آقـای ِ شهـردار! بـگوییـد ایـن قـدرعـوض نکـننـد رنـگ و روی ِ ایـن شـهرِ لـعنتـی را ... ایـن پیـاده رو هـا ... میـدان هـا ... رنـگ و روی ِ دیـوار هـا ...
/خـاطراتـم/ دارنـد از بیـن می رونـد!
وقتی که تنهایم بیشتر خنده ام می گیرد
به تلخی دو دست قایق صفتم
که گاهی برای لبان تشنه ام
دایه
و زمانی برای گناهانم
ضامن
و کنون که می خواهند
تنگي شوند برای ماهی قرمز
درزهاشان
قطره قطره
از دست می دهد آب
و یقین مدتی بعد
لمس خواهند کرد تنی بی جان
توباور نکن،خبر نکن
تنگي شکست
که من خنده ام می گیرد به تلخی دودست! ...
حرفهایم را تعبیر می کنی
سکوتم را تفسیر
دیروزم را فراموش
فردایم را پیشگوئی
......
...به نبودنم مشکوکی
در بودنم مردد
از هیچ گلایه می سازی
...از همه چیز بهانه
من
کجای این نمایشم ؟
دلتنگی هایم را روانه ی باد ساخته ام.....
پنجره ی احساسم دگر بسته است
نمیخواهم با هر نسیم
تمام وجودم را یکباره به تاراج برد
این دلتنگی های بی حاصل.........
من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگی ام را بچرد. من در این تاریکی امتداد بازوهایم را زیر بارانی می بینم که دعاهای نخستین بشر را تر کرد. من در این تاریکی در گشودم به چمن های قدیم به طلایی هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم. من در این تاریکی ریشه ها را دیدم و برای بته نورس مرگ آب را معنی کردم. سپهری
باران اضلاع فراغت را مي شست من با شن هاي مرطوب عزيمت بازي مي كردم و خواب سفرهاي منقش مي ديدم. من قاتي آزادي شن بودم. من دلتنگ بودم. *** در باغ يك سفره مانوس پهن بود. چيزي وسط سفره، شبيه ادراك منور: يك خوشه انگور روي همه شايبه را پوشيد. تعمير سكوت گيجم كرد. ديدم كه درخت، هست. وقتي كه درخت هست پيداست كه بايد بود، بايد بود و رد روايت را تا متن سپيد دنبال كرد. اما اي ياس ملون!
کنار تو تنهاتر شده ام از تو تا اوج تو,زندگی من گسترده است. از من تا من,تو گسترده ای. با تو برخوردم,به راز پرستش پیوستم. و با این همه ای شفاف! و با این همه ای شگرف! مرا راهی از تو به در نیست.
[FONT="]نابینا گفت: دوستت دارم . ماه گفت: تو که منو نمی بینی چطور دوسم داری؟ نابینا گفت اگر می دیدمت عاشق زیباییت میشدم اما حالا که نمی بینمت عاشق خودت هستم[/FONT]