سخنان بزرگان، جملات کوتاه و زیبا

Persia1

مدیر تالار زبان انگلیسی
مدیر تالار
و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ،

باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ،

نه مرده ریگی وارثانتان.


جبران خلیل جبران
 

outlandish_tak

عضو جدید
بر باد رفته،…


آنگاه که در عمق نگاهت، محبت را یافتم، هرگز باور نمی کردم،
راه ها چه ساده یکی می نمایند، و چه سخت از هم جدایند…
هنوز هم طعم شیرین نگاهت ، بر لبانم جای مانده است.
آنگاه که بر دروازه های قلبت، انتظار کلید عشق را کشیدم،
و بی خبر از آن سوی دروازه ها،
در اندیشه دیدار دوباره ات،طلا می دادم و زمان می خریدم،
هرگز، باور نداشتم، که جا پای پست دیگران را ، در مرداب ناشناخته دلت بیابم…
آنگاه که مثل عروسک های دوران کودکی، بازیچه افکار بچه گانه ات بودم،
هرگز باور نداشتم، که افکار از پشت چشمان رنگینت قابل خواندن نباشد…
هنوز هم باور ندارم، که محبتم را درک نکرده باشی،
چه سخت بود، به تو رسیدن.
و چه سهل، از تو گذشتن…
می دانم که با گذشت سالها، دیگر به من نمی اندیشی.
نه، حتی اینهم دیگر برایم مهم نیست.
شاید فقط به خودم ثابت شد، که علاقه ام به تو هرگز دروغین نبود،
هر چند دیگر ابداً وجود نخواهد داشت.
گه گاه ، که صدای تپش قلبم را سخت در می یابم،
درک می کنم که عشقت روزی در قلبم رخنه کرده بود،
و زخم رفتار و افکارت هنوز بر آن التیام نیافته.

نمی دانم امَا،
شاید روزی دریابی ، دلیل رفتن و نبودنم را . . .
نه، حتی اینهم دیگر برایم مهم نیست.
آنگاه که گمان می کردی، مرا خوب شناخته ای،
هرگز باور نمی کردی که با رفتنم، . . .
می دانم که هیچ از شب گریه هایم خبر نداشتی، آنگاه که تمام دنیای مرا به بازیچه می گرفتی.
بر این از تو گله ای ندارم.
گله مندم از آن ایامی که، اشک هایم را می دیدی و محبتم را حس می کردی،
ولی . . .
شاید به یاد نداری، روزهایی که من از تو صداقت خواستم و تو از من شعور را .
ذهنم از تو یک روز بی دروغ ، هرگز ، سراغ نخواهد داشت.
چشمان به ظاهر معصوم، دیگر برایم معنایی ندارند . . .
عشق، معنای واقعی خود را یافته است.
نمی دانم، با این قلب عاشق چه کردی ؟

نمی دانم، می شود دوباره عاشق شد؟

نمی دانم ، خراش های زنگار گرفته قلبم را، به کدام پزشک حاذق نشان دهم؟

با این قلب خسته ، تا کجا می توان رفت‌؟ . . .
ولی شک ندارم، دیگر نمی توانم، نه تنها با تو، که حتی با مثلِ مثل تو باشم.
نه، حتی اینهم دیگر برایم مهم نیست.
مهم این است که من رفتم، بی آنکه هیچ شخص دیگری در زندگیم باشد ،
و تو حتی آنقدر لایق نبودی، که به خاطر دیگری ، رهایت کنم . . .
 

delaram30

عضو جدید
هیچ کس استحقاق اشکهای تورا ندارد و آنکس که استحقاق آن را دارد هیچگاه باعث گریه تو نمی شود...(گابریل گارسیا مارکز)
 

Taghdir

عضو جدید
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است .
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.
دكتر شريعتي
 

Taghdir

عضو جدید
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
دکتر شریعتی
 

Taghdir

عضو جدید
جمله ای از گوته
اگر ثروتمند نيستي مهم نيست، بسياري از مردم ثروتمند نيستند،
اگر سالم نيستي، هستند افرادي که با معلوليت و بيماري زندگي مي کنند،
اگر زيبا نيستي برخورد درست با زشتي هم وجود دارد،
اگر جوان نيستي، همه با چهره پيري مواجه مي شوند،
اگر تحصيلات عالي نداري با کمي سواد هم مي توان زندگي کرد،
اگر مقام نداري، مشاغل مهم متعلق به معدودي انسان هاست،
اما، اگر عزت نفس نداري، پس بدان که هيچ نداري
 

