# فريد امين الاسلام # سقف سفيد
# فريد امين الاسلام # سقف سفيد
بيدار مي شوم. هوا روشن است. مي پرم مي روم جلوي آينه. خودم را نگاه مي كنم. رنگم پريده. چشمام قرمز شده. موهام به هم ريخته. موهام رنگ قهوه است. قرمزي لبهام پاك شده. آب مي زنم به صورتم. نگاه مي كنم به آينه. قطره هاي آب از صورتم مي چكد. قطرهء آخر طول مي كشد تا بِچكد. صورتم را خشك مي كنم. بوي بنفشه مي آيد، بوي شَهد. اِشتهام باز مي شود. مي نشينم روي بنفشه. گلبرگ ها، بنفشِ روشن، رگه هاي زرد، وسط سفيد. مي مَكم. شيرين است. نوكِ بالهام را لاك مي زنم. لاكهام را خودم درست مي كنم. بنفش به اضافهء آبي و رگه هاي زردِ كم رنگ كه نامنظم كشيده شده اند روي آن. مي نشينم جلوِ آينة. قرمزي را مي مالم به لب هام. شانه را در آينه مي بينم كه از بالا به پايين سُر مي خورد. بلند مي شوم. مي پَرم. مي روم بيرون. مي ايستم كنار درخت ها، گوشهء خيابان. روبروم پُر است از بنفشه. روي چمنِ يكدستِ سبز. بوي نَرها مي آيد. بوي لجنِ سبز. آنها بنفشه ها را له مي كنند. مي آيند طرف من. سفيد هستند. سفيدي كه لاي سبزهاست. از آنها مي ترسم. فرار مي كنم. مي پَرم آن طرفتر. مي ايستم يك جاي ديگر، كنار درخت هاي ديگر.
از توي خودروهاي رنگارنگ تماشام مي كنند. با رنگها و نَرهاي مختلف. آبي روشن، ارغواني، سبزِ زيتوني، مِشكي، قرمز گوجه اي. بنفش سير مي ايستد كنارم. هم رنگ نوكِ بالهايم. شيشه اش مي آيد پايين. مي روم داخل. مي نشينم روي صندلي عقب، وسطِ نَرها. يكي از بقيه گنده تر است. بوي لجنِ سبز مي آيد. درخت ها با سرعت از كنار پنجره رد مي شوند. اسمم را مي پرسند. مي گويم: "پروانه". باد سيل آسا مي ريزد تو.
مي رسيم خانه. باغچهء حياط پر است از بنفشه، زرد، قرمز، بنفش. چمنِ سبزِ يكدست. يك پروانهء ديگر مي نشيند روي بنفشه ها، بعد مي پَرد .
نَرها مي روند توي باغچه. بنفشه ها را له مي كنند. آنها، دنبال او هستند. سفيد هستند. مي ترسم. او را مي گيرند. مي آورند پيشِ من. نشانم مي دهند. زيبا است. بالهاش بنفش است با زمينه اي آبي و رگه هاي زردِ كم رنگ و لكه هاي قهوه اي كه نامنظم پخش شده اند. او بالهايش را چسبانده به هم. تكان نمي خورد. نَرها مي خندند. من و او را مي برند خانه.
يكي از آنها مي بَردِمان طبقهء بالا. به اطاقي كه تخت يك نفره آنجاست. سقفش سفيد است. مثل همه سقفهايي كه هر روز مي بينم. پروانه ها چسبيده اند به سقف. زرد، قهوه اي، با خالهاي قرمز و بنفش. او را مي چسبانند به سقف.
آنها مي روند و مي آيند، به نوبت. بعد، با هم مي رقصيم. مي خنديم. من را مي اندازند وسط. دورم حلقه مي زنند. مي رقصند. مي رقصم. بال بال مي زنم. آواز مي خوانند. آواز مي خوانم. يكي از آنها آواز مي خواند. بُغض مي كنم. بلند مي شوم. مي گويم خسته ام و مي خواهم بِپرم. مي خندند. نمي گذارند بِپرم. درازم مي كنند روي تخت. بالهام را جمع مي كنم.
نگاه مي كنم به سقفِ سفيد. به بقيه كه خشك شده اند. همهء آنها به من نگاه مي كنند. بوي لجنِ سبز مي آيد. جفتم از پنجره مي آيد تو. مي پَرد دورم. قهوه اي است با خال هاي زرد و رگه هاي بنفش. مي پرد دورِ بقيه كه چسبيده اند به سقف. مي نشيند كنار آنها. بالهايش را جمع مي كند. نگاه مي كند به من. به او نگاه مي كنم، ساعتها. گُندِهه مي اندازدَم زمين. بالهام را باز مي كنم. سفيد مي افتد روم. ديگر نمي توانم بِپَرم. مي خواهم خودم را آزاد كنم. نمي توانم. نگاه مي كنم به سقفِ سفيد. آزاد مي شوم. نمي توانم بِپَرم. بنفشه ها را مي بينم. مي خواهم خودم را برسانم به آنها. نمي توانم. بالهام خشك شده اند. بي حال مي شوم. جفتم دورم مي پَرد. ديگر نمي توانم نَفَس بكشم. همه جا سفيد مي شود.
