شهید علم الهدی

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زمين ورزش
در ايامى كه سيد حسين فرمانده سپاه هويزه بود، هر روز صبح از مقر سپاه تا زمين ورزشى كه در فاصله چند صدمترى بود، مى‏دويديم و در آنجا به نرمش مى‏پرداختيم. وقتى كه به اين زمين چمن مى‏رسيديم با اينكه هوا خیلی سرد بود و شبنم صبحگاهى روى چمنها نشسته بود سيد حسين كفش و جورابش را در مى‏آورد و با پاى برهنه، ما را رهبرى مى‏كرد.
يك وقت از ايشان سوال كردم، كه چرا چنين مى‏كنى؟
گفت: در تاريخ خوانده‏ام كه پيامبر (ص) زمين را كه محل تمرين مجاهدان بوده است، بوسيدند من به احترام زمين كه پيامبر (ص) آنرا بوسيدند، كفش و جورابم را در مى‏آورم.

لوح نگهباني
من اسامى بچه‏هاى سپاه را براى نگهبانى دادن، تنظيم مى‏كردم. يك روز سيد حسين وارد سپاه شد و لوح نگهبانى را كه به ديوار نصب كرده بودم، ملاحظه كرد. اسم ايشان در لوح نبود. بلافاصله آمد سراغم و گفت چرا براى من نگهبانى نگذاشته‏اى؟
من با قاطعيت گفتم، براى شما نگهبانى نمى‏گذارم. شما اينقدر كار دارى، نگهبانى هم مى‏خواهى بدهى؟ اما سيد حسين بسيار اصرار كرد و با تبسم خاص خود مى‏گفت، بنده هيچ فرقى با بقيه ندارم. همانطورى كه ديگران نگهبانى دارند، براى من هم ساعت نگهبانى بزنيد. به هر ترتيب ما را مجبور كرد كه براى ايشان ساعت نگهبانى بزنيم.

منبع نرم افزار آرمان شهید علم الهدی
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگینامه

زندگینامه

در يك خانواده روحاني سال 1337 به دنيا آمد. مجاهد مرحوم، آيت‌الله سيد مرتضي علم‌الهدي پدرش بود. حسين فراگيري قرآن را از 6 سالگي شروع كرد. تشكيل كتابخانه، جلسات تدريس قرآن در مساجد اهواز از فعاليتهاي 11 سالگي او بود. روزها در مدرسه و چند كلاس قرآن را شبها تدريس مي‌كرد، پير و جوان به كلاسهايش جذب شدند. ـ رقاصه‌هاي مصري در هنگام نمايش در سيرك اهواز با حادثه عجيبي رو به رو شدند. در 14 سالگي سيرك را به طوري كه به هيچ كس آسيبي نرسد آتش زد. سر كلاس درس، او را دستگير كردند. مدتي او را در سلول انفرادي شكنجه كردند، آزاد كه شد مدرسه او را با تعهد پذيرفت.
ـ پس از آزادي از زندان جدي تر و مبارزتر شد، انجمن اسلامي تشكيل داد و سخنراني كرد. ديپلمش را كه گرفت در ابتدا دانشگاه به خاطر سابقه مبارزاتيش او را نپذيرفت. آموختن براي او فرق نمي‌كرد كه در خانه باشد يا دانشگاه. در اهواز كلاس تفسير نهج‌البلاغه راه انداخت.
ـ در رشته تاريخ دانشگاه مشهد مجدداً پذيرفته شد. در كلاس اهل بحث و درگيري لفظي بود. استادان چپی و شاهنشاهي در هر كلاس كه حسين علم‌الهدي شركت مي‌كرد، نمي‌رفتند. گارد دانشگاه را آتش زد. از دانشگاه رفت طبس تا به زلزله زدگان كمك كند، با ورود شاه و همسرش به اين شهر تظاهرات عظيمي راه‌اندازي كرد.
ـ هسته مركزي سازمان موحدين را با همفكرانش در اهواز تشكيل داد و علاوه بر سلاح ايمان به اسلحه گرم نیز مجهز شد.
ترور پل گريم مستشار آمريكايي، اولين عمليات بود. اعتصاب شركت نفت كه به فرمان امام بود با اين عمل بر سر زبانها افتاد. عناصر خائن به ملّت و انقلاب فرار را بر قرار ترجيح دادند.
ـ به تلافي آتش زدن مسجد جامع كرمان، با يك ابتكار دقيق، شهرباني كرمان را آتش زد. از درب ورودي محل وارد و بطور معمولي خارج شد، بمب ساعتي را كار گذاشت و به اهواز بازگشت.
ـ يك شب به خانه شمس تبريزي فرماندار نظامي اهواز حمله كرد. محافظين شمس متوجه شدند پس از ساعتها تلاش حسين را دستگير و شكنجه كردند. دادگاه نظامي او را به اعدام محكوم كرد.