Taghdir

عضو جدید
در آغاز هيچ نبود و کلمه بود و کلمه نزد خدا بود.
خداوند اما کلمه هايش را به آدمی بخشيد و جهان پر از کلمه شد
من اما از تمام کلمه های دنيا تنها يک کلمه را برگزيده ام و
همه جمله هايم را با همان يک کلمه می سازم
 

Taghdir

عضو جدید


Life is a fairy tale
زندگي يک افسانه است




Life is a mystery
زندگي يک راز است




Life is knowledge
زندگي دانستن است




Life is delight
زندگي شوق است




Life is rest
زندگي آسايش است




Life is splendour
زندگي باشکوه است

 

Taghdir

عضو جدید
[FONT=bookman old style, new york, times, serif][FONT=bookman old style, new york, times, serif]yaaخدایا
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]برای همسایه ای که نان مرا ربود نان، [/FONT]
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]برای دوستی که قلب مرا شکست مهربانی، [/FONT]
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]برای آنکه روح مرا آزرد بخشایش [/FONT]
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق [/FONT]
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]می طلبم [/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
 

Taghdir

عضو جدید
[FONT=bookman old style, new york, times, serif] آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست كه درسی نباشد. اگر زنده هستید درس‌هایتان را نیز باید بیاموزید[/FONT]
 

Taghdir

عضو جدید
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]جایی بهتر از اینجا و اكنون نیست. وقتی "آنجای" شما یك "اینجا" می‌شود به "آنجایی" می‌رسید كه به نظر از "اینجای" فعلی‌تان بهتر است[/FONT]
 

Taghdir

عضو جدید
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]دیگران فقط آینه شما هستند. نمی‌توانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنكه منعكس كننده چیزی باشد كه درباره خودتان می‌پسندید یا از آن بدتان می‌آید[/FONT]
 

Taghdir

عضو جدید
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]انتخاب چگونه زندگی كردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نیاز را در اختیار دارید، این كه با آنها چه می‌كنید، بستگی به خودتان دارد.[/FONT]
 

Taghdir

عضو جدید
[FONT=bookman old style, new york, times, serif]جواب‌هایتان در وجود خودتان است. تنها كاری كه باید بكنید این است كه نگاه كنید، گوش بدهید و اعتماد كنید.[/FONT]
 
ایت الله بهجت : ما آمده ایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم...
کف کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

outlandish_tak

عضو جدید


گفت: شنیده ای که فقط انسان ها می خندند؟
گفتم: گمان نکنم، من اتفاق های دیگری دیدم؛
گفت : چه دیدی؟مضحک ترینشان چه بود؟
گفتم: رودهایی دیدم که در حرکت به من لبخند می زدند
ابرهایی که صدای خنده شان بر فراز باران ، گوشِ آسمان را کر کرده بود.
بادهایی که درختان را قلقلک می دادند.
و برگ هایی که صدای قهقه ی مستانه شان، شانه های درخت را نوازش می کرد.
بلبلی دیدم که برای برگ ها ، چه زیبا، فکاهی می گفت.
و سنجاقکی که با دیدن عکس خودش در آب، خنده اش می گرفت.
اما نمی دانم ،چگونه بود که هیچ چیز را خنده دار تر از بغض خودم نیافتم!!!
 

