دست‌نوشته‌ها

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
مي نوش كه نداني ز كجا آمده اي
خوش باش،نداني به كجا خواهي رفت....

خواجه! واي خواجه كه چقدر دلم مي خواست ببينمت و بپرسم كه چطور؟ آخه لاكردار چجوري؟ آخ كه كاش مي دونستم از مستي كدوم مِي ميتونستي انقدر راحت از خوشي حرف بزني؟ واي...واي..واي! واي كه داري روانيم مي كني خواجه! واي كه زنداني ام مي كني! آخ كه آن نعره مستانم آرزوست...
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز از زمانی که بیدار شدم به یاد تو دوست عزیزم هستم.
کاش باز هم می توانستم تو را در کنار سازت و در حال نواختن ببینم.
کاش میشد مثل گذشته تو در کنارم باشی.
امروز مادر عزیزتر از جانت با من تماس گرفت.
یادم هست که همیشه میگفتی :دوست دارم من زودتر از او بروم چون طاقت ماندن در این دنیا را بدون او ندارم.وای...خدایا...
چه سخت بود وقتی که به من گفت:فرزندم دلم امروز عجیب گرفته.دیشب خوابش را دیدم.
خوابش را برایم تعریف کرد و گریست...
نمی دانستم چه بگویم.سکوت کردم.بغض گلویم را گرفت و...
 

solar flare

مدیر بازنشسته
گاهي عاشقم
گاهي مستم
گاهي ازت متنفرم
گاهي ديوونه ام
حالم خيلي بده
نميدونم چرا عاشقت شدم
اما باور كن پشيمونم
خيلي پشيمون
يادته بهت گفتم من تحمل عشق نافرجام ندارم؟
يادت مياد بهم قول دادي هميشه پيشم بموني؟
يادت مياد يه شب بهم گفتي حتي اگه من بميرم تو هم خودتو زنده به گور ميكني مياي پيشم؟
يادت مياد ميگفتي واقعا مردي؟و پاي حرفات ميموني؟
پس كجاست اون مردونگي؟
منو باش كه باورت كردم
چقدر بد بختم كه حرفاتو باور كردم
يادت مياد اون خونه رويا هامون كه با هم ساختيم
اما يه روز طوفاني كه درست كردي اومدو همه رو خراب كرد
ديگه نميخوام ببينمت
برو بذار واسه خاطراتم گور بكنم
دارم كم كم اون همه خاطره قشنگو با دستاي خودم گور ميكنم
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست نوشته هی دلتنگی....
دست نوشته های آشفتگی و اضطراب!

امروز هم به قول کامران کماکان دلم گرفته... خیلی چیزا تو مغزم میان و میرن.... گاهیم راهشونو گم می کنن از چشمام سر در میارنو می ریزن بیرون!!! حس خوبیه....
احساس خستگی می کنم!
نمی دونم چرا اینطور می شه؟ اگه این نوشته ها مهم نیستن چرا بهشون گیر می دیم؟ حتی به یه تشکر ساده؟ اگه مهمن پس چرا؟؟؟
دیشب دوباره تا صبح دستامو مشت کرده بودم و خوابیدم .... وقتی ناراحتم اینجوری می شه... از صبح هلال های کوچولوی کبود رنگ کف دستم اثر فشار ناخن هام می سوزه و درد می کنه!

الان یکم عصبی شدم!
چرا هر چی فکر می کنم نمی تونم بفهمم مشکل کجاس؟
من منظوری نداشتم ... هیچ وقت منظوری ندارم .... مثل الان که دارم اینا رو می نویسم... الانم منظوری ندارم همینطوری می خوام بنویسم فقط!
نوشتن تو این تاپیک گاهی یه جور پیامه ... گاهی یه جور تخلیه روانی!
بی خیال!

می خوام یه مقداری برم تو فاز سکوت.... اگه بتونم البته جلوی اینو بگیرم!

