شعر نو

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آتشی بود و فسرد[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]رشته ای بود و گسست
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دل چو از بند تو رست
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]جام جادوئی اندوه شكست[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]آمدم تا بتو آويزم
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ليك ديدم كه تو آن شاخه بی برگی
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]ليك ديدم كه تو به چهره امیدم
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]خنده مرگی[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]وه چه شيرينست
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بر سر گور تو ای عشق نيازآلود
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]پای كوبيدن
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]وه چه شيرينست
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]از تو ای بوسه سوزنده مرگ آور
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]چشم پوشيدن[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]وه چه شيرينست
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]از تو بگسستن و با غير تو پيوستن
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]در بروی غم دل بستن
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]كه بهشت اينجاست
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بخدا سايه ابر و لب كشت اينجاست[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]تو همان به كه نينديشی
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]به من و درد روانسوزم
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]كه من از درد نياسايم
[/FONT]

[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]كه من از شعله نيفروزم ...
:gol:
[/FONT]
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
تابیده همچون کرمی در پیله اش
تازیانه ها را از فرط یاد آوری
در پیش روی خود
همواره می بیند
به خود می پیچد
در پیله می میرد
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال

سلام دسته ی گنجشک های تکراری
خوش آمدید به این قصه ی سپیداری
به قصه ای که نباید شنید ، باید دید
حدیث بوالهوسی های مردِ درباری
شما در اوجِ پریدن ترانه می خوانید
ندیده اید زمین را هنوز انگاری
که دختری وسطِ این پیاده رو یخ زد
کنارِ دسته ی کبریت های نم داری
چرا صدایی از این شهر بر نمی آید
چرا نمی شکند این سکوتِ اجباری ؟
سلام دسته ی گنجشک ... ها ؟! کسی خندید؟
کسی که بالِ شما را شکست پنداری!
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال
هجومِ فاجعه
تبعيض
مرگ
استبداد
فغان از اين همه نامردمي، فغان ... فرياد !
دلي شكسته، تني خُرد، پيكري خونين
نفس... نفس زدنِ كوچه در برابرِ باد
در امتدادِ هياهوي اين مترسك‌ها
در اين حواليِ بي‌سرزمينِ مرگ‌آباد :
درخت‌هاي سَتَروَن كلاغ مي‌زايند
( كلاغ : منشاء يك نوعِ ديگرِ فرياد )
جدالِ بي سببي بينِ «ما» و «ما» جاري‌ست
هر آن چه را به جُز از كينه برده‌ايم از ياد
حديثِ كهنه‌ي بي‌دركجاييِ من و توست
كه هر كه مي‌شنود مي‌شود به شدت شاد
به هرچه مي‌نگرد، غير از آن چه بايد ديد
نگاهِ مُرده‌ي اين مردمانِ هرزْ نهاد
شبيهِ عاقبتِ قصه‌هاي بي‌پايان :
هنوز فاجعه ، تبعيض ، مرگ ، استبداد !
 

hoolooo

عضو جدید
دستانت
پر از النگو های قرمز و صورتی ست...
من دارم در خیابان کفشها را واکس میزنم!
حواس من به توست
به کفشهایت
که روزی توی دستهای من
واکس خواهند خورد!..
و تو
بیست تومان بیشتر نخواهی داد...
 

متالیک

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما سخت هستیم

به سنگ ها کسی گفت:
«انسان شوید»
سنگ ها گفتند:
«ما هنوز چندان که باید
سخت نیستیم»

اریش فرید
 

hoolooo

عضو جدید
دهانم
باز نمیشود
شاید
کرم های دندانم
بو برده اند
که دوستت دارم
 

hoolooo

عضو جدید
می خواهی
بهشتی شوی!
چمدانت
پر از
سکه های طلاست
حالا
بیشتر می ارزی
میروی
تنها
گناهانت را
برایم جا می گذاری
و من
جهنمی میشوم
 

