داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
رسم عشق

زن جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد...
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید و گفت دیگر چشمانش سویی ندارد ...
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند...
مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم مینالید.
موعد عروسی فرا رسید زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود وشوهراو هم کور شده بود.
مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد...

20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود...

همه تعجب کردند...
مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم...


 

کاکایی

عضو جدید
يک کشتي در سفر ميان امواج گرفتار و غرق شد و فقط دو مرد توانستند نجات يابند و به جزيره کوچکي شنا كنند. دو نجات يافته نمي‌دانستند چه كاري بايد كنند اما هر دو موافق بودند كه چاره‌اي جز دعا كردن ندارند. به هر حال براي اينكه بفهمند كه كدام يك از آنها نزد خدا محبوبتر است و دعاي كدام يك مستجاب مي‌شود تصميم گرفتند تا آن سرزمين را به دو قسمت تقسيم كنند و هر كدام در يك بخش درست در خلاف يكديگر بمانند.

نخستين چيزي كه آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول ميوه‌اي را كه بر روي درختي روييده بود در آن قسمتي كه او اقامت مي‌كرد ديد و آن را خورد. اما سرزمين مرد دوم زمين لم يزرع بود. هفته بعد مرد اول تنها بود و تصميم گرفت كه از خدا طلب يك همسر كند. روز بعد كشتي ديگري شكست و غرق شد و يگانه نجات يافته آن يك زن بود كه به بخشي كه آن مرد قرار داشت شنا كرد. در سمت ديگر مرد دوم هيچ چيز نداشت. بزودي مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذاي بيشتري كرد. در روز بعد مثل اينكه معجزه اي شده باشد همه چيزهايي كه خواسته بود به او داده شد. اگرچه مرد دوم هنوز هيچ چيز نداشت. سرانجام مرد اول از خدا طلب يك كشتي كرد تا او و همسرش آن جزيره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد يك كشتي كه در سمت او در كناره جزيره لنگر انداخته بود را يافت. مرد با همسرش سوار كشتي شد و تصميم گرفت مرد دوم را در جزيره ترك كند. او فكر كرد كه مرد ديگر شايسته دريافت نعمت هاي الهي نيست. به خاطر اينكه هيچ كدام از درخواست‌هاي او از پروردگار پاسخ داده نشده بود. هنگامي كه كشتي آماده ترك جزيره بود مرد اول صدايي غرش‌وار از آسمان ها شنيد:

«چرا همراه خود را در جزيره ترك مي‌كني؟» مرد اول پاسخ داد: «نعمت ها فقط براي خودم هست چون كه من يگانه كسي بودم كه براي آنها دعا و طلب كردم دعاهاي او مستجاب نشد و سزاوار هيچ كدام نيست».

آن صدا مرد را سرزنش كرد: «تو اشتباه مي‌كني او يگانه كسي بود كه من دعاهايش را مستجاب كردم وگرنه تو هيچكدام از نعمت هاي مرا دريافت نمي‌كردي». مرد از آن صدا پرسيد «به من بگو كه او چه دعايي كرد كه من بايد بدهكارش باشم؟». «او دعا كرد كه همه دعاهاي تو مستجاب شود».

ما همگي مي‌دانيم كه نعمت هاي ما فقط ميوه‌هايي نيست كه برايش دعا مي‌كنيم بلكه آنها دعاهاي ديگران هست براي
 

کاکایی

عضو جدید
السلام علیک یا أباعبداللهوعلی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعاسلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهارولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکمالسلام علی الحسینوعلى علی بن الحسینوعلى أولاد الحسینوعلى أصحاب الحسین


082323245-parchame_sorkh.jpg
 

anahita1370

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قلب باید بزرگ باشه

قلب باید بزرگ باشه

تمام غصه های دنیا را با یک جمله میتوان تحمل کرد:خدایا میدانم که میبینی...



[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]بخشنده بودن بیشتر از آنکه توانایی مالی بخواهد ، قلبی بزرگ میطلبد...[/FONT]
 

mer30fery

دستیار مدیر مهندسی مکانیک, متخصص سالید ورک
کاربر ممتاز
پسری از مادرش پرسید:
چگونه می توانم برای خودم زنی لایق پیدا کنم؟

مادر پاسخ داد:
نگران پیدا کردن زن لایق نباش ؛
روی مردی لایق شدن تمرکز کن ....

منبع : جادوی فکر بزرگ

19.jpg
 

mer30fery

دستیار مدیر مهندسی مکانیک, متخصص سالید ورک
کاربر ممتاز
خوبِ من ، هنر در فاصله هاست ...

زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور از هم یخ می زنیم .

تو ، نباید آنکسی باشی که من میخواهم ، و من نباید آنکسی باشم که تو میخواهی .

کسی که تو از من می خواهی بسازی یا کمبودهایت هستند یا آرزوهایت .

من باید بهترین خودم باشم برای تو و تو باید بهترین خودت باشی و بشوی برای من ....

خوب ِ من ، هنرٍِِ عشق در پیوند تفاوت هاست و معجزه اش نادیده گرفتن کمبودها . . .

زندگی ست دیگر...

همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست ،

همه سازهایش کوک نیست ،



باید یاد گرفت با هر سازش رقصید ،

حتی با ناکوک ترین ناکوکش،



اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن،

حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد،

به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند ،

به این سالها که به سرعت برق گذشتند،



به جوانی که رفت،

میانسالی که می رود،



حواست باشد به کوتاهی زندگی،

به زمستانی که رفت ،

بهاری که دارد تمام می شود کم کم،

ریز ریز،

آرام آرام،

نم نمک...

زندگی به همین آسانی می گذرد.


ابرهای آسمان زندگی گاهی می بارد گاهی هم صاف است،

بدون ابر بدون بارندگی.


هر جور که باشی...


منبع : وبلاگ راز آرامش
 

کاکایی

عضو جدید
استاد دانشگاه با این سوال شاگردانش را به یك چالش ذهنی کشاند:آیا خدا هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟شاگردی با قاطعیت پاسخ داد:"بله او خلق کرد"
استاد پرسید: "آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟"
شاگرد پاسخ داد: "بله, آقا"
استاد گفت: "اگر خدا همه چیز را خلق کرد, پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر صفات ماست , خدا نیز شیطان است!"
شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه ای بیش نیست.
شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: "استاد میتوانم از شما سوالی بپرسم؟"
استاد پاسخ داد: "البته"
شاگرد ایستاد و پرسید: "استاد, سرما وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده ای؟ "
شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.
مرد جوان گفت: "در واقع آقا, سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که ما از آن به سرما یاد می کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را میتوان مطالعه و آزمایش کرد وقتیکه انرژی داشته باشد یا آنرا انتقال دهد. و گرما چیزی است که باعث میشود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا آنرا دارا باشد. صفر مطلق (460- F) نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون حیات و بازده میشوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای اینکه از نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد." شاگرد ادامه داد: "استاد تاریکی وجود دارد؟"
استاد پاسخ داد: "البته که وجود دارد"
شاگرد گفت: "دوباره اشتباه کردید آقا! تاریکی هم وجود ندارد. تاریکی در حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که میتوان آنرا مطالعه و آزمایش کرد. اما تاریکی را نمیتوان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد. اما شما نمی توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور دنیایی از تاریکی را می شکند و آنرا روشن می سازد. شما چطور می توانید تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که می کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست است؟ تاریکی واژه ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار ببرد."
در آخر مرد جوان از استاد پرسید: "آقا، شیطان وجود دارد؟"
زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: "البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او را هر روز می بینیم. او هر روز در مثال هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر به همنوع خود دیده میشود. او در جنایتها و خشونت های بی شماری که در سراسر دنیا اتفاق می افتد وجود دارد. اینها نمایانگر هیچ چیزی به جز شیطان نیست."
و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود ندارد. شیطان را به سادگی میتوان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و سرما. کلمه ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود می آید و تاریکی که در نبود نور می آید.
نام مرد جوان یا آن شاگرد تیز هوش چیزی نبود جز ، آلبرت انیشتن !


 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و اینک زن ...




از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود، شش روز می گذشت
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟
خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟
او باید کاملا" قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود
بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند
و شش جفت دست داشته باشد
فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟....

خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند
این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها
خداوند سری تکان داد و فرمود : بله
یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید
از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان
یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد
و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند
بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد
این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید
خداوند فرمود : نمی شود
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند، یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد
اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی
بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام. تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد
فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد
ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده ایدخداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است
فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟
خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش
فرشته متاثر شد.
شما نابغه اید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا" حیرت انگیزند
زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند
همواره بچه ها را به دندان می کشند
سختی ها را بهتر تحمل می کنند
بار زندگی را به دوش می کشند
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند
وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند
وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند
وقتی خوشحالند گریه می کنند
و وقتی عصبانی اند می خندند
برای آنچه باور دارند می جنگند
در مقابل بی عدالتی می ایستند
وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند
برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند
بدون قید و شرط دوست می دارند
وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.
در مرگ یک دوست، دل شان می شکند
در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند
با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید
قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است، آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند
زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند
خداوند گفت : این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد
فرشته پرسید : چه عیبی ؟
خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند



 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
قواعد بيستگانه جهت آرامش روح و روان

قواعد بيستگانه جهت آرامش روح و روان


قواعدي كه همه به آن نياز دارند و
زندگيبدون آن مزه اي ندارد .

با يقين و إطمينان مؤمن باش . و تنها شعارت را خشنودي پروردگار قرار بده .

هدف را فراموش نكن ، وسرآغاز اعمالت را نيت صادق قرار بده .

با آرامش بخواب ، و آن را پشتيبانه اي براي بيداري بگذار .



در امورات زندگي با احتياط عمل كن ، تا هيچ وقت با شكست روبرو نشويد .

نفس خود را بر كار مورد نظر آموزش بده ، وبا جديت آن را إجرا كن .

قلبت را با ترازوي رباني ميزان كن .

در تمام زمينه ها ماديات را وسيله قرار بده ، و وسيله را با هدفهاي فاسد معيوب نساز .



دستورات پنچگانه زير را رعايت كن !

1- بايد بفهمم.

2- بايد شروع كنم .

3- بايد برنامه ريزي كنم .

4- بايد دست به كار شوم .

5- بايد ادامه دهم.



شخصيتت را با چهار عنصر اصلي پرورش بده !