اگر
این روزها دست و دلم به ترانه نمی رود
اگر
این بغض را به دخیل چشمانت گره می زنم
اگر
برای سرودن چشمانت
تمام ترانه های عاشقانه را دوره می کنم!
تمام کلمات بکر دست نخورده را!
اگر
بهانه می آورم که واژه ها لایق تو نیستند
نه اینکه سوار دیگری از صحرای ترانه ام گذشته باشد
نه...
باور کن در این آشفتگی مدام
کمی
فقط کمی دلم برای چشمانت تنگ شده است!
تو می دانی
بخواهم یا نه در هر ترانه ای رد پای تو هست
فقط
گاهی عشق سکوت می کند!



پیوست: این نوشته غمگین نیست بیشتر شبیه هذیونه!
 

vahm

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته ام از اين روزها از اين روزگار
كه محبت را نميداند كه چيست
از اين شوخي كه با من دارد
چه لذتي ميبري؟!از اين رنجي كه ميبرم؟!
پر ام از احساسي سرد وتهي
اين كلمات سر به هواكه
از ذهنم از قلبم بر روي دفترم ميلغزد
رنج والمي را ميكاهد
اري به راستي كلمه قدرت دارد
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
سعي كن بفهمي!مي خوام تنها باشم! مي خوام يه كم واسه خودم باشم....بفهم...

فهميدم! مي فهمم! به خدا مي فهمم! ولي چرا آخر كسي منو نمي فهمه؟هميشه بايد بفهمم! هميشه بايد بگم آره! باشه! حق با توئه! ولي كي نوبت من ميشه؟كي منو مي فهمين؟كي مي فهمين كه منم گاهي آدمم؟ كي مي فهمي كه منم مي خوام تنها باشم گاهي ولي نمي تونم تحمل كنم دوري عزيزانمو! لگد مي كنم اصرار روحم را ،تمايلم را بر انزوا....چرا نمي خواهي درك كني كه گاهي هم بايد از خود گذشت؟
آخ كه چقدر گاهي ،بيشتر از هميشه،احساس تنهايي مي كنم...اشك هاي لعنتي!!!
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وای از زمانی که سنگ صبور هم نیاز به سنگ صبور کند:cry:

هر چه بگندد نمکش می زندد

وای به وقتی که بگندد نمک:(
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام جایی بهتر پیدا نکردم:


دست فروش



زمستان است وسرما خانمان سوز

قيامت ميكند بادي چه پرسوز

زني در گوشه اي مانده ست لرزان

چه ميخواهد دراين سرماي سوزان؟

نگاهي ميكنم روشن به سويش

گرفته چادرش راروي مويش

كمي آنسوترش كفشيست پاره

چه دردي را چنين كفشي ست چاره؟

نگاهش در نگاهم خيره مانده

توگوئي فكر من را خوب خوانده

صدا سر میدهد مال فروش است

صدايش مرده چون شمعي خموش است

عجب مادر! در اين دنياي امروز

چه داري مي فروشي توي اين سوز؟

مگر بيچاره تر از تو كسي هست

كه محتاج است وپايش مانده بر دست؟

مگر ازخود نداري نان ومالي

كه اينجا اينچنين شوريده حالي؟

كه راه رزق را روي تو بسته

كه اينجا مانده اي بيمار وخسته؟

نميداني مگر اينها كه مد نيست !

تو اصلا ميشناسي جنس مد چيست؟

چه آدمها كه بر روي زمينند

كه اينك زاهدان هم خوش نشينند!

