دوستداران دکتر علی شریعتی بیان اینجا

ensan1

عضو جدید
دور باش اما نزدیک،
من از نزدیک بودن های دور میترسم.
<<دکتر شریعتی>>

من عاشق این جملشم خیلی معنی داره.
اگه موافقین نظر بدین

سلام دوست گرامی....برخورد دکتر شریعتی با اهرام ثلاثه و قبور بردگان, کارگر...

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از راهنمایم پرسیدم آن ها چیست ؟گفت:چیزی نیست مشتی سنگ است، گفتم اینها نیز سنگ های انباشته برهم است وچیزی نیست ؟

می خواهم بدانم که آنها چه هستند،گفت:آنها دخمه هایی هستند که چندین کیلومتر در دل زمین حفر شده اند.پرسیدم چرا؟گفت سی هزار برده ،سی سال سنگ های چنان عظیم را از فاصله ی هزار کیلومتری به دوش می کشیدند ،گروه گروه در زیر این بار سنگین جان می سپردند،و هر روز خبر مرگ صدها نفر را به فرعون می دادند اما نظام بردگی که به قول (شوارتر) باعث شد تا هیچوقت حتی اهرم وچرخ ایجاد نشود،چون وجود بردگان ارزان نیازشان می بخشید،بی اندکی ترحم اجساد لهیده ی بردگان را به گودال ها می ریخت وبردگانی دیگر به سنگ کشی می گماشت.

گفتم :می خواهم به دیدن آن هزاران برده ی لهیده ی خاک شده بروم.گفت آنجا دیدنی نیست،سنگ هایی به هم ریخته است ودخمه هایی گور هزاران برده،که به دستور فرعون در نزدیکی گور او در خاکشان چیده اند،تا همچنانکه در زندگیشان نگهبانش بوده اند وجسمشان را به خدمتش گماشته بودند ،درمرگ نیز نگهبانیش کنند وروحشان راهم به کار خدمتش بدارند.

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]
گفتم دیگر رهایم کن که به همراهی تو نیازی نیست،من خودم می روم.ورفتم در کنار دخمه ها نشستم و دیدم چه رابطه ی خویشاوندی نزدیکی است ،میان من و خفتگان این دخمه ها،هر دو از یک نژادیم.راست است که من از سرزمینی آمده ام و آن ها از سرزمین هایی ،من از نژادیم وآن ها از نژادی ،اما این ها تقسیم بندی های پلیدی ست تا انسان ها را قطعه قطعه کنند و خویشاوندان را بیگانه بنمایند و بیگانگان را خویشاوند.

اما من بیرون از این تقسیم بندی ها،از این سلسله و نژادم وخویشاوند و همدردشان.

و چون دیگر بار به اهرام عظیم نگریستم ،دیدم که چقدر با آن عظمت وشکوه وجلال بیگانه ام.یا نه،چقدر به آن عظمت وهنر وتمدن کینه دارم،که همه ی آثار عظیمی که در طول تاریخ،تمدن ها را ساخته اند،بر استخوان های اسلا ف من ساخته شده است.دیوار چین را پدران برده ی من بالا برده اند وهرکه نتوانست سنگینی سنگ های عظیم را تاب بیاورد و در هم شکست ،در جرز دیوار گذاشته شد.

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دیوار چین و همه ی دیوار ها و بناها وآثار عظیم تمدن بشری،این چنین به وجود آمد.سنگ ،سنگی بر گوشت و خون اجداد من. دیدم تمدن یعنی دشنام ،یعنی نفرت ،یعنی کینه ،یعنی آثار ستم هزاران سال بر گرده وپشت اجداد من .در میان انبوه دخمه ها نشستم ودیدم چنان است که پنداری همه ی آنهایکه در دل دخمه ها خفته اند،برادران منند.*

*اری اینچنین بود برادر
[/FONT]
[/FONT]
[/FONT]
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
خداونداااا.........
مگذار آنچه را که حق میدانم
بخاطر آنچه که بد میدانند کتمان کنم
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
بابا بیخیال باز یکقوت دعوا میشه.... حال اینکه همه باهام بد بشن رو ندارم اونم تو این تالار که همه طرفدارشن
همین جملش که میگه خداوندا مگذار آنچه را که حق میدانم بخاطر آنچه که بد میدانند کتمان کنم برای جواب این حرفت خوبه .
آدم باید حرفشو بزنه حالا چه دیگران خوششون بیاد چه نیاد
 

pari-1369

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرگز "نبودن" به تلخی فراموش کردن یک "بودن" نیست
 

ensan1

عضو جدید
"خدایا اندیشه و احساس مرا در سطحی پایین میار که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید این شبه آدم های اندک را متوجه شوم،چه دوست تر میدارم، بزرگواری گول خور باشم تا هم چون اینان کوچکواری گول زن!"
 

