راهی به سوی آغاز

سوگلییی

عضو جدید
باز با من سخن از عشق بگو
ای سرا پا همه خوبی و وفا

به خدا محتاجم من
چو ماهی که ز دریا دور است
و شن گرم کنار ساحل پیکرش را گور است ...
من تو را موج امید و وفا میخواهم
تو به من نزدیکی مثل خورشید به گل مثل تصویر به آب
مثل آواز قدم های دو همراه به پل

من تو را چون عطش کوه به یک جرعه طنین می خواهم
من تورا مست و رها، همچو یک تکه ی ابر، مثل ذرات هوا می خواهم

من تو را ای نابترین شعر زمان، من تو را ای روشنگر جان
از سرا پرده ی دل تا نهان خانه ی جان می خواهم

باز با من سخن از عشق بگو...
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
من با عشق آشنا شدم

و چه کسی این چنین آشنا شده است ؟

هنگامی دستم را دراز کردم

که دستی نبود.

هنگامی لب به زمزمه گشودم ،

که مخاطبی نداشتم.

و هنگامی تشنه ی آتش شدم ،

که در برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!
 

سوگلییی

عضو جدید
تنها ترین ؟؟تنها
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حالم بد نيست غم کم می خورم کم که نه! هر روز کم کم می خورم[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آب می خواهم، سرابم می دهند عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بيمارم زدند بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد يک شبه بيداد آمد داد شد

عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام

عشق اگر اينست مرتد می شوم خوب اگر اينست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است٬کافرم! ديگر مسلمانی بس است

در ميان خلق سر در گم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد ازاين بابی کسی خو می کنم هر چه در دل داشتم رو می کنم

نيستم از مردم خنجر بدست بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم طالعم شوم است باور می کنم

من که با دريا تلاطم کرده ام راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گويم که خاموشم مکن من نمی گويم فراموشم مکن

من نمي گويم که با من يار باش من نمی گويم مرا غم خوار باش

من نمی گويم،دگر گفتن بس است گفتن اما هيچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شيرين! شاد باش دست کم يک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما ياری نبود قصه هايم را خريداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بيداد بود شهرتان از خون ما آباد بود

از درو ديوارتان خون می چکد خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان خسته از همدردی مسموم تان

اينهمه خنجر، دل کس خون نشد اين همه ليلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فريادتان بيستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پيشه ام بويی از فرهاد دارد تيشه ام

عشق از من دورو پايم لنگ بود قيمتش بسيار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پايم خسته بود تيشه گر افتاد دستم بسته بود

هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!


هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه! هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!

هيچ کس اشکی برای ما نريخت هر که با ما بود از ما می گريخت

چند روزی هست حالم ديدنیست حال من از اين و آن پرسيدنيست

گاه بر روی زمين زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ ديوانه فالم را گرفت يک غزل آمد که حالم را گرفت
[/FONT]​

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ما زياران چشم ياری داشتيم خود غلط بود آنچه می پنداشتيم
[/FONT]​


 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خسته از زهد خدائی،نیمه شب در بستر ابلیس
در سراشیب خطائی تازه میجستم پناهی را
میگزیدم دربهای تاج زرین خداوندی
لذت تاریک و دردآلود آغوش گناهی را
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به كجا میروی؟ ای دوست کمی صبر بكن

صبر كن عشق زمین گیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

ای كبوتر به كجا ، قدر دگر صبر بكن

آسمان زیر پرت پیر شود بعد برو

تو اگر گریه كنی بغض منم می شكند

خنده كن ، عشق نمك گیر شود بعد برو

یك نفر حسرت لبخند تو را می بارد

صبر كن گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه ، سوارت آید

باش تا خواب به تعبیر شود بعد برو
 

سوگلییی

عضو جدید
گفتمش بی تو چه می باید کرد
عکس رخساره ی ماهش را داد
گفتمش همدم شبهایم کو
تاری از زلف سیاهش را داد
وقت رفتن همه را می بوسید
به من از دور نگاهش را داد
یادگاری به همه داد و به من
انتظار سر راهش را داد
 

سوگلییی

عضو جدید
تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست
حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست
من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم
افسوس؛که یک لحظه تماشای تو رؤیاست
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من درد تو را ز دست آسان ندهم