نه عقلم بود ونه احساس وهوشم

كه ناگه ناله اش آمد به گوشم

نگاهش سخت آتش زد تنم را

قلم زد نقشه ی پیراهنم را

دروغين شادي ام را از دلم برد

دوباره قلب من خشكيد و پژمرد





عميد مشايخي



كرج زمستان 1368
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مامان من هميشه ميگه ....يكي رو اينقدر دوست داشته باش كه يه جايي هم براي بديهاش توي قلبت بزاري كه اگه قلبت رو شكوند يه جايي از قلبت هنوز واسه خودت و ديگرون سالم بمونه ....
و همينطور برعكسش ...يعني اگه از كسي ناراحتي و ازش دلخوري توي قلبت يه جايي براي خوبيهاش بزار كه اگه روزي به طرفت برگشت يه جايي توي قلبت براش داشته باشي....:w05:

اما متاسفانه خود من قسمت اول صحبتهاي ايشون رو رعايت نكردم...و اونقدر واسه بعضيها توي قلبم جا باز كردم كه وقتي قلبم رو شكوند ....ديگه نه از من چيزي باقي موند و نه از قلبم واسه همين مجبور شدم كه قلبم رو يك بار ديگه از نو احياش كنم....خوب اشكال نداره ...اصلا عيب نداره...درسته خيلي زجر كشيدم و هنوزم جاش خوب نشده اما ....عوضش الان با يه قلب تازه و ساده و پاك و خالي از هر كينه ايي آماده پذيرش هستم...خدا كنه اينبار خطا نكنم..و سعي ميكنم كه هركسي رو به اعماق قلبم راه ندم....:redface:
 
آخرین ویرایش:

russell

مدیر بازنشسته
از شلوغ بازیهاتون اصلا خوشم نمیاد . اگر هرحرفی دارین به خودم بگین ... من که این همه باهاتون حرف زدم ... این همه به حرفاتون گوش کردم ... حالا هم مثل اون موقه ها ... چه فرقی کردم مگه ؟:(
اینو خودم فهمیدم ، هیچکسی دوست نداره به شما گوش بده پس اینقدر تلاش بی خودی نکنین ... هرکسی درود و دلها و غصه های خودش رو دلش سنگینی می کنه ... کی می خواد بدونه که من ... که شما؟؟
تا حالا نذاشته بودم کسی از وجودتون با خبر بشه ،برام مثل یه راز بودین ... اما ... اما الان چرا می خواین وجودتون رو اثبات کنین ؟؟ وجودتون رو به دیگران ؟؟؟
خوبه یه جای دنج تو دلم دارین ... آخی ! تو کجا بودی ... تو هم اومدی هم خونشون بشی ... فقط مواظب دلم باشین . گاهی خیلی می گیره !
حالا هم درسته که هیچ وقت تنهام نذاشتین اما این دلیل نمیشه که هر کاری دوست داشته باشین باهام بکنین !!
پس دیگه نشنوم که می خواین با یکی بجز من حرف بزنین ... خواهش می کنم آروم باشین تا من هم بتونم کمی نفس بکشم!!! :w05:
-------------
گاهی وقتا خودمون با غمهای دلمون و دردو دلهای نگتفمون حرف می زنیم ... اما من گاهی وقتا همیشه اینکارو انجام می دم ... این سری خواستم روشنشون کرده باشم که دیگه از این چیزا نخوان
-------------

شرمنده ... تو یکی از برگه های مچاله ای که داخل کیفم بود نوشته بودم ... مال چند شب پیش بود ، می خواستم دور بندازم ...... خب خالی از هرگونه زیبایی نوشتار هست ... اما الان دلم خواست بنویسمش .
شاید اینبار هم اونها ازم خواستن !!!
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از من بگریزید که می خورده ام امروز

با من منشینید که دیوانه ام امشب

ترسم که سر کوی تو را سیل بگیرد

ای بی خبر از گریه مستانه ام امشب

یک جرعه آن مست کند هر دو جهان را

چیزی که لبت ریخت به پیمانه ام امشب

بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی

گر جان نرود در پی جانانه ام امشب

 

shabnam777

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولیک با همه عیب ازتو صبر نتوان کرد
بیا و گر همه بد کردهای که نیکویی
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
حديث من (2)

حديث من (2)

