راهی به سوی آغاز

شقایق21

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در سراشیبی تقدیر
نام مرا
با نام تو تشنه کرده اند
و رفتنت را
بر دلم داغ نهاده اند
دریغ
از دریایی که در چشمهایت نشسته است
بی آنکه بخواهد
آیینه ها را آبی ببیند
یادگار ردپای انتظارت آمدنت را دریاب
که تکرار آبی ترین زلال ها
در پیوسته ترین اشتیاق های رسیده ی ابدیت
تو را تداعی می کند
برو به فکر من نباش
برو به پای من نسوز
برو به فکر من نباش
من یه جوری سر میکنم
زندگی رو با سختیاش........ا
با که درددل کنم؟
با کسی که پرنده بود برام؟
با کسی که اشیانه بود
دلم به چه خوش بود
کاشکی پرنده پر نداشت
از پریدن خبر نداشت
درخت باغ آرزوش
دغدغه تبر نداشت
 

mahsa.mahsa

عضو جدید
کاربر ممتاز
من و تو ان دوخطيم اري موازيان به ناچاري
كه ز اغاز باورمان به يكديگر نرسيدن بود
چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس ميبافت ولي به فكر پريدن بود
 

#ZaHra#

عضو جدید
کاربر ممتاز
هـرگز تـو هـم مــانـنــد مـــن آزار دیــدی؟
یــار خــودت را از خــودت بــیــزار دیــدی؟
آیــا تـو هـم هر پــرده ای را تا گشودی از چــار چــوب پـنـجـــره دیـــــوار دیــدی؟
اصـلن بـبـیـنـم تـا بـه حـالا صـخــره بودی؟
از زیـــر امــــواج آســـمـان را تــار دیدی؟
نـام کـسی را در قـنـوتت گـــریـه کـردی؟
از «آتـنـا» گـفـتن «عــذابَ النـّار» دیدی؟
در پـشـت دیـوار ِحیاطی شعـر خوانـدی؟
دل کـنـدن از یــک خــانه را دشـوار دیدی؟
آیا تو هم با چشم ِ بـاز و خیس ِ از اشک خواب کسی را روز و شب بـیـدار دیدی؟
رفتی مطب بی نسخه برگردی به خانه؟
بیـمار بـودی مثل ِمن؟
بیمار دیــدی؟
حقـا که بـا مـن فــرق داری ــ لا اقـل تـو او را که می خواهی خودت یک بـار دیدی؛
 

سوگلییی

عضو جدید
عشق را بی سبب عنوان مکن خواهش از بهر ستم خواهی انسان مکن
عشق در سینه نگهدار و هیچ فاش مگو
چون که تاریک است این راه و از آن یاد مکن
عشق آیینه قلب است در آن زنگی نیست
لیک این جمله نگهدار و عنوان مکن
در درون مایه عشقت ز جفا دوری کن
آشکارا زین سخن هیچ کجا یاد مکن
اگر از بهر کسی در عشق مردی. مردی
ورنه از جورو جفا عشق فریاد مکن

 

سوگلییی

عضو جدید
عشق یعنی یک سلام بیجواب:::::::::::: :عشق یعنی حسرت . تشنه به آب عشق یعنی همچون من شیدا شدن ............ .عشق یعنی قطره و باران شدن............ ......... ..... عشق یعنی یک شقایق غرق خون ............ ........عشق یعنی دردمحنت در درون!!!!!....... ......... .... عشق یعنی سوز نی آه و شبان ............ ..عشق یعنی معنی رنگین کمان
 

سوگلییی

عضو جدید
مرز, میان, من و تو
تنها یک شقایق بود،

- که عاشقان را اینگونه مرزی باید بود -

که در شکُفتنش،
جغرافیای تو
و جغرافیای مرا
جوششی بود.
و در نبودش،
یادی بود
که ما را به زیبایی پیوندی بود.
عاشقان را
اینگونه مرزی بود.
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چشم خود را به تو مدیونم من [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اگر عشق تو نبود :[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چشم من همچون ابر مثل ابری انبوه آنقدر میبارید تا جهان خانه ی ظلمت می شد[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]لب خود را به تو مدیونم من اگر عشق تو نبود :[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]لب من چون گل پژمرده ی باغی می شد و لب از بوسه تهی[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]هستیم را به تو مدیونم من اگر عشق تو نبود :[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]کوچه ها قصه ی سرد،خانه ها لانه ی زرد،چشمه ها خاکی و خشک ودر اندیشه ی بیهودگیم ناگهان میمردم .[/FONT]​
 