1- روح و روان : با عبادت و استقامت .

2- نفس و درون : با تزكيه و تهذيب .

3- عقل و انديشه : با انديشه و تدبر .

4- جسم : با ورزش و تمرين .



دقت و مهارت را پشتيبانه اي براي توليداتت قرار بده .

در رويارويي با ستم و سختيها ، صبر و شكيبايي را پيشه كن .

در ارتباط با ديگران ، واقعيت و گذشت را شعار خود فرار بده .

در مسير دوستي ، با كسي كه به تو اطمينان دارد ، دوست صميمي و راستگو باش .



حقوق هركسي را به اندازه شايستگي اش رعايت كن .

اعتراف به اشباه فضيلت است ، اين فضيلت را از دست نده ، زيرا ضررمند دنيا و آخرت مي شويد .

اطلاعات مورد نياز را به دست آور ، و در سرآغاز كار توانايي خود را فراموش نكن .

به بازي و سرگرمي اقدام كن ، اما از حد تجاوز نكند .



از خستگي دور از اندازه خود داري كن ، هرچند منجر به كاهش توليد شود .

از عواملي كه موجب از دست دادن شخصيت ، عقيده و ماديات مي گردد ، پرهيز كن .

از همان سرآغاز كار به سرأنجام آن نيز انديشه كن .

 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


[h=2]امید کسی را ناامید نکن[/h]
[h=2][/h][h=2][/h][h=2][/h]


ابوریحان بیرونی در خانه یکی از بزرگان نیشابور میهمان بود. از هشتی ورودی خانه، صدای او را می شنید که در حال نصیحت و اندرز است.

مردی به دوست ابوریحان می گفت هر روز نقشی بر دکان خود افزون کنم و گلدانی خوشبوتر از پیش در پیشگاهش بگذارم بلکه عشقم از آن گذرد و به زندگیم باز آید و دوست ابوریحان او را نصیحت کرده که عمر کوتاست و عقل تعلل را درست نمی داند. آن زن اگر تو را می خواست حتما پس از سالها باز می گشت؛ پس یقین دان دل در گروی مردی دیگر دارد و تو باید به فکر آینده خویش باشی.



سه روز بعد ابوریحان داشت از دوستش خداحافظی می کرد که خبر آوردند، همان کسی که نصیحتش نمودید بر بستر مرگ فتاده و سه روز است هیچ نخورده. میزبان ابوریحان قصد لباس کرد برای دیدار آن مرد، ابوریحان دستش را گرفت و گفت: نفسی که سردی را بر گرمای امید می دمد مرگ را به بالینش فرستاده.


میزبان سر خم نمود. ابوریحان به دیدار آن مرد رفته و چنان گرمای امیدی به او بخشید که آن مرد دوباره آب نوشید.


 

bitajan

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
ابزار گران شیطان

ابزار گران شیطان



گویند روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.

او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت.

این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید،

بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد. کسی از او پرسید: «این وسیله چیست؟»


شیطان پاسخ داد: «این نومیدی از توانایی‌های خود و رحمت خدا است.»


آن مرد با حیرت گفت: «چرا این قدر گران است؟»


شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد:

«چون این مؤثرترین وسیله من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم.

اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم.

من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدرکهنه است!»
.
.
.
:gol:



منبع: يكي بود ...
 
آخرین ویرایش:

bitajan

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز
عشق منطقی

عشق منطقی



جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود،

اما برای این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را می‌دید که باقی عمرش را با او سپری می‌کند.

دوستان جوان به او می‌گفتند: «چرا اینقدر خواب او را می بینی وقتی نمی‌دانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و ببین او تو را دوست دارد یا نه.»


جوان فکر می‌کرد دختر او را دوست دارد. دختر از اول می‌دانست که جوان عاشق اوست.

یک روز که جوان به او پیشنهاد ازدواج داد، او رد کرد. دوستانش فکر کردند که او به هم خواهد ریخت و به مواد اعتیادآور روی خواهد آورد و زندگیش تباه خواهد شد.

اما با تعجب دیدند که او اصلاً افسرده و غمگین نیست.


وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست،

او جواب داد: «چرا باید احساس بدی داشته باشم؟ من کسی را از دست دادم که هرگز عاشق من نبود و او کسی را از دست داده است که واقعاً عاشق او بود.»

به دست آوردن عشق واقعی سخت است.

عشق یعنی خود را فدای دیگری کردن بدون هیچگونه چشم‌داشتی، و اگر فردی این را رد می‌کند، اوست که مهم‌ترین چیز در زندگی را از دست داده است.

پس هرگز احساس افسردگی و دل‌شکستگی نداشته باشید.




 

سفیدبرفی.

عضو جدید
دوداستان
مقام از خود ممنون:


مامور کنترل مواد مخدر به یک دامداری در ایالت تکزاس امریکا می رود و به صاحب سالخورده ی آن می گوید:
باید دامداری ات را برای جلوگیری از کشت مواد مخدربازدید کنم." دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، می گوید:​
"باشه، ولی اونجا نرو.". مامور فریاد می زنه:"آقا! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم." بعد هم دستش را می برد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون می کشد و با افتخار نشان دامدار می دهد و اضافه می کند:
"اینو می بینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم می خواد برم..در هر منطقه یی...
بدون پرسش و پاسخ. حالی ات شد؟ میفهمی؟" دامدار محترمانه سری تکان می دهد، پوزش می خواهد و دنبال کارش می رود کمی بعد، دامدار پیر فریادهای بلند می شنود و می بیند که ماموراز ترس گاو بزرگ وحشی که هرلحظه به او نزدیک تر می شود، دوان دوان فرار می کند. به نظر می رسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقه ی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد. دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نرده ها می رساند واز ته دل فریاد می کشد:" نشان. نشانت را نشانش بده !"



