اين جمله برايتان آشنا نيست : " انگار همه چيز تکراري است "
اين احساس چقدر در وجودتان ريشه دارد ؟ اين که همه چيز برايتان تکراري باشد ...
همه سوژه ها تکراري ، اتفاقها ...
همه چيز روي يک ريل دايره اي .... مي رود ، دوباره مي بيني برگشت ...
اين ، عاشق آن مي شود ... پس فردا مادرش راضي نمي شود ، عاشق آن يکي مي شود ...
اين دانشگاه قبول مي شود ... آن يکي نمي شود ...
خدا وکيلي اين روزها داستاني به جز همين ها ، مي شنويد ...؟!
وبلاگ مي نويسيم ... آپ مي کنيم ... دوباره آپ مي کنيم ... از قضا سوژه هاي همه مان هم تکراريست !
اد ليست مسنجرت را که نگاه مي کني ، علاقه اي براي گپ زدن با هيچ کدام را نداري ، مي تواني پيش بيني کني که هر کدام قرار است چه بگويند ، دغدغه شان چيست از چه خوشحال مي شوند و ...
ليست موبايلت هم همين طور ... !
رديف کتابهايت را هي بالا و پائين مي روي ، چپ ، راست ... شعرها ، داستانها ، تاريخي ... مذهبي ... خارجي .. ايراني ... درسي ... همه اشان تکراري ...
کتابفروشي را هم، هر روز سرکي مي کشي ... آن هم تکراري ...
فيلم ها هم که نگفتني است ...
به قول " قيصر " مي گردي دنبال آن افسانه ي موهوم ...
من فکر مي کنم اين ها اثرات زياد زنده ماندن است ... !
مگر دنيا چقدر سوژه هيجان انگيز دارد ، اصلا مگر چقدر ظرفيت دارد ...
همين بيست ، بيست پنج سال کافيست ديگر که همه چيز را تجربه کرده باشي و از هيچ اتفاقي چندان به وجد نيايي ... مانده ام در انگيزه ي مادربزرگ ها و پدربزرگهايي که همچنان با هيجان منتظر ازدواج و بچه دار شدن نوه ، نتيجه هايشان هستند ....
يک ليست رديف مي کنم توي ذهنم از اتفاقهايي که رسيدنشان به عالم امکان کمي سخت است ، ببينم از کدام يکي بيشتر هيجان زده مي شوم ... !
دريغ از کمي ذوق زدگي ... زرشکــــــ
آخرش قرار است مثلا چه شود ...؟!!
تنها اتفاقي که تکراري نيست ، ظهور است !