دلت گرفته است! ناي بلندشدن نداري. روي زمين در ميان کتاب‌هايي که کف اتاق را پر کرده‌است، جايي باز مي‌کني و دراز مي‌کشي. دل به قطعه‌اي از ويولون‌سل مي‌سپاري. صداي آهسته و آرامش مثل حنجره‌ي پير و گرفته‌اي است که ناي سخن ندارد. دسته‌ي ويولون بر روي تارهاي دلت کشيده مي‌شود. دلِ گرفته هم صدايي شبيه همين دارد...
...
چشم‌هاي‌ات را مي‌بندي. تصوير غروب خورشيدي را مي‌بيني. در قاب خورشيد چهره‌ي خيلي کسان نقش بسته است. هرچندسال که مي‌گذرد، تعدادشان افزوده‌تر مي‌شود و تو خود کي نقش اين تابلو مي‌شوي؟ خدا مي‌داند!
يک چشم به ايشان داري و يک پاي در اين سو در ميان خويشان... دل‌گيري و دل‌تنگيِ تو براي کسي نيست، براي همگان است!
...
مثل پرنده‌اي از روي زمين بال مي‌گشايي.... از مشرق به مغرب، از مغرب به مشرق را در مي‌نوردي... مثل کودکي مي‌ماني... از اين‌همه سبکي و کودکي به شوق مي‌آيي و در آسمان قهقهه مي‌زني و مي‌خندي... دوست نداري که برگردي... با اين حال براي همه کسان، همه آدميانِ روي زمين دلتنگي...
 
آخرین ویرایش:

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
تلويزيون روشن است...خسته از سر و كله زدن صبح تا ظهر با استاد و درس و كتاب مي نشيني و لم مي دهي روي مبل ....
ساعت 2 است و وقت اخبار
در خلاصه ي اخبار خبر از اولين روبات انسان نماي ايراني ميدهند
بي قرار مي نشيني تا ببيني چه كرده اند اين جوانان پر شور
بعد از يكساعت سخنراني [...] انقلاب در دانشگاه علم و صنعت
بالاخره زمان نمايش فرا ميرسد
عجب روبات انسان نمايي
كه نه شكل و شمايلش مثل انسان بود نه راه رفتنش
تنها نطق شيوايش در مورد استكبار جهاني بود كه ما را به ياد بشري دو پا انداخت...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

هستی فرهادی

عضو جدید
لعنت

لعنت

خيلي وقته به اين نتيجه رسيدم که اين دنياي مجازي عجب دنياي بديه...
دنيايي مثل سياست که پدر و مادر نداره... هرکي مي تونه هر طور که دوست داره با بقيه برخورد کنه... چه بد... هيچ حرمت و حريمي نيست... بين آدمها... به آدمهاي برخورد مي کني که يه عمر باهاشون بودي و دوسشون داشتي ولي الان... انگار اصلا... نمي شناسند تو را... و يا اصلا خودشان را...
ما که گفتيم بي خيال...
ولي رو سياهي اي که به آدم مي مونه بدي اي هست که در حق بقيه انجام داده...
امروز يه آدمي که خيلي بهم نزديک بود و يا من گمان مي کردم که به من نزديکه بدون هيچ پروايي منو نديد گرفت و ...
اصلا چه فايده داره که من اينها رو براي شما تعريف کنم؟؟
اينجا هم يه دنياي مجازيه... با آدمهاي کم و بيش مجازي...
ولي اگه داره علم و تکنولوژي پيشرفت مي کنه کاش آدمها توي اين دنياي مجازي حريمهايي که دارن رو حفظ کنن مخصوصا دوست داشتن ها رو... ميدونيد اخه اين دنياي مجازي بعضي وقتا آدمها رو به خيال خودشون به هم نزديک مي کنه ولي هر چي باشه من مي گم مجازيه و هيچي اون رابطه هاي واقعي نمي شه...
لعنت به تو اي دنياي مجازي...
 

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
گويي به خواب شيرين فرهاد رفته باشد....