# فريد امين الاسلام # سقف سفيد
بيدار مي شوم. هوا روشن است. مي پرم مي روم جلوي آينه. خودم را نگاه مي كنم. رنگم پريده. چشمام قرمز شده. موهام به هم ريخته. موهام رنگ قهوه است. قرمزي لبهام پاك شده. آب مي زنم به صورتم. نگاه مي كنم به آينه. قطره هاي آب از صورتم مي چكد. قطرهء آخر طول مي كشد تا بِچكد. صورتم را خشك مي كنم. بوي بنفشه مي آيد، بوي شَهد. اِشتهام باز مي شود. مي نشينم روي بنفشه. گلبرگ ها، بنفشِ روشن، رگه هاي زرد، وسط سفيد. مي مَكم. شيرين است. نوكِ بالهام را لاك مي زنم. لاكهام را خودم درست مي كنم. بنفش به اضافهء آبي و رگه هاي زردِ كم رنگ كه نامنظم كشيده شده اند روي آن. مي نشينم جلوِ آينة. قرمزي را مي مالم به لب هام. شانه را در آينه مي بينم كه از بالا به پايين سُر مي خورد. بلند مي شوم. مي پَرم. مي روم بيرون. مي ايستم كنار درخت ها، گوشهء خيابان. روبروم پُر است از بنفشه. روي چمنِ يكدستِ سبز. بوي نَرها مي آيد. بوي لجنِ سبز. آنها بنفشه ها را له مي كنند. مي آيند طرف من. سفيد هستند. سفيدي كه لاي سبزهاست. از آنها مي ترسم. فرار مي كنم. مي پَرم آن طرفتر. مي ايستم يك جاي ديگر، كنار درخت هاي ديگر.
از توي خودروهاي رنگارنگ تماشام مي كنند. با رنگها و نَرهاي مختلف. آبي روشن، ارغواني، سبزِ زيتوني، مِشكي، قرمز گوجه اي. بنفش سير مي ايستد كنارم. هم رنگ نوكِ بالهايم. شيشه اش مي آيد پايين. مي روم داخل. مي نشينم روي صندلي عقب، وسطِ نَرها. يكي از بقيه گنده تر است. بوي لجنِ سبز مي آيد. درخت ها با سرعت از كنار پنجره رد مي شوند. اسمم را مي پرسند. مي گويم: "پروانه". باد سيل آسا مي ريزد تو.
مي رسيم خانه. باغچهء حياط پر است از بنفشه، زرد، قرمز، بنفش. چمنِ سبزِ يكدست. يك پروانهء ديگر مي نشيند روي بنفشه ها، بعد مي پَرد .
نَرها مي روند توي باغچه. بنفشه ها را له مي كنند. آنها، دنبال او هستند. سفيد هستند. مي ترسم. او را مي گيرند. مي آورند پيشِ من. نشانم مي دهند. زيبا است. بالهاش بنفش است با زمينه اي آبي و رگه هاي زردِ كم رنگ و لكه هاي قهوه اي كه نامنظم پخش شده اند. او بالهايش را چسبانده به هم. تكان نمي خورد. نَرها مي خندند. من و او را مي برند خانه.
يكي از آنها مي بَردِمان طبقهء بالا. به اطاقي كه تخت يك نفره آنجاست. سقفش سفيد است. مثل همه سقفهايي كه هر روز مي بينم. پروانه ها چسبيده اند به سقف. زرد، قهوه اي، با خالهاي قرمز و بنفش. او را مي چسبانند به سقف.
آنها مي روند و مي آيند، به نوبت. بعد، با هم مي رقصيم. مي خنديم. من را مي اندازند وسط. دورم حلقه مي زنند. مي رقصند. مي رقصم. بال بال مي زنم. آواز مي خوانند. آواز مي خوانم. يكي از آنها آواز مي خواند. بُغض مي كنم. بلند مي شوم. مي گويم خسته ام و مي خواهم بِپرم. مي خندند. نمي گذارند بِپرم. درازم مي كنند روي تخت. بالهام را جمع مي كنم.
نگاه مي كنم به سقفِ سفيد. به بقيه كه خشك شده اند. همهء آنها به من نگاه مي كنند. بوي لجنِ سبز مي آيد. جفتم از پنجره مي آيد تو. مي پَرد دورم. قهوه اي است با خال هاي زرد و رگه هاي بنفش. مي پرد دورِ بقيه كه چسبيده اند به سقف. مي نشيند كنار آنها. بالهايش را جمع مي كند. نگاه مي كند به من. به او نگاه مي كنم، ساعتها. گُندِهه مي اندازدَم زمين. بالهام را باز مي كنم. سفيد مي افتد روم. ديگر نمي توانم بِپَرم. مي خواهم خودم را آزاد كنم. نمي توانم. نگاه مي كنم به سقفِ سفيد. آزاد مي شوم. نمي توانم بِپَرم. بنفشه ها را مي بينم. مي خواهم خودم را برسانم به آنها. نمي توانم. بالهام خشك شده اند. بي حال مي شوم. جفتم دورم مي پَرد. ديگر نمي توانم نَفَس بكشم. همه جا سفيد مي شود.