Mahdi JooN

عضو جدید
آنكه بر پيكر لب مي لرزيد لااقل كاش مرا مي فهميد
روز اول كه صدايش كردم
بوسه مي خورد لبم پي در پي
يك سكوت بر دلم آن روز نشست
گفتم اين مرد غزل هاي من است
بعد از آن روز دلم
 

baran-bahari

کاربر بیش فعال

روی دفترهایم،
روی میز تحریرم، روی درختان،
روی ماسه، روی برف،
نام تو را می نویسم.
روی همه ی صفحه های خوانده شده،
روی صفحه های سفید،
روی سنگ و خون و کاغذ یا خاکستر،
نام تو را می نویسم.
روی جنگل و کویر،
بر آشیانه ها و گلهای طاووسی،
نام تو را می نویسم.
روی همه ی تکه پاره های آسمان لاجوردی،
روی مرداب، این آفتاب پوسیده،
روی رودخانه، این ماه زنده،
نام تو را می نویسم.
و به نیرو به یک واژه،
زندگی را از سر میگیرم،
من برای شناختن و نامیدن تو،
پا به جهان گذاشته ام،

ای آزادی...

از شعر بلند (ای آزادی)
پل الوار، شاعر فرانسوی
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
:gol:
دلم گرفته،
دلم عجیب گرفته است.
و هیچ چیز،
نه این دقایق خوشبو، که روی شاخۀ نارنج می‌شود خاموش
نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب‌بوست
نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند.
و فکر می‌کنم
که این ترنمِ موزونِ حزن، تا به ابد شنیده خواهد شد.

"چه سیب‌های قشنگی! حیات نشئۀ تنهایی است."

و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
-ــ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانۀ اشکال
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأ‌نوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
-ــ و نوشداروی اندوه؟
-ــ صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.
-ــ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.
-ــ چقدر هم تنها!
-ــ خیال می‌کنم دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.
-ــ دچار یعنی..
-ــ عاشق.
-ــ و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
-ــ چه فکر نازک غمناکی!
-ــ و غم تبسم پوشیدۀ نگاه گیاه است.
و غم اشارۀ محوی به رد وحدت اشیاست.
-ــ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانۀ آنهاست.
-ــ نه، وصل ممکن نیست، همیشه فاصله‌ای هست.
اگر چه منحنی آب، بالش خوبی است
برای خواب دل‌آویز و ترد نیلوفر، همیشه فاصله‌ای هست.
دچار باید بود
وگرنه زمزمۀ حیرت میان دو حرف، حرام خواهد شد.
و عــــشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عـــشق
صدای فاصله‌هاست.
صدای فاصله‌هایی که ..
-ــ غرق ابهامند.
-ــ نه،
صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه‌هاست.
و او و ثانیه‌ها می‌روند آن طرف روز.
و او و ثانیه‌ها روی نور می‌خوابند.
و او و ثانیه‌ها بهترین کتاب جهان را به آب می‌بخشند.
و خوب می‌دانند که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گرۀ رودخانه را نگشود.
و نیمه شب‌ها، با زورق قدیمی اشراق
در آب‌های هدایت روانه می‌گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می‌رانند.
-ــ هوای حرف تو آدم را
عبور می‌دهد از کوچه باغ‌های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازۀ محزونی!

"اتاق خلوت پاکی است.
برای فکر، چه ابعاد ساده‌ای دارد!
دلم عجیب گرفته است.
خیال خواب ندارم."
:gol:
 

hoolooo

عضو جدید
جنگجو شده ای
حالا,می خواهی انتقام بگیری
تمام دنیا با توست
من,
یاری ندارم
سربازانت می رسند
نیزه ای قلب مرا می شکافد
دوستت دارم ها
بر ملا می شود
 

hoolooo

عضو جدید
مار گزیده ام
از سپید و سیاهی می ترسم
چشمان تو
اما آبی ست
ترس ندارد
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
انگار یکی از آخرین تلفن ها بود!

انگار یکی از آخرین تلفن ها بود!

گفتی : سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و همکناری ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله
روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!

