دست‌نوشته‌ها

دزيره

عضو جدید
چه سود؟

چه سود؟

دلم تنها تر از تنهاترين است
دل من از نبودت پر زكينه است
دلم امشب هواي گريه دارد
چرا دل لحظه ها را مي شمارد
دگر احساس اين انسان نفهمم
به دل يه واژه از ياران نفهمم
نگاهم تيره چون يك هاله دود
چرا عشقت ندارد بردلم سود
 

دزيره

عضو جدید
پرسه های شب
به کوچه رسیدم
یه کوچه بن بست
ولی بی نهایت تا خاطره
قدم برداشتم
آرام اما پر از دلهره
هر قدم برگی از خاطره بود که ورق میخورد
به انتهای کوچه رسیدم
به انتهای خاطره
حال در این بن بست
مانده ام بی حوصله
بی کس
پر از آرزوی نرسیده
پر از رویای دست نیافته
چشمهایم رو میبندم
نه
باز بهتر است
واقع بینانه
و با زندگی وداع میکنم
با کوچه و آن همه خاطره
با مادرم
با ترانه
وداع کردم
تلخ ولی عاشقانه
.


تقدیم به تنهایی های شبانه
ZX1
مرسي خيلي قشنگ بود
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
الهی در این دنیا عاقلان شوریدگان را نمی فهمند و دیوانگان همیشه تنها خواهند ماند آنان به جرم صداقت و لبخند سنگ خواهند خورد اما تو به پاس همان صداقت و لبخند نیمی از بهشت را از آنان پر خواهی کرد
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلم گرفته ...
اندازه همه حرفایی که تو دلمه و برا کسی نگفتم جز تو که فقط تو محرمی ...
اندازه همه دردام ..
اندازه همه لحظه هایی که دلم میخواد ببارم و نمی تونم ...

می ترسم یه روز کم بیارم ..
فقط یه چیزی .... نزار کم بیارم ....

کاشکی یه چیزی هم مرهم دل گرفته بود ...
حتی نوشتن هم سبک نمی کنه ..
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
هر چه من طلبكار چشمانت بودم...تو گوشت بدهكار من نبود...
همه حرفام نگفته تو دلم موند...
هر چي با اشكام گفتم تنهام نذار ...نشنيدي
از تنهايي نميترسم...فقط از اينكه ديگه نياي نگرانم و وحشت زده

خودت ميدوني بي تو ميميرم...
چرا اشكام رو نديدي
چرا احساسم نكردي...
چرا دلم رو بي صدا شكستي...
يه لحظه جدا شدن از تو برام يه عمره...نميشه تحملم...نميشه باورم...نميتونم..
جدا شدن تو از من مثل جدا شدن آسمون از زمينه
روياي من توي دستهاي تو جون ميگيره...نذار اينطوري خاموش و غمگين بشم

فقط اينو ميخوام بگم.

دوستت دارم ......همين.


گفتي چرا حسادت نميكنم...
:cry:

 

