رفتن...

amir fadaie

عضو جدید
برای پیدا کردنت
تمام راه ها
تمام گام های جهان کم است
برای رفتن
رفتن کم است
.
.
.
.
 

amir fadaie

عضو جدید
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام ، برگرد

ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید

کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت

تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو

در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید

کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر

نمیدانم چرا؟ شاید به رسم پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت

دعا کردم !
 

amir fadaie

عضو جدید
اونی که می خواستم من و داد به باد و
رفت پیش اون کس که دلش می خواد و
زد زیر عشقش تا یادش نیاد و
اسم منم جز آدم بدا شد
 

جاذبه

عضو جدید
باید رفت

باید رفت




فرصتي نمانده ، پاهايم خسته است ، بايد رفت ، بايد رها شد از حصار تنهايي ، نميدانم چگونه اين چراها در مقابل ديدگانم ريلي به امتداد تمام زندگي ساخته اند ، شبانه آرزوهايم را در ژرف ترين نقطه ي ذهن کابوس زده ام دفن ميکنم و با بقچه ي خاکستري خاطراتم راهي شهر رويايي خيال ميشوم و از جاده ي پر از ابهام و ترديد ميگذرم ، گامهاي لرزانم سکوت شب را ميشکنند و من در برهوت تنهايي خويش به شمارش گامهايم ميپردازم ...
 

amir fadaie

عضو جدید
تو رو خدا گریه نکن

نزن به قلب من تبر

خیلی دوست دارم ولی

باید برم به این سفر




شاید جداشه راه ما

ولی دلم پیش تو موند

گریه نکن عزیزکم

که گریه هات منو سوزوند




من از خدامه بمونم

ولی همش دست ِ خداست

دلم توو دستای تو اِ

ولی تنم از تو جداست




گریه نکن ناز ِ دلم

پشت سرم اشکی نریز

دوست ندارم وقت ِ وداع

باشی تو بی حال و مریض




یه عمر که پیش هم بودیم

یه هفته صد ساله برام

همین برای من بسه

اینقدر نکن ناله برام




گریه نکن باید برم

وقته به پایان بردنه

قصه ی خوب من و تو

حالا که وقت مردنه
 

amir fadaie

عضو جدید
بار دگر دوست را بدرقه راه کردم . . .

من چقدر از رفتن بیزارم

دوست رفت

من ماندم و انبوه سوال

یه قدم مانده به صبح بار سفر بست

چه شبی بود دیشب

اولش فکرکردم ، سفرش کوتاه است

گفتم ای دل تو برو آب بیاور و قرآن

به سلامت برود ، برگردد

دوست گفت قرآن بیاور ، آب نه . . .

من تعجب کردم

گفتم این رسم سفر نیست

گفت این که سفر نیست

گفتم این رسم رفاقت نیست

گقت دل تو پابند صداقت نیست

گفتم این رسم وفا بر عهد نیست

گفت این آدم بی روح را پیمان نیست

گفتم این بار ببخش ، من تنهام

گفت من بارها بخشیدم از همان اول راه

گفتم این کاسه آب را نریزم

با آب دیده چه کنی ؟

گفت اشکهای تو برای این راه طولانی کافی نیست

دوست رفت

دیدگان خیسم بدرقه اش کرد برود
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
صبر کن ...

قبل از اين که کامل بروي

هجاهاي اسمم را بگو آرام ...

ه...م... نه...ي... نه ....ن... نه... ا...

از حزن صدايت پيداست که ...

نه، يادت نمي‌آيد نامم را !

ديگر واقعا رفتني شده‌اي ...!
 

amir fadaie

عضو جدید
قلبم که همه چیزم بود گرفتی

تو همه چیزم شده بودی

وقتی به تو گفتم

خودت را هم از من گرفتی

شاید تو ندانی

اما اشک . . . !

