دیر آمدی! خیلی دیر...

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنقـــدر دلـتنـگـم ..

که حتــی ابلیـس

بـر وسعـت ایــن دلـتنـگی...

سجده می کنـد...
 

noom

عضو جدید
راست و دروغش به گردنِ دلم
فعلا" که ادعا می کند
عاشقت شده است ...
 

yassi66

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنقدر عرض کوچه را در انتظارت قدم زدم
که يادم رفت کدام سمت کوچه بن بست است
حالا ديگر از هر طرف بيايي فرقي نمي کند ...
غريبه اي!!!
 
  • Like
واکنش ها: noom

noom

عضو جدید
به من قول بده در تمامى سالهاى باقيمانده تا ابد، مواظب خودت باشى!! ديگر نيستم كه يادآوريت كنم عزيزم...
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچوقت دیر نیست چون همیشه فردائی هم هست !

فردا هرگز نمیمیرد
 
  • Like
واکنش ها: noom

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
دائم براي ديدن هم دير مي کنيم
وقت
قرار ها همه تاخير مي کنيم

اول براي
عشق، همه تند مي دويم
اما
اواسطش همه گير مي کنيم



من
این روزها
صدای ثانیه به ثانیه فراموش شدنم را میشنوم....
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=5]

[/h][h=5]هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم

یادم می افتد ”دلـتـنـگی”

هرگز بهانه خوبی برای

تکرار یک "اشتباه" نیست….!


[/h]
 

مهندس2010

عضو جدید
آسمون...یادمه آخرین شب گفتم به انتظارت میشینم...
گفتی انتظار سخته...گفتم تو کاری نداشته باش...
و من هنوز منتظرتم..این بار با حقایقی که تازه از تو برایم آشکار شد...
حقایقی که بارها پس از شنیدنش شکسته م...
راست گفتی انتظار خیلی سخته...
ولی من همچنان می نشینم...چشم هایم دارد کم سو می شود...
امیدوارم روزی نیایی که چشم هایم را از دست داده باشم و نتوانم تو را ببینم...
امیدوارم روزی نیایی که من نباشم...
دیر نیایی..روزی نیایی که خیلی دیر شود...
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
مستي باد بهار آمد و دل ، يار نشد
راه دل ، با دل تو سفته و هموار نشد
هرچه اميد مرا بود، به بهبود زمان
در زمان، گم شد و اميد پديدار نشد
دل ناکام من از حسرت رويت پژمرد
وين خبر را دل سرد تو خبردار نشد





 

corpse bride

عضو جدید
کاربر ممتاز
زمان هیچ دردے را دوا نکرد ...این من بودم که به مرور زمان عادت کردم ...و با این همه ... چه اجبار سختے ست،خنده ... و باور کنید که من خوشحالم!


 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
لطفی در حقم می کنی؟
اگر آمدی،به خاطر من نه ولی به خاطر خدا هم که شده نوشدارویی بیاور.
قول می دهم برای خودت بماند...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
- حاضری؟

+ آره... فقط یادت باشه اولین چیزی که درباره ی هم دیگه تو ذهنمون اومد رو باید بگیم ... بدون مکث... بدون فکر...

- باشه تو شروع کن...

+ اولین بار که دیدمت خودخواه و مغرور به نظرم اومدی...کلی هم اون روزا پشت سرت حرف می زدم ...

-من واست تو دانشکده اسم گذاشته بودم... بهت می گفتم یخچال طبیعی... چون خیلی سرد برخورد می کردی با همه...

+ بدجنس... یادته تو مهمونی وقت رفتن کفشاتو زیر آب گرفته بودن و مجبور شدی کفشاتو خیس پا کنی... اون کار من بود

- پس اینطور...یادمه می گفتی برگه جریمه ماشینای دیگه رو میان میذارن رو شیشه ماشینت و کلی حرص می خوری قبل از اینکه بفهمی واسه تو نیست ... اونم کار منه دیگه

+من یه بار تو زندگیم عاشق شدم

-باختی... قرار بود درباره ی هم دیگه بگیم... این چه ربطی به من داره

+ همش به تو ربط داره..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خیره‌خیره نگام می‌کنی و می‌گی: «واسه فراموش کردن باید از یه جابی شروع کرد، فکر کن نبودم، فکر کن ندیدیم، فراموش کن و بذار همه چی تموم شه. بذا...»