دل بر نكنم ز دوست تا جان ندهم

از دوست به يادگار دردي دارم

كان درد به صد هزار درمان ندهم
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من مانده ام با یک دل لبریز از دلواپسی
ماندن و پوسیدن همان روزی به حرفم میرسی
در این غریب با ما با اب بیگانه با خاک بیگانه
ای عاشق رفتن خوش میروی خانه
هر جا که اهویی گم کرده راهش را معصوم میبینی طرز نگاهش را
انجا تو یادم کن دوست من دوست من
انجا تو ادم کن دوست من دوست من
هر جا کبوتری با قلب دلواپس پر میزند اما افتاده از نفس
انجا تو یادم کن دوست من دوست من
انجا تو یادم کن دوست من دوست من
هر جا گلی از شاخه دیدی جدا باید
پا در گلی از رفتن دیدی که با ما
هر جا قناری ها را افسرده میبینی
یا پشت سالاری را تاب خورده میبینی
انجا تو یادم کن دوست من دوست من
انجا تو یادم کن دوست من دوست من
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
شكسپير ميگه: خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ...
خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ...
خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد!
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو رفتی!!!
هیچ از خودت پرسیدی عاقبت این دل عاشق چه میشود؟؟؟
هیچ از خودت سوال کردی به کدامین گناه مرا تنها گذاشتی؟؟؟
کاش لحظه رفتن اندکی تامل می کردی و به گذشته می اندیشیدی به گذشته ای نچندان دور به روز اول آشنایی به قسم هایی که برای هم خوردیم و به قول هایی که به هم دادیم...
تو رفتی!!!
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
شكسپير ميگه: خيانت تنها اين نيست كه شب را با ديگري بگذراني ...
خيانت ميتواند دروغ دوست داشتن باشد !
خيانت تنها اين نيست كه دستت را در خفا در دست ديگري بگذاري ...
خيانت ميتواند جاري كردن اشك بر ديدگان معصومي باشد!
چققققققدر زیباست:gol:
 

سوگلییی

عضو جدید

سر گشته ام از این همه راهی که ندارم گاهی که تو را دارم و گاهی که ندارم
من مانده ام و لایق تیغی که نبودم من مانده ام و فرصت آهی که ندارم



دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است


محبت ره به دل دادن صفای سینه میخواهد به یاد یکدگر بودن دلی بی کینه
میخواهد اگر دورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست وفا ان است که نامت را همیشه بر زبان دارم
وفا آن است که نامت را نهانی زیر لب دارم
javascript:void(0)


 

Atishpare_Shahi

عضو جدید
کاربر ممتاز
شگفتا !
وقتی که بود نمی دیدم
وقتی که می خواند نمی شنیدم .
وقتی دیدم که نبود
وقتی شنیدم که نخواند .
چه غم انگیز است که وقتی چشمه ای سرد و زلال
در برابرت می جوشد و می خواند و می نالد ،
تو تشنه آتش باشی و نه آب
و چشمه که خشکید ؛
چشمه ، از آن آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت ،
و آتش کویر را در خود تافت و گداخت
و از زمین آتش رویید و از آسمان بارید ؛
تو تشنه آب گردی و نه آتش .
و بعد عمری گداختن در غم نبودن کسی
که تا بود ،
در غم نبودن تو می گداخت
...
 

Atishpare_Shahi

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم.
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم.
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
.
وقتی او تمام کرد
من شروع کردم.
وقتی او تمام شد
من آغاز شدم.
و چه سخت است.
تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است،

مثل تنها مردن !
«دکتر علی شریعتی»
 

سوگلییی

عضو جدید
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم
تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیست که نشونی تو رو نگیرم
به تو روزی می رسم من،که بمیرم
هنوز هم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه هم نمی جوشم
 

Atishpare_Shahi

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست
از تو می گویم
تو نیستی که ببینی
چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی
چگونه دور از تو
به روی هر چه در این خانه است
غبار سربی اندوه
بال گسترده است
تو نیستی که ببینی
دل رمیده ی من
به جز تو
یاد همه چیز را رها کرده است...
 

سوگلییی

عضو جدید
[FONT=&quot]تو بی نهایت شب[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]وقتی نگات می خندید[/FONT]​
[FONT=&quot]چشمای خیره من اندوهتو نمی دید[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]چرا غریبه بودم با غربت نگاهت[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]تصویرم رو ندیدم، تو چشم بی گناهت[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]کاشکی برای قلبت، یه آسمون می ساختم[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]روح بزرگ تو رو چرا نمی شناختم[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]آینه گریه می کرد، وقتی تو رو شکستم[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]ستاره پشت در بود، وقتی درها رو بستم[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]تو بودی و سکوت و غروب سرد پاییز[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot] باغچه زیر و رو کرد، حرف های زرد پاییز[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]حالا منه غریبه، دنبال تو می گردم[/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot] با قلب آسمونی، کمک کن تا برگردم[/FONT]​



[FONT=&quot]
[/FONT]​
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

ای کبوتر به کجا؟ یک دو نفس صبر بکن
آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

باش، با دست خودت آئینه را پاک بکن
نکند آئینه دلگیر شود بعد برو

یک نفس حسرت لبخند تو را می بارد
خنده کن، عشق نمک گیر شود بعد برو

تو اگر کوچ کنی، بغض خدا می شکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه، سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو
 

Similar threads

بالا