خیالت راحت

جای بوسه ی تو با اشک پاک نمی شود



* * *


رازی است میان اشک و بوسه

اشک ماند و جای بوسه ات

به جای همه چیزم که گرفتی
 

amir fadaie

عضو جدید
میدونی چیه ؟

وقتی که رفتی . . . منم رفتم !

واسه چی بمونم

باورت نمیشه ، می دونم

آخه برنگشتی که ببینی . . .

رفتی و نگاه تو رو

تو دلم خاطره کردم

خاطره ای سنگین

که برام همیشه بغض بمونه

تا لااقل گریه کردن یادم نره !
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
از گرمای هنوز ِ تنم

و فنجان چای نیم خورده

پی می برم تازه رفته ای ...

مسیر باران های رفته را می دَوَم ...

بادهای جا مانده

و چهارراهی

که گاه ٬ نگاهت می داشت ...

تو این راه را کی رفته ای

که چشمان سرخ ِ هیچ چراغی

بازت نمی گرداند ؟!...
 

آرماندیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاکت می کنم
همین امشب!

تو را،
خاطره هایت را،
سایه ی سیاه و سنگینت را،
همه را همین امشب خواهم سپرد
به دستان سرد و پر وحشت گورهایی تاریک و عمیق
و تو خواهی مرد!
و من
بی رحمانه تر از خنده ی گور
بر مرگ تو خواهم خندید!![
 

amir fadaie

عضو جدید
من چهره ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی

با قایقم نشسته به خشکی

فریاد می زنم:


« وامانده در عذابم انداخته است

در راه پر مخافت این ساحل خراب

و فاصله است آب

امدادی ای رفیقان با من »


گل کرده است پوزخندشان اما

بر من ،

بر قایقم که نه موزون

بر حرفهایم در چه ره و رسم

بر التهابم از حد بیرون.

در التهابم از حد بیرون

فریاد بر می آید از من:


« در وقت مرگ که با مرگ

جز بیم نیستیّ وخطر نیست ،

هزّالی و جلافت و غوغای هست و نیست

سهو است و جز به پاس ضرر نیست. »


با سهوشان

من سهو می خرم

از حرفهای کامشکن شان

من درد می برم

خون از درون دردم سرریز می کند!

من آب را چگونه کنم خشک؟

فریاد می زنم.

من چهره ام گرفته

من قایقم نشسته به خشکی

مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:


یک دست بی صداست

من، دست من کمک ز دست شما می کند طلب.

فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر

فریاد من رسا

من از برای راه خلاص خود و شما

فریاد می زنم.

فریاد می زنم!
 

amir fadaie

عضو جدید
عمرم به تلخی تلخی ها گذشت

پیر شد دلم ، به سردی ایام شکست.

در فکر آرزوهای فردا سیر کردم

لحظه ها را فدای باورهای ساده ام کردم

فردا از راه رسید و در حسرت دیروز نشستم

کی آمد و کی رفت؟

مقصود نیافتم!

غم دوستان ،خنده ی ایام دیدم

عمرم بگذشت و به آخر رسید کارم

عجبم نیست که افسوس به کامم آمد

گردش ایام دیدم و کس نیامد به دیدارم

با وحشت تنهایی زندگی کردم

روزها به سر آمد و شب ها ناله کردم
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستی تکان بده حالا که می روی
دلتنگ می شوم تنها که میروی
پیشانیت اگر خط خوردگی نداشت
می خواندمش که تو... تو با که میروی
نفرین نمی کنم شاید ببینمت
دنیا به کام تو هر جا که میروی
یک لحظه صبر کن شاید ندیدمت
دستی تکان بده حالا که میروی .
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تسکین آفرین

نگاهش داستان برداز چندین چند دلتنگیست

و لبخندش -که همچون آن ستاره ی آسمانی که آگهان گویند...

قرن ها باید نشستن ها

که تا یکدم گذارش... آی٬ گر ممکن شود...

افتد به چشم ما-

طلوع زندگی در پهنه ای تا بیکران٬ آبی است.