سوگلییی

عضو جدید
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گیرند در شاخ «تلاجن» سایه ها رنگ سیاهی
خستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم.
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا، درّه ها چون مرده ماران خفتگان اند؛
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام.
گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم؛
تو را من چشم در راهم .
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برو ای عشق میازارم بیش از تو بیزارم و از کرده خویش

من کجا این همه رسواییها دل دیوانه و شیداییها

من کجا این همه اندوه کجا غم سنگین چنان کوه کجا

شب طولانیها و بیداریها تب سوزنده و بیماریها

دیده شادی من کور نبود خنده از روی لبم دور نبود

من پرستوی بهاران بودم عالمی روح و دل و جان بودم
تا تو ای عشق به دل جا کردی سینه را خانه غم ها کردی

سوختی بال و پر و جانم را آرزوهای فراوانم را

می گریزم ز تو ای افسونگر دست بردار از این دل دیگر

دل من خانه رسوایی نیست غم من نیز تماشایی نیست

کودک مکتب تو جانم سوخت آتشی بود که ایمانم سوخت

 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[SIZE=+0]دوست دارم بر شبم مهمان شوی[/SIZE]
[SIZE=+0][/SIZE][SIZE=+0][SIZE=+0]بر کویر تشنه چون باران شوی[/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0]دوست دارم تا شب و روزم شوی[/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0]نغمه ی این ساز پر سوزم شوی[/SIZE]
[/SIZE][SIZE=+0]دوست دارم خانه ای سازم ز نور[/SIZE]

[SIZE=+0]نام تو بر سردرش زیبا ز دور[/SIZE]

[SIZE=+0]دوست دارم چهره ات خندان کنم[/SIZE]

[SIZE=+0]گریه های خویش را پنهان کنم[/SIZE]

[SIZE=+0]دوست دارم بال پروازم شوی[/SIZE]

[SIZE=+0]لحظه ی پایان و آغازم شوی[/SIZE]

[SIZE=+0]دوست دارم ناله ی دل سر دهم[/SIZE]

[SIZE=+0]یا به روی شانه هایت سر نهم[/SIZE]

[SIZE=+0]دوست دارم لحظه را ویران کنم[/SIZE]

[SIZE=+0]غم ، میان سینه ام زندان کنم[/SIZE]

[SIZE=+0]دوست دارم تا ابد یادت کنم[/SIZE]

[SIZE=+0]با صدایی خسته فریادت کنم[/SIZE]

[SIZE=+0]دوست دارم با تو باشم هر زمان[/SIZE]

[SIZE=+0]گر تو باشی،من نبارم بی امان[/SIZE]
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل بریدم از تمام زندگی
در تو گم گشتم به نام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید عاقبت ما را به کام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
نوش دارویم بمان‎، تلخی مکن، تا ننوشم زهر جام زندگی
معنی هر دل بریدن مرگ بود…
تو نبودی التیام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
با تولد رنج ما آغاز شد
رنج افتادن به دام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید عاقبت ما را به کام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی………
 

سوگلییی

عضو جدید
ای صمیمی ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطرم می آیی
دیدنت حتی از دور آب بر آتش دل می پاشد
آن قدر تشنه ی دیدار توام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
ودل من به نگاهی از دور
طفلکی میسازد
ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزی توست
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پر گل باد
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کسی جزغم نمیگیرد سراغ خانه ی مارا
به زحمت جغد پیدا میکند ویرانه ی مارا
از آن شادم که هرشب غمش
می آید به بالینم
از آن ترسم که غم هم گم کند کاشانه ی مارا
 

سوگلییی

عضو جدید
حرف هایت را، گرم و آرام و بلند، به خداوند، بگو...
عشق را تجربه کن!
حرف نو را این بار، از لب شاد چکاوک بشنو!
قطره آبی بچکان؛ بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها...!
گل من؛ در این سال؛ که پر از روز و شب است،
و پر از خاطره هایی تازه!
چشم دل را، نو کن
و شبیه شب و شبنم، غرق موسیقی باش!
لحظه ها، می گذرند، تند و بی فاصله از هم...
 

سوگلییی

عضو جدید
خاطره ها هستند، گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!
بهتر آن است که در روز جدید،
فکر را نو بکنیم، عشق را، سر بکشیم
و دل تار غمین را
بنشانیم سر سفره نور،
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم...
 

hamed-Gibson

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره ها هستند، گاه شیرین و گهی تلخ و غریب!
بهتر آن است که در روز جدید،
فکر را نو بکنیم، عشق را، سر بکشیم
و دل تار غمین را
بنشانیم سر سفره نور،
خانه اش را بتکانیم و سپس
هر در و پنجره را، سوی چشمان خدا وا بکنیم...
این همه حرف قشتگ گشنگ رو از کجا میارین؟
 

سوگلییی

عضو جدید
آن چه در ما جاری است؛ این همه فاصله نیست!
چشمه گرم وصال است و عبور...
زندگی... می گذرد؛ تند و آسان و سبک...!
عاشق هم باشیم، عاشق بودن هم،
عاشق ماندن هم، عاشق شادی و هر غصه هم...
روز نو، هر روز است؛
فکر را، نو بکنیم...!
عشق را، سر بکشیم...!
زندگی؛
می گذرد...! تند و آسان و سبک!!!
 

