دیر آمدی! خیلی دیر...

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حالا كه آمدي

ناتوان از تكلم روزمره
محتضرانه پيچ خورده است
زبا بيهوده در خلائي بزرگ
پيش از اين كه بيايي
حالا كه آمدي
كمكم مي كني كه دست هاي كفن پيچ را
به زانوان خودم برسانم
و سوال مي كني : اينجا كجاي زمان است ؟
كه به دست هر كه نگاه مي كني
بمب ساعتي بسته است ؟
و زير سينه بند هر زني كه مي گذرد
جفتي كبوتر مرده ست كه روي نوك هايشان
آواز مسجعي چكه چكه تپيده است
اين
خيابان دادگستري آيا نبود ؟
و آن دستهاي عاشقي كه مي شناختيم
حالا از هم جدا جدا
سعي مي كني بيهوده
بيهوده روي زانوان خودم به هوش بيايم
و باور نمي كني اصلا
كه در اعماق سلولهاي خاكستري ام
چيزي به گرمي خورشيده مرده است
چيزي به گرمي خورشيد
پيش از اين كه بيايي
حالا
خماري سياه آن همه شب را
هميشه همانطور خيس و خسته
به خواب و خاك و خاطره بسپار


رویا زرین
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
این روزها

عشق می ورزم به هرچه بوی تو را می دهد ...

هر چه نشانی از تو دارد ...

سبزی برگ درخت ... لذت نوشیدن آب ... باران بی دریغ ...

بر روی صورتم ...

اینها یادگار روزهای گذشته اند ...

و من اکنون

نشسته ام کنج دیوار

با سری در میان دو دست

و رهگذرانی که برای تنهایی مرد ، سکه خرج می کنند ...!


آرش
 

linux_0011

عضو جدید
ما تماشاچياني هستيم كه پشت درهاي بسته مانده ايم ...

دير آمده ايم !

خيلي دير ...

پس به ناچار حدس ميزنيم، شرط ميبنديم، شك ميكنيم ...

و آن سوتر در صحنه بازي به گونه اي ديگر در جريان است ...!
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار و دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت دیده و دل،
که ورد زبان کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال رفاقت است،
که در نیمه راه رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست دریا امیدی نیست!
می ترسیدم خدای نکرده !
آنقدر در غربت گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!...


حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل بی درمان را که در شمارِ عاشقان همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!

 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
قصه ما یه سفر بود یه سفر تا خود رویا
تا ته یک شب روشن سفری تا خود فردا
یه طرف گریز از تو یه طرف به تو رسیدن
دل سپردن به يه رويا خواب دست تو رو ديدن
قصه رو از نو شروع كن من به آخرش رسيدم
من تو سادگي عشقت غيبت دستامو ديدم
من مي خوام ساده بمونم تا تو عاشقم بموني
تا تن خسته من رو تا ته شب بكشوني
واسه لمس كودكيها راه برگشتن من كو
راهيم تا بي نهايت تا كليد فتح جادو
شب بي تو رفتن من شب بي نبض ستارس
وقتشه از تو گذشتن اين يه آغاز دوبارس
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو زخمی تردیدی / بی خاطره ، بی رویا
وامانده تر از دیروز / بیهوده تر از فردا
تصویر سرابی دور / در قحطی بارانی
سرگشته تر از طوفان / از عشق گریزانی
با چشم تو ، آئینه / بی واژه غزل می ساخت
نفرین به غروبی که / اندوه ترا نشناخت
نفرین به سکوت تو / نفرین به صدای من
تردید مکن ، بنشین / یک لحظه به جای من
من ماندنیم، امّا / تو ، فرصت پروازی
از عشق ، برای من / یک فاجعه می سازی
بگذار خودم باشم / تکراری بی برگشت
یک عاشق تنها که / دنبال خودش می گشت
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]می شد از بودن تو عالمی ترانه ساخت
کهنه ها رو تازه کرد از تو يک بهانه ساخت
با تو می شد که صدام همه جارو پر کنه
تا قيامت اسم ما قصه ها رو پر کنه
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما خيلی دير دونستم تو فقط عروسکی
کور و کر بازيچه ی باد مثل يک بادبادکی
دل سپردن به عروسک منو گم کرد تو خودم
تو رو خيلی دير شناختم وقتی که تموم شدم
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]نه يه دست رفيق دستام نه شريک غم بودی
واسه حس کردن دردام خيلی خيلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام تو رو از دور مي ديدم
تا رسيدم به تو افسوس به تباهی رسيدم
[/FONT]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][FONT=arial, helvetica, sans-serif]شهر بي عابر و خالی شهر تنهايی من بود
لحظه ی شناختن تو لحظه ی تموم شدن بود
مگه مي شه از عروسک شعر عاشقونه ساخت
عاشق چيزی که نيست شد روی دريا خونه ساخت
[/FONT]
[/FONT]​
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی
اگه به دادم نرسی
یه روز می آی که دیر شده
نمونده از من نفسی
خواستن تو برای من
فراتر از روح و تنه
راز همیشگی شدن
همیشه از تو گفتنه
اگر تو مهلتم بدی
مهلت مرگو نمی خوام
با تو به قصه می رسم
همراه لحظه ها می یام
همیشه عاجزه کلام
از گفتن معنی ناب
هیچ عاشقی عاشقی رو
یاد نگرفته از کتاب...
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
هنوز هر از گاهی
[FONT=times new roman, times, serif]احساس تنگ نفسهایش
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]مرا در آغوش میگیرد
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]می خواهد آدمم کند
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]اما...
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]حوای من خدای من است
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]آدم شدن برای چه؟
[/FONT]
 

