غایب تو نیستی
غایب تو نیستی
غایب منم که بی تو رها می شود دلم
غایب منم که گاه بی آنکه فکر کنم کار می کنم
زیر درخت عمر پوسیده میوه های گناه کبیره را
انبار می کنم
ای مهربان ببخش گاهی اگر تورا
مهمان نامه های دل آزار می کنم
غایب تو نیستی
غایب منم
که تا رمضان دور می شود
خورشید روشنای دلم کور می شود
مولای مهربان
هرچند ناامید
هرچند روسیاه
شادم اگر چه شیشه ی بغضم شکسته است
شادم که همچنان
مهر تو در زمین دلم خیمه بسته است
مولای من
غایب تو نیستی
غایب منم
من غایبم که سال به سال از تو دورتر
پرونده گناه لبریز میکنم
صبح تو را غروب غم انگیز می کنم
مولای من
از چهارده چراغ
سوسوی آخری
در کوچه های شهر
سررشته های نور حضور تو جاری است
امروز حاضری
اما من
درپی فردای دیگرم
تودر میان جمعی ومن
جای دیگرم
غایب تو نیستی
غایب منم که از تو جامانده ام ولی
.
.
.
.
دست مرا بگیر ای ماه مهربان
یا صاحب الزمان