دختر شاهزاده و پسر جوان - داستان واقعی

monrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نيمه شب جوانی به نام محمد باقردر اتاق خود مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به جوان بیچاره اشاره کرد که ساکت باش.[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]دختر گفت : شام چه داری ؟؟ جوان آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق نشست و محمد به مطالعه خود ادامه داد.[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند .[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]صبح که دختر از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... لذا علت را پرسید جوان گفت : هنگامی که آن دختر وارد حجله من شد با خودنمایی وافسونگریهای پی در پی خود می کوشید تا توجه مرا به سوی خویش معطوف سازد. نفس اماره نیز مرا مدام وسوسه می نمود اما هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان خود را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد طلبه جوان میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود .[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند .[/FONT]

[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]قران کریم می فرماید : نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند ( سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه می برند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفظ می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند .[/FONT]
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
یعنی اگه یه شاهزاده خانوم شبی نصف شبی یهویی تپید تو اتاقم منم باید:redface:
 

monrose

عضو جدید
کاربر ممتاز

عجله

عضو جدید
یه پسره دختر مورد علاقشو میدزده میبره خونشون بعد میره کلانتری میگه من اینو بردم خونمون و طبق شرع باید زن من بشه برای اونایی که پدر دختره اجازه نداد بدرد میخوره
 

mina jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه پسره دختر مورد علاقشو میدزده میبره خونشون بعد میره کلانتری میگه من اینو بردم خونمون و طبق شرع باید زن من بشه برای اونایی که پدر دختره اجازه نداد بدرد میخوره
پدر خانم اجازه نداد میره دادگاه . این چه کاریه همه که مثل اون پسره نیستن



اما خدا یکی از این با حیاهاشو نصیب من کنه:eek::redface::heart:
 

yapoo

عضو جدید
پدر خانم اجازه نداد میره دادگاه . این چه کاریه همه که مثل اون پسره نیستن



اما خدا یکی از این با حیاهاشو نصیب من کنه:eek::redface::heart:

دوست عزیز ممنون از روش خوبی که یادم دادی

مینا کی وقت داری بیام بدزدمت؟:cool:
 

mina jojo

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزیز ممنون از روش خوبی که یادم دادی

مینا کی وقت داری بیام بدزدمت؟:cool:
دزدی در ملا عام:eek::eek::eek:
ما تو این کشور امنیت جانی نداریم:surprised: اما جدا من همیشه با خودم چاقو دارم رزمی هم کار میکردم بپا ناکارت نکنم:razz:
 

NYC

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاری نکرده که بابا،منم بودم می تونستم.انگشتامم نمی سوزوندم.
 

ARASH AZ

عضو جدید
کاربر ممتاز
پس به خاطر این بهش میر داماد می گفتن؟؟ خیلی داستان قشنگی بوود

مرسی لاله
 
بالا