nab 1352

عضو جدید
عشق سردی سکوت را در آغوش میکشم و لحظههای بیقراریام را به سینه میفشارم، در آستانه سرآغازی از تردید لحظههای یاس و بی رنگی را به بزم مینشینم، چه غمگینانه مرور می کنم ثانیه های انتظار را برای سرابی دیگر. سرابی از بودن تو، سرابی از حضور تو، مونس سر انگشت بی تابیام سردی تیک تاک ساعتی است در گنج خلوتم، مزمزه طعم گس بغض و مبارزه با ویران شدنم، چه چیز را به انتظار نشسته ام؟ از این سرای خاکی چه نسیب؟ غربتم، بی صدایی است در غرش ناآرام رودخانهی بیقراریها، در آستانه به گل نشستگی ؛ اشک مینوشم و سرمه خیال به چشم میکشم، به چه می نگرم در این سرفصل بی سوار. و من پری قصهام که خنجر سکوت را به صدای گلو سپردهام، ویرانیام را نظاره کن، نظاره کن، نظاره کن... من مسافر غریب .توی شهر بیکسی. پشت دریاها و دنیا. مثل اون پرنده ی بی آشیون توی قصه ها رها بودم. توی شهر آینه ها, من به دنبال خودم می گشتم. هر طرف من بودم و بی کسی از پشت سرم چهره ی دیگری از من به خودم نشون می داد. هر طرف بودن من بود و من با خودم از همه کس بیگانه تر. سایه ای بود که می دید مرا. بغض هر گاه مرا ,ناله هر شام مرا. آشنا بود نگاهش بر من. مرهمی بود به چشمان ترک خورده ی من که بجز خویش نمی دید کسی را و جهان در ترکی بود که دیدار نشانیست مرا. تا که از آینه ای دیدمش و بغض مرا او دزدید. من مسافر غریب,توی شهر آینه ها، جز من و خودم تو را دیدم و انگار جهان را دیدم. من به دنبال تو گشتم دیگر... هر طرف بودی و انگار نبودی دیگر... سایه ای بودی و انگار جهانی دیگر... اندکی ماندی و اندوه تو را یافتن بر من ماند. تو سفر کردی و رفتی لیکن , از همه آینه ها نقش تو را می خوانم. باد موسیقی ناب تو به من می بخشد. روز و شب دلخوشی ام دیدن نقش تو بر آینه هاست شهر من آینه هاست. جز رخ تو به چه من می نگرم؟ **** دوستت دارم این است تنها كلامی كه از عمق وجود بر زبان می رانم ترانه ای جاوید تو را در قلب من می خواند... بنواز امید لحظه های من آهنگ خوش ترانه های هستی ام را تو بنواز... تو بخوان سرود جاودانگی ام را دكلمه كن...تو بخوان و من تنها می توانم در سكوتی سر شار عشقم را فریاد كنم تو بمان... و سكوت نمناكم را به نظاره بنشین مرا از من جدا كن و "ما" یی ساز در سكوتی كه من و تو می سازیم آن دم مرا ز مهر خود سیراب كن جاری شو مثل رود وانگه كه من خود را به آب زلال رود میسپارم بنگر كه چه آرام در برت خواهم زیست گاه می نگرم بین من و بسی فاصله هاست و در باور من اما لحظه های به تو اندیشیدن وه! چه زیباست گاه می اندیشم گر تو را یك لحظه و فقط یك لحظه در دلم حس نكنم آن لحظه ی غفلت دشمن جان و دلم خواهد شد. همان بهتر كه نیاندیشم وین افكار بد ندیش را آغشته به لحظه های ناب احساست نكنم تو ای عشق بی دلیلم بنواز... تو بر ساز دلم آهنگ این ترانه ی جاودانگی را ای دلنواز... تو بخوان تو بمان... و تا همیشه شانه هایت را محرم گریه های غمبارم كن و بیا... و بیا و در سكوت هایت مرا فریاد كن... .
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
گاهی پندارم در این دنیا دوره گردی تنهایم که او را در شهری غریب رها کرده اند و او سرگشته به هر سو نظر کند حیران شود . گاه کوچکترین نشانه ها نیز در نظرش عجیب ماند و با شگفتی به اطرافش می نگرد و حیرانتر از آن است که چرا مردم شهر حیران نیستند آنگاه با خود گوید شاید آنان پروردگارشان را باور کرده اند ، فهمیده اند و نیک می شناسند اما من هنوز جاهلی بیش نیستم که از او هیچ نمی دانم و هنوز بزرگیش را آنچنان که باید باور نکرده ام از این روست که حیران و سرگشته به تماشایش نشسته ام
__________________
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
چون بر عمق سخن توان افزود از طولش توان کاست از این روست که فرموده اند چون عقل کامل گردد سخن کوتاه شود
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
چه دلتنگم افسوس که واژه ها نا توان تر از آن هستند که این بار بتوانند جور دلم را بکشند و این اندوه بی پایان بر دلم سنگین است کاش می شد گاه گاه دل از سینه برون رود تا شاید این بار سنگین از دلم رخت بر کشد .دلم می خواست روحی آزاد باشم و بگردم در این عالم بی حصار جسم بی تعلق زمین و ببینم و بیابم و تشنه شوم و طلب کنم و از پس طلب راه خویش گیرم بی هیچ دلهره ای از بودن و نبودن از ماندن و نماندن بی هیچ کدورتی از منطق و از عقلانیت بی هیچ توقعی از بشریت بی هیچ نیازی به کفش هایم تنها با بالهایم سفر می کردم
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
ببارید ای واژگان نوید بخش بر کویر دلم بشویید این غبار کهنه از خاطر خسته ام

