دخترونه ی دخترونه

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
خجالتم خوب چیزیه والا..........:mad:
شما اینجا چیکار دارین من نمیدونم.......:mad:
سلام خواهر ما در پرتو عنایات حاج اقا خیارکی دامت افاضاته داشتیم درس میگرفتیم
شما هم به چشم خواهری عجب اواتاری دارید دل جوانان رو میلرزونه
 

sinatra6

عضو جدید
سلام خواهر ما در پرتو عنایات حاج اقا خیارکی دامت افاضاته داشتیم درس میگرفتیم
شما هم به چشم خواهری عجب اواتاری دارید دل جوانان رو میلرزونه

علیکم السلام برادر.......خدمت حاج اقا ارادت داریم......:redface:
رورو برم تورو خدا .......:razz:ولی چون گفتی به چشم خواهری.....:redface:.....ما اینیم دیگه....
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
برادر از پس پرده نگاه کن به گناه نیفتید:surprised:

حاج اقا چشم
ولی یه نظر که حلاله اخه خواهرمون خیلی زیبا هستن و در حدیث میفرماید الله جمیل و یحب الجمال ماهم به جهت خلیفه الهی باید پا پا جای پای مولا مون بزاریم از این جهت بود که فتبارک الله گفتم
التوبه التوبه
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
علیکم السلام برادر.......خدمت حاج اقا ارادت داریم......:redface:
رورو برم تورو خدا .......:razz:ولی چون گفتی به چشم خواهری.....:redface:.....ما اینیم دیگه....
ای فدای تو همه بزهای من ای بیادت هی هی و هی های من
توکجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت ناخنت گیرم بروبم جایکت
:w36:
 

hamid15

عضو جدید
کاربر ممتاز
دختـری با مادرش در رختخواب
درد و دل می کرد با چشمی پر ز آب



گفت مادر، حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست



گو چه خاکی را بریزم بر سرم
روی دستت باد کردم مادرم



سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده



هیچکس مجنون این لیلی نشد
شوهری از بهر من پیدا نشد



غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته



مادرش چون حرف دختر را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت



دخترم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود



غصه ها را از وجودت دور کن
این همه شوهر یکی را تور کن



گفت دختر، مادر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من



گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها



در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و با وقارم هر کجا



کی نگاهی می کنم بر یک پسر
مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟



غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با سعید و یاسر و ایضا ً صفر



با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا



یک سری، هم صحبت یاسر شدم
او خرم کرد، آخرش عاشق شدم



یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید



مصطفای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشق من شد بله



بعد هوتن یار من فرهاد بود
البته وسواسی و حساس بود



بعد از این وسواسی پر ادعا
شد رفیقم خان داداش المیرا


بعد او هم عاشق مانی شدم
بعد مانی عاشق هانی شدم


بعد هانی عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم


مادرش آمد میان حرف او
گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو


گرچه من هم در زمان دختری
روز و شب بودم به فکر شوهری


لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر
دل نمی دادم به هر کس این قدر


خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پــوز مـــادر را زدی
 

nena_921

عضو جدید
سلام خواهر ما در پرتو عنایات حاج اقا خیارکی دامت افاضاته داشتیم درس میگرفتیم
شما هم به چشم خواهری عجب اواتاری دارید دل جوانان رو میلرزونه
تو یه تایپیک خواهرا اومدی باید چشماتو درویش کنی!
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق

عشق

[FONT=&quot]:gol::gol:کرگدن ها هم عاشق می شن[/FONT] !!:gol::gol:


[FONT=&quot]کرگدن گفت : نه .نمیشه. کرگدنا که نمی تونن با کسی دوست بشن. دم جمبانک گفت : ولی[/FONT] [FONT=&quot]تو پشتت می خاره.لای پوستت پراز حشره های ریزه. یکی باید حشره هاتو برداره. کرگدن[/FONT] [FONT=&quot]گفت : ولی من نمی تونم با کسی دوست بشم. پوست من خیلی کلفته.همه بهم می گن پوست[/FONT] [FONT=&quot]کلفت.دم جنبانک گفت : ولی دوست عزیز دوست داشتن که به قلب مربوط می شه نه به پوست[/FONT]. [FONT=&quot]کرگدن گفت : ولی من که قلب ندارم. من فقط پوست دارم. دم جنبانک گفت : امکان نداره[/FONT]. [FONT=&quot]همه قلب دارن. کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلبمو نمی بینم. دم جنبانک گفت: خوب چون[/FONT] [FONT=&quot]از قلبت استفاده نمی کنی قلبتو نمی بینی. ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یه[/FONT] [FONT=&quot]قلب نازک داری. کرگدن گفت : نه من قلب نازک ندارم. من حتماً یه قلب کلفت دارم. دم[/FONT] [FONT=&quot]جنبانک گفت : نه تو حتماً یه قلب نازک داری چون به جای اینکه منو بترسونی به جای[/FONT] [FONT=&quot]اینکه لگدم کنی به جای اینکه دهن گشاد و گندتو باز کنی و منو بخوری داری باهام حرف[/FONT] [FONT=&quot]می زنی. کرگدن گفت : خوب این یعنی چی؟ دم جنبانک گفت : وقتی که یه کرگدن پوست کلفت[/FONT] [FONT=&quot]یه قلب نازک داره یعنی چی؟یعنی این که می تونه دوست داشته باشه و عاشق شه. کرگدن[/FONT] [FONT=&quot]گفت : اینا که میگی یعنی چی؟ دم جنبانک گفت : یعنی ... بذار رو پوست کلفت قشنگت[/FONT] [FONT=&quot]بشینم.بذار... کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یه جمله ی مناسب می گشت . فکر کرد[/FONT] [FONT=&quot]بهتره همون جمله ی اولشو بگه ولی دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بودو داشت پشتشو می[/FONT] [FONT=&quot]خاروند.داشت حشره های ریز لای پوستشو بر می داشت.کرگدن احساس کرد که چقذر خوشش می[/FONT] [FONT=&quot]آد ولی نمی دونست از چی خوشش می آد.کرگدن گفت :اسم این دوست داشتنه ؟ اسم این که من[/FONT] [FONT=&quot]دلم می خواد تو رو پشت من بمونی و مزاحمای کوچولوی منو بخوری؟ دم جنبانک گفت : نه[/FONT] [FONT=&quot]اسم این نیازه .من دارم به تو کمک می کنم و تو هم از اینکه داره نیازت برطرف می شه[/FONT] [FONT=&quot]احساس خوبی داری.یعنی احساس رضایت می کنی ولی دوست داشتن از این مهمتره. کرگدن[/FONT] [FONT=&quot]منظور دم جنبانک رو نفهمید. روزها و هفته ها و ماه ها گذشت. دم جنبانک هر روز می[/FONT] [FONT=&quot]اومد و پشت کرگدن می نشست و حشره های موذی رو بر می داشت و کرگدن هم هر روز احساس[/FONT] [FONT=&quot]خوبی داشت.یه روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که یه کرگدن از این[/FONT] [FONT=&quot]که یه دم جنبانک پشتشو می خارونه و حشره های مزاحمشو می خوره احساس خوبی داره واسه[/FONT] [FONT=&quot]یه کرگدن کافیه؟ دم جنبانک گفت: نه کافی نیست.کرگدن گفت : درسته کافی نیست چون من[/FONT] [FONT=&quot]حس می کنم چیزای دیگه ای هم دوست دارم . راستش من بیشتر دوست دارم تو رو تماشا کنم[/FONT]. [FONT=&quot]دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد.جلوی چشم کرگدن چرخی زد و آواز خوند.کرگدن تماشا کرد[/FONT] [FONT=&quot]وتماشا کرد ولی سیر نشد. کرگدن می خواست همینطور تماشا کنه.کرگدن با خودش فکر کرد[/FONT]: [FONT=&quot]این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او[/FONT] [FONT=&quot]خوشبخت ترین کرگدن روی زمینه .وقتی کرگدن به اینجا رسید احساس کرد یه چیز نازک از[/FONT] [FONT=&quot]چشمش افتاد. ترسید و گفت : دم جنبانک عزیزم من قلبمو دیدم همون قلب نازکمو که می[/FONT] [FONT=&quot]گفتی.ولی قلبم از چشمم افتاد.حالا چیکار کنم؟ دم جنبانک برگشت و اشکای کرگدن و دید[/FONT]. [FONT=&quot]اومد و روی سر او نشست و گفت :غصه نخور دوست عزیز تو یه عالمه از این قلبای نازک[/FONT] [FONT=&quot]داری. کرگدن گفت: این که کرگدنی دوست داره دم جنبانکی رو تماشا کنه و وقتی تماشاش[/FONT] [FONT=&quot]می کنه قلبش از چشمش می افته یعنی چی؟ دم جنبانک چرخی زد و گفت: بعنی این که کرگدن[/FONT] [FONT=&quot]ها هم عاشق می شن.کرگدن گفت : عاشق یعنی چی؟ دم جنبانک گفت :یعنی کسی که قلبش از[/FONT] [FONT=&quot]چشماش می چکه. کرگدن بازم منظور دم جنبانک رو نفهمید ولی دوست داشت دم جنبانک باز[/FONT] [FONT=&quot]حرف بزنه باز پرواز کنه و او هم باز تماشاش کنه و قلبش از چشش بیفته.کرگدن فکر کرد[/FONT] [FONT=&quot]اگه قلبش همینطور از چشمش بیفته یه روز حتماْ قلبش تموم می شه . اون وقت لبخندی زد[/FONT] [FONT=&quot]و با خودش گفت : من که اصلا قلب نداشتم . حالا که دم جنبانک به من قلب داد چه عیبی[/FONT] [FONT=&quot]داره بذار همه ی قلبمو واسه اون بریزم[/FONT].
 

