دوستداران دکتر علی شریعتی بیان اینجا

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…

ببخشید دوست عزیز این شعر چند بار تکرار شده و شاعرش هم کارو هستش.لطفا موقع دادن پست دقت بیشتری بکنیم.چون محتوای اشعار خیلی با دیدگاه دکتر متفاوته.
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
مادرم می گفت که عاشقی یک شب است و پشیمانی هزار شب
اما حالا هزار شب است که پشیمانم که چرا یک شب عاشقی نکردم.
 

الهام3

عضو جدید
تفاوت آدمها

آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند
آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند
آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند


آدم های بزرگ درد دیگران را دارند
آدم های متوسط درد خودشان را دارند
آدم های کوچک بی دردند


آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند


آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند

آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند


آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم های کوچک مسئله ندارند

آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند
 

الهام3

عضو جدید
تقسیم بندی انسانها از دیدگاه دکتر شریعتی:
1- آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم نیستند. حضور عمده آدمها مبتنی بر فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

2- آنانی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان، خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند. بی شخصیت اند و بی اعتبار، هرگز به چشم نمی آیند، مرده و زنده شان یکی است).

3 - آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم هستند (آدم های معتبر و باشخصیت، کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثیر خود را می گذارند کسانی که همواره در خاطر ما می مانند، دوستشان داریم و برایشان ارزش قائلیم.

4- آنهایی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند، هستند (شگفت انگیز ترین آدم ها.. در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشکوهند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم و آهسته آهسته درک می کنیم . باز می شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدم ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان اما وقتی در برابرشان قرار می گیریم، گویی قفل بر زبانمان می زنند. اختیار از ما سلب می شود. سکوت می کنیم و غرق در حضور آنان مست می شویم و درست در زمانی که می روند یادمان می آید که چه حرف ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد
 

الهام3

عضو جدید
صداقت در مقابل سیاست دیگران ، سادگی ست
و سیاست در مقابل صداقت دیگران ، خیانت . . .
دکتر علی شریعتی
خداوندا به مذهبی ها بفهمان که مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید
پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.
دکتر علی شریعتی

در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد
در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!
دكتر علي شريعتي
 

الهام3

عضو جدید
قرآن ! من شرمنده توام
قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ "
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام.
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده،‌ یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند.. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ”احسنت …!” گویی مسابقه نفس است …
قرآن!‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه،
‌خواندن تو آز آخر به اول، ‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند، ‌حفظ کنی، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو.
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.
دکتر علي شریعتی
 

الهام3

عضو جدید
نامه ای عاشقانه از دکتر علی شریعتی
با تو ، همه ی رنگ های این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو ، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو ، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو ، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر ، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم ، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد

با تو ، دریا با من مهربانی می کند
با تو ، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند
با تو ، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
با تو ، من با بهار می رویم
با تو ، من در عطر یاس ها پخش می شوم
با تو ، من در شیره ی هر نبات می جوشم
با تو ، من در هر شکوفه می شکفم
با تو ، من در هر طلوع لبخند می زنم ، در هر تندر فریاد شوق می کشم ، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم ، در نای جویباران زمزمه می کنم
با تو ، من در روح طبیعت پنهانم
با تو ، من بودن را ، زندگی را ، شوق را ، عشق را ، زیبایی را ، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
با تو ، من در خلوت این صحرا ، درغربت این سرزمین ، درسکوت این آسمان ، در تنهایی این بی کسی ، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم ، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران ، بوی پونه ، بوی خاک ، شاخه ها ی شسته ، باران خورده ، پاک ، همه خوش ترین یادهای من ، شیرین ترین یادگارهای من اند .
بی تو ، من رنگ های این سرزمین را بیگانه می بینم
بی تو ، رنگ های این سرزمین مرا می آزارند
بی تو ، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو ، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو ، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر ، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند

بی تو ، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو ، پرندگان این سرزمین ، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو ، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو ، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می کند
بی تو ، من با بهار می میرم
بی تو ، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو ، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم .
بی تو ، من با هر برگ پائیزی می افتم
بی تو ، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو ، من زندگی را ، شوق را ، بودن را ، عشق را ، زیبایی را ، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو ، من در خلوت این صحرا ، درغربت این سرزمین ، درسکوت این آسمان ، درتنهایی این بی کسی ، نگهبان سکوتم ، حاجب درگه نومیدی ، راهب معبد خاموشی ، سالک راه فراموشی ها ، باغ پژمرده ی پامال زمستانم .
درختان هر کدام خاطره ی رنجی ، شبح هر صخره ، ابلیسی ، دیوی ، غولی ، گنگ وپ رکینه فروخفته ، کمین کرده مرا بر سر راه ، باران زمزمه ی گریه در دل من ، بوی پونه ، پیک و پیغامی نه برای دل من ، بوی خاک ، تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته ، باد خزانی خورده ، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من ، تلخ ترین یادگارهای من اند .

دکتر علی شریعتی
 

الهام3

عضو جدید
خدايا ناداني ديروزم شادي امروزم را گرفت پس ناداني امروزم را بگير تا شادي فردايم گرفته نشود
"شريعتي"

 

الهام3

عضو جدید
خدایا : عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.
خدایا : به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن .
خدایا : رشدعقلی وعلمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نساز.
خدایا : مرا همواره اگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی قضاوت نکنم.

خدایا : جهل آمیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.
خدایا : شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.
خدایا : درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر واختلاف در رابطه با هم میامیز. آن چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.
خدایا : مرا به خا طر حسد کینه و غرض عمله در امان دار.
خدایا : خودخواهی را چندان درمن بکش تاخودخواهی دیگران را احساس نکنم واز آن در رنج نباشم.

خدایا : مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق« باشم.
خدایا: « تقوای ستیزم» بیاموز تا درانبوه مسوولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.
خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.


( برگرفته از نیایش نامه دکتر علی شریعتی )
 

shayan133

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]فقر[/FONT][FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]میخواهم بگویم [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر همه جا سر میکشد [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ... طلا و غذا نیست [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند [/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، همه جا سر میکشد [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست [/FONT][FONT=&quot]...
[/FONT]
[FONT=&quot]فقر ، روز را "بی اندیشه" سر کردن است [/FONT][FONT=&quot]..[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]
[FONT=&quot]گر عشق بورزید می گویند که سبک مغزید[/FONT][FONT=&quot]..[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]اگر شاد باشید می گویند که ساده لوح وپیش پا افتاده اید[/FONT][FONT=&quot]....[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]اگر سخاوتمند و نوعدوست باشید می گویند که مشکوکید[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]اگر گناهان دیگران راببخشید می گویند ضعیف هستید[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]اگر اطمینان کنید می گویند که احمقید[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]اگر تلاش کنید که جمع این صفات را در خود گرد آورید٬[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]مردم تردید نخواهند کرد که شیاد و حقه بازید[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]با جسارت وجود خدا را به پرسش بگیر؛[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]چرا که اگر خدایی باشد،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]باید خرد را بیش از ترس کورکورانه ارج نهد[/FONT][FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]زنده بودن را به بیداری بگذرانیم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]که سالها به اجبار خواهیم خفت[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
[FONT=&quot]ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]تا این که در مسجد بشینم و به کفشهایم فکر کنم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]که در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT][FONT=&quot]انسان نقطه ایست بین دو بی نهایت[/FONT][FONT=&quot]:
[/FONT]
[FONT=&quot]بی نهایت لجن و بی نهایت فرشتهبنگر به کدام طرف می روی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT]​
[FONT=&quot]یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستانبه عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که[/FONT][FONT=&quot]:
”[/FONT]
[FONT=&quot]شجاعت یعنی چه؟[/FONT][FONT=&quot]”
[/FONT]
[FONT=&quot]محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود [/FONT][FONT=&quot]:
” [/FONT]
[FONT=&quot]شجاعت یعنی این [/FONT][FONT=&quot]”
[/FONT]
[FONT=&quot]و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود [/FONT][FONT=&quot]!
[/FONT]
[FONT=&quot]اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود وهمه به اتفاق و بدون …استثنا به ورقه سفید او نمره ۲۰ دادندفکر میکنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]دکتر شریعتی[/FONT][FONT=&quot]....[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
 

الهام3

عضو جدید
پدر مومن من.... مادر مقدس من .....


پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثراخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نهمعانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمامنتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بستو فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی راندارم!
تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکنکسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمامکوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادرکند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلانفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفاتدقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی رااز شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اماخودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به اوچه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یاترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمیکنید؟اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضدشعور داردبدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش میاندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایانزبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت دردوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حمالهالحطب!!!واگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوارسرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طیطریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تانبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومنآنچه عفت و تقوی می گویند.کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شمانمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می بریدو در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده وگنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...
« دکتر علی شریعتی »( پدر ، مادر ، ما متهمیم )
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
انان که کسی را دوست میدارند هجر را میپسندند چرا که در وصل ترس از جدایی و در هجر شوق دیدار است.............:gol:
 

الهام3

عضو جدید
شیعه کیست ؟ سنی کیست ؟

شیعه کیست ؟ سنی کیست ؟

http://armanalla.loxblog.com/post.php?p=40
http://www.iran-eng.com/<-PostAuthorLink->

خدایا:
کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنی کیست؟
مرزهای درست هرکدام ، کدام است؟
من آرزو می کنم که روزی سطح شعور و شناخت مذهبی ، در این تنها کشور شیعه جهان ، به جایی برسد که سخنگوی رسمی مذهب ما‌ «فاطمه» را آنچنان که سلیمان کتانی - طبیب مسیحی - شناسانده است، و «علی» را آنچنان که دکتر جورج جرداق - طبیب مسیحی - توصیف میکند و «اهل بیت» را آنچنان که ماسینیون کاتولیک تحقیق کرده است و «ابوذر غفاری» را آنچنان که جودة السحار نوشته است و حتی «قرآن» را آنچنان که بلاشر - کشیش رسمی کلیسا - ترجمه نموده است و «پیغمبر» را آنچنان که ردنسن - محقق یهودی - میبیند، بفهمد و ملت شیعه و محبان اهل بیت و متولیان رسمی ولایت و مدعیان مذهب حقه جعفری روزی بتوانند به ترجمه آثار این کفار رسمی!! توفیق یابند.
خدایا این مردم شیعه اند ، شیعه علی ، تنها پیروان اهل بیت ، تنها ملتی که حق را تشخیص داده اند و چهره پرشکوه علی را و عظمت های خاندان علی را یافته اند؟؟
و دکتر بنت الشاطی ، استاد دانشگاه و نویسنده توانایی ، که قلمش و عمرش همه در خدمت زنان اهل بیت ، که میگفت:(من در این خانه زندگی میکنم )، سنی است؟
و بلاشر که روحانی رسمی مسیحیت بود و چهل سال در تحقیق و ترجمه قرآن رنج برد و بر روی آیات کور شد کافر است؟
و ماسینیون که دریایی از دانش بود و ۲۷ سال تمام در زندگی سلمان، نخستین بنیانگذار تاریخ شیعه در ایران، غرق شد و هرگاه از فاطمه ، از عرفان اسلامی و از سلمان سخن میگفت ، سراپا مشتعل میشد کافر است؟
خدایا:
به من بگو ، تو خود چگونه میبینی؟ چگونه قضاوت میکنی؟
آیا عشق ورزیدن به اسمها تشیع است؟ یا شناخت مسمی ها ؟؟ «دکتر علی شریعتی» (نیایش )
 