*******************

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.
مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.
هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "
مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.
این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟
*******************


 

m@hboubeh

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در گذر از جاده ی زندگی آموختم...

در گذر از جاده ی زندگی آموختم...



در گذر از جاده ی زندگی آموختم...
خیلی چیزا رو نمیشه به زور از خدا خواست
اگه چیزی یا کسی قسمتت باشه بهش میرسی نه اینکه به زور و التماس از خدا بخوای و وقتی چند سال از زندگیتو از دست دادی تازه بفهمی اشتباه کردی
اینو فهمیدم که وقتی ناامید و شکست خورده شدی فقط خود خدا میتونه کمکت کنه و وقتی از ته دلت ازش خواستی دوباره میذارت تو راهی که باید از اول میرفتی
فهمیدم که شاید دیر شده باشه اما باید امیدوار بود
فهمیدم که باید قدر خونوادمو بدونمو دوسشون داشته باشم
و فهمیدم که:
گاهی باید از دلواپسی , نگرانی و تردید دست بکشیم و ایمان داشته باشیم که همه چیز درست خواهد شد
شاید نه آنگونه که ما انتظار داریم بلکه آنگونه که صلاح در آن است...




در گذر از جــــــــــــــــاده ی زندگـــــــــــــــی آموختم....

آموختم که همیشه و در هر شرایطی میشه لبخند زد،حتی تلخ
آموختم که آدما همیشه اون چیزی نیستن که نشون میدن
آموختم که آیینه ی هر کس باشم
آموختم که فرق نمیکنه چه جور خــــــــــــدا رو صدا کنم،مهم اینه که اون حرف منو میفهمه و واسم یه دوست خوبه
آموختم که امن ترین مکان آغوش گرم خونوادمه
آموختم که ارزش هرکس به مقام و منزلتـش نیس،به شخصیت و درک و فهم شه

 

Hosse!N_206

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ﺧــــﺪﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺯﺩﯼ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ تو ﺯﻥ ﻭﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ

ﺧــــﺪﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺯﺩﯼ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ تو ﺯﻥ ﻭﺑﭽﻪ ﻧﺪﺍﺭﯼ

ﻭﻗﺘـــــﯽ ﻣﻮﺫﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻔﺘﻦ ﻣﻴﺮﻩ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ
ﮐﻮﻟﺮﻫﺎﯼ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻗﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺴﺠـــــﺪ ﺯﻧﮓ
ﻣﻴﺰﻧﻪ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺴﺠﺪ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻧﻴﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣــــﯽ ﺧﺒﺮ ﻣﻴﺪﻩ
ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻴﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣـــــﯽ ﻣﻴﺎﺩ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﻓﻘﻂ ﮐﻮﻟــــﺮﻫﺎ ﺭﻭ
ﺑﺮﺩﻥ
ﺩﺍﺷﺖ ﺻﻮﺭﺕ ﺟﻠﺴﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻳﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﺮﺍﺏ
ﻣﺴﺠﺪ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻴﮑﻨﻪ
ﻣﺘﻦ ﻧﺎﻣﻪ :
ﺧــــﺪﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺯﺩﯼ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﺯﻥ ﻭﺑﭽﻪ
ﻧﺪﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﺑﻴﻘﺮﺍﺭﯼ ﮐﻨﻦ !
ﺣﻖ ﺍﻟﻨﺎﺳــــﯽ ﻫﻢ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ،
ﻃﻔﻞ ﺷﻴﺮ ﺧﻮﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﺎ ﺗﻠﻒ ﻣﻴﺸﻪ
ﺍﮔﺮ ﻭﺿﻊ ﻣﺎﻟﻴﻢ ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﮐﻮﻟﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺲ ﻣﻴﺎﺭﻡ ﮐﺴﺎﻧـــﯽ
ﮐﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﻳﺪ
ﮔﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺗﻮ ﺣﺲ ﻧﮑﻨﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻓﮑﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ
ﻋﺒﺎﺩﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺑﺎ ﺗﺸﮑﺮ ﺩﺯﺩ ﻫﺴﺘﻢ ﺩﻧﺒﺎﻟﻢ ﻧﮕﺮﺩﯾﻦ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺩﺯﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ!!!
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
امروز، امروز است

امروز، امروز است





امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند
ناراحت نشو
حتما دارن با تو قایم باشک بازی میکنن
پس با آنها بازی کن



امروز هرچقدر بخندی و هرچقدر عاشق باشی از محبت دنیا کم نمیشه
پس بخند و عاشق باش




امروز هرچقدر دلها را شاد کنی کسی به تو خورده نمیگیرد
پس شادی بخش باش



امروز هرچقدر نفس بکشی جهان با مشکل کمبود اکسیژن رو به رو نمی شه
پس از اعماق وجودت نفس بکش



امروز هرچقدر آرزو کنی چشمه آرزوهات خشک نمی شه
پس آرزو کن




امروز هرچقدر خدا را صدا کنی خدا خسته نمی شه
پس صدایش کن




او منتظر توست
او منتظر آرزوهایت
خنده هایت
گریه هایت
ستاره شمردن هایت و عاشق بودن هایت است




امروزت را دریاب
امروز جاودانه است
و
امروز زیباترین روز دنیاست!
چون امروز روزی است که آینده ات را آنطور خواهی ساخت که تا امروز فقط تصورش میکردی ...