منبع: نرم افزار آرمان شهید علم الهدی
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به خاطر اینکه حوصله کنید و بخوانید کل زندگینامه ی شهید رو نمیذارم هر چند وقت یه تیکه اش رو میذارم.
التماس دعا:gol:
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگینامه

زندگینامه

شناخته شده بود در اهواز، براي مبارزه و به منظور استقبال از امام به تهران آمد از محافظان مسلح مخصوص امام شد.ـ عضو شوراي فرماندهي كميته مركزي و مدتي هم سرپرست كميته انقلاب اهواز بود. شبها فقط 3 ساعت مي‌خوابيد.
ـ به روستاهاي مرزي ايران و عراق ‌رفت. اسلحه، فشنگ، دينار عراقي، پودر و روغن و نيز اسناد و مداركي دال بر دخالت عراق در ايران كشف كرد.
گفت اينها آغازي است براي دخالت وسيع عراق در ايران، كسي توجه به اين گفته‌ها نكرد.
ـ به مدني پرخاش ‌كرد كه اگر اينجا استانداري اسلامي است. چرا هنوز معاونان ساواكي متهم به قتل و سکرترهای آنچناني زمان جعفري معدوم، هنوز پشت ميز نشسته‌اند؟
ـ مدني با شيوخ ساواكي كه در ارتباط با عراق بودند رابطه داشت و موضعي سرسخت در مقابل نمادهاي انقلابي گرفت. نامزد رياست جمهوري شد و پوستر چاپ كرد. حسين بي‌كار ننشست، حيف و ميل های استانداري را بدست آورد و اقدام به چاپ اسناد كرد.
ـ بحث پيش‌نويس قانون اساسي در مجلس خبرگان مطرح بود با كمك يكي از برادران پيش‌نويس طرح ولايت فقيه را تنظيم كرد و به نماينده اهواز در مجلس خبرگان داد.
ـ تا صبح در اتاق كوچكش تحقيق و مطالعه مي‌كرد. ماه رمضان 8 تا 10 ساعت تدریس نهج‌البلاغه و تاريخ اسلام را در گرماي اهواز برعهده داشت.

منبع: نرم افزار آرمان شهید علم الهدی
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زندگینامه

