شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!!!

mirror_life2006

عضو جدید
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!!!
بسمه تعالی




شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!!!


گاهی اوقات موارد ناخواسته ای هست که به شما انگیزه میده و شما هم از اون عامل به صورت ناخواسته انرژی میگیرین و قدرت پیدا میکنین !!! اما اگر یه روز ناگهان متوجه باشید اون منبع از بین رفته چه میکنید!!!

و با پی بردن به اون قضیه (از بین رفتن منبع انرژی) تمامی انرژی و انگیزه ی خودتون را در یک آن از بین رفته ببینید چه میکنید؟؟!!!!

خیلی دوست دارم نظر شما عزیزان را بدونیم ، چون متاسفانه دچار همچین مشکلی شدم و من که دوسال وجود انگیزه را در خود بالا میبردم ناگهان تمام انگیزه ها ناگهان برایم از بین رفت!!!

حالا در یک برزخ عجیبی گرفتار شدم و این به منزله ی وضعیت بحرانی برای من است کمکم کنید؟؟؟

چندین استراتژی پیش گرفتیم ، چند استراتژی کوتاه مدت که متاسفانه به شکست انجامیده و چند بلندمدت که امید دارم حداقل اینها کمی وضعیت منا بهبود بدن و انگیزه را برگردونن .

ضربه ای که به من وارد شد بسیار ناگهانی بود و قبل از اینکه بتونم در موردش تصمیم بگیرم پوزم را به خاک مالید. حالا نشستم بین راه و سعی میکنم بلند شم ولی میبینم پاهام شکسته ؟؟؟؟؟

دست به دعا شدم و میخوام با دستای خودم پاهمو گچ بگیرم اما از شانس بد گچ هم ندارم .

پس باید همینجور بین راه منتظر بمونم تا این درد پا آروم شه تا شاید بتونم بلند شم و دست و پا شکسته به راه خودم ادامه بدم .

حالا نمی دونم چی کنم ، میدونم که درجا زدن هر لحظه به منزله عقب افتادنه .

بمن بگین چجوری انگیزه بگیرم !!؟؟

دنیا برام هزاران رنگ بود و حالا همه جا را خاکستری میبینم .

خدا منرا شفا بده.

برام دعا کنید.

نظر بدین و کمکم کنید.

ارادتمند شما
امین.

 
آخرین ویرایش:

**آگاهدخت**

مدیر تالار اسلام و قرآن
مدیر تالار
سلا م
نصیحت و سرزنش بکار شما نمیاد
مشکلاتو نباید دور زد باید از وسطشون رد شد
خستگی در کنید ویا علی بگید وبلند بشید
میگم چون تجربه های سختی داشتم
فقط خدا
از هرراهی که بتونید.....
مهم نیست چقدر باخدا دوست هستید وچقدر بهش احساس نزدیکی میکنید
مهم اینه که حضور گرمشو احساس کنید وبدونید الان خدا بیشتر از خود تون از نارحتی وپریشونی ودرماندگی شما ناراحته ومنتظر شماست..............
 

mirror_life2006

عضو جدید
سلا م
نصیحت و سرزنش بکار شما نمیاد
مشکلاتو نباید دور زد باید از وسطشون رد شد
خستگی در کنید ویا علی بگید وبلند بشید
میگم چون تجربه های سختی داشتم
فقط خدا
از هرراهی که بتونید.....
مهم نیست چقدر باخدا دوست هستید وچقدر بهش احساس نزدیکی میکنید
مهم اینه که حضور گرمشو احساس کنید وبدونید الان خدا بیشتر از خود تون از نارحتی وپریشونی ودرماندگی شما ناراحته ومنتظر شماست..............

من به خدا خیلس زیاد اتقاد دارم اما به هر دری که زدم بسته بود یاد خدا ارومم میکنه من بخام زندگیمو تعریف کنم اولا تایپینگم قفل یا حتا شاید حذف شه ثانیان اشکت در میاد به هر حال ازت ممنونم که تو این تایپینگ نظر دادی دوسته عزیز موفق باشی
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد یه داستانی افتادم...
که یه مورچه سالها عاشق دختر همسایه روبرویی بوده....که از پنجره نگاهش می کرده....بعد سالها می فهمه اون تفاله چای بوده نه مورچه...
آره می فهمم ...حس خستگی رو
یه موقعی تو زندگی آدم خیلی خسته می شه...می برّه....
طبیعیه و نباید ترسید درست می شه...زمان حلش می کنه
فقط نباید گذشته رو شخم زد...و نباید خدا رو فراموش کرد
این شعر همیشه به من انرژی می ده:
هان !مشو نومید چون واقف نئی از سرّ غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان,غم مخور:smile:
 

mirror_life2006

عضو جدید
یاد یه داستانی افتادم...
که یه مورچه سالها عاشق دختر همسایه روبرویی بوده....که از پنجره نگاهش می کرده....بعد سالها می فهمه اون تفاله چای بوده نه مورچه...
آره می فهمم ...حس خستگی رو
یه موقعی تو زندگی آدم خیلی خسته می شه...می برّه....
طبیعیه و نباید ترسید درست می شه...زمان حلش می کنه
فقط نباید گذشته رو شخم زد...و نباید خدا رو فراموش کرد
این شعر همیشه به من انرژی می ده:
هان !مشو نومید چون واقف نئی از سرّ غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان,غم مخور:smile:
ممنون از نظر زیبات خوشم اومد مرسی
 

shiva71

عضو جدید
منم ی روزی هدفها و انگیزه های زیادی تو زندگیم داشتم اما الان نمیدونم چرا زندگی میکنم...........
 

mirror_life2006

عضو جدید
منم ی روزی هدفها و انگیزه های زیادی تو زندگیم داشتم اما الان نمیدونم چرا زندگی میکنم...........

