد و نقشش را هم به بهترین شکل انجام می داد. یعنی همیشه در موفقیت بود. 2 نفر از فرماندهان عراقی را ما گرفتیم اینها می گفتند وقتی اسم احمد کاظمی، حسین خرازی و مهدی باکری می آمد، ما لرزه بر انداممان می افتاد، دعا می کردیم ما روبروی این لشکر ها نباشیم چون مطمئن بودیم اینها می آمدند و می زدند و هیچ کس جلو دارشان نبود.
احمد مرد پر قدرتی بود، با اراده بود، فرد طراحی بود، تاکتیک را خوب می فهمید و استراتژی را هم خوب می فهمید. از طرف دیگر احمد مسائل سیاسی را خیلی خوب می فهمید، یک جوان 17 ساله می رود لبنان و 6 ماه آنجا مبارزه می کند، بعد وقتی بر می گردد روی فلسطینی ها تحلیل دارد، روی لبنانی ها تحلیل دارد، نسبت به به اسرائیل تحلیل داشته، آمریکا را می شناخته فرانسه و اروپا را می شناخته، سیاست های بین المللی را می فهمیده، مسائل داخلی ایران را کاملاً می فهمیده، همة جناهها را احمد شناخت داشته و هیچ گاه وارد جناهها نشد و خودش را مستقل و در مسیر امام و و ولایت حفظ کرد، نگه داشت. خیلی هم از این بحث های سیاسی ناراحت می شد و احساس می کرد که آن گوهر گرانبهای جهاد و شهادت ممکن است در قبال این بحث های سیاسی کدر شود به همین دلیل همیشه خودش را حفظ می کرد، پاک نگه می داشت. در بُعد اخلاقی هم احمد انسان عجیبی بود خیلی انسان مخلصی بود، صداقت داشت، اخلاص داشت، خیلی برادر با محبتی بود، به خانواده اش به دوستانش و انسان شادابی بود، شوخی می کرد، محبت می کرد، بیاد خدا بود. به جای مهمی رسیده بود. احمد جای مهمی را فتح کرده بود، عجیب بود با اینکه جنگ تمام شده بود، ولی احمد روز به روز این فتحی را که کرده بود، ارتقاء می داد. بطوریکه این اواخر احمد کاملاً از دنیا دل کنده بود، وابستگی هایش را کنار گذاشته بود، دلبستگی هایش را کنار گذاشته بود. آمادة عروج بود. مثل یک هواپیمایی بود که آمده بود روی باند، می خواست پرواز بکند و با اینکه 17 ساله که جنگ تمام شده، اما احمد نه تنها تمام نشد، که روز به روز اوج بیشتری گرفت و دستهایش پر بود، البته ایشان در وصیت نامه اش نوشته بود با دستهای خالی، ولی من مطمئن هستم که آنجا که می رود، دستهای احمد خیلی پر است، خیلی توشة بزرگی احمد برداشت، در یک کلام دنیا را به خودش خیلی سخت می دید، زندگی در دنیا برایش خیلی سخت شده بود.
من هر وقت دلتنگ شهدا می شدم احمد را صدا می زدم و با نگاه به صورت او آرامش پیدا می کردم.
دکترمحسن رضایی
 
