شعرهای تنهایی و مرگ

tabasom kh

عضو جدید
اگر خواب مرگ دردهای مارا
و هزاران آلام دیگر را که طبیعت
بر جان ما....
مستوله میگردد
غایتی ست که البته لاید آرزومند آن بود...
مردن....خفتن....
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ای خوشا آن کس که پیش از ما بمرد [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]خوشتر از او آنکه از مادر نزاد ...[/FONT]​
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگي چيدن سيبي است که يايد چيد و رفت
زندگي تکرار پاييز است که بايد ديد و رفت

زندگي رودي است جاري هر که آمد
کوزه اي شادمان پر کرد و مشتي آب نوشيد و رفت

قاصدک ? اين کولي خانه بدوش روزگار
کوچه گرديهاي خود را زندگي ناميد و رفت...
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]زنده یاد قیصر امین پور[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]من[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]سالهای سال مردم[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]تا اینکه یک دم زندگی کردم[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]تو می توانی[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]یک ذره[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]یک مثقال [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]مثل من بمیری؟[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
به چشمانم نیا ای اشک
کسی غمخوار قلبم نیست
نفهمیدم در این دنیا
کلید عشق دست کیست

به چشمانم نیا ای اشک
نبار از درد تنهایی
برای غصه ای تازه
نمانده در دلم جایی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر از گشودن تمام اسرار دست بکشی،
مشتاق مرگ می شوی
زیرا مرگ، آخرین راز زندگی است.
تولد و مرگ،
دو مظهر از بالاترین مظاهر شجاعت اند.
 

accounting

عضو جدید
نمی دانم آیا می توانم تنهایم توی کلمات خلاصه کنم و به تصویر بکشم
اما ای کاش همه انها آخر خوبی داشته باشد به این امید
 

sahar-architect

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خبرت نیست که دور از تو چه حالی دارم
با خیالت همه شب حال و هوایی دارم
خبرت نیست از این بی سر و سامانی من
خنده ظاهری و گریه تنهایی من
خاطرت جمع که تا در بدنم جان دارم
با سر و زلف پریشان تو پیمان دارم
خاطرت جمع که تا مانده به جانم نفسی
جز تمنای وصال تو ندارم هوسی
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردن چقدر حوصله می خواهد بی آنکه حتی یک لحظه بی حس مرگ زیسته باشی؟؟؟

قیصر امین پور
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرگ را مایه عمر ابدی می دانم
بس که بی روی تو از صحبت جان سیر شدم
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای مرگ بیا مردمی کن

این غم سر مردمی ندارد

عراقی
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تنم چون جان و دل بردی چه اندیشم ز مرگ

ملک ویران گشته را اندیشه تاراج نیست


چقدر ازمرگ گفتم !!! عجالتا کافیه!!
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيا اي مرگ جانم بر لب آمد
بيا در كلبه ام شوري برانگيز
بيا شمعي به بالينم بيفروز
بيا شعري به تابوتم بياويز

مشيري
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو یک غروب غم انگیز می رسی از راه
که می برند مرا روی شانه های سیاه

صدای گریه بلند است و جلمه هایی هم
شبیهِ تسلیت و غصه و غمی جانکاه


 

elhamanwar

عضو جدید
نه بلبل داند از داغ جدایی
نه گل دارد خیال بی وفای
ولیکن چرخش چرخ ستمگر
زند بر هم رسوم آشنایی
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس از چندین فراموشی و خاموشی
صبور پیرم
ای خنیاگر پارین و پیرارین
چه وحشتناک خواهد بود آوازی که از چنگ تو برخیزد
چه وحشتناک خواهد بود
آن آواز
که از حلقوم این صبر هزاران ساله برخیزد
نمی دانم در این چنگ غبار آگین
تمام سوگوارانت
که در تعبید تاریخ اند
دوباره باز هم آوای غمگین شان
طنین شوق خواهد داشت ؟
شنیدی یا نه آن آواز خونین را ؟
نه آواز پر جبریل
صدای بال ققنوسان صحراهای شبگیر است
که بال افشان مرگی دیگر
اندر آرزوی زادنی دیگر
حریقی دودناک افروخته
در این شب تاریک
در آن سوی بهار و آن سوی پاییز
نه چندان دور
همین نزدیک
بهار عشق سرخ است این و عقل سبز
بپرس از رهروان آن سوی مهتاب نیمه ی شب
پس از آنجا کجا
یارب ؟
درآنجایی که آن ققنوس آتش می زند خود را
پس از آنجا
کجا ققنوس بال افشان کند
در آتشی دیگر ؟
خوشا مرگی دگر!
با آرزوی زایشی دیگر!