MEMOL...

عضو جدید
کاربر ممتاز
با عشق می رسی که بگویی

گرما به فصل نیست

به اصل است !

با شوق می روم که بگویم

رفتن گناه نیست

به راه است ...!
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون که او بالاتر است
گر کسی بر نا کسی بالا نشیند فخر نیست
روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای من نوشته
گذشته ها گذشته
تمام قصه هام هوس بود
برای او نوشتم
برای تو هوس بود
ولی برای من نفس بود

كاشكی خبر نداشتی
دیونه نگاتم
یه مشت خاك ناچیز
افتاده ای به زیر پاتم
كاشكی صدای قلبت
نبود صدای قلبم
كاشكی نگفته بودم
تا وقت جون دادان باهاتم

نوشته هرچه بود تموم شد
نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفته ای زیادم
نوشتم شمع رو به بادم
نوشته در دلم هوس مرد
نوشتم دل توی قفس مرد

كاشكی نبسته بودم
زندگیمو به چشمات
كاشكی نخورده بودم
به سادگی فریب حرفات

لعنت به من كه آسون
به یك نگات شكستم
به این دل دیونه
راه گریز و ساده بستم...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای رسيدن به تو ...


خودم را قسمت کردم...


تو را سهم تمام روياهايم کردم...


انصاف نبود...


تو که ميدانستی با چه اشتياقی خودم را قسمت میکنم


پس چرا زودتر از تکه تکه شدنم جوابم نکردی؟؟؟؟


برای خداحافظی خيلی ديربود...


خيلی دير ...
 

linux_0011

عضو جدید
بر شیشه ی دلم می زنی
مرا بیدار می کنی
از خواب طولانی ، از خواب رویایی
یار دیرینه ی من
همدم تنهایی من
چرا دیر آمدی؟
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آخر ای بیگانه خو ناآشنایی اینهمه

تا به این غایت مروت بیوفایی اینهمه


جسم و جانم را زهم پیوند بگسستی بس است

با ضعیفی همچو من زور آزمایی اینهمه


استخوانم سوده شد از روی خویشم شرم باد

بر زمین از آرزو رخساره سایی اینهمه


هر که بود از وصل شد دلگیر و هجر ما همان

نیست ما را طاقت و تاب جدایی اینهمه


وحشی این دریوزه‌ی دیدار دولت تا به کی

عرض خود بردی چه وضعست این گدایی اینهمه
 

@ RESPINA @

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن لحظه
كه دست هاي جوانم
در روشنايي روز
گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت
دلم
سايه اي بود ايستاده در سرما
كه شال كهنه اش را
گره مي زد
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
برای من نوشته
گذشته ها گذشته
تمام قصه هام هوس بود
برای او نوشتم
برای تو هوس بود
ولی برای من نفس بود