آروز داشتم كه اين شعرو من مي گفتم..بگذريم كه مصراع اولش رو دست يادم نيست..نمي دونم ..فكر كنم مي گفت:امشب صداي تيشه از بيستون نيامد...نمي دونم..مهم نيست.....
خوابي ندارم كه در آن تو را به خواب ببينم! چشم به هم ميگزارم،دقيقه اي در تاريكي مي گذرد..بعد تنها چيزي كه مي فهمم اين است كه چشمهايم باز مي شوند..كابوس مي ديدم كاش..شايد آن وقت كابوست را مي ديدم...شايد امشب چشم بر هم بگذارم و ...از نظر بسته ام عبور كني....شايد....شايد خواب ابدي آني باشد كه مي خواهم ....نمي دانم....
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب عیده...
اوه اوه....شیرینی فروشیا غلغله شدن... چه خبره... همه می رن دید و بازدید!:w36:
ولی با وجود این!!!
می گم ما ایرانیا همیشه یه بهونه واسه غصه خوردن داریم!حتی روز عید! ای بابا... از برنامه های تلویزیون گیر می دیم تا ترافیک و پول قبض تلفن و هر چی بگی!
بسه دیگه!
بابا یکم خوشی بی دلیل !
نا سلامتی عیده ها... تو تاکسی راننده گیر می ده به ترافیک .... تو دانشگاه یک درمیون غمبرک زدن و مشغول غصه خوردن که چی قبض موبایل اومده(قربونش برم:lol:)... خواهر کوچولوم هی غر می زنه که چرا ایران هیچ برنامه ای واسه عید نداره؟:w05:
بسه دیگه .....
بذار شاد باشیم......

بفرمایید دهنتونو شیرین کنید.....




پیوست: یه بار نشد من یه چیز بنویسم بعد خودم بفهمم منظورم چی بود.......:w25:
 
آخرین ویرایش:

کالیگولا

عضو فعال
کاربر ممتاز
بازم لعنت! نشد يه بار بيام اينجا و اين لغتو به كار نبرم....از صبح تا حالا توي يه اتاق 3×4 نشستيم كه خبر مرگمون كاراي آلبومو رديف كنيم ولي لعنت! خودمونو كشتيم آهنگاي گروه هاي ديگه رو يه بار ديگه زديم و ضبطيديم! از صبح كه زدم بيرون اعصابم خورده! كتاب هم گير نياوردم واسه پروژه استاتيك! يكي نيست به اين استاد گاگول ما بگه كه آخه پخمه! دانشجوي ترم سه كه تازه استاتيك برداشته از كجاش آيين نامه 2800 رو گير بياره؟؟ از كجا مقاومت سازه بنتي رو تو زلزله بدست بياره؟؟ اه!!!!!!!!
تف به اين كشور لعنتي كه تا يه برف مياد همه چي تعطيل ميشه! اي تف به اين شانس! يه بار ما دستمون بند بود برف اومد! يه دست گيتار،يه دست آمپلي فاير! دستام رسما قنديل بست! آخه..... امتحانا داره شروع ميشه و منم هنوز پاك پاكم! بازم تف!
تف كه به هر كي مي خوريم مي خواد آدمو بدوشه! اه! بابا چقدر بنويسم آخه! چقدر از نيهيليسم بگم! ديگه بريدم به مولا! عجالتا دوسه روز به خودم مرخصي مي دم! اه! تف!!!!!!1
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
الان چند هفته ای میشه که همراهم نیست.دلم خیلی گرفته.چرا منو درک نمیکنن؟!
این قدر علاقه ام عجیب و غیر قابل باور است؟!!
چرا دلیل های منطقی برام نمیارن؟!!چرا...؟!!!
وای چه قدر سوال دارم و همه بی پاسخ...
الان دوست داشتم کنارم بود مثل همیشه.
ازم گرفتنش...وای خدایا خودت به من کمک کن.
نمیدونم چی بنویسم.خیلی ناراحتم.خیلی زیاد...
حوصله ی دوستامو هم ندارم.
امشب رفتن بیرون.منم تنهام دارم اینا رو می نویسم.
وای...خدایا...
 