الهام3

عضو جدید
آزادی معبود من است ، به خاطر آزادی
هر خطری ، بی خطر است
هر دردی ، بی درد است
هر زندانی ، رهایی است
هر مرگی ، حیات است
دکتر علی شریعتی – دفتر های سبز )
 

nice_Alice

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
انسان هميشه در كنار محبوبانش معناي بودن مي پذيرد؛ انسان وقتي هم نشين خويشانش مي شود،به معني كامل انسان است. لبخندش،گريه هايش،لحظات شوق و غرورش،آرامشش،و نيز خويشتن خويشش،با عزيزانش رخ مي نمايند.
اما افسوس كه از ازل غافل از احوالات آن بود و زماني مفهوم بودنشان را مي فهمد، كه ديگر نيستند...
آنگاه مي خواهد تا زمين و زمان را به هم آورد،آسمان را به زير كشد،تا دوباره عزيزش باشد.تمام بودنش را خواهد بخشيد-اگر پذيراينده اي باشد- تا بودن خويشش را باز ستاند. لحظه لحظه هاي بودنش التماس مي كند،خدايي كه عزيزش را گرفت،او را نيز با خود ببرد كه " نبودن،هيچ گاه به تلخي از دست دادن يك بودن نيست"...اما چه دير!
چه دير مي فهميم ما آدميان دوپا - كه سرتاسر وجودمان را گرد غفلت و فراموشي زدوده و تن پوش غرور و خود خواهي سر از پايمان را پوشانده- كه عزيزمان را دوست داشتيم و نبودنش را بر نمي تابيم!!!
و اكنون ديگر چه سود... آنكه مي پرستيدمش،آنكه آسمان و زمينم،زمان و بودنم،وجود و هستيم، در گرو بودنش بود،و من، بي آنكه بدانم زماني شايد نخواهمش داشت، به بودنش عادت كردم.
از زماني كه فرشته ي افتاب به بارگاه آسماني اش مي آيد و ستارگان از جبروت آن بر نمي تابند. تا لمحه اي كه بانگ پر گشودن شهاب،باز گشت الهه ي شب را نويد مي دهد،من،محبوبم را،مسجودم را،عزيزم را در كنارم داشتم و نمي ديدم...
اكنون تمام اشك هايم،بغض هاي در گلو مانده و نمانده ام،تمام هق هق هاي شبانه و روزانه ام،ضجه هاي ناي خسته ام و تمام سنگين قلبم،هيچ يك،عزيزم را باز نمي گرداند.
اكنون پشيماني ام،اعتراف به فراموشي ام و تمام نديدن ها و نشنيدن هايم،هيچ كدام لحظاتي را كه عزيزم را در مقابل ديدگانم ناديده گرفتم،بر نمي گرداند...
تا دارمت،اي عزيز پرستيدني،چشم برهم نمي زنم،مبادا لحظه اي چشم از دلم برداري...

"شگفتا وقتي كه بود،نمي ديدم؛وقتي مي خواند،نمي شنيدم.وقتي ديدم كه نبود،وقتي شنيدم،كه نخواند...
چه غم انگيز است،وقتي كه چشمه اي سرد و زلال در برابرت مي جوشد،و مي خواند و مي نالد؛تشنه ي اتش باشي و نه آب...!
و چشمه كه خشكيد...چشمه كه از آن آتش كه تو تشنه ي آن بودي،بخار شد و به هوا رفت!و آتش كوير را تاخت و در خود گداخت و از زمين آتش روييد و از آسمان آتش باريد،تو تشنه ي آب گردي و نه تشنه ي آتش..!
و بعد...عمري گداختن؛از غم نبودن كسي كه تا بود، از غم نبودن تو مي گداخت!" http://www.www.iran-eng.ir/images/smilies/icon_gol.gif


دکترشریعتی:gol:
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتی که دیگر نبود

من به بودنش نیازمند شدم.

وقتی که دیگر رفت

من به انتظار آمدنش نشستم.

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم.

وقتی او تمام کرد

من شروع کردم.

وقتی او تمام شد

من آغاز شدم.

و چه سخت است.

تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن است،

مثل تنها مردن !