بتابید ای ستارگان ای مهتاب شب عجب غمگین و طولانی است

بخوانید و نجوا کنید ای مرغکان بی پروا صدایتان خوب است

بنوازید بر تار به رقص آیید ای اصوات تار و پود وجودم را بلرزانید که در خواب فرو نرود

ای ذرات جاری عالم کدامینتان قادرید خاطر حزین مرا تسلا دهید شتاب کنید ؟
__________________
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
و من نشسته است به تماشای شرمساری جسم که نتواند فرو ریزد و جان را رهایی بخشد و بی قراری دل که مانند مرغ سرکنده ای به حصار جسم می کوبد و راهی برای گریز نمی یابد و من می دانم که من درد می کشد از تماشای این شرمساری و این بی قراری اما مرا درد افزون تر است از شرمساری جسم و بی قراری جان و افزونتر از درد من در تماشای این دو و آن درد این است که نمی دانم که من چگونه درد می کشد و دردناک تر آنکه نمی دانم این من کیست که درد می کشد .نه مالک جسمم که اورا فرو ریزم و از شرمساری برهانم و نه توان آن دارم که مرغ سرکنده ای را آرام سازم . ایا شما پر پر زدن مرغ سرکنده ای را به تماشا نشسته اید ؟ او هرگز آرام نمی گیرد مگر آنکه قالب تهی کند .دیگرانی هستند که دردشان این است که با دشمن چه کنند و من هنوز بر این دردم که با خود چه کنم

"الهی و ربی من لی غیرک یا لطیف ارحم عبدک الضعیف"
 

رهگذر*

کاربر بیش فعال
پیمانه ای خرد به شتاب لبریز شود الهی سینه ام را گشاده کن تا کمتر سخن گویم

ای نفس بی هوده بر دلم سعی صفا و مروه می کنی بی حاصل است زمزمی نمی جوشد رهایم کن

و نا گفتنی ها چه بسیارند و سکوت و دیگر هیچ

 

ELLY775

عضو جدید
عادت کردم به اینکه هر روز با صدای زیبایی توبیدار شم به عطر تنت عادت کردم به اینکه تاسرم رو روی پاهات بذارم تواروم نوازشم کنی ومن به یک خواب زیبا برم وقتی که ازت دورم دیونه میشم ودور بودن از تو برای من خیلی سخته، وقتی با دستان مردانه ات محکم دستم رو میگیری ومن میگم چیه میترسی فرار کنم اون وقت چیزی رو در چشمانت میبینم حسی که حاضر نیستم با هیچکس عوض کنم دوست دارم زمان بایسته و از هیچ موجودی صدایی بلند نشه ومن فقط صدای تو رو حتی صدای نفس کشیدنت رو بشنوم سرم رو سینه ات بذارم وصدای ضربان قلبی رو بشنوم که با خیره شدن به چشمان من تند میزنه وتوان ایستادگی در برابر من رونداره حتی یاد اون حس زندگی رو درمن دوباره به جریان میندازه ،وقتی خسته از عالم و ادم میشم تنها شونه های تو پناه من میشه وبوسه ای تو بر پیشانیم ارومم میکنه این رو خوب میدونم همه چیز با تو زیبا میشه و در کنار تو
 

Setayesh

مدیر تالار کتابخانه الکترونیکی
مدیر تالار
آدم بزرگ زده شدم.
دلم یه اخترک میخواد مثل مال تو.
حتی اگه خیلی کوچیک باشه...
حتی اگه هیچ آتشفشان فعال و غیر فعالی نداشته باشه...هیچ گلی منتظرم نباشه...
...
میخوام 43 بار غروب خورشیدو ببینم،نگو که دردی دوا نمیکنه.