یغما گلرویی:gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دل و ديده ، گرامی تر هم
آيا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و ديده گرامی تر :
دست !
زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل كنی از دنيا ،
دستاورد است !
هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمين ،
دست دارد همه را زير نگين !
سلطنت را كه شنيده ست چنين ؟!
شرف دست همين بس كه نوشتن با اوست !
خوشترين مايه دلبستگي من با اوست .
در فروبسته ترين دشواری ،
در گرانبارترين نوميدی ،
بارها بر سرخود ، بانگ زدم :
- هيچت ار نيست مخور خون جگر ،
دست كه هست !
بيستون را ياد آر ،
دست هايت را بسپار به كار ،
كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار !

وه چه نيروی شگفت انگيزي است ،
دست هايی كه به هم پيوسته است !
به يقين ، هر كه به هر جای ، در آيد از پاي
دست هايش بسته است !
دست در دست كسی ،
يعنی : پيوند دو جان !
دست در دست كسی
يعنی : پيمان دو عشق !
دست در دست كسی داری اگر ،
دانی ، دست ،
چه سخن ها كه بيان می كند از دوست به دوست ؛

لحظه ای چند كه از دست طبيب ،
گرمی مهر به پيشانی بيمار رسد ؛
نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !

چون به رقص آيی و سرمست برافشاني دست ،
پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !
لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست !
دست ، گنجينه مهر و هنر است :
خواه بر پرده ساز ،
خواه در گردن دوست ،
خواه بر چهره نقش ،
خواه بر دنده چرخ ،
خواه بر دسته داس ،
خواه در ياري نابينايی ،
خواه در ساختن فردايی !
آنچه آتش به دلم مي زند ، اينك ، هر دم
سرنوشت بشرست ،
داده با تلخی غم های دگر دست به هم !
بار اين درد و دريغ است كه ما
تيرهامان به هدف نيك رسيده است ، ولی
دست هامان ، نرسيده است به هم !
...
..
.
:gol:
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
نادر نادرپور

نادر نادرپور

شعريست در دلم
شعري كه لفظ نيست
هوس نيست
ناله نيست

شعري كه آتش است
شعري كه مي گدازد و مي سوزدم مدام
شعري كه كينه است و خروش است و انتقام
شعري كه آشنا ننمايد به هيچ گوش
شعري كه بستگي نپذيرد به هيچ نام
شعريست در دلم
شعري كه دوست دارم و نتوانمش سرود
مي خواهمش سرود و نمي خواهمش سرود
شعري كه چون نگاه نگنجد به قالبي
شعري كه چون سكوت فرو مانده بر لبي
شعري كه شوق زندگي و ، بيم مردن است
شعري كه نعره لست و نهيب است و شيون است
شعري كه چون غرور بلند است و سركش است
شعري كه آتش است
شعريست در دلم
شعري كه دوست دارم و نتوانمش سرود
شعري از آنچه هست
از آنچه بود
...
..
.
:gol:
 

hoolooo

عضو جدید
شرمنده تنکس ندارم

شرمنده تنکس ندارم

نردبان خانه ات شدم
برای چیدن ستاره
رفتی و باز نگشتی...
جای پاهایت آنقدر خاک گرفت
تا
شانه هایم شکست
نیامدی...
دیگر
مردی برای
اجاق خانه اش
هیزم جمع میکرد
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، وصله ی ناجور
نه از رومم
نه از زنگم
همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در
بگشای دلتنگم
حریفا، میزبانا، میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است...
 

hoolooo

عضو جدید
یادته
سوار قایق شدیم
قایقی که سوراخ شد
وسط دریا
ترسیدی غرق بشیم
و من
همه آبها رو خوردم
دریا خشک شد
ماهی ها مردند
و تو
زنده ماندی...
 