حاج احمدکاظمی

حاج احمدکاظمی

پایان سخن پایان من است، تو انتها نداری

با تبریک و تسلیت شهادت یکی از یاران صدیق امام راحل (ره) و مقام معظم رهبری و یکی از یاران بزرگ انقلاب اسلامی یعنی سردار بزرگوار و رشید اسلام شهید سرلشکر پاسدار حاج احمد کاظمی. باید عرض کنم که اگر ما خصوصیات ایشان را می خواهیم بیان کنیم باید 2 نکته را در این مورد در نظر بگیریم، اولاً اینکه آنچه که می گوئیم حق مطلب وشخصیت ایشان است.
یک شعر زیبایی را آقای موسوی گرمارودی در مورد امام حسین(ع) دارند، ایشان می گوید: «پایان سخن پایان من است، تو انتها نداری». خب البته این شعر در سطح امام(ع) است، در سطح انسانهای بزرگ هم همینطور، آنچه که می گوئیم در سطح خودمان است نه در حد و شأن این عزیزان و بزرگواران.
نکته دوم اینکه باید توجه کنیم اصلاً ما برای چه چیزی این مطالب را بیان می کنیم، می خواهیم از ایشان تجلیل کنیم، خب تجلیل از ایشان که توسط حضرت حق انجام می شود. اصلاً دنیا با تمام ظرفیتش نمی تواند ذره ای از زحمات آنها را جبران بکند، پس هدفمان چیست؟ هدفمان الگو برداری و الگو گیری از اینطور افراد است. برای اینکه تهاجم فرهنگی دشمن امروز به دنبال جوانان ما و نسل ما است، ما باید بزرگانمان را به جوانان معرفی کنیم و نشان بدهیم که ما بهترین الگوها را در زمان خودمان داریم. جوانها و نوجوانهایی مثل خودشان آمدند در این صحنه ها، رشد کردند و به این حد از شأن و شخصیت رسیدند.
با این توضیحات من وارد گوشه خیلی محدود، البته در حد برداشت خودم و فکر خودم در مورد خصوصیات این رزمنده دلاور، این فرمانده شجاع و با تدبیر نظام جمهوری اسلامی و یادگار 8 سال دفاع مقدس می شوم.
به اعتقاد بنده یکی از جنبه های برجسته شخصیتی سردار حاج احمد کاظمی دید بسیار وسیع و عمیق ایشان بود و متناسب با آن دید بسیار وسیع و عمیق، همّت و پشتکار بسیار بلند ایشان بود. سردار کاظمی یک آدم معمولی نبود. من جنبه هایی از دید بلند و وسیع و همت بلند ایشان را بیان می کنم، که این مأنوس تر شود که کلی گوئی نکرده باشیم.
ببینید ایشان متولد 1337 است و در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57، تقریباً یک جوان 20 ساله بود که در همان زمان بلند شد وآمد در کنار عزیزانی که، همراه آن کاروان بزرگی که شهید بین الملل اسلام شهید محمد منتظری رحمه ا... علیه آنرا اعزام کرد به سوریه و لبنان، آمد به آن کاروان و در آنجا گُل کرد، آنجا خودش را نشان داد. در سن 20 سالگی آن آموزشهای سخت جنگهای چریکی را دید، بعد حرکت کرد، آمد جنوب لبنان، در کنار جوانان شیعه لبنان حضور پیدا کرد.
من یادم هست در کنار آن آموزشهای سخت و سنگینی که همه بچه ها می دیدند، ایشان کم کم برجسته تر شد، کم کم شاخص تر شد، از دیگران یک سرو گردن بالاتر آمد، آموزشها را خیلی خوب فرا می گرفت، ارشد یکی از واحد ها شد، در همان روزهای اول، یکروز من رفتم اتاق ایشان، که درکنار اتاق ما بود، ساختمانهای بتنی ضد بمبی بود، که ما آنجا آموزش می دیدیم، دیدم ایشان با چند تن از دوستانشان، از جمله شهید غلامرضا محمدی و چند تن از دوستان دیگرشان، یک برنامه ای را پیاده کرده بودند برای آموزش نیروها، آزمایش مقاومت نیروها در مقابل فشارها و شکنجه های دشمن. خب بعضی گلایه می کردند، ناراحت می شدند، ایشان می گفت: «نه، می خواهیم امتحان کنیم، ببینیم اگر فردا اسیر صهیونیست ها شدیم، چقدر می توانیم مقاومت کنیم، مطالب و اسرار را لو ندهیم.»
با شوخی و روشهای دوستانه بعضی برنامه ها را پیاده می کردند، کم کم بچه ها فهمیدند که نه این مسائل را باید یاد بگیرند. باید راز داری را، تحمل دشواری را تمرین کنند تا بتوانند در شرایط خاص اسرار را حفظ بکنند، مسائل نظامی را حفظ کنند. مشکلاتی که آنجا می دید ، مشکلات زیادی بود بین فلسطینی ها، مشکلاتی که من نمی خواهم زیاد واردآنها شوم، ولی آنطور که باید و شاید فلسطینی ها آن سالها بهره کافی را از ارزشها نداشتند، ایشان خیلی ناراحت بود، با دوستان دیگری که صحبت می کردیم می گفت اگر اینها اینطور باشند هیچ نباید منتظر پیروزی باشیم، پیروزی در اسلام در تقواست، در دیانت است، در حفظ ارزشهاست، در نماز است، در پرهیز از بعضی از معاصی که احیاناً آنها داشتند، یعنی این دید نافذ ایشان بود با وجود اینکه آنها بهترین نیروهای نظامی بودند، یک چریک کامل از نظر نظامی، از نظر آمادگی رزمی، آمادگی بدنی، آموزشها و حرفه ای بودند، اما ایشان آنها را مهم نمی دانست، از همان اوایل بحث ایمان، شهادت طلبی، تقوا، نماز، عبادت، یک چنین دیدی را ایشان داشت. همت و پشتکار بسیار عالی ایشان و خستگی ناپذیری ایشان، یکی از جنبه های دیگر شخصیتی ایشان بود.