پ.ن::w05:
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حــرف (ی)

حــرف (ی)

این سیب است.
این سینی است.
این عکس بنیامین است.
در این سینی سیب است.
روی عکس بنیامین نواری سیاه رنگ است.
امین سینی در دست دارد.
بنیامین ده سال داشت.
دو هفته ی پیش بنیامین تصادف کرد.
بنیامین در گذشت...
 

راضیه (ت)

عضو جدید
چه ساده نادیده میگیری نگاهی را که نگرانت است.
چه ساده به روی دلتنگیهایم خط میکشی و عبور میکنی.
چه ساده مرا به دست حوادث روزگار میسپاری و میروی.
چه ساده از کنار احساسم میگذری.
چه ساده مرادر لابه لای گذر زمان به فراموشی میسپاری.
چه ساده غرورم را به سلابه میکشی.
.
.
.
.
.
.
واما هنوز من, چه ساده دوستت دارم.
 

Ghourub

عضو جدید
حس قشنگي دارم....
فكر كن بعد از ساعت ها توي يه رودخونه ي سرد پا برهنه راه رفتن ، رفتي نشستي كنار آتيشو به خودت پتو پيچيدي و... يه گرماي مطبوع. فكر كن.....
 

راضیه (ت)

عضو جدید
کسی که قرار بود همدم تنهایی هایم شود را دیگر دوست ندارم
دیگر دوستت ندارم , چرا این را از نگاهم نمیخوانی ؟ چرا رهایم نمیکنی ؟
من با تو قهرم.از زندگی خسته ام برو
برو و مرا رها کن . من تو را نمیخواهم .دوستی با تو پشیمانم.از اینکه مدتها دوستت داشتم هم پشیمانم.


برو
 

مر مر

عضو جدید
تمام روز را به ياد تو سر كردم،لحظه اي نگاهت از خاطرم نرفت.
به ياد خاطرات شيرين با تو بودن، به ياد تب تند نفسهايت، به ياد شرم كلامت، به ياد هر آنچه نام تو را زنده مي كند!
آنقدر دل تنگم كه قراري برايم نمانده است؛ تنها راه فرار از اين دل خستگي نوشتن بود
من هم آمدم، آمدم كه بنويسم، از تو و از دل نگرانيم، از چشم انتظاري
از خواستن هاي ديوانه وارم، از شوق نفس كشيدن در هواي ياد تو، از حسرت با تو ماندن، از...نمي دانم!
دوست دارم بداني دوست داشتنم بي رياست، بي چشم داشت، تنها خواسته ام اينست كه باور كني عزيزي برايم، همين و بس!
انتظار درد غريبي ست!
با تمام وجودم احساسش مي كنم. هر لحظه از آنات چشم انتظاريم براي تو، رويايي شيرين است بر جبين دفتر خاطرات عشق ورزي هايمان
چشمانم اميدوارانه، بستر گرم هم آغوشي را منتظرند
به آسمان نظري بيفكن
انعكاس نگاه مشتاقم را خواهي ديد!
در هواي تو و با تو زنده ام
مرا دوست بدار! .....
پ.ن:
چه تلخ پايان يافتي ...! :(
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
آمده ام بنویسم .. از چی ! از کجا !
اما تا عزم نوشتن می کنم ... کم میارم ... چی ؟
واژه کم میارم .. نه ... کاغذ .. نه .. قلم .. نه ....
اصلا تا میخوام بنویسم انگار خودمو کم میارم ...
کم میارم تا تنها راه سبکی را هم از دست داده باشم ...

دلتنگم ... از چی ! از کی ! ... نمی دونم ...
فقط می دونم هر شب موقعی که قدم به چهار دیواری دنج خودم می زارم ...
یاد دلتنگیا می افتم ....
آخه دیگه لازم نیست تو این چهار دیواری نقش بازی کنم ...

یه چیز بگم ..!
دلم برای گریه های بی بهانه .. یهوییی .. بی هوا ... بی دلیل .... تنگه .....!!!
 