outlandish_tak

عضو جدید
چه ازدست می‌دهی؟


زندگی را به تمامی زندگی کن.
در دنیا زندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی.
همچون نیلوفری باش در آب ،
زندگی در آب، بدون تماس با آب !
زندگی به موسیقی نزدیک تر است تا به ریاضیات.
ریاضیات وابسته به ذهن اند،
و زندگی در ضربان قلبت ابراز وجود می کند !
زندگی سخت ساده است!
خطر کن !
وارد بازی شو !
چه چیزی از دست می دهی؟
با دست های تهی آمده ایم.
و با دست های تهی خواهیم رفت.
نه ،‌ چیزی نیست که از دست بدهیم.
فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند.
تا سر زنده باشیم،
تا ترانه ای زیبا بخوانیم ،
و فرصت به پایان خواهد رسید.
آری، این گونه است که هر لحظه غنیمتی است !
مرگ تنها برای کسانی زیباست که ،
زیبا زندگی کرده اند!
از زندگی نهراسیده اند!
شهامت زندگی کردن را داشته اند!
کسانی که عشق ورزیده اند،
دست افشانده اند،
و زندگی را جشن گرفته اند!
پس؛
هر لحظه را به گونه ای زندگی کن،
که گویی واپسین لحظه است.
و کسی چه می داند؟
شاید آخرین لحظه باشد !!!
 

outlandish_tak

عضو جدید
قانون محبت


گاهی می اندیشم، که کسی را دوست دارم.
نمی دانم، چرا؟
گاهی محبت از اعماق وجودت به سمت کسی سرازیر می شود، که می دانی هیچ گاه با او تا تمام عمر نخواهی توانست …
خنده دار است؟
گمان نکنم، گریه دار شاید،…
چرا؟
چون می دانی که نمی شود…
خدایا این چه حکمتی است؟
دوست داشتن… !!!
من به اطرافیانم علاقه مندم.
همه را دوست دارم، کمتر و بیشتر…
انسانهای بی شیله پیله را بیشتر،
آنهایی که احساس برتری، … دارند، کمتر
و حتی گاهی این برعکس می شود!!!
من به قوانین این عالم مشکوکم.
گاهی زندگی را با شک می نگرم.
گویی ، کسی که خود را کنار می کشد، دوست داشتنی تر است.
ما به واقع چه هویتی را دوست داریم؟
به چه ماهیتی دل می بندیم؟
زیبایی جسم یا قشنگی روح ! کدامیک؟
ولی با احساس به من ثابت شده، یک روح قشنگ در پشت جسمی زشت، شاید هیچ به چشم نیاید.چرا؟!!!
همینطور یک جسم زیبا، نا خود آگاه ما را به سوی زیبایی روحش می کشد. زیبایی روحی که شاید به آن صورت که فکر می کنیم، وجود نداشته باشد.
نمی دانم چرا، ابتدا زیبایی محدودتر،که خود می دانیم (فانی تر است)، ما را جذب خود میکند.
و بعد از همه ی اینها، نمی دانم چرا ، برای من دوست داشتن بیشتر از دوست داشته شدن اهمیت دارد.
شاید چون می دانم که لایق دوست داشته شدن نیستم !
می خواهم از زبان دلم سخن بگویم.
و این حقیقت دل من است، خواه بپذیری خواه نه !
روزگاری اینگونه نمی اندیشیدم.
فکر می کردم دنیای ساده ای است،اما امروز دنیا را پیچیده تر از آنچه هست، می بینم…
گاهی دلم گواهی می دهد که می شود، و در همان لحظه منطق فریادِ نه ! بر می آورد.
گاهی نمی دانم کار درست چیست !
دیگران را راهنمایی می کنم، سپس خودم در مخمصه ای هولناکتر از آن گرفتار می شوم.
نه، نمی شود بی تفاوت به دیگران بود، راهنمایی می کنم و می دانم که راه درست رانشان داده ام.
در همان حال که می دانم راه درست چیست، ولی به زیبایی راه اشتباه جلب می شوم.
خدایا حکمتت را بر من آشکار کن.
کسی مرا دوست دارد،
من دیگری را،
و دیگری ، دیگری را …
و انگار هیچ دو نفری یافت نمی شوند که به یک اندازه عاشق هم باشند.
و حتی در آن حال شرایط به گونه ای است که دو عاشق ، نمی توانند تا آخر با هم باشند.
و آنگاه که حس می کنی، به قوانین محبت دست یافتی، در می یابی که ؛
محبت را قانونی نیست …
 

