زنجیر عشق

gelayol joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
او یک روز بعد از ظهر وقتی که با ماشین پونتیاکش می شتافت که به خانه برسد. زن مسنی را دید که سعی می کرد او را متوقف کند. ماشین مرسدس زن پنچر بود. او به زن که ترسیده و توی برف ایستاده بود گفت :
- خانم من اومدم تا کمکتان کنم، ضمنا اسم من جو است.
- من از سن لوئیز می ایم، از اینجا رد شدم.
لااقل صد تا ماشین از کنارم رد شده اند، این واقعا از لطف شما بود.
وقتی جو لاستیک را عوض کرد و در صندوق عقب را بست و آماده شد که برود، زن پرسید : من چقدر باید بپردازم ؟ و او به زن چنین گفت :
شما هیچ بدهی به من ندارید من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد، همانطور که من به شما کمک کردم. اگر می خواهید که بدهیتان را به من بپردازید باید همین کار را برای دیگران بکنید، نگذارید زنجیر عشق به شما ختم شود.
چند مایل جلوتر، زن کافه ی کوچکی را دید. داخل شد تا چیزی بخورد و بعد به راهش ادامه دهد، ولی نتوانست، از لبخند شیرین زن پیشخدمتی که ظاهرا هشت ماهه باردار بود و از خستگی روی پایش بند نبود بی توجه بگذرد.
او داستان زندگی پیشخدمت را نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نمی فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار او را بیاورد، زن از در بیرون رفته بود، در حالی که بر روی دستمال سفره یادداشتی باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش جمع شد. یادداشت این بود :
تو به من هیچ بدهی نداری من هم در چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر به من کمک کرد، همانطور که من ب تو کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی بدهی ات را به من بپردازی، باید همین کار را در مورد دیگران بکنی، نگذار زنجیر عشق به تو ختم شود.
آن شب وقتی که زن پیشخدمت از سر کار به خانه رفت در حالی که به آن پول و یادداشت زن فکر می کرد، در بستر کنار شوهرش دراز کشید و به آرامی در گوش او زمزمه کرد: همه چیز دارد درست می شود، دوستت دارم«جو».
ما به هم محتاجیم، هیچ شمعی با روشن کردن شمع دیگر خاموش نمی شود.
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
ممنون دوست خوب
خیلی قشنگ بود واقعا مرسی.

چقدر خوبه همه این جور به هم خوبی کنند و مطمئنا یه روزبه خودمون برمیگرده.
 

gelayol joon

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون دوست خوب
خیلی قشنگ بود واقعا مرسی.

چقدر خوبه همه این جور به هم خوبی کنند و مطمئنا یه روزبه خودمون برمیگرده.
به قول شاعر....
تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز
 

Sarp

مدیر بازنشسته
تاپیک تکراری
همه پستها اسپم
تاپیک واسه داستان توی تالار موجود هست
اون "جو"ی آخر قصه هم معلوم نیست همون جوی پونتیاک سوار باشه
 

sky walker1

عضو جدید
یه مثل معروفی هس که بش اعتقاد دارم میگن با هر دس بدی با همون دس میگیری
آدمی نباید با ای تفکر کمک کنه به کسه دیگه که باید حتما آینده یجایی یکی دیگه دسشو بگیره نچ اشتباهه با لطفت به دیگری هم تاثیر میذاره رو شخصیتت بقیه افراد بت احترام میذارن بزرگ میشی اگه کار بدون چشمداشت انجام اینم مطمین باش فردا روز دستو میگیره یکی دیگه
تو نیکی میکنو در دجله انداز که ایزد دربیابانت دهد باز
 

vahid2007

عضو جدید
کاربر ممتاز
جالب انگیز ناک بود ولی دنیا الان خیلی پولکی شده زنجیر ها هم خیلی وقت پاره شده بخور بخوریه که نگو اگه نخوری میخورنت
 

b_xxxxxxeman

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقد قشنگ بود.........اشکم درومد...........