محال اندیش و پر در اوج

که هرگز در نیفتاده است

-همچون من و یا همچون دوصد چون ما-

به قعر چاه بی پایاب ژرف "چشم قربان" ها.

...

پریزادی است٬ می دانم٬ یقین دارم.

...

و از خوبیش اینش بس

که تسکین آفرین دردهایم -وه چه بسیار- است و خود

دیریست چون غم خانه ی درد است.

و از خوبی همینش بس!
 

amir fadaie

عضو جدید
گریه نکن ، دارم میرم دیگه نمی بینی منو

من نباشم نمی بینی نشونی از درد و غمو



گلایه ی تو از خدا ، بودن من پیش تو بود

باور نداشتی اون نگات این دلو از سینه ربود



همش می گفتی تو کمی برای داشتنم بدون

منم می گفتم از نگام ، تو عشق پاکمو بخون



جالبه که گریه ی من برای بی تو خوندنه

اشکای تو یه اعتراض ، برای با من موندنه



دلم نمی تونه غمو توو چشمای تو ببینه

میرم عزیز خوب می دونم که قسمت من همینه



اگر جدا شدن ازم شاد می کنه دل تو رو

برای یکدفه فقط ، آسون به من بگو برو



بگو برو ، منم میرم بدون هیچ بهانه ای

آخ که تو صاحب دلو صاحب هر ترانه ای



ترانه ها تموم می شه همیشه با دعای من

می خوام ازت خوشبختی عزیزمو ،خدای من
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی دیوار دل تو
من یه یادگاری بودم
نه یه پیچک که بتونه
جون بگیره توی سینه ات
قسمتم نبود که با تو
تا آخر قصه بمونم
شایدم قصه همین بود
که من از تو جا بمونم
رفتی و مونده هنوزم
رد دشنه هات روپشتم
کاشکی می شد که یه روز
تو رو جایی گیر بیارم
روبروت خیره بمونم
ته چشماتو بخونم
که خودت بگی ببینم
که می گی دوستت ندارم
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چنان غمناک کوچیدی فقط یادت برایم ماند
به روی جاده نمناک نعش چشمهایم ماند

ندانستم که طاعون فراقت کفر آمیز است
میان لحظه های سخت و تکراری خدایم ماند

صدای پای تو پیچیده در گوشم تراوت را
بدنبالت نگاهی کن رحیلت در صدایم ماند

اسیر خاطراتم سیرم از دنیا و ما فیها
نمی دانی بدنبالت نگاه اشتهایم ماند

غم کوچ ترا با هر پرستو گفتگو کردم
قناری های یاد تو میان این سرایم ماند

همان در لحظه اول نگاهت ابتدایی بود
همان اول نگاهت تا ابد تا انتهایم ماند

غروب غم فزایم را به رویا سبز خواهی کرد؟
بیا ای سرو پشت سر ببینم غصه هایم ماند...
 

amir fadaie

عضو جدید
وقتی رفتم تو نگفتی نرو ، پس راضی بودی

می دونم با دل من همش پی بازی بودی



وقتی رفتم چه خیالی ، چه عجیب و مسخره

که نذاری برم و خاطرم از یادت بره



وقتی رفتم یه ذره دلهره داشتم می دونی ؟

می دونی دل رو توو چشمات جا گذاشتم ، می دونی ؟



وقتی رفتم هیچی با خودم نبردم یادگار

اما یه غم بزرگ انگار رو قلبم شده بار



وقتی رفتم می دیدی چه بغضی داشتم ، می دیدی ؟

می دیدی پامو روی دلم می ذاشتم ، می دیدی ؟



وقتی رفتم حتی با تموم خاطراتمون

یه دفه گفتی «بهار» نرو ، بازم پیشم بمون؟



حالا اومدی چیکار ، غم دیگه بسه واسه من

اگه گریه می کنی ، واسه خودت ، نه واسه من !