  • Like
واکنش ها: floe

sedam kon

عضو جدید
تپه ها با حركت باد شكل عوض ميكنند ولي صحرا همهان كه بوده ميماند...
مانند عشق من و تو ...
اگر من بخشي از افسانه تو باشم تو روزي باز خواهي گشت
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
موقع خداحافظي بغض گلوم رو گرفته بود، ولي بايد میرفتم
تقدير همينو ميخواد ميخواد آدما از هم دور باشن تا قدر همديگرو بيشتر بدونن
و من رفتم...ميدونم خودم باعث شدم از همديگه فاصله بگيريم
ميدونم خودم باعث شدم فكر كني بدم.
این رو هم خوب میدونم که با این همه بازم اومدی سراغم...
فهمیدم تو کی هستی فهمیدم فرق تو با بفیه چیه...
خدا جونم دلم واسش تنگ شده ..
. امشب میخوام برم تو دل شب برم اونجایی که به غیر من و خدا هیچکی نباشه بعد بهش بگم خدا دلم واسش یه ذره شده...
ولی با همه این وجود دیگه خیلی دیر شده خیلییییی..
..ولی تو هم بی تقصیر نبودی؟ منم همینطور میدونم سهم من بیشتره
ولی زخم اولین تیشه ای که به تنم زدی خیلی سخت بود. یادم نمیره خیلی سعی کردم فراموش کنم ولی با بد جوهری تو دفتر خاطرات قلبم نوشته شده!
باز هم تو رو دوست خواهم داشت ولی به همین سبک و نه فراتر از این چون نزدیک بودن به تو یعنی دوباره تیشه به ریشه خودم زدن!!!
 

ELLY775

عضو جدید
به یاد او
اسمان در نبودت گریان است وخدا نمی تواند ان را ارام کند
بااین همه گرفتاری از یاد ما نمی روی همیشه یادت در ذهن ما سبز است نا مه ات را برای شاگردانت خواندم گفتم به انها در گلدان های خودتان گلی بکارید گلی همیشه سبز هر جا میروید درختی بکارید تا سبزی همه جارا فراگیرید تا ببینیم دست چه کسی مارا از ریشه مان جدا میکند

پ.ن زبان کردیم خوب نیست خیلی دوست داشتم به کردی بنویسم
 
آخرین ویرایش:

رهگذر*

کاربر بیش فعال
و جمله که خواندم بر سر سرای یک دوست:

قال مولای متقیان ، امام العارفین امیر المومنین
علی بن ابیطالب (ع):

اگر دو نفر در این جهان در کنار هم نشینند و با هم از عشقی پاک و آسمانی بدون آلودگی و غرض های نفسانی سخن گویند ، من نفر سوم خواهم بود


الهی لباس عافیت بر تن خستگان بپوشان
 

m-s

عضو جدید
سلام به تو ای دوست.

به تو که تنها کسم بودی و همه کسم.

به تو که منو باور نکردی.

به تو که منو تنها گذاشتی.

به تو که به قولت وفا نکردی.

اومدم اینجا حرفایی که تو دلم مونده رو بهت بگم.

خودتو ازم دور کردی..... همه ی احساسمو خراب کردی..همه ی عشقمو نابود کردی وقتی بهم گفتی برووو ...

وقتی قسمم دادی برم...

آره نابودم کردی.خوب تونستی..خیلی راحت پا روی احساسم بذاری ..روی وجودم روی قلبم...

اونقدر با شدت پا روی قلبم گذاشتی که الان مریض شده....

مهم نیست ..تو برو خوش باش ...

دیگه چیزی نیست بینمون...جز خاطرات ..جز اشک هام.جز خنده هامون و....

نذاشتی چیزی بینمون بمونه...

خرابش کردی...

همیشه خراب کردن راحته..تو هم موفق شدی.

دمت گرم و سرت خوش باد.
 

secret_f

عضو جدید
کاربر ممتاز


دلش می خواست بنویسه...مث گذشته ها...
چشماشو بست
تصمیم گرفت اولین چیزی که به ذهنش میاد رو روی کاغذ بیاره:
-پروژه ی نرم افزار...