mahta.r

عضو جدید
گاهی می اندیشم چگونه است که مادراین سردنیاعرق میریزیم و وضعمان این است وآنها در آن سردنیا عرق می خورندو وضعشان آن است.نمی دانم مشکل عرق است یا نوع خوردن وریختن آن.............!
 

westar

عضو جدید
بهترین درس ها را در زمان سختی اموختم و دانستم صبور بودن یک ایمان اسمت وخویشتن داری یک نوع عبادت ....فهمیدم ناکامی به معنی تاخیر است نه شکست....و خندیدن یک نیایش است
 

Paydar91

کاربر فعال تالار مهندسی برق ,
کاربر ممتاز
عشق یعنی همه چیز را برای یک هدف دادن و به پاداشش هیچ نخواستن این انتخواب بزرگی است!!!!چه انتخوابی.


درد من حصار برکه نیست درد من زیستن با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است.
 

shadow_IR

کاربر بیش فعال
«كلاس پنجم كه بودم پسر درشت هيكلي در ته كلاس ما مي نشست كه براي من مظهر تمام چيزهاي چندش آور بود ،آن هم به سه دليل ؛ اول آنكه كچل بود، دوم اينكه سيگار مي كشيد و سوم - كه از همه تهوع آور بود- اينكه در آن سن و سال، زن داشت. !... چند سالي گذشت يك روز كه با همسرم از خيابان مي گذشتيم ،آن پسر قوي هيكل ته كلاس را ديدم در حاليكه خودم زن داشتم ،سيگار مي كشيدم و كچل شده بودم
 

ensan1

عضو جدید
در مسجدالحرام نباید هیچ کس دفن بشود؛مسجد خانه کسی نیست؛مسجدالحرام آنقدر عظیم است که ابراهیم نمی توانسته در آنجا دفن بشود؛هیچ پیامبری حق ندارد دفن شود؛اما کنار این خانه عظیمی که خانه خداست،یک هلالی است؛آنجا خانه هاجر است.هاجر کیست؟هاجر کنیز سارا است؛انسانی که در تاریخ بشر ضعیف شناخته شده،که زن است!و ضعیف تر شناخته شده،که کنیز است،و ضعیف ترین کنیز شناخته شده، که کنیز زن دیگری است!
بینش اجتماعی تاریخ را نگاه کنید!
و بعد همسرش او را به رضایت ساره گرفته،تنها به خاطر اینکه از او صاحب فرزندی بشود!یعنی انسانی عاری از همه فخرهای اجتماع بشری؛اما در آنجائی که ابراهیم حق ندارد و هیچ یک از پیغمبران حق ندارند دفن بشوند،هاجر آنجاست ،خانه اش است.
این چه جور سرباز گمنام انتخاب کردن این فرهنگ است؟!
...که به هر حال،حج عبارت است از:
هر سال و هر نسل،میعاد خدا، ابراهیم و مردم،
کجا؟کنار خانه یک کنیز،یک زن،هاجر.

معلم شهید دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب "میعاد با ابراهیم"
 

ensan1

عضو جدید
یک آیه در انجیل هست که من خیلی دوستش دارم و فکر میکنم اگر همه ی انجیل تحریف شده باشد،این آیه اصیل است،زیرا بوی سخن یک پیغمبر را میدهد و تصور نمیکنم کسانی که به تحریف یک کتاب آسمانی می پردازند،این قدر شعور و شوق داشته باشند که چنین جمله ای بسازند.

میگوید:«ای انسانها ،از راه هایی مروید که روندگان آن بسیار ند از راه هایی بروید که روندگان آن کم اند»

چرا که تاریخ تکامل ،مال کسانی است که خودشان راه تازه را انتخاب کرده اند یا راه هایی برگزیدند که هنوز انسانها و توده ی عوام که همیشه دنباله رو هستند و همیشه دیگران برایشان فکر میکنند و تصمیم میگیرند از آن راه ها نمیروند*

*علی حقیقتی بر گونه اساطیر
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا کفر نمی‌گویم
پریشانم
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی‌‌آنکه خود خواهم، اسیر زندگی ‌کردی
خداوندا!
اگر روزی ‌زعرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
عزیز این مال شریعتی نیست
از سروده های کارو هستش
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نیایش

خدایا
آتش مقدس "شک" را
آنچنان در من بیفروز
تا همه ی "یقین"هایی را که در من نقش کرده اند،بسوزند.
وآنگاه از پس توده ی این خاکستر،
لبخند مهراوه برلب های صبح یقینی،
شسته از غبار،طلوع کند.