نگات که می‌کنم دلم آروم می‌شه، وقتی با دست موهات رو از روی صورتت می‌ندازی پشت گوش‌ت، یه عطر عجیبی توی هوا می‌پیچه.

نشستم روبه‌روت و نفس کشیدنت رو تماشا می‌کنم. تو چه‌طوری نفس می‌کشی که من نفسم می‌گیره؟ چشمم به چشمات و گوشم به صدات. می‌گن صدایی که آدم از خودش می‌شنوه با اون چیزی که به گوش بقیه می‌رسه فرق داره. خوش‌به‌حال من که اسمم رو با صدای تو شنیدم. حالا بعد از تو دیگه دلم با صدای کسی نمی‌لرزه.‌

شبا که ماه میفته وسط آسمون، میام توی ایوون و رو به عکست می‌شینم. توی هوا یه‌کم از عطر همیشگی‌ت می‌زنم و از روی پیام‌گیر به آخرین پیامت گوش می‌دم.

همه‌چی خوبه. چشمات رو به منه و عطر موهات توی آسمون و صدات زیر گوشم.

فقط دلم برای «جانم» گفتنت تنگ شده.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه شب که دلم از عالم و آدم پر بود،

گفت: نگران نباش دیوونه، فکر کردی من تنهات میزارم یا اینکه کسی میتونه جای تورو تو قلبم بگیره؟

کاری به اتفاقات بعدش و اینکه تنهام گذاشت ندارم؛

می‌خوام بگم:

هر آدمی یکبار و لااقل برای یه شب،

خوشبخت ترین آدم روی زمین بوده...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




هنوز قَدَّم به قدِ بابا نرسیده بود که تو سٌجده های نمازش سوار کولش میشدم، دستامو دور گردنش حلقه میکردم و با صدای بلند میخندیدم.

بابا هیچوقت بخاطر اینکارم منو سرزنش نکرد، بجاش وقتی دستام دور گردنش بود و از کولش آویزون بودم محکم تر وایستاد و سعی کرد نذاره زمین بخورم.

اون موقع قوی بودن بابا از نظرِمن همین وقتا بود، بزرگتر که شدم فکر کردم چون بابا درِ شیشه ی مربا رو راحت باز میکنه و کَله ی عروسکمو به تنش وصل میکنه قویه، بعدتر قوی بودن بابا رو وقتایی دیدم که کولر خراب میشد یا سیم اتو اتصالی داشت یا وقتی چند کیلو میوه رو یهو تو دستاش میگرفت و میاورد خونه ، بابا قوی بود، دیگه مطمئن شده بودم که قویه، قوی بود چون میدونستم واسه هر هزار تومن پولی که میاره تو خونمون عرق ریخته و زحمت کشیده، پشت هر لبخندی که میزنه هزارتا فکر و خیال نشسته، پشت هر دستی که به سرم میکشه یه دل نگران پنهان شده که مبادا دخترمو گول بزنن، مبادا فردا که میره بیرون کسی اذیتش کنه، مبادا حسرت فلان لباسٌ بخوره و بهم نگه...

بابا قوی بود چون دل خوشیای کوچولو داشت و عاشقِ چَکٌشٌ آچار بود...

حالا من بزرگ شدم قَدَم به قدِ بابا میرسه، یکمم ازش بلندترم اما بابا همون باباست، همون مهربونِ همیشگی، همون که باهم دفتر رنگ آمیزی میخریدیم و رنگ میکردیم، همون که بوسیدن دستاش به زندگی برکت میده و تو دعواهای مادر و دختری طرف دخترشو میگیره...

بابا هنوزم قویه فقط بحث ازدواج و دوریِ بچه هاش که میشه اشک تو چشماش حلقه میزنه و صدای غصه خوردنش تو نگاش میپیچه...

بابا قویه، یه قوی دل نازک و دلتنگ...
 
Similar threads

Similar threads

بالا