او یک روز بعد از ظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می شتافت که به خانه برسد. زن مسنی را دید که سعی می کرد او را متوقف کند. ماشین مرسدس زن پنچر بود. او به زن که ترسیده و توی برف ایستاده بود گفت :
- خانم من اومدم تا کمکتان کنم، ضمنا اسم من جو است.
- من از سن لوئیز می ایم، از اینجا رد شدم.
لااقل صد تا ماشین از کنارم رد شده اند، این واقعا از لطف شما بود.
وقتی جو لاستیک را عوض کرد و در صندوق عقب را بست و آماده شد که برود، زن پرسید : من چقدر باید بپردازم ؟ و او به زن چنین گفت :
شما هیچ بدهی به من ندارید من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد، همانطور که من به شما کمک کردم. اگر می خواهید که بدهیتان را به من بپردازید باید همین کار را برای دیگران بکنید، نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود.
چند مایل جلوتر، زن کافه ی کوچکی را دید. داخل شد تا چیزی بخورد و بعد به راهش ادامه دهد، ولی نتوانست، از لبخند شیرین زن پیشخدمتی که ظاهرا هشت ماهه باردار بود و از خستگی روی پایش بند نبود بی توجه بگذرد.
او داستان زندگی پیشخدمت را نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نمی فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار او را بیاورد، زن از در بیرون رفته بود، در حالی که بر روی دستمال سفره یادداشتی باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش جمع شد. یادداشت این بود :
تو به من هیچ بدهی نداری من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد، همانطور که من ب تو کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی بدهی ات را به من بپردازی، باید همین کار را در مورد دیگران بکنی، نگذار زنجیر عشق به تو ختم شود.
آن شب وقتی که زن پیشخدمت از سر کار به خانه رفت در حالی که به آن پول و یادداشت زن فکر می کرد، در بستر کنار شوهرش دراز کشید و به آرامی در گوش او زمزمه کرد: همه چیز دارد درست می شود، دوستت دارم«جو».
ما به هم محتاجیم، هیچ شمعی با روشن کردن شمع دیگر خاموش نمی شود.
- خانم من اومدم تا کمکتان کنم، ضمنا اسم من جو است.
- من از سن لوئیز می ایم، از اینجا رد شدم.
لااقل صد تا ماشین از کنارم رد شده اند، این واقعا از لطف شما بود.
وقتی جو لاستیک را عوض کرد و در صندوق عقب را بست و آماده شد که برود، زن پرسید : من چقدر باید بپردازم ؟ و او به زن چنین گفت :
شما هیچ بدهی به من ندارید من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد، همانطور که من به شما کمک کردم. اگر می خواهید که بدهیتان را به من بپردازید باید همین کار را برای دیگران بکنید، نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود.
چند مایل جلوتر، زن کافه ی کوچکی را دید. داخل شد تا چیزی بخورد و بعد به راهش ادامه دهد، ولی نتوانست، از لبخند شیرین زن پیشخدمتی که ظاهرا هشت ماهه باردار بود و از خستگی روی پایش بند نبود بی توجه بگذرد.
او داستان زندگی پیشخدمت را نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نمی فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار او را بیاورد، زن از در بیرون رفته بود، در حالی که بر روی دستمال سفره یادداشتی باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش جمع شد. یادداشت این بود :
تو به من هیچ بدهی نداری من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد، همانطور که من ب تو کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی بدهی ات را به من بپردازی، باید همین کار را در مورد دیگران بکنی، نگذار زنجیر عشق به تو ختم شود.
آن شب وقتی که زن پیشخدمت از سر کار به خانه رفت در حالی که به آن پول و یادداشت زن فکر می کرد، در بستر کنار شوهرش دراز کشید و به آرامی در گوش او زمزمه کرد: همه چیز دارد درست می شود، دوستت دارم«جو».
ما به هم محتاجیم، هیچ شمعی با روشن کردن شمع دیگر خاموش نمی شود.