ديگه اشك چرا آبجيه من...اينقد لطيف نباش آبجي;)

جالب بود...مرسي
حواسمون ناجور به زنجيره هست..هر چند واسه ما كه رسيد پاره شده بود...ما به هم جوشش زديم
 

sky walker1

عضو جدید
داستانی به ذهنم رسید با همین مضمون خالی از لطف نیس تعریفش

دوتا دوس بودن تو دارن خدمت یکی تهروونی یکی آبادانی به نام های سعید و محسن
دوتا دوسته صمیمی که وقت ترخیص با هم دیگه قرار گذاشتن هیچ وقت از هم دیگه جدا نشن با هم دیگه رفاقت کنن تا وقته مرگ.خلاصه لحظه آخر قرار گذاشتن بیاد آبادان براش زن بیدا کنه و برعکس اونم بره تهران براش کار بیدا کنه دوس تهرانیش
گذشت ایامو تهروونی رف آبادان برا زن آدرسو رفتو رسید به خونه دوسش یه خونه ساده در زدو آبادانی اوومد درو باز کرد استقبال گرمو مهمون نوازی بسیار کامل خلاصه رفتن برا زن تو همه فامیل دروهمسایرو گشتن نچ هیچکسو نبسندید تا روزی که میخواس خدافظی کنه لحظه خدافظی دختری رد شدو رف خونه همسایه آبادانیه بسر تهروونی گفت من همین دختر میخوام دختر کیه همونی که آبادانی عاشقشه بروش نیاوردو رفتن خاستگاری دخترو عقد کردنو برگشت تهران
مدت ها گذشت بسر رفت تهرون که برم دوستم بم کار میده قرار بوده برام کار بیدا کنه آدرسو رفتو رسید به یه آبارتمان بسیار زیبا زنگو زد گفت سعید منم اومدم بیشت برا کار یکی جواب داد برو آقا من شمارو نمیششناسم دوباره زنگو زد با خودش گف لابد صدامو نمیشناسه گفت منم محسن گف برو آقا مگه با شما نیسم میگم نمیشناسمت بسر ناامیدراهشو ادامه داد ظهر کنار خونه دوسش تو سایه ای دراز کشید دید سه نفر دارن از دور میان گف اینا قیافشون به دزدا میخوره الان پولامو میزنن کتکم میخورم از دسشون بذا بولا رو بدم بهشون حداقل کتک نخورم دزدا رسیدن بشون گف من ای بولامه باش میخوام برگردم شهرم برا شما حداقل کتکم نزنید دزدا جواب دادن بیا ای 50 تومن برا تو ماتازه دزدی کردیم بش کمک کردنو رفتن گفت با ای بولا میرم لباس میگیرم رفتم خونه میگم رفیقم برام کار بیدا کرد من نخواستم نه اینکه نامردی کرد.رفتو لباس گرفت که برگرده خونه زنی سوار بر ماشین براش بوق میزد وصداش میزد آقا آقا مرد رف بیشش گفت خانوم من همه سرم کلاه گذاشتن از رفیق نامردی دیدم تو دیگه کلاه سرمون نذار گف بیا ازت خوشم اوومد برام کار کن از بسر انکار از زن اصرار خلاصه سوار شد.رفت تو شرکته بزرگی گرفتار کار شد مدتی گذشتو از قدم خوبه بسر کار کارخونه رونق گرف زنه بش گفت احسنت خوشم اومدو کارت خوبه ای دوس داری بیا تا دخترمو بت بدم محسن بادختر ازدواج کردومدتی گذشت زنش گف بیا یه مجلس شراب خوری هس بیا بریم بسر موافقت کردو رفتن بسر دیدی به مهمونا انداخت از قضا عشقه سابقشو صدر مجلس کنار دوسش سعید دید.دلش از دوسش پر بودو بلند صدا زد ساقی اول من
داستان ایطور میشه که:
بزنید بیکه اولو بسلامتی رفیقی که قول دادو بقولش وفا نکرد بزنید بیکه دومو بسلامتی سه نفری که دزد بودن ولی بم کمک کردن بزنید بیکه سوموبسلامتیه زنی که بم کار دادو برام زن بیدا کرد
رفیقش که روبروش نشسه بود صدا زد ساقی دوم من ایطوری ادامه داد:
بزنید بیکه چهارمو بسلامتی رفیقی که قول دائو بقولش وفا کرد بزنید بیکه دومو بسلامتی دزدایی که دزدنبودنو من فرستاده بودمشون بزنید بیکه سومو بسلامتی زنی که مادرم بود و دختری که قسم خورده بودن نگن ولی میگم خواهرمه
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
داستانی به ذهنم رسید با همین مضمون خالی از لطف نیس تعریفش