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
براي زندگي کردن کافيست که مرده باشي
با چشم هاي باز و نگاهي رو به آسمان
کافيست مرده باشي تا بفهمي معني شب گريه هاي
دخترک شب هاي بي ستاره يعني چه
بايد بفهمي خستگي چه طعمي را زير دندان هايم مي آورد
بايد بفهمي چرا تنهايي ؟
مينويسم که خوب نيستم
براي چيز هايي که شنيده ام بغض ميکنم
نفرتم را مي بلعم..اشک هايم را خاک ميکنم
هراسم نيست که لب هايت را وقت مستي ببوسم
هراسم نيست که سيگارم را از لب هاي تو بگيرم
هراسم نيست که ببازم همه داشته هايم را
من با تنهاييم خوبم..زنده ام..شادم
من با تنهاييم تنهايم
آسمان من آبستن ستاره هاي پرنور و صورتيست
شب هاي من پر از کلاغ هاي کاغذيست
روزهايم را با تنهاييم معني ميکنم
حرف هايم را زير دندان هايم ميجوم
من با تنهاييم عشق بازي ميکنم
تنهاييم را مي ستايم
روزهايي که گذشت و شب هايي که خيس از اشک
سحر شد..شايد پروانه شدن يک خيال بود
يک خيال ساده اما دوست داشتني
روزهاي من گذشت با تنهايي من گذشت
به دنبال يک هدف
گذشت و زمان حتي نفسي تازه نکرد
گذشت و ثانيه دويد
آمدم بگويم دست هايم را بگير
که ديدم رفته بود
قد کشيدم..
باز هم تنهايي قد کشيدم
همون روزي که توي کوچه ها با يه کوله رو دوشم زير بارون
شعر تنهايي و ميخوندم..قد کشيدم
ستاره باز هم چشمکي زد
خواستم بگويم :تنهايي من زيباست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مرگ پایان کتاب اندیشه های من است


وآغازی برای پیمودن دنیای افکارم


و چه با شکوه است که در ان هنگام


تو هم قدم گام های تنهای من باشی.

 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز


ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم

آنقدر دیر بیایی که زجان سیر شوم

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي مرگ چه اسان ميرسي، تن را چه آسان ميبري

از قيل و قال روزگار او را رها ، شادان و خندان ميبري
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز

زندگی عمری اگر ما را هراسان کرد و رفت


مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت
 

عطر بارون

عضو جدید
کاربر ممتاز
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
...
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوترنیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند
مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت پر کسیژن مرگ است






سهراب سپهری
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پیش از آنکه آخرین نفس را برآر[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]م[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پیش از آنکه پرده فرو افتد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پیش از پژمردن آخرین گل [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برآنم که زندگی کنم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بر آنم که عشق بورزم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برآنم که باشم .[/FONT]
آنگاه مرگ می تواند فراز آید.
آنگاه می توانم به راه افتم .
آنگاه می توانم بگویم
که زندگی کرده ام.
 

mahboobeyeshab

عضو جدید
کاربر ممتاز

وقتی بعدِ سی و هفت روز از پاییز تمام تنم می‌لرزد
و هر چه می‌پوشم، گرم نمی شوم ...
یعنی چیزی شبیه دست‌هايت کم شده‌اند ...
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی،سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است
 
بالا