«دکتر علی شریعتی»
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیعه امروز همان شیعه ای که پاک ترین و تند ترین ایمانها را به علی دارد‌ ، به علی عشق می ورزد.

حتی بر خلاف اسلام ، بر خلاف رضایت شخص علی او را بر مقام الهی می رسانند و علی اللهی و .... می شوند.
باز علی را تنها در یک چهره می بیند ، یک بعد علی را می شناسد و دیگر فضائل و ابعاد این روح چند بُعدی را نادیده می انگارد.
با آنها آشنا نیست و علی بیش از آنچه به شور اخلاص شیعه اش نیازمند باشد به این نیاز دارد که او را و تمام او را شیعه پاک اعتقادش بشناسد.
بی شک از عوام شیعه چنین انتظاری ندارد اما از خواصِ شیعه ، از آدم روشنفکر شیعه چنین توقعی دارد.
کسی که شیعه علی است باید او را در همه چهره هایش بشناسد....
<<دکتر علی شریعتی>>
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر باطل را نمي توان ساقط کرد مي توان رسوا ساخت و اگر حق را نمي توان استقرار بخشيد مي توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت.
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
رجعت! بهشتي را كه ترك كردم باز مي جويم. دستهايم را از آن گناه نخستين، عصيان، ميشويم، همه ي غرفه هاي بهشت نخستينم را از خويشتن خويش فتح مي كنم! طبيعت را تاريخ را و خويشتن را. در انجا من و عشق و خدا دست در كار توطئه اي خواهيم شد تاجهان را از نو طرح كنيم. خلقت را بار ديگر آغاز كنيم. در اين ازل ديگر خدا تنها نخواهد بود. در اين جهان من ديگر غريب نخواهم ماند. اين فلك را از ميان بر ميداريم.پرده ي غيب را بر ميدريم. ملكوت را به زمين فرود مياوريم. بهشتي كه در ان درختان همه درخت ممنوع اند جهاني كه دستهاي هنرمند ما معمار ان است...
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان خیلی از پست ها رو تکراری میذارین...خواهشا قبل پست زدن یه نگاهی بندازین
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصیت نامه.
امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره های بیهوده تر و شخصیت های مدرج ، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو کردم.........