سوگلییی

عضو جدید
حرف هایت را، گرم و آرام و بلند، به خداوند، بگو...
عشق را تجربه کن!
حرف نو را این بار، از لب شاد چکاوک بشنو!
قطره آبی بچکان؛ بر کویر دل و بر بایر این عاطفه ها...!
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر بالا از حمید مصدقه ... :gol:
و خوندن جواب زیبای فروغ فرخ زاد هم خالی از لطف نیست :

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
و از اونا جالب تر واسه من جوابیه که یه شاعر جوون به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر داده:

دخترک خندید و​
پسرک ماتش برد !​
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده​
باغبان از پی او تند دوید​
به خیالش می خواست،​
حرمت باغچه و دختر کم سالش را​
از پسر پس گیرد !​
غضب آلود به او غیظی کرد !​
این وسط من بودم،​
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم​
من که پیغمبر عشقی معصوم،​
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق​
و لب و دندان ِ​
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم​
و به خاک افتادم​
چون رسولی ناکام !​
هر دو را بغض ربود...​
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:​
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "​
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:​
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "​
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !​
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !​
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،​
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:​
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت​
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
کسانی هستند كه ناخودآگاه از خودمان مي رنجانيم.
مثل ساعت هايي كه صبح دلسوزانه زنگ مي زنند و در ميان خواب وبيداري بر سرشان مي كوبيم.
بعد مي فهميم كه خيلي دير شده. (یا دیرمان شده است )
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اون روبروم داره پرواز میکنه ***میبینمش هنوز از پشت پنجره
هی دست تکون میدم هی داد میکشم*** اون سنگدل ولی هم کوره هم کره
 

fire dragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادم بماند

روحم را جلوی هیچ کس عریان نکنم!
این همه جای زخم همه را به وحشت می اندازد و فراری میدهد!!!
 

ثمینی

عضو جدید
یک لحظه نشد خیالم آزاد از تو

یک روز نگشت خاطرم شاد از تو
دانی که زعشق تو چه شد حاصل من
یک جان و هزار گونه فریاد از تو
 

ثمینی

عضو جدید
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
 

#ZaHra#

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هراس را به معبدم راه نداده ام
تا بتوانم
به این گناه سبز بمانم
که دوستت دارم
...
سفر سلامت.
 

#ZaHra#

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته. خیلی دلم گرفته. خب منم آدمم دیگه، دلم می‌گیره. احساس می‌کنم تنها شدم؛ بی‌کس شدم. احساس می‌کنم هیچ کس دور و برم نیست. یا انگار خلأ از همه‌ی جهات منُ محاصره کرده. خبر از زمان و مکان نیست. نیستم. اصلن وجود ندارم. دل‌تنگم، دل‌گیرم. دلم می‌خواد فحش بدم. به عالم و آدم. دلم می‌خواد داد بزنم. دلم می‌خواد یه چیزیُ؛ نه اصلن خودمُ بکوبونم به دیوار. اگرچه نمی‌دونم کیه که کوبونده‌تم به در و دیوار. نا ندارم. خستگی، شکستگی، تنهایی؛ وقتی تنها می‌شم دوس دارم خودمُ بغل کنم. اصن بُلَن شو برو بیرون می‌خوام خودمُ بغل کنم. دست به اشکام بزنی من می‌دونم و تو. برو بیرون، برو بیرون... نه نرو! بمون. نمی‌دونم چمه. تو می‌دونی من چمه؟ من دیوونه شدم، نه؟ من دیوونه‌م؟
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
بيش ترين عشق جهان را به سوي تو مي آورم

از معبر فريادها و حماسه ها

چرا كه هيچ چيز در كنار من

از تو عظيم تر نبوده است

كه قلبت
چون پروانه اي ظريف و كوچك و عاشق است.

 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلخسته ام زین موج ها
فریادها فریاد ها
ترسم که نومیدم کند
بیدادها بیداد ها
ای مردمان ای مردمان
ای تشنه گان عشق و دین
کاری کنید کاری کنید
این هجمه ویران می کند
 

Similar threads

بالا