arghavan.z

عضو جدید
کاربر ممتاز
نادر نادرپور

نادر نادرپور

طفلي که گاهگاه
آيينه در مقابل خورشيد مي گرفت
تا ديدگان پير و جوان را
از بازتاب نور بيازارد
اکنون که آفتابش رو مي نهد به بام
آيا چگونه نور جواني را
در چشم پير خويش ، فرود آرد ؟
اين طفل سالخورده
طرفي ازين خيال نخواهد بست
زيرا که آفتاب کهنسالي
ديگر نه آن فروغ سحرگاه است
کز خاوران در آينه ها مي تافت
او ، هرگز انعکاس زلالش را
در ديدگان خويش نخواهد يافت
امروز ، بر کرانه ي اقليم باختر
در کلبه اي که بر سر موج ايستاده است
او ، از سپيده دم چه تواند ديد؟
جز اين که آسمان
فانوس سرخ راهنمايي را
از دست برج بندر ميگيرد
تا پيه سوز بي رمقش را بر آورد
چشمي که بارها
در کوچه هاي خاکي آن شهر آشنا
از دور ، بر حريق شفق خيره مانده بود
امسال ، در سراسر اين شهر ناشناس
از جلوه ي غروب چه خواهد ديد ؟
جز اين که گاهگاه
چون بر افق نظاره کند از چهار راه
خورشيد آتشين را ، بعد از چراغ سبز
در آسمان ، نشان خطر بيند
آري ، زمانه ، شيوه ي ديگر گزيده است
وين بي خبر ، هنوز فضاي گذشته را
در قاب تنگ آينه مي جويد
غافل ، که جز شکستن آيينه ، چاره نيست
غافل ، که عمر گمشده را بازيافتن
آسان تر از خريدن عمر دوباره نيست
...
..
.

 

hoolooo

عضو جدید
این رو برای ارغوان که خیلی مهربونه مینویسم
.
.
.
عجایب جهان هم,
دیگر عجیب نیستند...
میان تو و من
دیوار چین هم
حتی
کوتاه است
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
مانده تا برف زمین آب شود !
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
ناتمام است درخت
زیر برف است تمنای شناکردن کاغذ در باد ...
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات
مانده تا سینی ما پرشود از صحبت سنبوسه و عید !

در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد
و نه آواز پری می رسد از روزن منظومه برف
تشنه زمزمه ام ...


مانده تا مرغ سرچینه هذیانی "اسفند" صدا بردارد
پس چه باید باکنم
من که در لختترین موسم بی چهچهه سال
تشنه زمزمه ام ؟
بهتر آن است که برخیزم ؛
رنگ را بردارم؛
روی تنهایی خود نقشه مرغی بکشم...


سهراب سپهری:gol:
 

hoolooo

عضو جدید
از تو
دورم
خیلی زیاد!
مثلا
از اینجا
تا
خانه خدا
کاش خدا در طبقه بالایی خانه مان مین شست
حتی
بدون پیش قسط و اجاره...
 

nooshafarin

عضو جدید
کاربر ممتاز
از مهتابی به کوچه ی تاریک خم می شوم
و به جای همه ی نومیدان می گریم
آه من حرام شده ام...
 

hoolooo

عضو جدید
از تو که گریختم
آسوده بودم که دیگر نیستی
تا
بلند بلند دوستت بدارم
وتو
دروغم را نشنوی
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
روي اين ديوار غم،چون دود رفته بر زبر،
دائما بنشسته مرغي،پهن كرده بال و پر،
كه سرش مي جنبد از بس فكر غم دارد به سر.

پنجه هايش سوخته،
زير خاكستر فرو،
خنده ها آموخته،
ليك غم بنياد او.

هر كجا شاخي ست بر جا مانده بي برگ و نوا
دارد اين مرغ كدر بر رهگذار صدا.
در هواي تيره ي وقت سحر سنگين بجا.
 

afsaneh_k

عضو جدید
باران نمی شوم
که نگویی :
"با چه منتی خود را
بر شیشه می کوبد تا
پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیندازم"
ابر می شوم
که از نگرانی یک روز بارانی
هر لحظه پنجره را بگشایی
و مرا در آسمان بنگری...
 

Similar threads

بالا