زندگینامه

با شروع جنگ تحميلي عراق، به عنوان مسئول با نظم دقيق روزانه صدها نفر را اعزام مي‌كرد. با اين وجود روزي يك ساعت به راديو اهواز مي‌رفت و برنامه‌اي پيرامون غزوات پيغمبر(ص) اجرا ‌كرد، كه باعث تشويق مردم براي مقاومت عليه كفر بود.ـ ديگران اصرار مي‌كردند كه حسين تو بايد در اهواز بماني، مي‌گفت: تنها حرف نمي‌شود بايد به هويزه بروم. كمتر از يك ماه فرمانده سپاه هويزه شد و زبانزد عشاير.
ـ گفته بود ترسيدم كه شيطان بر من چيره شود و نيت من خالصانه براي خدا نباشد. عشاير را كه براي ديدار با امام برد در صفحه تلويزيون ظاهر نشد.
روز اربعين، فرمانده، حسين علم‌الهدي به همراه 60 تن از پاسداران به عنوان گروه پيشتاز عازم جنگ شد. دشمن با 40 تانك او و همرزمانش را محاصره كرد. بني‌صدر وعده فرستادن مهمات و اسلحه داده بود كه عمل نشد. مهمات تمام شد. تشنگي و گرسنگي توان‌ها را كم كرد، عده‌اي شهيد شدند و چند تن بي‌اسلحه بودند. حسين گفت:« شماها برويد تا رسالت پيام خون ما را داشته باشيد.»
فرياد الله‌اكبر سرداد و با آر. پي. جي 3 تانك را منهدم كرد. جنازه او را با قرآنی كه هميشه همراهش بود، شناختند...


منبع: نرم افزار آرمان شهید علم الهدی
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دست نوشته های شهید علم الهدی

از دست نوشته های شهید علم الهدی

در دل سنگر با خود سخن میگویم
راستی چه خوب که از فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم , آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم
و بعد شعار زندگی کنم باشد تا این دل پر هیجان و پرتپش را آرامش دهد و بعد با آن برای خود توشه بسازم و توشه را راهی گردانم
و در انتظار شهادت باقی بمانم و بمانم.....
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دست نوشته های شهید علم الهدی

از دست نوشته های شهید علم الهدی

در دل سنگر با خدای خود سخن میگویم

اللهم انک یا انس الاسنین لاولیائک : خدایا ای نزدیک ترین مونس به دوستانت

یا من هو اقرب الی من حبل الورید

خدایا اگر من در دل سنگرم تو در دل من و در سنگر, هر دو حضور داری;

کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور
غائب نگشته ای که هویدا کنم تو را
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حسين كباب خريد، اما نان و سبزى خورد !
در ايامى كه سيد حسين، فرمانده سپاه هويزه بود، روزى با وانت سپاه با هم به اهواز آمديم. حسين نزديك كبابى ترمز كرد و رفت سفارش چندين سيخ كباب داد. من تعجب كردم، كه چطور ايشان خرج اضافى مى‏كند؟ كبابها را گرفت و حركت كرديم. به يكى از مناطق مستضعف نشين رفتيم سيد حسين درب چهار يا پنج خانه را زد و هر كدام درب را نيمه باز مى‏كردند، ايشان كباب و نان را به آنها مى‏داد و بدون اينكه كسى را ببينيم درب را مى‏بست. بالاخره فقط دو تا از كبابها باقى ماند. ظهر به منزل ايشان رفتيم و مادرش با شادى به استقبال سيد حسين آمد .
سيد حسين سفره را باز كرد و به من گفت، بايد كبابها را بخورى. هرقدر اصرار كردم ايشان از كبابها نخورد وغذاى آن روزش تنها مقدارى نان و سبزى بود.
حسين و ورزش
در مدتى كه سيد حسين، فرمانده سپاه هويزه بود، ورزش صبحگاهى جزو برنامه‏هاى لازم الاجرا بود.
آزاده قهرمان برادر جولا مى‏گويد، هر روز صبح، شهيد علم الهدى بچه‏ها را به دو ستون خط مى‏كرد و خود در وسط قرار مى‏گرفت و مى‏گفت: حركت كنيد. آنقدر از شهر بيرون مى‏رفتيم كه ديگر مقر سپاه كه در مدرسه واقع بود قابل رؤيت نبود. حسين آنقدر بچه ها را مى‏دواند كه نزديك بود از شدت خستگى بيافتند. با اين حال دستور مى‏داد سريع بدويد.
بچه‏ها مى‏ماندند و مى‏گفتند، آقا سيد بس است ديگر داريم مى‏افتيم. ايشان مى‏گفت: تا حالا مقاومت بود و از حالا به بعد، استقامت !
بعد از اين كه همه دويدند، دوباره وارد سپاه مى‏شديم و حالا نوبت نرمش بود. نيم ساعت نرمش مى‏كرديم. بچه‏ها فكر مى‏كردند، بعد از نرمش، ديگر راحت مى‏شوند. اما بعد از نرمش دوباره مى‏گفت، حركت كنيد و دوباره مى‏رفتيم تا بيرون شهر و بعد از مقدارى دويدن بر مى‏گشتيم. در تمام اين مدت همه بچه‏ها مى‏بريدند، اما شهيد علم الهدى، سر حال بود و ديگران را هدايت مى‏كرد.
البته هدفش از اين همه سخت‏گيرى اين بود كه بچه‏ها بتوانند در عمليات بر عليه عراق، آمادگى جسمى داشته باشندو از استقامت خود بهره ببرند.
مطالعه نهج‌البلاغه همراه با گريه
اتاق كوچكى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختيار سيد حسين بود، ايشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتیم. يكى از شب‏ها، من و حسين در اين اتاق مشغول مطالعه بوديم.نيمه‏هاى شب بود كه متوجه شدم نهج البلاغه مى‏خواند. نگاه كردم به ايشان، ديدم چهره‏اش برافروخته شده و دارد اشك مى‏ريزد. با زير چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سيد حسين نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بيرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، ديدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق ياران باوفايش ناله مى‏كند و مى‏فرمايد :
أين َ عمار؟ أين َ ذوالشهادتين؟ كجاست عمار؟ كجاست...