عازم سفرم و به حکم شرع ،در این سفر باید وصیت کنم. وصیت یک معلم که از هیجده سالگی تا امروز ، جز تعلیم کاری نکرده و جز رنج چیزی نیندوخته است ، چه خواهد بود؟ جز اینکه همه قرض هایم را از اشخاص و از بانکها با نهایت سخاوت و بی دریغی « تماما » واگذار می کنم به همسرم که از حقوقم ( اگر پس از فوت قطع نکردند ) و حقوق اش و فروش کتابهایم و نوشته هایم و آنچه دارم و ندارم ، بپردازد.......
من می دانستم که به جای کار در فلسفه و جامعه شناسی و تاریخ اگر آرایش می خواندم یا بانکداری و یا گاوداری ، امروز وصیتنامه ام به جای یک انشای ادبی ، شده بود صورتی مبسوط از سهام و املاک و منازل و و مغازه ها و شرکت ها و دم و دستگاهها که تکلیفش را باید معلوم می کردم و مثل حال « به جای اقلام » الفاظ ردیف نمی کردم......
فرزندم ! تو می توانی « هر گونه بودن » را که بخواهی باشی ، انتخاب کنی. اما آزادی انتخاب تو در چهارچوب حدود انسان بودن محصور است. با هر انتخاب باید انسان بودن نیز همراه باشد وگر نه دیگر از آزادی و انتخاب سخن گفتن بی معنی است ، که این کلمات ویژه خداست و انسان و دیگر هیچ کس......
تو هر چه می خواهی باش ، اما آدم باش . اگر پیاده هم شده است سفر کن . در ماندن می پوسی . هجرت کلمه بزرگی در تاریخ « شدن » انسان ها و تمدن هاست . اروپا را ببین . اما وقتی ایران را دیده باشی ، وگر نه کور رفته ای ، کر باز گشته ای....
اما تو ، سوسن ساده مهربان احساساتی زیباشناس منظم و دقیق ، و تو ، سارای رند عمیق عصیانگر مستقل ! برای شما هیچ توصیه ای ندارم . در برابر این تند بادی که بر آینده پیش ساخته شما می وزد ، کلمات که تنها امکاناتی است که اکنون در اختار دارم ، چه کاری می توانند کرد؟..........
و اما تو همسرم ، چه سفارشی می توان به تو داشت ؟ تو که با از دست دادن من هیچ کس را در زندگی کردن از دست نداده ای . نبودن من خلایی در میان داشتن های تو پدید نمی آورد ، و با این حال که چنان تصویری از روح من در ذهن خود رسم کرده ای ، وفای محکم و دوستی استوار و خدشه ناپذیرت به این چنین منی ، نشانه روح پر از صداقت و پاکی و انسانیت توست..........
آرزوی دیگرم این بود که یک سهم آب و زمین از کاهه بخرم به نام مادرم وقف کنم و درآمدش صرف هزینه تحصیل شاگردان ممتاز مدرسه این ده شود که در سبزوار تحصیلات شان را تا سیکل یا دیپلم ادامه دهند.....
و خدا را سپاس می گزارم که عمر را به خواندن و نوشتن و گفتن گذراندم که بهترین « شغل » را در زندگی ، مبارزه برای آزادی مردم و نجات ملتم می دانستم و اگر این دست نداد بهترین شغل یک آدم خوب ، معلمی است و نویسندگی و من از هیجده سالگی کارم این هر دو...........
و آخرین وصیتم به نسل جوانی که وابسته آنم ، و از آن میان به خصوص روشنفکران و از این میان بالاخص شاگردانم که هیچ وقت جوانان روشنفکر همچون امروز نمی توانسته اند به سادگی ، مقامات حساس و موفقیت های سنگین به دست آورند ، اما آنچه که در این معامله از دست می دهند ، بسیار گرانبها تر از آن چیزی است که بدست می آورند. و دیگر این سخن لاادری فرنگی که در ماندن من سخت سهیم بوده است که « شرافت مرد همچون بکارت یک زن است . اگر یک بار لکه دار شد دیگر هیچ چیز جبرانش را نمی تواند . »

« علی شریعتی »
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
نخستین روز بهار گویی نخستین روز آفرینش است.

اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است مسلما" آن روز نوروز بوده است.
مسلما" بهار نخستین فصل و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز ، روز آفرینش است .
هرگز خدا جهان را و طبیعت را ، با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است.
مسلما" اولین روز بهار سبزه ها روییدن آعاز کرده اند و رود ها رفتن و شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن
و این همه یعنی نوروز.
 

A N A H I T A

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر می خوانم،می جویم،می یابم و می گویم،انگیزه ام دردی است که ریشه در جانم دارد و اگر از اینهمه سر بتابم درد با جان یکی شده ،خواهدم کشت. بیماری مرگ آوری هست که به تاریخ ، فرهنگ ، مذهب و مردممان هجوم آورده است و یک لحظه غفلت همه چیز را نابود خواهد کرد . این است که آرام نمی یابم ، چرا که درد شدیدتر از آن است که فرصت آرامشی دهد و بیماران ، به مرگ نزدیک تر از آن که بتوان به خوشایند و بدآینددیگران اندیشید...
{دکتر علی شریعتی
}
 

mehravehoath

عضو جدید
اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند​
اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال!
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند​
…..​
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی…
و من شاید کمر شکسته ترین بودم


************

اگر غرور نبود

چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم
اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم​
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود…
ولی گنج ها شاید
بدون رنج بودند​
اگر همه ثروت داشتند
دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد…​
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزش ترین کالا یود


***********

ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید
اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم…​
اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند​
اگر خداوند
یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد
من بی گمان
دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز
هرگز ندیدن مرا
آن گاه نمی دانم
به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت
 

Similar threads

بالا