outlandish_tak

عضو جدید
زندگی با عشق


شخصی نزد عارف بزرگی به نام « موشه دکوبرین» رفت و گفت:
زندگی ام را چگونه بگذرانم تا خداوند از اعمال من راضی باشد؟
عارف بزرگ گفت: تنها یک راه وجود دارد؛
زندگی با عشق!​
لحظاتی بعد ، شخص دیگری نزد عارف آمد و همین سؤال را پرسید.​
و عارف گفت: تنها یک راه وجود دارد؛​
زندگی با شادی!​
شخص اول که در آنجا نشسته بود، با حیرت پرسید:​
اما شما به من توصیه ی دیگری کردید، استاد!​
عارف گفت:​
نه، دقیقاً همین توصیه را کردم !‌!!​
 

outlandish_tak

عضو جدید
سفری از خود به خدا


در 500 سال قبل از میلاد مسیح، شاهزاده ای در هند زندگی می کرد، به نام «سیذارتاگوتاما» که فرزند شاه «سیدوداتا» بود و او برای سیذارتا سه قصر ساخته بود تا در هر فصل در یکی از آنها زندگی کند و خدمتکارانی را برای او گمارده بود که حداکثر سن آنان ۳۰ سال بود.
سیذارتا با یکی از زیباترین دختران سرزمینش ازدواج کرد، آنها فرزندی یافتند که نامش را «راهولا» به معنای «زنجیر» نهادند.سیذارتا آدمی بود، بی درد، مرفه، و حرکت وجودی اش همیشه در مسیر افقی زندگی( خور، خواب، خشم و شهوت) در حرکت بود، ولی همیشه چیزی در وجودش می جوشید و نجوا می کرد که:
سعادت حقیقی و ماندگار چیست؟ این زندگی چون زنجیری است که مرا اسیر کرده است، می خواهم رها باشم و به دنبال سعادت حقیقی بروم و ببینم سعادت کجاست؟ و چگونه بدست می آید؟
تا اینکه یک روز، پنهانی از قصر بیرون آمد ، دید مردی با عصا راه می رود.پرسید:«چرا او این قدر خمیده است و با عصا راه می رود؟»گفتند: « او پیر است.» پرسید: « پیری چیست؟» برایش شرح دادند.(زیرا هیچکدام از مستخدمین شاهزاده ، بیش از ۳۰ سال نداشتند.) در نتیجه او پیری را نمی دانست!
روز دیگر از قصر بیرون آمد ،دید دو نفر زیر بغل کسی را گرفته و او را لنگان لنگان راه می برند. سوال کرد:«این چیست؟» جواب دادند:«این شخص بیمار است!» پرسید:«بیماری چیست؟»برایش توضیح دادند.
روز دیگر که از قصر بیرون آمد.مردی را دید که در صندوق چوبی گذاشته و او را – سوار بر دست- می برند. پرسید:«چگونه است حال این مرد؟» در جواب گفتند:«او مرده است.» پرسید:«مرگ چیست؟» گفتند:«مرگ قدرت مطلقی است که همه را به آغوش می گیرد، بدون زمان مشخصی!» پرسید:«حتی به سن و سال افراد هم توجه نمی کند؟» گفتند:«نه!!»
«سیذارتا گوتاما» -شاهزاده هندی- بر خود لرزید و گفت:«اگر بیماری و مرگ هر لحظه در کمین است، و پیری آرام آرام از راه می رسد، چه حاصل از این زندگی که به خور و خواب بگذرد!»
بلافاصله قصر را ترک کرده، به زیر درخت سیبی در خلوت تپه ای خرامید و برای همیشه زندگی اشرافی خود را بدرود گفت و به اشراق رسید و پیرامونش را شاگردانش فرا گرفتند.
سپس بر چکاد تپه ی سبز آگاهی و زیر سایه ی درخت تفکر چنین سرود:
« جهانی جاودان و بی پایان از (هستی مطلق) وجود دارد که ما تجلیات جسمانی گذرای آن هستیم و در این مرحله و موقعیت، دستخوش فریب،وسوسه،درد، رنج،بیماری و مرگ هستیم، اما با کسب معرفت و کوشش برای درست زیستن و تمرکز جهت به فرمان در آوردن جان و تن، می توانیم از تسط دنیای مادون رها شویم و میراث خوبی از جهان معنوی برای تولد های بعدی خود بجا گذاریم!»
به این بهانه، پیروانش، شاهزاده «سیذارتا گوتاما» را «بودا» به معنای «از خواب بیدار شده» یا «به حقیقت دست یافته» نامیدند.
 