منبع: نرم افزار آرمان شهید سید حسین علم الهدی
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرات شهید علم الهدی

خاطرات شهید علم الهدی

مادر شهید حسین علم‌الهدی
مادر حسین که روزهای اول تنها برای بدست آوردن جسد گلگون کفن حسین بی‌تابی می‌کرد با یادآوری مادران صدر اسلام گفت : همانطور که مادر یکی از مجاهدین صدر اسلام وقتی دشمن کافر سر بریده فرزندش را بسوی مادر پرتاب می‌کند و می‌گوید : «من چیزی را که در راه خدا دادم پس نمی‌گیرم» مادر حسین نیز گفت : چون امام فرموده است جوانان ما مانند جوانان صدر اسلام هستند من نیز مانند مادران صدر اسلام جسد مطهر فرزندم را به خدا هدیه می‌دهم.
مادر شهید حسین می‌گوید : تنها از خدا می‌خواهم که این قربانی شهید را بپذیرد و قطره قطره خون پاک حسین سبب افزایش عمر امام عزیز و پیروزی انقلاب اسلامی گردد و اگر امام فرمان دهند من و همه فرزندانم به جبهه می‌رویم تا ضربه‌ای حتی به اندازه پرتاب یک سنگ به کفار بزنیم و از اسلام دفاع کنیم

فروتني
روزى وارد سپاه هويزه شدم كه ثبت نام نمايم. كفش هايم را درآورده و داخل سالن شدم. بعد از چند لحظه كه برگشتم باران آمده بود و روی زمين گل بود. به يكى از برادران كه از آن سمت به اين طرف مى‏آمد، گفتم، لطفاً كفشهايم را بده. اما ايشان توجه نكرد. بلافاصله ديدم كه يكى از پاسداران رفت و كفشهاى مرا آورد. من خيلى ساده تشكر كردم.
بعد از چند دقيقه اذان گفتند و ديدم همان برادرى كه كفش‏هاى مرا آورد، امام جماعت است. از بچه‏ها سئوال كردم، ايشان كيست؟ گفتند او حسين علم الهدى فرمانده سپاه است.
من بسيار شرمنده شدم كه ايشان كفش مرا آورده بود و بسيار شيفته اخلاق ايشان شدم، تا اين كه در عمليات هويزه، اسير شدم.
آنقدر تاريك بود كه چاله‏ها ديده نمى‏شد و بايستى با چراغ خاموش حركت مى‏كرديم، يك وقت ماشين در يك گودال افتاد و بچه‏ها به هوا پرت شدند. سيد حسين آرپى جى در دست داشت. آرپى.جى به سرش اصابت كرد و خون آمد. اما خودش متوجه نشد. وقتى چند قطره خون روى دستش ريخت، گفت: چه كسى زخمى شده است؟