كاشكی خبر نداشتی
دیونه نگاتم
یه مشت خاك ناچیز
افتاده ای به زیر پاتم
كاشكی صدای قلبت
نبود صدای قلبم
كاشكی نگفته بودم
تا وقت جون دادان باهاتم

نوشته هرچه بود تموم شد
نوشتم عمر من حروم شد
نوشته رفته ای زیادم
نوشتم شمع رو به بادم
نوشته در دلم هوس مرد
نوشتم دل توی قفس مرد

كاشكی نبسته بودم
زندگیمو به چشمات
كاشكی نخورده بودم
به سادگی فریب حرفات

لعنت به من كه آسون
به یك نگات شكستم
به این دل دیونه
راه گریز و ساده بستم...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
ما رفته ايم به تماشاي روزگار
آنكس كه دير رسيد عمرش دراز باد

در انتظار سر نكند ، روزگار ، مرد
در روزگار مي سپرد ، انتظار ، شاد

مردي در راه بود ، خورشيد غروب كرد ، چادر زد و خورد و خوابيد و بيدار شد ، هنوز سايه روشن بود ، برخاست و به راه افتاد ، خورشيد طلوع كرد ، سايه هاي مرد كم كمك كوتاه تر مي شد ، ظهر شد ، خورشيد ردست بالاي سر مرد بود...
راه منتظر كسي نمي ماند ، مسافر در راه است ، آنكه نشسته است شايد ...
 

hamedinia_m51

عضو جدید
کاربر ممتاز
چشم در چشم آفتاب ؛ انگار غروب هم كه مي رسد ستاره دلش مي گيرد ...
شب از كنار غروب چشمانم ورق خورد كه آمدي .....آمدي؟؟
تصميم گرفتم رنگش را همان اولين رنگي بگذرم كه ديدم ....رنگ ... رنگ ....
به رنگ شب خوش آفتاب ....از همان اول كه نوشت ....انگار هر چه نوشت من بودم
...................خودش هم نفهميد ..................انگار خودش هم نفهميد هر چه كه
نوشت من بودم ........
پروانه دلش گرفت ....دور دستان من پيله زد به آسمان ..... نه ...شايد پيله زد به .....
پيله زد به .......................نه سخت نمي نويسم بخوان ......كلي پيله زد به .........
شايد .........شايد همان سخت شوخي شوخي جدي شدن ...يا ...همان سخت جدي جدي
شوخي شدن يا .........نه ..شايد اين اولين .......شايد هم آخرين سطري است از آخرين
سطري كه خوانده اي ........
هر چه بود سخت پيله زد دور دستانم با ......شايد تا پروانه شدن بمانم ..... شايد هم
سنگيني پيله نگذاردم كه .....
................................. شايد هم نماندم ....
اصلا همان سخت مي نويسم كه .......كه ...كه نخواني ؛كه خط خواندنت از خط نوشتنم
جدا شود .....چون هيچكس نفهميد هر چه نوشتم .... هر چه قدر گفتم ....هر چه كه خواند
هر چه كه آسان نوشتم.....شايد ..شايد همان نامه اي بود به كودكي كه هرگز متولد نشد ...
......................... شايد هنوز متولد نشدم تا بنويسم شايد ......انگار براي تولدي ديگر
پري دريايي كه در اقيانوس مسكن دارد .............

كنار تيزا آفتاب صدايم كه قد كشيد به افق چشمانت؛.چه دير شد! تلا لو دامن ستاره پر شد
از شب نيامدي.............
چشم؛.. ستاره ؛ .....آسمان .....نخل ...پنجره ....و هر چه گفتم از خودم برايت ...

كلي صدايت زدم نيامدي .... براي گريستنم هم نيامدي ....
..كلي انتظار ....
شايد به جرم همان پيله تنيده به دور دستانم با ..................
با...با ... با دستان تو
 

tools

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران همه شب سرشک غم ریزان است
شب مضطرب از وای شباویزان است
چیزی به سحر نمانده برخیز که صبح
در مطلع لبخند سحرخیزان است
 
Similar threads

Similar threads

بالا