راهنمایی و مطالعه گروهی کارشناسی ناپیوسته معماری

[mazyar_01010]

سلامي دوباره بر دوستانه گل گلاب (دادآفريد، نفيسه، محيا، آرمين، فرزانه و...)!!!! دارم سعي مي كنم اعتيادمو به نت ترك كنم!!!! بي معرفت نيستم!!! چه خيرا؟؟؟

 

[ArChitect _90]

سلام به مازیار و سلامی دوباره به اوکامی.

 

[sarai]

سلام به همگی
من تازه اومدم موضوعتون چیه؟

 

[mazyar_01010]

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.
معلم گفت: از نظر فيزيکى غيرممکن است که نهنگ بتواند يک آدم را ببلعد زيرا با وجود اينکه پستاندار عظيم‌الجثه‌اى است امّا حلق بسيار کوچکى دارد. ​

دختر کوچک پرسيد: پس چطور حضرت يونس به وسيله يک نهنگ بلعيده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمى‌تواند آدم را ببلعد. اين از نظر فيزيکى غيرممکن است.
دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت يونس مى‌پرسم.
معلم گفت: اگر حضرت يونس به جهنم رفته بود چى؟
دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسيد​

​

جالب بود!!!!!!!!!!!!!!!!

 

[دادآفرید رضایی]

خود کشی

کالین ویلسون که امروز نویسنده ی مشهوری است،وسوسه ی

خودکشی راکه در شانزده سالگی به او دست داده بود،چنین توصیف میکند:

وارد آزمایشگاه شیمی مدرسه شدم و شیشه ی زهر را برداشتم....

زهر را در لیوان پیش رویم خالی کردم،غرق تماشایش شدم،رنگش را نگاه کردم
و مزه ی احتمالی اش را در ذهن ام تصور کردم.سپس اسید را به بینی ام نزدیک کردم، و
بویش به مشامم خورد، در این لحظه، ناگهان جرقه ای از اینده در ذهنم
درخشید..... و توانستم سوزش ان را در گلویم احساس کنم و سوراخ ایجاد
شده در درئن معده ام را ببینم. احساس اسیب ان زهر ان چنان حقیقی بود که
گویی به راستی ان را نوشیده بودم.سپس مطمئن شدم که هنوز این کار را نکرده ام.
در طول چند لحظه ای که ان لیوان را در دست گرفته بودمو امکان مرگ را مزه مزه میکردم،با خودم فکر کردم:اگر شجاعت کشتن خودم را دارم، پس شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم.

 

[nafise001]

بچه ها من دارم میرم خداحافظ همگی.

 

[دادآفرید رضایی]

چه کسی موثرتر هست، زن یا مرد؟

چه کسی موثرتر هست، زن یا مرد؟

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...
برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
” زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”

 

[sarai]

جالب بود!!!!!!!!!!!!!!!!

نقل قول جالبی بود

 

[دادآفرید رضایی]

بچه ها من دارم میرم خداحافظ همگی.

برو به کارات برس نفیسه خانم...........
خدا حافظ

 

[mazyar_01010]

سلام به همگی
من تازه اومدم موضوعتون چیه؟

سلام، موضوع خاصي نداريم، اينجا يه محفل فوق دوستانه هستش، هر چي حال كردي بگو!!!

 

[mazyar_01010]

بچه ها من دارم میرم خداحافظ همگی.

خداحافظ نفيسه!!!

 

[mazyar_01010]

نقل قول جالبی بود

بخاطر كوتاهيش؟؟؟

 

[yasna68]

سلام به همگی
من تازه اومدم موضوعتون چیه؟

سلام هر تازه واردی که میاد احساس میکنم حجت که داره سرکارمون میزارهههههههههههههههه

خوش اومدی

 

[mazyar_01010]

خود کشی

کالین ویلسون که امروز نویسنده ی مشهوری است،وسوسه ی

خودکشی راکه در شانزده سالگی به او دست داده بود،چنین توصیف میکند:

وارد آزمایشگاه شیمی مدرسه شدم و شیشه ی زهر را برداشتم....

زهر را در لیوان پیش رویم خالی کردم،غرق تماشایش شدم،رنگش را نگاه کردم
و مزه ی احتمالی اش را در ذهن ام تصور کردم.سپس اسید را به بینی ام نزدیک کردم، و
بویش به مشامم خورد، در این لحظه، ناگهان جرقه ای از اینده در ذهنم
درخشید..... و توانستم سوزش ان را در گلویم احساس کنم و سوراخ ایجاد
شده در درئن معده ام را ببینم. احساس اسیب ان زهر ان چنان حقیقی بود که
گویی به راستی ان را نوشیده بودم.سپس مطمئن شدم که هنوز این کار را نکرده ام.
در طول چند لحظه ای که ان لیوان را در دست گرفته بودمو امکان مرگ را مزه مزه میکردم،با خودم فکر کردم:اگر شجاعت کشتن خودم را دارم، پس شجاعت ادامه دادن زندگی ام را هم دارم.

قشنگ بود!!! دمت گرم دادآفريد!!!!!!!!!