آری، زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کن تا آنگونه شود!

آنتونی رابینز در شرح این جمله ارزشمند پایانی می گوید : ذهن ما بهترین دوست ماست و ما را به کارهایی هدایت می كند كه حس می کند به نفع ماست. اگر آمال و آرزوهایی که دوست دارید را در ذهن خود تجسم کنید ذهن پرقدرت ما این طور احساس می کند که با بدست آوردن آن آرزو به شادی می رسیم، در نتیجه ما را واردار می کند تا به موارد دوست داشتنی خود دست یابیم تا از این راه ارباش را خشنود سازد. به طوری كه همانند آهن ربایی پر قدرت عمل كرده و موارد مورد نیاز برای رسیدن به زندگی دوست داشتنی را هویدا می سازد و جالب اینجاست كه این عوامل از قبل در اطراف ما وجود داشتند ولی چون ذهنمان حس نکرده بود که ما به چه چیز علاقه مندیم به همین خاطر نمی توانستیم عوامل رسیدن به زندگی دوست داشتنی را مشاهده كنیم. پس بهتر است زندگی را آنگونه که دوست داری تصور کنی تا آنگونه شود ...

 

مریدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
در گذر از جاده زندگی آموختم هیچ قدرتی در دنیا به پای قدرت عشق نیست
با اونکه خیلیها اونو انکار،رد و لگد مال میکنن
اما اون وجود داره
وجای خوشحالیه که انسانهای حقیر و بددل در سرزمین اون جایی ندارند
 

رجایی اشکان

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در گذر از جاده ی زندگی آموختم...
که همیشه ذره ای حقیقت پشت هر “فقط یه شوخی بود”
کمی کمی کنجکاوی پشت “همینطوری پرسیدم”
قدری احساسات پشت “به من چه اصلا”
مقداری خرد پشت “چه میدونم”
واندکی درد پشت “اشکالی نداره” وجود دارد
 

mech.shima

دستیار مدیر مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
حتما بخونید**سخنرانی کرت ونه گات در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT در سال 7991

حتما بخونید**سخنرانی کرت ونه گات در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT در سال 7991

سخنرانی کرت ونه گات در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT در سال 7991:gol::gol::gol::gol:

لطفا کرم ضد آفتاب بمالید!

اگر میخواستم برای آینده شما فقط یک نصیحت بکنم، مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم.

آثار مفید و دراز مدت کرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالی که سایر نصایحی که من امروز مطرح میکنم، هیچ پایه و اساس قابل اعتمادی جز تجربه های پر پیچ و خم زندگی شخصی ام ندارند.

اما به هر حال، نصایحم را خدمتتان عرض میکنم:

قدر نیرو و زیبایی جوانیتان را بدانید، البته اگر هم ندانستید، مهم نیست!

به هر حال، روزی قدر نیرو و زیبایی جوانی تان را خواهید دانست. زمانی که طراوت آن رو به افول بگذارد.

اما باور کنید که بیست سال دیگر، به عکسهای جوانی خودتان نگاه خواهید کرد و به یاد می آورید چه امکاناتی در اختیارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده اید.

میبینید آن طور که تصور می کردید چاق نبودهاید.

میفهمید که خیلی چیزها در بهترین شرایط بوده است تا شما احساس خوب داشته باشید.

نگران آینده نباشید. اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید.

فقط این را بدانید که نگرانی همان اندازه مؤثر است که جویدن آدامس بادکنکی در حل یک مساله ی ریاضی.

مشکلات اساسی زندگی شما بیتردید چیزهایی خواهند بود که هرگز به ذهنتان خطور نکرده اند: از همان نوع مشکلاتی که یک روز سه شنبه، ساعت چهار عصر وقتی هیچ کار دیگری برای انجام ندارید، ناگهان به سراغ شما میآیند و تمام ذهن و روح شما را میگیرند.

هر روز کاری انجام دهید که شما را بترساند!

با دل دیگران بی رحم نباشید و با کسانی که با دل شما بی رحم بوده اند، سر نکنید.

عمرتان را با حسادت تلف نکنید.

گاهی شما جلو هستید و گاهی عقب.

مسابقه طولانی است و سر انجام، خودتان هستید که با خودتان مسابقه میدهید.

تعریفهایی را که از شما میکنند، به خاطر بسپارید. ناسزا ها و توهینها را فراموش کنید.

البته اگر واقعاً میشد آنها فراموش کرد، راهش را به من هم نشان بدهید.

نامه های عاشقانه ی قدیمی را حفظ کنید.

صورت حسابهای بانکی و قبضها و … را دور بیاندازید.

اگر نمی دانید می خواهید با زندگیتان چه بکنید، احساس گناه نکنید.

جالبترین افرادی را که در زندگی ام شناخته ام در ۲۲ سالگی نمی دانستند می خواهند با زندگیشان چه کنند.