خدمت به مردم
براى انجام كار مهمى عازم سوسنگرد شديم. سيد حسين رانندگى مى‏كرد. در مسير جاده هويزه سوسنگرد يك خانواده منتظر ماشين بودند، ايشان ترمز كردو از ماشين پياده شد و سئوال كرد. كجا تشريف مى‏بريد؟ با لهجه عربى گفتند: روستاى نعمه. ايشان با دست خودش وسائل آنها را بار كرد و آنها سوار شدند.
آن روستا در مسير ما نبود و بايد از مسير خودمان منحرف مى‏شديم. به ايشان گفتم: آقا سيد معطّل مي شويم. ايشان گفت: اشكال ندارد. رساندن اينها كم اهميت نيست. شايد از كارمان مهمتر باشد. ما براى آسايش اينها مى‏جنگيم، بايد به مردم خدمت كنيم.
برگشتيم به جاده هويزه - سوسنگرد چند كيلومترى نرفته بوديم كه چند نفر كنار جاده ايستاده بودند. باز ايشان توقف كرد و از آنان سؤال كرد: كجا تشريف مى‏بريد؟ گفتند فلان جا، ايشان با لبخند و احوالپرسى و روى گشاده گفت: سوار شويد. باز هم من اعتراض كردم و ايشان هم همان جواب را داد. در طول مسير، از مسافرى عبور نمى‏كرد مگر اينكه مى‏ايستاد و آنها را به مقصد مى‏رساند.

منبع: نرم افزار آرمان شهید علم الهدی
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرات شهید علم الهدی

خاطرات شهید علم الهدی

ريسمان پيچ به درخت
مأموران زندان به ساواك گزارش دادند كه حسين، نوجوانان بزهكار زندان را نماز خوان كرده است بلافاصله مأمور ساواك وارد زندان شد و حسين را زير مشت و لگد قرار داد و بعد او را از بند بيرون برده و به درختى كه در حياط زندان بود،به ريسمان بست و او را در هواى سرد زمستان رها كرد.
پس از گذشت چندين ساعت، نيمه‏هاى شب مأمور ديگرى ريسمان را باز كرد و حسين را كه از حال رفته بود، به سلول زندانيان سياسى منتقل كرد.
در ميان تاريكى سلول، يكى از برادران از خواب برخاسته و نام زندانى تازه وارد را سئوال كرد همين كه حسين خودش را معرفى كرد، آن برادر جاى خودش را به حسين داد تا استراحت كند و خودش نشست. زيرا آن سلول به حدى تنگ بوده كه بايد چند نفر بنشينند تا ديگران بتوانند بخوابند.



نامه مخفي
بعد از آتش زدن سيرك مصرى (سال 51)، حسين و يكى از دوستانش نامه‏ اى را تهيه كردند و مخفيانه به مسئول سيرك رساندند.
در آن نامه نوشته بودند:
«در زمانى كه اسرائيل، مردم مظلوم فلسطين را آواره كرده است و ما بايد دست بدست هم بدهيم و مسلمانان جهان را بيدار كنيم، جاى تعجب است كه در اين شرايط، شما براى به فساد كشاندن جوانان كشور ما، به ايران آمده‏ايد و...»
جالب اينكه مسئول سيرك اين نامه را به ساواك نداده بود. زيرا دو سال بعد كه حسين را در رابطه با مسايل ديگرى دستگير كردند، ساواك، هيچ خبرى از اين نامه نداشت. يقيناً اگر ساواكيها از موضوع اين نامه خبر داشتند، شكنجه‏هاى بيشترى بر حسين و دوستش وارد مى‏ ساختند