 

[okami2]

سلام به همه ي دوستانننننننننننننننننننن!!!!!!!! خوبين همگي؟؟؟؟؟؟؟؟

مرسی و سلام مازیار جان

 

[ArChitect _90]

بچه ها من دارم میرم خداحافظ همگی.

خداحافظ نفیسه جان.

 

[sarai]

زن در کنار مرد و مرد در کنار زن هر دو مکملند
این رو تجربه کردم
و متن جالبی بود

 

[دادآفرید رضایی]

بحث چالشی راه بندازم

 

[yasna68]

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...
برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.
او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”
پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.
هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.
” زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”

خوب گفته هااااااااااااا
عالی بود

 

[mazyar_01010]

سلام هر تازه واردی که میاد احساس میکنم حجت که داره سرکارمون میزارهههههههههههههههه

خوش اومدی

آره والا!!!!!!!!!!!!!!!!!! نگران نباش، حقيقت در بيشتر موارد بلاخره آشكار ميشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تو راحت باش!!!!!!!!!!!!!!!

 

[sarai]

سلام هر تازه واردی که میاد احساس میکنم حجت که داره سرکارمون میزارهههههههههههههههه

خوش اومدی

سلام حجت نیستم تازه واردم و ممنون

 

[mazyar_01010]

بحث چالشی راه بندازم

بنداز!!!!!!!!

 

[دادآفرید رضایی]

عروسک چهارم و شاهزاده

عروسک چهارم و شاهزاده

روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او...
خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: "بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن."
شاهزاده با تمسخر گفت: " من که دختر نیستم با عروسک بازی کنم! " عارف اولین عروسک را برداشته و تکه نخی را از یکی از گوشهای آن عبور داد که بلافاصله از گوش دیگر خارج شد.
سپس دومین عروسک را برداشته و اینبار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومین عروسک را امتحان نمود.
تکه نخ در حالی که در گوش عروسک پیش میرفت، از هیچیک از دو عضو یادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت : " جناب شاهزاده، اینان همگی دوستانت هستند، اولی که اصلا به حرفهایت توجهی نداشته، دومی هرسخنی را که از تو شنیده، همه جا بازگو خواهد کرد و سومی دوستی است که همواره بر آنچه شنیده لب فرو بسته " شاهزاده فریاد شادی سر داده و گفت: " پس بهترین دوستم همین نوع سومی است و منهم او را مشاور امورات کشورداری خواهم نمود. "
عارف پاسخ داد : " نه " و بلافاصله عروسک چهارم را از کیسه خارج نمود و آنرا به شاهزاده داد و گفت: " این دوستی است که باید بدنبالش بگردی " شاهزاده تکه نخ را بر گرفت و امتحان نمود. با تعجب دید که نخ همانند عروسک اول از گوش دیگر این عروسک نیز خارج شد، گفت : " استاد اینکه نشد ! "
عارف پیر پاسخ داد: " حال مجددا امتحان کن " برای بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده برای بار سوم نیز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقیماند استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: " شخصی شایسته دوستی و مشورت توست که بداند کی حرف بزند، چه موقع به حرفهایت توجهی نکند و کی ساکت بماند.

 

[okami2]

بچه ها یه سوال و یه بحث میخوام نظر شما رو هم بدونم .

شما کدوم یکی از این پوزیشن هارو دوس دارین ؟؟؟
اینکه بهترین دهه زندگیتون رو همش تلاش کنید سختی بکشین و به دنباله هیچ لذتی نباشه . از 20 سالگی تا 35 سالگی و از اون موقع شروع کنه به زندگی خیلی راحت برای خانواده جدید و خودش .

و یا اینکه از جوونیش لذت ببره و همیشه یه زندگی خیلی معمولی و شاید سخت داشته باشه تا آخر عمر ؟

 

[sarai]

بحث چالشی راه بندازم

نه بحث رو خراب نکن
در مورد فرق کارشناسی پیوسته و ناپیوسته بگیم

 

[ArChitect _90]

سلام هر تازه واردی که میاد احساس میکنم حجت که داره سرکارمون میزارهههههههههههههههه

خوش اومدی

 

[sarai]

سختی کشیدن برای به آرامش رسیدن هست اگه همش آرامش داشته باشیم زندگی یکنواخت و کسل کننده میشه هیچ لذتی هم نداره
مثل همین درس خوندن که پدر آدم در میاد و آخرش معلوم نیست چی خست ولی باز توی همین سختی لحظات خوش هم هست

 

[دادآفرید رضایی]

نه بحث رو خراب نکن
در مورد فرق کارشناسی پیوسته و ناپیوسته بگیم

دوست عزیز جمله ای میگم تا این بحث زیاد کش دار نشه چون دلیل واستناد داره

این دو روش مدرک گرفتن ممکنه در عوام مردم فرق کنه اما افرادی به هر نحوی از کاردانی به کارشناسی بیایند در صورت رشته مرتبط با کاردانی باشد هیچ گونه مشکلی با نظام مهندسی نداشته وبه راحتی پروانه می گیرند
والسلام

 

[دادآفرید رضایی]

این هم اضافه کنم که (در صورت بر نخوردن به کارشناسای پیوسته) بچه های نا پیوسته به مراتب با سواد تر و دست به اجرای قوی تری دارند

 

[juju_memar]

سلام به همه.