خودتو با یه شعر وصف کن...!

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
حالا دیگر نه به سبز ایمان دارم
نه به صدا
نه به سکوت ...!
صدایی که مرا با نام دیگری می خواند
و سکوتی سبز
که در آخرین شب پاییز
جا مانده است!
خاموشت کرده ام
نام من پرنده شد و پرید
و نام تو ،
ستاره ی سبز من!
با خاکستر کبوتران سوخته
آهسته وزید.........!

 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرکن پیاله را
کاین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد
این جام ها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد!
***
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پرستاره ی اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریز پا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم جز تا کنار بستر خوابم نمی برد....
***
هان ای عقاب عشق !
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!
***
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که :
آب ... آب ...
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را !
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]منم که دیده به دیدار دوست کردم باز[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی[/FONT][FONT=&quot]

[/FONT][FONT=&quot]که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز[/FONT]
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مغز من
مثل یک زندانی
خط خطی و محبوس است!
مغز من
مثل یک زندان بان
خسته و بی منطق و تنبل شده است!
مغز من از تکلیف خسته شده...
مغز من از قانون خسته شده...
مغز من خسته ی قانون شکنی ست.
مغز من خسته ی بی تکلیفی ست.
مغز من از دیدن.رنجیدن خسته شده.
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر من زمی مغانه مستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
هر طایفه ای به من گمانی دارد
من زان خودم ..چنانکه هستم هستم
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خو کرده ام به عشق بلا خیز خویشتن
دل بسته ام به شعر غم انگیز خویشتن
بد دیده ام زمردم دلسرد زود جوش
نازم به قلب گرم کم آمیز خویشتن
پاهای آرزوی خود از ترس آبرو
بنهفته ام بدامن پرهیز خویشتن
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودم رو توصیف می کنم با شعر "پرتو کرمانشاهی"


هیچم و کشت مرا چشم حسود دگران
خفه ام کرد خدایا دم و دود دگران
****
من که با خویش گلاویزم و در خود بستیز
چه تفاوت کندم بود و نبود دگران؟
****
همچو آیینه نصیبم همه حیرانی بود
در نظرگاه تماشا ز نمود دگران
****
چه ستم ها که نبردیم ز همواری خویش
چه زیان ها که ندیدیم ز سود دگران!!!
****
بنده ی همت خویشم که به منت "پرتو"
تار امید نتابید ز پود دگران!
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دردا و حسرتا که عنانم زدست رفت
دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست
رنجور عشق دوست چنانم که هر که دید
رحمت کند مگر دل نا مهربان دوست
گر دوست بنده را بکشد یا بپرورد
تسلیم از آن بنده بود فر مان از آن دوست
 

Aseman Etemaad

عضو جدید
کاربر ممتاز
من از تو آغاز شدم...
بهار شدی و من لبخند زدم!
پاییز شدی و اشک ریختم!
با ترانه هایت- که از حنجره ی هزار پرنده ی مهاجر به گوشم رسید-
آواز خواندم!
و به زیباییهایت عاشق شدم!
***
من از تو آغاز شدم
مثل شعر از کلمه
مثل نور از خورشید
مثل ستاره از سیاهی!
***
من از تو آغاز شدم .....
عاشق که شدم همه چیز تو شد!
من همه تو شدم!
 

رنگ خدا

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمم غم بی و همراز دلم غم
غمم همصحبت و همراز و همدم
غمت مهله که مو تنها نشینم
مزیرا بارک الله مرحبا غم
 

Similar threads

بالا