outlandish_tak

عضو جدید
[FONT=&quot]هنوزم دوستت دارم[/FONT]
[FONT=&quot]یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"*دوست دارم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان كنی... پس چطور دوستم داری؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چطور میتونی بگی عاشقمی؟[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]صدات گرم و خواستنیه،[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]همیشه بهم اهمیت میدی،[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]دوست داشتنی هستی،[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]با ملاحظه هستی،[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]بخاطر لبخندت،[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون[/FONT][FONT=&quot]


[/FONT][FONT=&quot]عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]عشق دلیل میخواد؟[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نه!معلومه كه نه!![/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]پس من هنوز هم عاشقتم[/FONT]​
[FONT=&quot]نظره تو چیه؟[/FONT]
 

outlandish_tak

عضو جدید
دختر پسري با سرعت120کيلومتر سوار بر موتور سيکلت
دختر:آروم تر من ميترسم
پسر:نه داره خوش ميگذره
دختر:اصلا هم خوش نميگذره تو رو خدا خواهش ميکنم خيلي وحشتناکه
پسر:پس بگو دوستم داري
دختر :باشه باشه دوست دارم حالا خواهش ميکنم آروم تر
پسر:حالا محکم بغلم کن(دختر بغلش کرد)
پسر:ميتوني کلاه ايمني منو برداري بذاري سرت؟اذيتم ميکنه
و.....
روزنامه هاي روز بعد: موتور سيکلتي با سرعت 120 کيلومتر بر ساعت به ساختماني اثابت کرد موتور سيکلت دو نفر سرنشين داشت اما تنها يکي نجات يافت حقيقت اين بود که اول سر پاييني پسر که سوار موتور سيکلت بود متوجه شد ترمز بريده اما نخواست دختر بفهمه در عوض خواست يکبار ديگه از دختر بشنوه که دوستش داره(براي اخرين بار)
 

outlandish_tak

عضو جدید
[FONT=&quot]گفت...می رم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نپرسیدم برای چی می ری...فقط رفتنشو نیگا کردم دیدم که ازم دور شد و رفت یه لحظه وایساد[/FONT][FONT=&quot] ...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]برگشت[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نیگام کرد و داد زد[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]اگه رفتم مراقب نصف من باشیا[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]داد زدم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]من همینجا منتظرت وایسادم...نصف من و با خودت نبریا[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]طاقت نیاورد...دوید اومد طرفم...دستمو گرفت...پیشونیمو بوسید...گفت[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نصف من تویی، نصف من تو...هر کی زودتر بره...اون یکی نصفه می مونه...ولی حق نداره نصف دیگه زندگی رو از بین ببره...چون حالا یه نصفٍ که باید برای یه کامل زندگی کنه...پس اگه رفتم...محکم...مثل همیشه...خندون...مثل همیشه...با صورت قشنگت...جای دو تا نصفه زندگی کن[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دستاشو گرفتم...گفتم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نصف من...یا همیشه بمون یا رفیق نیمه راه نباش...یا بمون...یا با هم بریم...اولش اینجوری نبودیا[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]گفت[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]من همیشه با نصفه تو زندگی کردم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دیگه نتونستم رو حرفش حرف بزنم...پریدم بغلش...شونه اشو بوس کردم و گفتم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]برو...برو...تا پشیمون نشدم[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ازم دور شد ولی دستم هنوز تو دستش بود[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دستشم ازم جدا شد[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]رو به عقب می رفت...و می خندید[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]همیشه می خندید[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ولی رفت[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]دلم شور افتاد[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]آخرین خنده اش نباشه[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]آخرین نگاهش نباشه[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]نصفه من نره برا همیشه[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]یه نصفه...بی نصفه...کامل نیست[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]ولی رفت...نصفه من رفت...مثل خیلی از نصفه های دیگه[/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
SaDaF7 جملات زیبا و انرژی بخش از بزرگان... راز موفقیت 0
Setayesh >>>بزرگان موفقیت<<< راز موفقیت 25

Similar threads

بالا