یک آدم کسل و یک آدم بی حال نبود، آدمی سرزنده بود، فردی با دید بسیار وسیع و جهانی بود، همه رزمندگانی که در سالهای دفاع مقدس، پای سخنرانیها و صحبتهای حاج احمد کاظمی بوده اند، بارها این جملات را از ایشان شنیده اند که برادرها، این دوران دفاع مقدس، دوران دست گرمی ماست، دوران تمرین ماست، دوران آمادگی ماست، ما باید به قدس فکر بکنیم، ما باید به آزادی فلسطین فکر بکنیم، ایشان بعضی وقتها می گفت که ما باید فکر کنیم که زمانی در سواحل مدیترانه داریم قدم می زنیم، در قدس داریم مبارزه می کنیم، دید بسیار عمیق و وسیع که ایشان داشت این پشتکار را به وی می داد. خصلت دیگری که سردار کاظمی به عقیده من داشت واز خصلتهای بارز ایشان است، ایمان بسیار قوی ایشان بود، واقعاً یک فرد به تمام معنا مؤمن و با تقوا بود. ما وقتی در قرآن مطالعه می کنیم، عوامل مختلفی را می یابیم که اینها باعث افزایش ایمان انسانها می شود، یکی حضور در جنگ و تحمل فشارهای جنگ است، در صفاتی که آیه 22 سوره مبارکه احزاب به آن اشاره می کند.
سردار کاظمی وقتی فشارهای جنگ را می دید، اینکه غرب و شرق به صدام کمک می کنند وآن بمبارانهای وسیع و سختیهای جنگ را که می دید، روز به روز ایمانش بیشتر می شد، تسلیمش در مقابل خداوند بیشتر می شد و این را به نیروها منتقل می کرد.
از نظر ایمانی، اگر شما نمازهای سردار کاظمی را می دیدید یکپارچه عشق بود، یکپارچه معنویت بود، نمازهایش نمازهای بسیار باحالی بود، شما هیچوقت نماز با حالت خستگی و کسل از ایشان نمی دیدید، دوستانی که با ایشان نماز خوانده اند، صدای یا الله های ایشان را همراه با آه کشیدن توی سجده ها همیشه بخاطر دارند، و آنها با یک حالت دلشکستگی، با یک حالت تقرب به خدا. واقعاً ایشان یک انسان مؤمن و مسلط بر نفس بود، من مطمئن هستم که هر رزمنده ای در دوران دفاع مقدس که با سردار کاظمی زندگی کرده و تحت امر سردار کاظمی کار کرده، نمی تواند یک گناه از سردار کاظمی به زبان بیاورد و برای مثال بگوید، سردار کاظمی فلان غیبت را کرده است. اگر کسی در حضور ایشان راجع به فردی می خواست صحبت کند، با ظرافت و خیلی صریح، بطوریکه کسی متوجه نشود ، حرف را عوض می کرد، می گفت: بیا داخل خودمان و موضوع را عوض می کرد وکلاً ایشان در مقابل غیبت بسیار حساس بود. روحیه شهادت طلبی که ایشان داشت از همین ایمان ایشان نشأت می گرفت و حضرت آقا هم در پیام تسلیتشان فرمودند: شوق شهادت در دل ایشان شعله می کشید. خیلی جمله جامع و زیبایی را مقام معظم رهبری راجع به ایشان فرمودند.
عشق به شهادت، همان روزهای اولی که ایشان آمده بودند جنوب، که البته من محضر ایشان نبودم، دوستانی که بودند در جبهه محمدیه و فارسیان، کنار رودخانه کارون، خب بعضی وقتها آنها شب حرکت می کردند با یک بلم از کارون می رفتند آن طرف، که در تصرف عراقی ها بود می رفتند غرب کارون و عملیات ایذایی انجام می دادند، عملیات تاخت و دستبرد علیه دشمن انجام می دادند، در یکی از درگیریها، تانکهای دشمن دنبال آنها می کند، یعنی به صبح می کشد، تانکهای دشمن را تعقیب می کنند، ایشان با یک قبضه آر پی جی و با یک موشک آر پی جی یکی از تانکها را منهدم می کند، بعد به دوستان همراهش گفته بود که من الآن دیگر آماده شهادت هستم، دیگر به اندازه خودم در واقع تلفات از دشمن گرفتم.
اشتیاق به شهادت از همان روزهای اول در وجود ایشان بود و یک فرد کاملاً پاکباخته در مقابل خدا و در راه دین خدا بود، در دوران عمرش هم جزء جهاد و تلاش برای تثبیت نظام جمهوری اسلامی، برای اقتدار مردم عزیزمان، برای دفع دشمن، برای بالا بردن آمادگی رزم، و به انجام اقدامات بازدارندگی در مقابل دشمن، به چیز دیگری فکر نکرد.