نماز جماعت در زندان
در سال 53 كه حسين را دستگير كردند، او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانيان اين بند، نوجوانانى بزهكار بودند كه به جرم دزدى و دعوا و... به زندان افتاده بودند. وقتى حسين وارد اين بند شد، بعضى از زندانيان او را مسخره مى‏كردند و مى‏گفتند: باكى دعوا كردى؟ چى دزديدى؟ و... اما حسين با صبر و حوصله بزودى توانست چند نفر از آنها را نماز خوان كند. چند روز بعد مأموران زندان ناگهان متوجه شدند كه همان نوجوانان بزهكار، به امامت حسين، نماز جماعت مى‏خوانند و جلسه قرائت قرآن بر پا كرده‏اند.
بدنبال گزارش مأموران، حسين را از اين بند ، خارج كردند.
تا چند سال بعد هر چند وقت يكبار يكى از آن نوجوانان بزهكار به سراغ حسين آمده و مى‏گفتند، حسين آقا در زندان ما را هدايت كرد.
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دست نوشته های شهید علم الهدی

از دست نوشته های شهید علم الهدی

من در سنگر هستم در این خانه محقر در این خانه ی فریاد و سکوت, فریاد عشق و سکوت تنهایی.
در این خانه سرد و گرم ,سردی زمستان و گرمای خون.
در این خانه ساکن و پر جوش و خروش سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت
خانه نمناک و شیرین, نم آب باران و طعم شیرینی و لذت شهادت
خانه بی شکل و زیبا بی شکلی ساختمان و زیبایی ایمان
خانه کوچک و با عظمت ,کوچکی قبر و عظمت آسمان
امشب پاس دارم ساعت 1 تا 3 چه شب باشکوهی.

من بیاد انس علی بن ابی طالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن میگفت, سر درچاه نخلستان میکرد, میگریست.
راستی فاصله اش با من زیاد نیست, از دشت آزادگان تا کوفه و کربلا 20کیلومتر است.

خدایا این سرزمین پاک در دست این ناپاکان است.
در همین 20 کیلومتری من , در همین تاریکی شب , علی(ع) برمیخواست به نخلستان میرفت , فاطمه(س) وضو میگرفت, پیامبر (ص) به سجده میرفت,
حسن (ع) و حسین (ع) به عبادت می پرداختند.
در ابن دل شب ابوذر بر می خیزد, نماز شب میخواند, سلمان بر میخزد قرآن میخواند, صدای او را میشنوی؟؟

در گردش زمین بدور خورشید هر لحظه پیش از لحظات دیگر داغ این خاطره ها را زنده میکند.
سرخی شفق و سرخی غروب در پشت نخلستان ها
خورشید عظمت قطره خون شهید را می یابد و پاکی و عصمت قطره قطره خون آن عزیزان را فریاد میکند.
خدایا این خانه کوچک در کنار رودخانه که در اطرافش گل ها پر پر شده کدام خانه است؟

ساختمان این خانه چیست؟
کمی در دل زمین شکافته چند گونی شن و... در کنار رودخانه رو بسوی دشمن
وسط مکان شهادت بهترین دوستانم
این خانه محقر برای من یک قلب تپنده شده, یک دل پر از سوز.
سوز فراق یاران و عزیزان از دست رفته
منصور, اصغر, رضا.....
خاطره ها مانند ورق خوردن صفحات یک دفتر , یک کتاب در ذهنم پشت هم صف گونه میگذرد.
منصور و روزه های مسیحی اش و دعای کمیل و مناجاتش که با او بودم.
اصغر و تلاش شبانه روزیش و نوشتجاتش درباره یجهاد و تقوی ... که با او بودم.
رضا و زیباییهای روحش و پاکی درونش و فکر بلند پروازش .... که با او بودم.
 

s.1.8.1.18

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

.
.
.


 

Similar threads

بالا