shanli

مدیر بازنشسته
الان که میخواستم صفحه رو باز کنم با خودم فکر میکردم چی باید بنویسم!
حس میکردم چقدر با اینجا غریبه شدم! وقتی داشتم تاپیک رو باز میکردم فکر میکردم اگه قدرت حرف زدن رو داشت میگفت چیه؟!! چی میخوای بگی؟ چیزی هست که بخوای بگی؟! تو که میدونی حرفی برای گفتن نداری! پس برو و بذار منم راحت باشم!
افسوس که حرفی نمیزنه و منم کار خودمو میکنم! مثل همیشه..! میدونی.. با دفترچه ی خودم هم غریبه شدم! دیگه اونجا هم چیزی نمینویسم! نه اینکه نخوام بنویسم..نه!..نمیتونم! نمیتونم بنویسم! انگار ذهنم..فکرم..روحم قفل شده! یه قفل ابدی..یه قفل اساسی! قفلی که حالا حالا ها تصمیم باز شدن نداره! جالبه نه!؟
جالب تر اینه که با خودم هم غریبه شدم...! حتی حرفی برای گفتن به خودم رو هم ندارم! شاید این تاپیک یا دفترچه ام کاری به کارم نداشته باشن و منو تحمل کنن..ولی خودم چی؟! خودم که نمیتونم اینکارو بکنم!
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز حوصله ي خودمم ندارم...چه برسه به بقيه
همه در حال تظاهر به شادي هستن
شرمنده بايد منو معاف كنيد
ديگه دليلي براي خنده نمي بينم
اين سرماخوردگي هم سبب خير شده...همه فكر ميكنن ريزش اشكام به خاطر اونه
.
.
.
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
قشنگ و زیبا بود . ممنون

هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آدم ترین خواب جهان خواهد بود
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
الان چند هفته ای میشه که همراهم نیست.دلم خیلی گرفته.چرا منو درک نمیکنن؟!
این قدر علاقه ام عجیب و غیر قابل باور است؟!!
چرا دلیل های منطقی برام نمیارن؟!!چرا...؟!!!
وای چه قدر سوال دارم و همه بی پاسخ...
الان دوست داشتم کنارم بود مثل همیشه.
ازم گرفتنش...وای خدایا خودت به من کمک کن.
نمیدونم چی بنویسم.خیلی ناراحتم.خیلی زیاد...
حوصله ی دوستامو هم ندارم.
امشب رفتن بیرون.منم تنهام دارم اینا رو می نویسم.
وای...خدایا...
فکر میکنم میتونم درکت کنم .
دل من هم این روز ها زیاد میگیره بی دلیل و با دلیل
گاهی عجیب هوای گریه دارم . گاهی عجیب دلم آسمان میخواهد آبی آبی . بدون مه بدون سیاهی . خسته ام . کاش میشد رفت...............

یاد من باشد تنها هستم

ماه بالای سر تنهایی است
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته شدم از این همه ترحم... نمی خوام این محبت مسخرتونو!
من اگه نخوام شاد باشم باید کیو ببینم؟
بابا چرا این روزا همه می خواین به این روش مسخره منو شاد کنید؟ نمی خوام کسی بهم ترحم کنه .... بفهمید اینو! یه اتفاقی بود افتاد و تموم شد... من خودم می تونم بلند شم! اصلا کمک نمی خوام! اونی که باید بگیره دستمو نمی گیره دیگه دست شماها رو می خوام چیکار....

خستم به خدا!
تو هم که همش سر کارم می ذاری! احساس پوچی می کنم!
عجیبه ها...
تو یه روز دوتا مهمونی بری و آخر شب بجای اینکه شاد باشی احساس غصه کنی....
یه بغض تو گلومه و به اندازه ی هزار تا دریا اشک پشتش! کی می خوام بشکنم این غرور مسخرمو پیش تنهاییام ؟؟؟ بسمه دیگه !
ای خدا....
انقدر خوردم که حتی نمی تونم گریه کنم....مسخرس........