شما ببینید سردار کاظمی واقعاً اهل دنیا نبوده مال و ثروت و مقام و عنوان و شهرت، هیچوقت ایشان را فریفته نمی کرد. خدا می داند بارها وقتی در ملاقاتهای خصوصی و نشست و برخاستهای دوستانه ای که داشتیم و طبق عادت به ایشان می گفتیم، سردار، ایشان می گفت به من اگر همان برادر احمد بگویید بیشتر خوشحال می شوم و توصیه می کردند که این القاب را در مراسمهای رسمی استفاده کنید.
یادم هست، چندین بار پیش آمد که مثلاً یکبارش از اهواز می خواستیم بیائیم دیدار حضرت امام(ره) در جماران، وقتیکه سوار ماشین شدیم با چند تن از دوستان دیگر آمدیم سمت تهران، از مقر لشکر که از دانشکاه شهید چمران اهواز بود، حرکت کردیم، با لباس شخصی هم بودیم، ایشان گفت: بچه ها از الآن دیگر ما باهم دوست هستیم، دیگر فرمانده و فرمانبر نیستیم، خودمانی باشیم، دوست باشیم، خیلی صمیمی، خیلی خودمانی. در سفرها و در برنامه ها. اهل مقام، شهرت، درجه و این القاب دنیایی نبود. بطوریکه این اواخر که به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شده بود وچون فرمانده نیروی زمینی ارشد همه فرماندهان نیروهای سپاه است، یعنی بعد از فرمانده محترم کل سپاه، فرمانده نیروی زمینی بودن بالاترین سطح در سپاه است، می گفت خب حالا که من شدم فرمانده نیروی زمینی، حالا که چی؟ اگر خدمت نکنم و اگر کار نکنم، اگر وظیفه ام را در حد مورد انتظار و در حد توانم انجام ندهم، این عناوین به چه درد ما می خورد، فردای قیامت که اینها دست ما را نمی گیرد، آنطرف که این چیزها را از ما نمی شنوند. در جلسه ای یکی از صحبتهای جالب ایشان این بود که، آن بسیجی که در دوران جنگ اسم ما را می شنید، مثلاً می شنید، فردی به نام احمد کاظمی هست و رزمنده ای است، افتخار می کرد که یک چنین فردی فرمانده اوست، وقتی به شهادت می رسید و پرده ها از جلوی چشمش کنار می رود، نکند باطن ما جوری باشد که بگوید «عجب، من به چه کسی افتخار می کردم، این فرد اینچنین آدمی بود، ولی خودش را پشت چهره ظاهر ساز خودش مخفی کرده بود». ایشان خیلی در این جور مسائل دقیق بود ، اهل ریا نبود، اهل خودنمایی نبود، خیلی خاکی و متواضع بود. شما اگر ببینید فیلمهای ایشان در بازدید از یگانهای نظامی، خب دیگر آنجا مراسم نظامی هست و سان و هیچ اشکالی ندارد که آدم مراسم نظامی را کاملاً انجام بدهد، آنجا ابهت نظامی، بازرسی های نظامی، بازدید های نظامی، دیگر تعارف بردار نیست، اما شما می بینید در همان بازدیدهای نظامی هم ایشان وقتی می رسد به سربازها، وقتی می رسد به نیروهای یک مجموعه، دست بر سینه، تواضع می کند و حرکت می کند. خب این نشان از آن باطن فرد است، از آن خاکی بودن، از آن تواضع، در کنار آن مقام بالایی که داشت، مورد اطمینان و محبت مقام معظم رهبری بود.
معروف بود بین فرماندهان، حتی دشمن می شناخت احمد کاظمی را، در بی سیم ها وقتی تعدادی اسیر می گرفتیم، اسرا می گفتند که ما در بی سیم وقتی صدای ایشان را می شنیدیم، می فهمیدیم که لشکر نجف اشرف اینجا هست، احمد کاظمی در این محور است، همه می ترسیدند، روحیه نیروهای دشمن در هم فرو می ریخت. اما با آن اقتدار نظامی با آن شجاعت با آن تدبیر، می بینیم چقدر متواضع و خاکی و مردمی است.
سردار کلیشادی
 
آخرین ویرایش:

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حالا خودتون قضاوت کنید
اسرائیل حقه یا فلسطین؟؟؟؟؟!!!!!!!!
ایا کافر هم مستحقه همچین جنایتی هست
فقط باید دعا کنید منتقمه خونشون بیاد
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کدوم مادری دوست داره بچه شو اینجور ببینه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا جوابه این سواله منو بدید

گناهه این بچه چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

علی رضا1111

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این بابا داره چی میکشه بچشو این طوری بغل گرفته؟؟؟؟؟؟؟؟
وجدانی قسم خودتون بگید
 

Similar threads

بالا