baback

کاربر فعال
میگم اگه اسم تاپیک بود " دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه " اونوقت چطور میشد !؟ :biggrin:
 

مریم راد

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق واقعی یعنی این:

عشق واقعی یعنی این:

عشق واقعی یعنی این:


کي بود يکي نبود
يه پسر بود که زندگي ساده و معمولي داشت
اصلا نميدونست عشق چيه عاشق به کي ميگن
تا حالا هم هيچکس رو بيشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکي رو هم که ميديد داره به خاطر عشقش گريه ميکنه بهش ميخنديد
هرکي که ميومد بهش ميگفت من يکي رو دوست دارم بهش ميگفت دوست داشتن و عاشقي
مال تو کتاب ها و فيلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اينکه يه شب سرد زمستوني

توي يه خيابون خلوت و تاريک
داشت واسه خودش راه ميرفت که
يه دختري اومد و از کنارش رد شد
پسر قصه ما وقتي که دختره رو ديد دلش ريخت و حالش يه جوري شد
انگار که اين دختره رو يه عمر ميشناخته
حالش خراب شد
اومد بره دنبال دختره ولي نتونست
مونده بود سر دو راهي
تا اينکه دختره ازش دور شد و رفت
اون هم همينجوري واسه خودش با اون حال خراب راه افتاد تو خيابون
اينقدر رفت و رفت و رفت
تا اينکه به خودش اومد و ديد که رو زمين پر از برفه
رفتش تو خونه و اون شب خوابش نبرد
همش به دختره فکر ميکرد
بعضي موقع ها هم يه نم اشکي تو چشاش جمع مي شد
چند روز از اون ماجرا گذشت و پسره همون جوري بود
تا اينکه باز دوباره دختره رو ديد
دوباره دلش يه دفعه ريخت
ولي اين دفعه رفت دنبال دختره و شروع کرد باهاش راه رفتن و حرف زدن
توي يه شب سرد همين جور راه ميرفتن و پسره فقط حرف ميزد
دختره هيچي نميگفت
تا اينکه رسيدن به يه جايي که دختره بايد از پسره جدا ميشد
بالاخره دختره حرف زد و خداحافظي کرد
پسره براي اولين توي عمرش به دختره گفت دوست دارم
دختره هم يه خنده کوچيک کرد و رفت
پسره نفهميد که معني اون خنده چي بود
ولي پيش خودش فکر کرد که حتما دختره خوشش اومد
اون شب ديگه حال پسره خراب نبود
چند روز گذشت
تا اينکه دختره به پسر جواب داد
و تقاضاي دوستي پسره رو قبول کرد
پسره اون شب از خوشحاليش نميدونست چيکار کنه
از فردا اون روز بيرون رفتن پسره و دختره با هم شروع شد
اولش هر جفتشون خيلي خوشحال بودن که با هم ميرن بيرون
وقتي که ميرفتن بيرون فکر هيچ چيز جز خودشون رو نمي کردن
توي اون يه ساعتي که با هم بيرون بودن اندازه يه عمر بهشون خوش ميگذشت
پسره هرکاري ميکرد که دختره يه لبخند بزنه
همينجوري چند وقت با هم بودن
پسره اصلا نمي فهميد که روز هاش چه جوري ميگذره
اگه يه روز پسره دختره رو نميديد اون روزش شب نميشد
اگه يه روز صداش رو نميشنيد اون روز دلش ميگرفت و گريه ميکرد
يه چند وقتي گذشت
با هم ديگه خيلي خوب و راحت شده بودن
تا اين که روز هاي بد رسيد
روزگار نتونست خوشي پسره رو ببينه
به خاطر همين دختره رو يه کم عوض کرد
دختره ديگه مثل قبل نبود
ديگه مثل قبل تا پسره بهش ميگفت بريم بيرون نميومد
و کلي بهونه مياورد
ديگه هر سري پسره زنگ ميزد به دختره
دختره ديگه مثل قبل باهاش خوب و مهربون حرف نميزد
و همش دوست داشت که تلفن رو قطع کنه
از اونجا شد که پسره فهميد عشق چيه
و از اون روز به بعد کم کم گريه اومد به سراغش
دختره يه روز خوب بود يه روز بد بود با پسره
ديگه اون دختر اولي قصه نبود
پسره نميدونست که برا چي دختره عوض شده
يه چند وقتي همينجوري گذشت تا اينکه پسره
يه سري زنگ زد به دختره
ولي دختره ديگه تلفن رو جواب نداد
هرچقدر زنگ زد دختره جواب نميداد
همينجوري چند روز پسره همش زنگ ميزد ولي دختره جواب نميداد
يه سري هم که زنگ زد پسره گوشي رو دختره داد به يه مرده تا جواب بده
پسره وقتي اينکار رو ديد ديگه نتونست طاغت بياره
همونجا وسط خيابون زد زير گريه
طوري که نگاه همه به طرفش جلب شد