شما نا امید تر از من هستین که ما افریده شدیم تا زندگی کنیم دیگه بی معنی که ندونیم واسه چی زندگی کنیم البته گاهی برا منم اتفاق میفته که اینجوری این حالتی بشم اما خوب دیگه بعدش از خدایه خودم معذرت میخام



خدايـــا ؛
ايـن روزهــا حرفهـــايم
بوي نـاشـــکري مي دهنــد ...
امـــا تـــو...
بـه حســـاب تنهـــايي و درد دل بگـــذار.
با عکس گفتم شاید تاثیرش بشتر باشه بازم مرسی شیوا جان
 

mali1

عضو جدید
کسی نبود نظر بده دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

انگیزت خودت باشه.
دوست عزیز همین اتفاق برای منم افتاده و خودم رو خیلی باختم

اما الان به خودم اومدم و دیدم فقط خودم میتونم به خودم کمک کنم. در اینده کسی برای من نمیمونه خودمم که باید با خودم باشم توکل کن به خدا حتی اگه تو پاهات درد و حس کردی بلند شو

راه که بری درد و فراموش میکنی و میتونی به مقصدت برسی

(نظر شخصی)
 
  • Like
واکنش ها: etnn

azera46

عضو جدید
منم ی روزی هدفها و انگیزه های زیادی تو زندگیم داشتم اما الان نمیدونم چرا زندگی میکنم...........

بدترین چیز تو زندگی ناامیدیه . منم نمیدونم چرا زندگی میکنم ولی حداقل به آینده امیدوارم .
 

*Chakavak*

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیلی وقته تالار مشاوره نیومدم و اصلا قصدم نداشتم بیام، نمی دونم چرا رو عنوان تاپیک شما که در صفحه اصلی پیدا بود کلیک کردم.

اتفاقا همین دیشب با یکی از دوستام داشتم در همین مورد حرف می زدم، نمی دونم برا شما چه اتفاقی افتاده ولی منم روحیاتی شبیه شما رو تجربه کردم.

گاهی حتی خودم رو نمی شناسم!

ولی خب چند ماهه دارم سعی می کنم به زندگی برگردم، به اهدافم ... ولی با یه بازنگری در همه چیز.

اولین کاری که کردم تمام کارهای عقب افتاده رو دارم انجام میدم (تقریبا تموم شده)، تا ذهنم تا حد ممکن سبک بشه.

و بعدش یه بازنگری اساسی تو زندگیم با محوریت خودم! اول استعدادها و علاقه های خودم رو به ترتیب اهمیت مشخص کنم و بعد اهدافم.

کمبودهایی که باعث می شن من اونی که میخوام نشدم و بعد باید بتونم جبرانشون کنم ... که این سخت ترین مرحله کاره..و همون طور که گفتین انگیزه میخواد..منم هنوز انگیزه کافی رو کم دارم...ولی فکر کنم اگر مقدماتش آماده شه، انگیزه هم خواهم داشت.

به مهمترین نتیجه ای که رسیدم اینه که: اول باید بتونی خودت رو دوست داشته باشی، بیشتر از هرچیز و هرکس. (نه به معنی خودخواهی و غرور البته!)
 

mirror_life2006

عضو جدید
خیلی وقته تالار مشاوره نیومدم و اصلا قصدم نداشتم بیام، نمی دونم چرا رو عنوان تاپیک شما که در صفحه اصلی پیدا بود کلیک کردم.

اتفاقا همین دیشب با یکی از دوستام داشتم در همین مورد حرف می زدم، نمی دونم برا شما چه اتفاقی افتاده ولی منم روحیاتی شبیه شما رو تجربه کردم.

گاهی حتی خودم رو نمی شناسم!

ولی خب چند ماهه دارم سعی می کنم به زندگی برگردم، به اهدافم ... ولی با یه بازنگری در همه چیز.

اولین کاری که کردم تمام کارهای عقب افتاده رو دارم انجام میدم (تقریبا تموم شده)، تا ذهنم تا حد ممکن سبک بشه.

و بعدش یه بازنگری اساسی تو زندگیم با محوریت خودم! اول استعدادها و علاقه های خودم رو به ترتیب اهمیت مشخص کنم و بعد اهدافم.

کمبودهایی که باعث می شن من اونی که میخوام نشدم و بعد باید بتونم جبرانشون کنم ... که این سخت ترین مرحله کاره..و همون طور که گفتین انگیزه میخواد..منم هنوز انگیزه کافی رو کم دارم...ولی فکر کنم اگر مقدماتش آماده شه، انگیزه هم خواهم داشت.

به مهمترین نتیجه ای که رسیدم اینه که: اول باید بتونی خودت رو دوست داشته باشی، بیشتر از هرچیز و هرکس. (نه به معنی خودخواهی و غرور البته!)
مرسی عالی بود
 

ICE-G

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدترین چیز تو زندگی ناامیدیه . منم نمیدونم چرا زندگی میکنم ولی حداقل به آینده امیدوارم .
شما پرسپولیسیا ماشالا روحیه قوی داریدبا این وضعیت هرکی جای شما بود خودکشی میکرد
 
بالا