برخی از جالبترین چهل ساله هایی هم که می شناسم هنوز نمیدانند.

تا میتوانید کلسیم بخورید.

با زانوهایتان مهربان باشید.

وقتی قدرت زانوهای خود را از دست دادید کمبودشان را به شدت حس خواهید کرد.

ممکن است ازدواج کنید، ممکن است نکنید.

ممکن است صاحب فرزند شوید، ممکن است نشوید.

ممکن است در چهل سالگی طلاق بگیرید، احتمال هم دارد که در هفتاد و پنجمین سالگرد ازدواجتان کمی هر برقصید.

هرچه می کنید، نه زیاد به خودتان بگیرید، نه زیاد خودتان را سرزنش کنید.

به هر حال، تصادف و احتمال، نیمی از تصمیمهای ما را شکل میدهند.

از بدن خود لذت ببرید. هر جور که میتوانید از آن استفاده کنید. حس بد به آن نداشته باشید و به حس بد دیگران به آن هم کاری نداشته باشید. مهمترین ابزاری که در زندگی دارید بدنتان است.

برقصید. حتی اگر جایی پیدا نکردید و مجبور شدید در اتاق خودتان برقصید.

نقشهها و تابلوهای جهت را بخوانید، حتی اگر نمیخواهید آنها را جدی بگیرید.

از خواندن مجلات زیبایی پرهیز کنید.

تنها خاصیت آنها این است که بشما بقبولانند که زشتید.

پدر و مادرتان را بشناسید و دوست بدارید. نمیدانید که تا کی با شما هستند.

با خواهران و برادران خود مهربان باشید.

آنها بهترین رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوی تنها کسانی هستند که بیش از هر کس دیگر در آینده از شما مراقبت خواهند کرد.

به یاد داشته باشید که دوستان می آیند و می روند، ولی آن تک و توک دوستان نزدیک ارزشمندتان را به هر قیمتی حفظ کنید.

سفر کنید.

برخی حقایق انکارناپذیر را بپذیرید:

قیمتها صعود می کنند، سیاستمداران کلک میزنند، شما هم پیر میشوید.

و آنگاه که شدید، در تخیلتان به یاد می آورید که وقتی جوان بودید قیمتها مناسب بودند، سیاستمداران شریف بودند، و بچه ها به بزرگترهایشان احترام میگذاشتند.

به بزرگترها احترام بگذارید.

توقع نداشته باشید که کس دیگری از شما حمایت مالی کند.

ممکن است حساب پس اندازی داشته باشید.

شاید هم همسر ثروتمندی نصیبتان شده باشد.

ولی هیچگاه نمی توانید پیش بینی کنید که کدامیک زودتر از دست میروند!

خیلی با موهایتان ور نروید وگرنه وقتی چهل سالتان بشود، شبیه موهای هشتاد و پنج ساله ها میشود.

نخ دندان به کار ببرید.

دقت کنید که توصیههای چه کسانی را جدی میگیرید. اما به هر حال، توصیه کنندگان را تحمل کنید. نصیحت گونهی دیگری از غم غربت است. کسی که نصیحت میکند،گذشته ها را از میان تل زباله ها بازیافت میکند. گردگیری میکند. روی زشتی ها و کاستی هایش رنگ جدیدی میزند و آن را به قیمتی بالاتر از ارزش واقعی اش میفروشد.

اما با همه ی نصیحتهایی که من کردم، لطفاً به من در مورد ماجرای کرم ضد آفتاب،اعتماد کنید!

 

سفیدبرفی.

عضو جدید
[h=2]داستان کوتاه : اغفال دختران[/h]

فانتزی من اینه که :

یه روز که رفتم رستوران گروگان گیری رخ بده بعد یکیشون اسلحشو بزاره رو گلوم بگه : جواهراتت رو رد کن بیاد! وگرنه یه گلوله حروم اون کلیپست می کنم.
منم بگم : نـــــــــــــــه...! خواهش می کنم شلیک نکنید. آخه شما چطور دلتون میاد ؟ چطور میتونین این نونو بزارین تو سفره زن و بچتون ؟ مگه شما وجدان ندارین ؟ یعنی از گلوتون پایین می ره واقعا؟
اونم جو رپ برداره و آهنگین بگه :
آخه از چی بگم ؟
با چندرغاز حقوق کارگری
شرمنده زن و بچمم ؟
از اینکه از صبح تا شب دارم با مشکلات میجنگم ؟
دیگه نمیتونم کم میارم
منم آدمم
دیگه نمیتونم بیشتر بگم
شرمندتم !
منم بگم : ای وای آخه چرا ؟ بیا اینم کلید مازراتیم باهاش هرجا دوست داری برو!
اونم دستشو دراز کنه که کلیدو بگیره : دمت گرم آبجی...
یکهو پلیسا سر برسن دستگیرش کنن و بگن : شما به جرم 6 فقره قتل 3 بار گروگانگیری 2 بار دزدی از بانک و اغفال دختران بازداشت و به زندان منتقل میشوید . شما حق دارید که هیچ حرفی نزنید چون ممکن است در دادگاه علیه شما استفاده شود .
منم گریه کنان سوار مازراتی بشم و بگم : آخـــه چــــــــــــــرا با احـسـاسـات پـاک یـه کــلــیــپــس بـازی مـیـکـنـیـن ؟؟؟
بعد با خودم فکر کنم اگه اون آقا ، حکیم ارد بزرگ رو میشناخت و جملاتشون رو خونده بود ، هیچوقت از این کارای زشت نمیکرد ...
اهووووو ... اهووو ... اهووووو اشکام داره میچکه رو کیبورد دیگه نــمــیتـــونـــــــــم ادامـــــــه بـــــــدم ... اهوو...اهوووو...اهووووو .....
 

