از شلوغ بازیهاتون اصلا خوشم نمیاد . اگر هرحرفی دارین به خودم بگین ... من که این همه باهاتون حرف زدم ... این همه به حرفاتون گوش کردم ... حالا هم مثل اون موقه ها ... چه فرقی کردم مگه ؟
اینو خودم فهمیدم ، هیچکسی دوست نداره به شما گوش بده پس اینقدر تلاش بی خودی نکنین ... هرکسی درود و دلها و غصه های خودش رو دلش سنگینی می کنه ... کی می خواد بدونه که من ... که شما؟؟
تا حالا نذاشته بودم کسی از وجودتون با خبر بشه ،برام مثل یه راز بودین ... اما ... اما الان چرا می خواین وجودتون رو اثبات کنین ؟؟ وجودتون رو به دیگران ؟؟؟
خوبه یه جای دنج تو دلم دارین ... آخی ! تو کجا بودی ... تو هم اومدی هم خونشون بشی ... فقط مواظب دلم باشین . گاهی خیلی می گیره !
حالا هم درسته که هیچ وقت تنهام نذاشتین اما این دلیل نمیشه که هر کاری دوست داشته باشین باهام بکنین !!
پس دیگه نشنوم که می خواین با یکی بجز من حرف بزنین ... خواهش می کنم آروم باشین تا من هم بتونم کمی نفس بکشم!!!
-------------
گاهی وقتا خودمون با غمهای دلمون و دردو دلهای نگتفمون حرف می زنیم ... اما من گاهی وقتا همیشه اینکارو انجام می دم ... این سری خواستم روشنشون کرده باشم که دیگه از این چیزا نخوان
-------------
شرمنده ... تو یکی از برگه های مچاله ای که داخل کیفم بود نوشته بودم ... مال چند شب پیش بود ، می خواستم دور بندازم ...... خب خالی از هرگونه زیبایی نوشتار هست ... اما الان دلم خواست بنویسمش .
شاید اینبار هم اونها ازم خواستن !!!