صفحه ی ذهنش رو ورق زد تا به یه چیز دیگه فکر کنه:
-پروژه ی برنامه نویسی توصیفی

دوباره ورق زد:
-پروژه ی ریزپردازنده
-پروژه ی هوش مصنوعی
-پروژه ی مباحث ویژه
.
.
...
امتحانای میان ترم
.
.
..
با خودش گفت:چند صفحه ی دیگه باید ورق بزنم؟!
خسته شد..از این همه کد...
مث یه ربات...
همه ی این صفحه ها رو از توی ذهنش برداشت و پاره شون کرد...
یه گوشه نشست و دوباره شروع کرد به ورق زدن صفحه های ذهنش...
باز هم همون صفحه ها توی دفتر ذهنش نوشته شده بودند:
-پروژه ی نرم...پروژه ی ریز....
انگار فایل های ذهنش هم ویروسی شده بودند...
رفت زیر بارون...
سرشو گرفت سمت آسمون تا بارون اون فایلای ویروسی رو با پاکی اش پاک کنه....
بالاخره بارون تمام شد و باد شروع به وزیدن کرد...
آسمااااان
باد را ببین...
با این همه آرزوی بر باد رفته،کوله بارش چه سنگین است.......




روی دوش آسمون
یه سبد پر از ستاره
توی ذهن کوچک من
کاغذای پاره پاره....




 

aminbeiranvand

عضو جدید
@@@

@@@

و جمله که خواندم بر سر سرای یک دوست:

قال مولای متقیان ، امام العارفین امیر المومنین
علی بن ابیطالب (ع):

اگر دو نفر در این جهان در کنار هم نشینند و با هم از عشقی پاک و آسمانی بدون آلودگی و غرض های نفسانی سخن گویند ، من نفر سوم خواهم بود


الهی لباس عافیت بر تن خستگان بپوشان
جالب بود واسم وقتی داشتم روی این موضوع فکر می کردم که
بعضی ها یکی از بزرگترین مرز و محدودیت هامون(یعنی زمان) رو هم پشت سر می زارن
و علی یکی از اوناس
وقتی می گه نفر سوم منم
یعنی سومی
واقعا هم سومیه هااااا
اگه حسمون درست باشه حضور نازنین و بزرگوارش رو می شه حس کرد.....
و خدا هم هست و بسیاری دگر ......
و گذشتگان.....
و آیندگان......
و بهشتیان......
و به ناگاه بهشت را نزدیک می آورند.....
.......
بگذریم
بگذریم از دنیای زیبا و طراحی بینظیرش
و طراح بی نظیرترش
 

aminbeiranvand

عضو جدید
سلام بر تو

سلام بر تو

علی بن ابیطالب (ع):
اگر دو نفر در این جهان در کنار هم نشینند و با هم از عشقی پاک و آسمانی بدون آلودگی و غرض های نفسانی سخن گویند ، من نفر سوم خواهم بود

وااااای پسر
دمت گرم و سرت خوش باد
واااااای
این جمله خییییلی سنگینه هااااااا
و همونقدر که به خدا اعتقاد دارم به اینکه این جمله ی خود علی اعتقاد دارم
وااااااای
خدایا
خدایا
دیوانه فکرش رو بکن
فقط یه لحظه فکرش رو بکن
خیییییلیه،خیییلی،
آخ که اون دفه چقدر خسته بودم و تنها که خدایا توی این دنیای به این بزرگی چرا یه دیوانه ای گیر نمیاد مثه بچه ی آدم 2کلمه بدون غرض و انحراف صحبت کنیم
این حس بعد از بحث نسبتا عمیقی بود که با استاد سیالات داشتم
اما خوب
می گم که
اونم به طریقی .....
هییییییی
یعنی می گی نمی شه علی نفر دوم بشه؟
؟؟؟
می شه
می شه
آخ که چه دنیای وارونه ای
خداش که از همه بزرگتره
از همه به موجودات نزدیکتره
و همین طور بعدش محمد و علی و پیامبرای دیکه و اما مای دیگه و ......
خدا که نگفته فکرات و می فهمه
امام علی هم هنوز نگفته حرفات و می دونه.....
سلام و درود خدا بر تو،
سلام و درود نزدیکان خدا بر تو،
سلام هایی جاودان
دوست عزیز
واقعا چه می نابی بود امروز در پیمانه ات ساقیا
و چه شرابی،و چه شرابی
 
بالا