سفیدبرفی.

عضو جدید

فانتزی من اینه که :

روزی تقویم رو باز کنم و ببینم اصلا تعطیلی وجود نداره و همه با شور و شادی و عشق می رن سر کار !
آمریکا از ما التماس می کنه تا بهش وام بدیم ...
اگه ما تلاش کنیم و تنبل نباشیم حتما اینطوری میشه به قول حکیم ارد بزرگ : ایرانیان هرگاه ، پشتکار داشته اند ، شگفتی ها آفریده اند ...

اما نگاه سنگین و بی رمق مردم شهر به من میگه اینها همش فانتزی است ... ای کاش اینها فانتزی نبود کاش ما واقعا اهل کار بودیم ... کاش ما تعطیلی نداشتیم و ...
 

سفیدبرفی.

عضو جدید
[h=2]داستان کوتاه : دختر کدخدا[/h]

فانتزی من اینه که :

توپ ترین فانتزی من مربوط میشه به اینکه یه بار با نیسان پر از هندونه با سرعت 160 تا در مسیر آبیک قزوین حرکت کنم در حالی که دارم جملات قصار حکیم ارد بزرگ رو درباره آرمان گوش می کنم چنان محووو کلام حکیم باشم که بدون آنکه سرعتم رو کم کنم بپیچم به فرعی ! و چهار چرخم بره هوا ! وقتی گیج و منگ از ماشین بیام پایین ببینم چند نفر بغلم می کنند و میگن تو کی هستی ؟ ای انسان والا !؟ منم گیج و منگ با خودم بگم حتما مُردم که اینا دارن از من استقبال می کنند !
وقتی حالم جا بیاد بفهمم سر راه دو تا آدم بی ناموس که دختر زیبای کدخدای یکی از روستاهای محل رو دزدیدن چپ کردم و ماشین خلافکارا هم رفته باشه تو باقالیا !
همه منو ببوسند و بگن اگه تو به موقع چپ نمی کردی معلوم نبود چی میشد !
در نهایت کدخدای پولدار ده بیاد جلو و رسما اعلام کنه : این آقای شاخ شمشاد داماد منه
اون موقع من بدون تعلل دست دختر زیبا و پولدار ده رو بگیرم و تو افق محووو بشم ...
 

آمیتیس19

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامتی با نمازحتما بخوانید !

سلامتی با نمازحتما بخوانید !

حتما بخوانید !آیا دلیل تاکید بر نماز صبح را میدانید ؟ باخواب غلظت خون بالا میرود
وهرچه به صبح نزدیک میشویم خون غلیظ تر میشود
ودرست لحظات نزدیک شدن به اذان به حداعلا می رسد
کسانی که بیدار میشوند با وضو گرفتن قدری خون تنظیم میشود
وبا خواندن نماز بدن کاملا بالانس شده وبه حالت نرمال باز میگردد
بیخود نیست میگوییم خدا ازمادر هم مهربانتر است ولله الحمد
كسانيكه با يوگا و نرمش هاي آرامش بخش و انرژي درماني آشنايند ميدانن، چاكراها نقاط ورود و خروج انرژي به بدن هستند.
اگر دقت کرده باشید هنگام وضو گرفتن تنها جایی که از پایین به بالا شسته میشود مسح پاست .
شما از نقطه ی انگشت شست پا دست خود را به سمت بالا میکشید . چرا ؟؟؟ ... تنها جاییکه انرژی مثبت به بدن برمیگردانید مسح پا میباشد.
در تمام مراحل وضو گرفتن با هفت چاکرای بدن سر و کار داریم. در تمام مراحل از تمام چاکراها به وسیله ی آب که منبع پاکی و قداسته انرژی های منفی بدن رو به سمت خارج دفع کرده
و در مرحله ی آخر وضو گرفتن انرژی مثبت رو وارد بدن ميكنيم
پخش اين پيام ديني صدقه جاريه است......
 

آمیتیس19

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامه شانس

نامه شانس

به نام صاحب شانس
"دوست من با نگاه به این نامه شما ابتدا به یاد خالق عشق باشید و این نامه را زمانی که دریافت می‌کنید به آنچه دوست دارید دست پیدا خواهید کرد. فکر کنید و کسی را که دوست دارید و میدانید گرفتار است با قلبتان برایش دعا کنید تا مشکلات او از طرف خداوند به واسطه شما حل گردد و بعد یک اتفاقی که انتظارش را می‌کشید و حتی تصورش را نمی‌کنید برایتان اتفاق خواهد افتاد. با دعا برای آن دوست، برکت بیشتر برای شما خواهد رسید! این یک راز است..راز بقاء انرژی..رازی که در فیزیک و متافیزیک به قانون بقاء انرژی شهرت یافته است"



سلام شايد فکر کنید گفته‌هاي آن کاملاً غیرعقلانی است ولی چیزی را که می‌بینید نمی‌توان انکار کرد!شاید نتيجه آن، فقط و فقط حاصل انرژی مثبت میلیونها آدمی باشه که انرژیشون رو بدرقه این نامه کرده‌اند