دوتا دوس بودن تو دارن خدمت یکی تهروونی یکی آبادانی به نام های سعید و محسن
دوتا دوسته صمیمی که وقت ترخیص با هم دیگه قرار گذاشتن هیچ وقت از هم دیگه جدا نشن با هم دیگه رفاقت کنن تا وقته مرگ.خلاصه لحظه آخر قرار گذاشتن بیاد آبادان براش زن بیدا کنه و برعکس اونم بره تهران براش کار بیدا کنه دوس تهرانیش
گذشت ایامو تهروونی رف آبادان برا زن آدرسو رفتو رسید به خونه دوسش یه خونه ساده در زدو آبادانی اوومد درو باز کرد استقبال گرمو مهمون نوازی بسیار کامل خلاصه رفتن برا زن تو همه فامیل دروهمسایرو گشتن نچ هیچکسو نبسندید تا روزی که میخواس خدافظی کنه لحظه خدافظی دختری رد شدو رف خونه همسایه آبادانیه بسر تهروونی گفت من همین دختر میخوام دختر کیه همونی که آبادانی عاشقشه بروش نیاوردو رفتن خاستگاری دخترو عقد کردنو برگشت تهران
مدت ها گذشت بسر رفت تهرون که برم دوستم بم کار میده قرار بوده برام کار بیدا کنه آدرسو رفتو رسید به یه آبارتمان بسیار زیبا زنگو زد گفت سعید منم اومدم بیشت برا کار یکی جواب داد برو آقا من شمارو نمیششناسم دوباره زنگو زد با خودش گف لابد صدامو نمیشناسه گفت منم محسن گف برو آقا مگه با شما نیسم میگم نمیشناسمت بسر ناامیدراهشو ادامه داد ظهر کنار خونه دوسش تو سایه ای دراز کشید دید سه نفر دارن از دور میان گف اینا قیافشون به دزدا میخوره الان پولامو میزنن کتکم میخورم از دسشون بذا بولا رو بدم بهشون حداقل کتک نخورم دزدا رسیدن بشون گف من ای بولامه باش میخوام برگردم شهرم برا شما حداقل کتکم نزنید دزدا جواب دادن بیا ای 50 تومن برا تو ماتازه دزدی کردیم بش کمک کردنو رفتن گفت با ای بولا میرم لباس میگیرم رفتم خونه میگم رفیقم برام کار بیدا کرد من نخواستم نه اینکه نامردی کرد.رفتو لباس گرفت که برگرده خونه زنی سوار بر ماشین براش بوق میزد وصداش میزد آقا آقا مرد رف بیشش گفت خانوم من همه سرم کلاه گذاشتن از رفیق نامردی دیدم تو دیگه کلاه سرمون نذار گف بیا ازت خوشم اوومد برام کار کن از بسر انکار از زن اصرار خلاصه سوار شد.رفت تو شرکته بزرگی گرفتار کار شد مدتی گذشتو از قدم خوبه بسر کار کارخونه رونق گرف زنه بش گفت احسنت خوشم اومدو کارت خوبه ای دوس داری بیا تا دخترمو بت بدم محسن بادختر ازدواج کردومدتی گذشت زنش گف بیا یه مجلس شراب خوری هس بیا بریم بسر موافقت کردو رفتن بسر دیدی به مهمونا انداخت از قضا عشقه سابقشو صدر مجلس کنار دوسش سعید دید.دلش از دوسش پر بودو بلند صدا زد ساقی اول من
داستان ایطور میشه که:
بزنید بیکه اولو بسلامتی رفیقی که قول دادو بقولش وفا نکرد بزنید بیکه دومو بسلامتی سه نفری که دزد بودن ولی بم کمک کردن بزنید بیکه سوموبسلامتیه زنی که بم کار دادو برام زن بیدا کرد
رفیقش که روبروش نشسه بود صدا زد ساقی دوم من ایطوری ادامه داد:
بزنید بیکه چهارمو بسلامتی رفیقی که قول دائو بقولش وفا کرد بزنید بیکه دومو بسلامتی دزدایی که دزدنبودنو من فرستاده بودمشون بزنید بیکه سومو بسلامتی زنی که مادرم بود و دختری که قسم خورده بودن نگن ولی میگم خواهرمه
دوست عزیز دمت گرم عجب داستانی زدی--کارت بیسته
خیلی قشنگ بود :smile:
سلامتی تو و اون دو تا رفیق و استارتر و اونی که هنوز زنجیر عشقو نذاشته قطع بشه
راستی دیشب من وسط راه بنزین تموم کردم یه بنده خدایی بهم خودش نگه داشت بنزین داد سلامتی اون
یاد این تاپیک افتادم
چی خوبه هر کی بهش یه خوبی میشه این جا بگه تا زنجیراین تاپیک هم قطع نشه.
 

Similar threads

بالا