خدایا
به هرکه دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است ،
وبه هرکه بیشتر دوست می داری ،بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر!

خدایا
به من زیستنی عطا کن،
که در لحظه ی مرگ،
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذاشته است،
حسرت نخورم.
ومردنی عطاکن،
که بر بیهودگی اش،سوگوار نباشم.
بگذار تا آنان را من،خود انتخاب کنم،
اما آنچنان که تو دوست داری.
"چگونه زیستن"را تو به من بیاموز،
"چگونه مردن" را خود خواهم آموخت!
 

baran270

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق،حیرت و گریز و بی تابی یک دور افتاده است برای پیوستن.
 

m.s.c

عضو جدید
من دوست دارم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکرکنم نه اینکه در مسجد نشسته باشم و به کفشهایم فکر کنم.
اندیشمند شهید دکتر علی شریعتی مزینانی
 

shayan133

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می[/FONT][FONT=&quot] ترسم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]من می ترسم پس هستم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]این چنین می گذرد روز و روزگار من[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]سایه[/FONT]
[FONT=&quot]در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است[/FONT][FONT=&quot]![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] باید آدمش پیدا شود![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش…[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] شروع می‌کنی به خرج کردنشان![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] اما بگذار به سن تو برسند![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] غریب است دوست داشتن.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] تقصیر از ما نیست؛[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]نویسندشو نمیدونم کیه. ولی دلمو تکون داد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]​
[FONT=&quot] [/FONT]​
 

shayan133

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]نان[/FONT]
[FONT=&quot]زندگی چيست ؟[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] نان[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT][FONT=&quot]آزادی[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT][FONT=&quot]فرهنگ[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT][FONT=&quot]ايمان[/FONT][FONT=&quot] و [/FONT][FONT=&quot]دوست داشتن[/FONT][FONT=&quot] .[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]زن[/FONT]
[FONT=&quot]زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند[/FONT][FONT=&quot]...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] مي تواند تنها يك همسر داشته باشد[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني....[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد[/FONT][FONT=&quot] ....[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ....[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر ...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] پیر می شود و میمیرد...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد[/FONT][FONT=&quot]...![/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]و این رنج است[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]مسجد و کفش[/FONT]
[FONT=&quot]ترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot]تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنم[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]​
[FONT=&quot]پاک ماندن[/FONT]
[FONT=&quot]با همه چيز درآميز و با هيچ چيز آميخته مشو[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] که در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
 

shayan133

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم کرده است:[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان يکی است.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]​
 

mostafa ghodrat

همکار مدیر مهندسی برق
کاربر ممتاز
دکتر شریعتی

دکتر شریعتی

من رقص دختران هندی را از نماز پدر و مادرم بیشتر دوست دارم زیرا
انان با عشق میرقصند و والدین من از روی عادت نماز میخوانند.
 

arezo.d

عضو جدید
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم
می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.
 

arezo.d

عضو جدید
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن

 

arezo.d

عضو جدید
دنیا را بد ساخته اند ... کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز
به هم نمی رسند ... و این رنج است ...:gol:
 

hami_sani

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم
دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم
کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم
سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم
من می ترسم پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم

دوست عزیز این قطعه مال مرحوم حسین پناهیه.نه مال دکتر
 

arezo.d

عضو جدید
خدایا کفر نمی‌گویم،

پریشانم،

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!

مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.

خداوندا!

اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی

لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی

‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌

و شب آهسته و خسته

تهی‌ دست و زبان بسته

به سوی ‌خانه باز آیی

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر در روز گرما خیز تابستان

تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی

لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری

و قدری آن طرف‌تر

عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌

و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد

زمین و آسمان را کفر می‌گویی

نمی‌گویی؟!

خداوندا!

اگر روزی‌ بشر گردی‌

ز حال بندگانت با خبر گردی‌

پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.

خداوندا تو مسئولی.

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن

در این دنیا چه دشوار است،

چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…

 

Similar threads

بالا