نسخه اصلی در ونزوئلا نزد دختری دانشجو که بنام ماریا است و ارسال کننده اصلی آن است

این نامه تاکنون طبق اخبار رسمی مايکروسافت از 15 ماه گذشته تا کنون 49 بار در دنیا به 9 زبان چرخیده

شانس برای شما فرستاده شده.با ارسال آن شما خوش شانسی خواهید آورد.کپی‌ها را برای اشخاص بفرستید که فکر می‌کنید به شانس نیاز دارند.این نامه را نگه ندارید.این نامه باید ظرف مدت 96ساعت ازدست شما خارج شود

 

کاکایی

عضو جدید
تفنگهای پر برای شلیک به مغزهای پر ساخته شده اند و مغزهای خالی برای پر کردن این تفنگ ها !!!!!! از کسی که کتابخانه دارد و کتابهای زیادی می خواند نباید هراسید .............. بلکه از کسی باید ترسید که تنها یک کتاب دارد و آنرا مقدس می پندارد ولی هرگز آنرا نخوانده است (نیچه)
 

mer30fery

دستیار مدیر مهندسی مکانیک, متخصص سالید ورک
کاربر ممتاز
saat.jpg

ﭼﻪ ﺍﻳﺪﻩ ﺑﺪﻱ ﺑﻮﺩﻩ،ﺩﺍﻳﺮﻩ ﺍﻱ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ . ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﻨﻲ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻫﺴﺖ :
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ۸ ﺻﺒﺢ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﻮﻱ ﻭ ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺷﺪﻩ ۸ ﻭ ﺭﺑﻊ٫ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﺑﻢ ﺑﻌﺪ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﻣﻴﺸﻮﻡ !
ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻣﺸﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺘﻲ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﻲ، ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻲ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﺨﻮﺍﻧﺪﻩ ۱۰
ﺷﺪﻩ .
ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ : ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ . ﻓﺮﺩﺍ ﺷﺐ ﺳﺎﻋﺖ ۹ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻢ .
ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ . ﺯﻣﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻳﮏ ﺩﺍﻳﺮﻩ ﻧﻤﻲ ﭼﺮﺧﺪ !
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺧﻄﻲ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﻣﻲ ﺩﻭﺩ . ﻭ ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ، ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻴﮕﺮﺩﺩ .

ﺍﻳﺪﻩ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺩﺍﻳﺮﻩ، ﺍﻳﺪﻩ ﺟﺎﺩﻭﮔﺮﻱ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ !
ﺳﺎﻋﺖ ﺧﻮﺏ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺍﺳﺖ!

ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭﻱ ﻣﻴﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻱ ﮐﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ .

ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﺑﻪ ﺟﺎﻱ ﻫﻤﻪ ﺩﮐﻮﺭﻫﺎ ﻭ ﻣﺠﺴﻤﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺘﻮﻧﻬﺎ، ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﻲ،ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺷﻦ ﺑﺮﻳﺰﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﺨﻠﻴﻪ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺘﻮﺳﻂ ﻋﻤﺮ ﻳﮏ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻃﻮﻝ ﺑﮑﺸﺪ .
ﺗﺎ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭﻳﺶ ﻣﻲ ﺍﻳﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﺑﻴﺎﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺯﻣﺎﻥ ‏« ﺧﻂ‏» ﺍﺳﺖ ﻧﻪ ‏«ﺩﺍﻳﺮﻩ‏» ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﮔﺮﺩﺩ .

برای مهربانی زیاد وقت نداریم.

احمد شاملو
 

MoHsEN M.P

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هیچ عنوانی براش ندارم

هیچ عنوانی براش ندارم

ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟
ﻡﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟ !
ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺪﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﮔﻨﺪﻩ ﺗﺮ
ﻣﯽ ﺷﻪ !
ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯽ ﮔﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ ، ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ
ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺨﺮﻡ .
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ، ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ
ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﯿﻢ .
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ ، ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﺪ .
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ
ﺻﺪﺍﺋﯽ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﭘﻮﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﯿﻪ ، ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺮﺍﯼ
ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺕ !
ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ
ﺑﺒﺮ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﻬﯿﻪ
ﮐﻨﻢ؟ !
ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻫﯿﭻ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ
ﺷﺪ .
ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻋﻤﻞ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ .
ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺴﺮﮎ ﺻﺤﯿﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ .
ﺩﮐﺘﺮ ﺍﺭﻧﺴﺖ ﮔﺮﻭﭖ ﺭﺋﯿﺲ ﺳﺎﺑﻖ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺎﻧﻮﻓﺮ ﺍﻟﻤﺎﻥ .......
ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺭﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﻋﻠﻤﯽ ﻣﻄﺮﺡ ﮐﺮﺩ ....
ﻭ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﺟﺮﺍﺡ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ( ..... ﭘﺮﻭﻓﺴﻮﺭ ﻣﺠﯿﺪ ﺳﻤﯿﻌﯽ ....:cry:
 

eti68

عضو جدید
کاربر ممتاز
به جوون خودم قبل از اینکه کلش و بخونم میخاستم بگم اون جراحه دکتر سمیعی بوده حتمن!!!!!
بعد اومدم دیدم نوشته دکتر سمیعی بود!
:surprised:
 

Similar threads

بالا