برو که خوب می دونی بدجوری تا کردی با من

می دونی با بی وفایی هات چه ها کردی با من !
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفتن تو ، رفتن جون من بود
سایه تو نام و نشون من بود
به اسم نازنین ترین کَس من
حکم دلت ریختن خون من بود

من که به جز تو کسی را نداشتم
اندازه تو کسی را دوست نداشتم
درد و دلامو واسه تو میگفتم
مشکلمو با تو میون میزاشتم

دار و ندارم کس و کار من تو
به عشق تو خونه رو دوست میداشتم
الا واسه چشات که من میمردم
گناهی جز خاطرخواهی نداشتم

رفتی ولی نور چشامو بردی
مذهب و آئیین و خدامو بردی
تو زندگیم عشق تو بود که کم بود
فقط تو بودی که خدای من بود

من که آخه کاری نکرده بودم
یه برگم از باغی نکنده بودم
من که آخه کاری نکرده بودم
یه برگم از باغی نکنده بودم

رفتن تو رفتن جون من بود
سایه تو نام و نشون من بود ...
 

amir fadaie

عضو جدید
نگذارید که بی باده بمانم گاهی

نگذارید که از سینه برآرم آهی



تا که جان دارم واز سینه برآید نفسم

نگذارید که بی باده سرآید نفسم



همه جا هر شب وهر روز شرابم بدهید

آخرین لحظه عمرم می نابم بدهید



وقت مردن بگذارید مرا داخل یک تابوتی

تخته هایش همه از جنس رز یاقوتی



مرد غسال ِ مرا سیر شرابش بدهید

مست ومست از همه جا حال خرابش بدهید



هر که پرسید که مرده ست؟ جوابش بکنید

از می خالص انگور خرابش بکنید



به نمازم مگذارید بیاید واعظ

پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ



جای تلقین به بالای سرم دف بزنید

شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید



هرکه شیون کند از دور وبرم دور کنید

همه را مست وخراب از می انگور کنید



روی قبرم بنویسید وفادار برفت

آن جگر سوخته ، خسته دل از این دار برفت . . .
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]از روزهای رفته نگو[/FONT]​

[FONT=&quot]روزهای مانده را تعریف کن[/FONT]​

[FONT=&quot]با چند ماه خداحافظی کنم[/FONT]​

[FONT=&quot]به چند خورشید سلام[/FONT]​

[FONT=&quot]تا بیایی .... ؟![/FONT]​

[FONT=&quot]از : فریبا عرب نیا[/FONT]​
 

amir fadaie

عضو جدید
حکم اعدام به بی رحمی مان

حکم اعدام به جان سختی مان

حکم اعدام که بد روزی بود

روز فرسایش دل رحمی مان




حکم اعدام به رسوایی مان

حکم اعدام به بی باکی مان

حکم اعدام که حس را کشتیم

بگریزیم ز دل تنگی مان




حکم اعدام به احساس کثیف

حکم اعدام به ایمان خفیف

حکم اعدام که زندان کردیم

عطش محکم بی قیدی مان




حکم اعدام به هر خندیدن

به تلاش الکی ، بد دیدن

حکم اعدام که بردیم ز یاد

مهلت کوچک خوش بینی مان




حکم اعدام به تشویش درون

به خرافات به بخت و به شگون

حکم اعدام که غافل ماندیم ز چه ؟

از غافله ی هستی مان




حکم اعدام به خودخواه ، به پست

حکم اعدام به رزمایش دست

حکم اعدام که خشکید ز ما

نوگل ساده ی خوشبختی مان




حکم اعدام به قول و به قرار

حکم اعدام به نیرنگ و فرار

حکم اعدام که قهر است خدا

با سبُک عقلی و بد ببینی مان
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
می خواهم بروم ...

چه زیباست آنجا که دریا به انتها می رسد ...

من و آسمان هر دو به آنجا می رویم ...

و تو خیلی دورتر ها ایستاده ای ...

نظاره کن رفتنم را ...

دیگر فرصتی نیست برای بازگشت ...!


 
Similar threads

Similar threads

بالا