هیچکسو نمی خوام.... اصلا بذار تنها باشم....





پیوست:تو هم برس به کارا و گرفتاریات.... می گفتی فرض می کنی منم یکی از این گرفتاریام که باید بهش رسیدگی کنی....نمی خوام گرفتاریت باشم!
 
آخرین ویرایش:

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی خسته ام . از همه کس....از همه چیز
از این دنیا ، از این زندگی، از این همه دوندگی های بی ثمر....

تا یک ساعت قبل فکر میکردم همه چیز خوب داره پیش میره. اما ......... الان فهمیدم که اشتباه می کردم . کجا رو اشتباه رفتم؟

چرا تحملم کم شده؟ شاید هم فشار بیش از اندازه زیاد شده .

این منم که دارم این حرفا رو می زنم؟؟؟؟
چرا تاحالا چیزی نمی گفتم؟

حالا سنگ صبور ، تو صبور یا من صبور؟

مگه یه آدم چقدر ظرفیت داره؟ چقدر تحمل داره؟ دیگه کاسه ی صبر منم لبریز شده......... ولی چرا نمی تونم یه تصمیم درست بگیرم . این ضعف نشونه ی چیه؟
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فقط می گم تو این چند روز:


خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر بود هست و خواهد بود.



ای خدا دل گیرم ازت:cry:
 

solar flare

مدیر بازنشسته
اي به داد من رسيده تو روزاي خود شكستن
اي چراغ مهربوني تو شباي وحشت من
اي تبلور حقيقت توي لحظه هاي ترديد
تو شبو از من گرفتي تو منو دادي به خورشيد
اگه باشي يا نباشي براي من تكيه گاهي
براي من كه غريبم تو رفيقي جون پناهي
ياور هميشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور كه دوري براي من شده عادت
ناجي عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشك بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مديون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره كه منو دادي نشونم
وقتي شب،شب سفر بود توي كوچه هاي وحشت
وقتي هر سايه كسي بود واسه بردنم به ظلمت
وقتي هر ثانيه شب تپش هراس من بود
وقتي زخم خنجر دوست بهترين لباس من بود
تو با دست مهربوني به تنم مرحم كشيدي
برام از روشني گفتي حلقه شبو دريدي
ياور هميشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من نخور كه دوري براي من شده عادت
اي طلوع اولين دوست اي رفيق آخر من
به سلامت سفرت خوش اي يگانه ياور من
مقصدت هر جا كه باشه
هر جاي دنيا كه باشي
اون ور مرز شقايق
پشت لحظه ها كه باشي
خاطرت باشه كه قلبت سپر بلاي من بود
تنها دست تو رفيق دست بي رياي من بود
 

solar flare

مدیر بازنشسته
طعم خيس اندوه و اتفاق افتاده
يه آه خداحافظ يه فاجعه ساده
خالي شدم از رويا
حسي منو از من برد
يه سايه شبيه من پشت پنجره پژمرد
اي معجزه خاموش يه حادثه روشن شو
يه لحظه فقط يه آه همجنس شكفتن شو
از روزن اين كنج خاكستري پر پر
مشغول تماشاي ويرون شدن من شو
برگرد به برگشتن از فاصله دورم كن
يه خاطره با من باش
يه گريه غرورم كن
از گرگر بي رحم اين تجربه من سوز
پرواز رهايي باش
به ضيافت ديروز
به كوچه كه پيوستيم شهر است و لبالب شور
لحظه
آخر لحظه شب عاقبت شب شد
آغوش جهان رو به دل شوره شتابان بود
راهي شدن حرف نقطه چين پايان بود
اي معجزه خاموش يه حادثه روشن شو
يه لحظه فقط يه آه همجنس شكفتن شو
از روزن اين كنج خاكستري پر پر
مشغول تماشاي ويرون شدن من شو
 
بالا