همونجور با چشم گريون اومد خونه
و رفت توي اتاقش و در رو بست
يه روز تموم تو اتاقش بود و گريه ميکرد و در رو روي هيچکس باز نميکرد
تا اينکه بالاخره اومد بيرون از اتاق
اومد بيرون و يه چند وقتي به دختره ديگه زنگ نزد
تا اينکه بعد از چند روز
توي يه شب سرد
دختره زنگ زد و به پسره گفت که ميخوام ببينمت
و قرار فردا رو گذاشتن
پسره اينقدر خوشحال شده بود
فکر ميکرد که باز دوباره مثل قبله
فکر ميکرد باز وقتي ميره تو پارک توي محل قرار هميشگيشون
دختره مياد و با هم ديگه کلي ميخندن
و بهشون خوش ميگذره
ولي فردا شد
پسره رفت توي همون پارک و توي همون صندلي که قبلا ميشستن نشست
تا دختره اومد
پسره کلي حرف خوب زد
ولي دختره بهش گفت بس کن
ميخوام يه چيزي بهت بگم
و دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره گفت من دو سال پيش
يه پسره رو ميخواستم که اونم خيلي منو ميخواست
يک سال تموم شب و روزمون با هم بود
و خيلي هم دوستش دارم
ولي مادرم با ازدواج ما موافق نيست
مادرم تو رو دوست داره
از تو خوشش اومده
ولي من اصلا تو رو دوست ندارم
اين چند وقت هم به خاطر خودت با تو بودم
به خاطر اينکه نميخواستم دلت رو بشکنم
پسره همينطور مثل ابر بهار داشت اشک ميريخت
و دختره هم به حرف هاش ادامه ميداد
دختره گفت تو رو خدا تو برو پي زندگي خودت
من برات دعا ميکنم که خوش بخت بشي
تو رو خدا من رو ول کن
من کسي ديگه رو دوست دارم
اين جمله دختره همينجوري تو گوش پسره ميچرخيد
و براش تکرار ميشد
و پسره هم فقط گريه ميکرد و هيچي نميگفت
دختره گفت من ميخوام به مامانم بگم که
تو رفتي خارج از کشور
تا ديگه تو رو فراموش کنه
تو هم ديگه نه به من و نه به خونمون زنگ نزن
فقط دعا کن واسه من تا به عشقم برسم
باز پسره هيچي نگفت و گريه کرد
دختره هم گفت من بايد برم
و دوباره تکرار کرد تو رو خدا منو ديگه فراموش کن
و رفت
پسره همين طور داشت گريه ميکرد
و دختره هم دور ميشد
تا اينکه پسره رفت و براي اولين بار تو زندگيش سيگار کشيد
فکر ميکرد که ارومش ميکنه
همينطور سيگار ميکشيد دو ساعت تمام
و گريه ميکرد
زير بارون
تا اينکه شب شد و هوا سرد شد و پسره هم بلند شد و رفت
رفت و توي خونه همش داشت گريه ميکرد
دو روز تموم همينجوري گريه ميکرد
زندگيش توي قطره هاي اشکش خلاصه شده بود
تازه ميفهميد که خودش يه روزي به يکي که داشت براي عشقش گريه ميکرد
خنديده بود
و به خاطر همون خنده بود که الان خودش داشت گريه ميکرد
پسره با خودش فکر کرد که به هيچ وجه نميتونه دختره رو فراموش کنه
کلي با خودش فکر کرد
تا اينکه يه شب دلش رو زد به دريا
و رفت سمت خونه دختره
ميخواست همه چي رو به مادر دختره بگه
اگه قبول نميکرد ميخواست به پاي دختره بيافته
ميخواست هرکاري بکنه تا عشقش رو ازش نگيرن
وقتي رسيد جلوي خونه دختره
سه دفعه رفت زنگ بزنه ولي نتونست
تا اينکه دل رو زد به دريا و زنگ زد
زنگ زد و برارد دختره اومد پايين
و گفت شما
پسره هم گفت با مادرتون کار دارم
مادر دختره و خود دختره هم اومدن پايين
مادر دختره خوشحال شد و پسره رو دعوت کرد به داخل
ولي دختره خوشحال نشد
وقتي پسره شروع کرد به حرف زدن با مادره
داداش دختره عصباني شد و پسره رو زد
ولي پسره هيچ دفاعي از خودش نکرد
تا اينکه مادر دختره پسره رو بلند کرد و خون تو صورتش رو پاک کرد
و پسره رو برد اون طرف و با گريه بهش گفت
به خاطر من برو اگه اينجا باشي ميکشنت
پسره هم با گريه گفت من دوستش دارم
نميتونم ازش جدا باشم
باز دوباره برادر دختره اومد و شروع کرد پسره رو زدن
پسره باز دوباره از خودش دفاع نکرد
صورت پسره پر از خون شده بود
و همينطور گريه ميکرد
تا اينکه مادر دختره زورکي پسره رو راهي کرد سمت خونشون
پسره با صورت خوني و چشم هاي گريون توي خيابون راه افتاد
و فقط گريه ميکرد
اون شب رو پسره توي پارک و با چشم هاي گريون گذروند
مادره پسره اون شب

