سفره خالی!!!

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد:
کهنه قالی می خرم....
دست دوم جنس عالی می خرم....
کاسه و ظرف سفالی می خرم...
گر نداری کوزه خالی می خرم...

اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضش شکست


اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی، می خرید؟!

........:cry:
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سين سفره مان ايمان ندارد
بعد از همان تصميم کبری، ابرها هم
يا سيل می بارد و يا باران ندارد
بابا انارو سيب و نان را می نويسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نويسد اين ندارد آن ندارد
بنويس کی آن مرد در باران ميايد
اين انتظار خيسمان پايان ندارد
ايمان برادر گوش کن نقطه سر خط
بنويس بابا مثل هر شب نان ندارد
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد

زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه

سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست

زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست

زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟



زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر

زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند

زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد

زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد

زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه

زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی


زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده


زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد دارم در غروبی سرد سرد می گذشت از کوچه ما دوره گرد

داد می زد:
کهنه قالی می خرم....
دست دوم جنس عالی می خرم....
کاسه و ظرف سفالی می خرم...
گر نداری کوزه خالی می خرم...

اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید، بغضش شکست


اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا سفره خالی، می خرید؟!

........:cry:


این شعرو هر وقت میخونم تمام وجودم میخواهد رو به خدا فریاد بکشه ولی نمی دونم چرا تارهای صوتیم رسم خفه شدن رو خوب یاد گرفتن
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
58625705403979596382.jpg


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]زوربزن،زنجیر را پاره کن ،این زنجیرت نیست که محکم شده[/FONT]
نان گران شده است
بچه ها میگفتند باز پهلوان پنبه آمده،باز آمده معرکه بگیرد وخالی بندی کند
وقتی زنجیر را دور بازوهایت می بستی،هیچکس به چشمانت نگاه نمیکردکه غمها به هم حلقه زده بودند
همه حواسشان به زنجیر بود مبادا کلک بزنی
زور زدی با کلک یا بی کلک زنجیر را پاره کردی
همه برایت دست زدن وهورا کشیدن،اما هیچکس نفهمید این زنجیر نبود که پاره شد
این قلب یک مرد بود
باز هم به شرافت تو که نون بازویت را میخوری
 

Fateme_bay

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]کودکی که می داند گریه های مادرش ، تن فروشی خواهرش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] و[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]دستهای پینه بسته پدرش و حتی گرسنگی اش همه از بی پولیست !! [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چگونه در مدرسه بنویسد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] علم بهتر است یا ثروت ؟[/FONT]
 

Similar threads

بالا