به همه بیمارستان های اون شهر سر زده بود
به خاطر اینکه پسرش نرفته بود خونه
ولی فرداش پسرش رو زیر بارون با لباس خیس و صورت خونی بی هوش توی پارک پیدا کرد
پسره دیگه از دختره خبری پیدا نکرد
هنوز هم وقتی یاد اون موقع میافته چشم هاش پر از اشک میشه
و گریه میکنه
هنوز پسره فکر میکنه که دختره یه روزی میاد پیشش
و تا همیشه برای اون میشه
هنوز هم پسره دختره رو بیشتر از خودش دوست داره
الان دیگه پسره وقتی یکی رو میبینه که داره برای عشق گریه میکنه دیگه بهش نمیخنده
بلکه خودش هم میشینه و باهاش گریه میکنه
پسره دیگه از اون موقع به بعد عاشق هیچکس نشده خسته و دل مرده....
این بود تموم قصه زندگی این پسر





این قصه واقعیت داشت
 

Amir.27

عضو جدید
سلام
شما مطلبي در مورد ISA Server 2004 دارين؟
ممنون ميشم در اختيارم بذارين
 

parandi2

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
میگم اگه اسم تاپیک بود " دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه " اونوقت چطور میشد !؟ :biggrin:
به باید اینجوری می شد:
دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه ی دخترونه
 

Amir.27

عضو جدید
اي بابا هيشكي در مورد ISA Server 2004 مطلبي نداره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

Similar threads

بالا