خلوتی با خدا

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
مزاحم گاه به گاهِ اوس کريم!
اوس کريم کجايي؟
تو كجايي تا شوم من چاكرت
چارقت دوزم كنم شانه سرت
جامه‌ات شويم شپش‌هايت كشم
شير پيشت آورم اي محتشم
دستكت بوسم بمالم پايكت
وقت خواب آيد برويم جايكت (اي جووووووون)
اي فداي تو همه بزهاي من
اي بيادت هي هي و هيهاي من

با اين‌که کارات مث آدم نيست،
اما مي‌‌خوامت!
خودِ مام زِبونمون مثل بقيه آدمي‌زادا نيست
اين به اون در! :heart::gol:
 
آخرین ویرایش:

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و باز کافرم خواندند !؟

و من بر همگی خندیدم
بر کسانی که نام خدا را یدک میکشند تا بر گناهانشان سرپوشی بگزارند لعنت فرستادم
و آه چه این مردمان بسیارند
و خود به گناه مشغولند و گویند دیگری گناهشان نابخشودنیست
مسیح و مسیحیان را به سخره گرفتند با نام خدا و نگفتند این کار ما گناه میباشد !
با خنده گفتند این ساده مردمان، هفته را به گناه مشغولند و پایانش را به درگاه خدا روند و طلب بخشش میکنند
و هرگز با خود نگفتند این حرکتشان نیز گناهیست بس بزرگ
و باز به سخره گرفتند و چون نام خدا را با اسلام ایرانی به یدک میکشند کس حق اعتراض ندارد
باز سکوتی بس بزرگ همراه من بسیار آرامش و خنده‌ای بر این ساده مردمان
و خدایی بس بزرگ داریم
و خدایا
و سکوت من نشانی از جوابم که باز مسیحیان را دوست دارم همراه با عشقم به مسیح ولی مسلمانم
خدایا آیا عشق من نسبت به مسیح کفر من و لعنت فرستادن من به پیامبرم میباشد ؟
و خدایا، تو خود بهتر میدانی و میدانی و میدانی
و این ساده لوحان که نام تورا یدک میکشند و تا کی یدک خواهند کشید
کاش تورا میشناختند اندکی و دم از خدا شناسی و به کج فرستادن مردم ساده لوح نمیزدند
و آیا اینان که مسیح را سخره گرفتند، پایان هفته را نیز به گناه مشغول نبودند ؟!!!

و باید خندید بر این ساده مردمان، یه گرگ انسانها
 

phalagh

مدیر بازنشسته
خسته ام خدایا
در این ماتمکده دل خسته ام
روزگاری بود که خلوتکده ام
پر از عطر یاس بوی اقاقی بود
و حال دوباره در آستانه ی جنهم
آرزوی مرگ مرا به خود می خواند
تمام هستی ام را به تاراج می دهم
فقط آرامش می خواهم
به هزار در پناه بردم
اما ..................
نمی دانم کدامین آستان بر من گشاده می شود ؟
کدامین آستان ؟
مرا نجات بده
مرا رها کن از این ..........
خدایا
دنیا و درد های آدمیان
آتشفشان روحم شده است
و مرا به مسلخ می برد
جز تو راه به جایی ندارم
نجاتم بده نجاتم بده
بود آیا هم آغوشی آسمان نور ؟
 

cute

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایا
چه بگویم که امروز که شادم با غم دیگری دیگر برایم رمقی نماند
خدایا
چه دلخستگانند به درگاهت
گوشه چشمی
نظری
 

سـعید

مدیر بازنشسته
گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

INTERVIEW WITH GOD
گفتگو با خدا
I dreamed , I had an interview with god.
خواب ديدم .در خواب با خدا گفتگويي داشتم .

God asked?
خدا گفت :

So you would like to interview me !
پس مي خواهي با من گفتگو کني؟

I said ,If you have the time.
گفتم اگر وقت داشته باشيد.

God smiled ,
خدا لبخند زد.

My time is eternity.
وقت من ابدي است.

What questions do you have in mind for me?
چه سوالاتي در ذهن داري که مي خواهي از من بپرسي؟

What surprises you most about human kind ?
چه چيز بيش از همه شما را در مورد انسان متعجب مي کند؟

God answered :
خدا پاسخ داد:

That they get bored with child hood .
اين که آنها از بودن در دوران کودکي ملول مي شوند،

They rush to grow up and then ,
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد،

long to be children again .
حسرت دوران کودکي را مي خورند.

That they lose their health to make money .
اينکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول مي کنند ،

and then ,
و بعد

lose their money to restore their health .
پولشان را خرج حفظ سلامتي مي کنند.

That by thinking anxiously about the future,
اينکه با نگراني نسبت به آينده

They forget the present ,
، زمان حال را فراموش مي کنند.

such that they live in nether the present ,
آنچنان که ديگر نه در حال زندگي مي کنند ،

And not the future .
نه در آينده

That they live as if they will never die ,
اين که چنان زندگي مي کنند که گويي ، نخواهند مرد.

and die as if they had never lived .
وآنچنان مي ميرند که گويي هرگز نبوده اند.

God's hand took mine and
خداوند دستهاي مرا در دست گرفت

we were silent for a while .
و مدتي هر دو ساکت مانديم.

And then I asked :
بعد پرسيدم

As the creator of people ,
به عنوان خالق انسانها

What are some of life lessons you want them to learn?
مي خواهيد آنها چه درسهايي از زندگي را ياد بگيرند ؟

God replied , with a smile ,
خداوند با لبخند پاسخ داد :

To learn they can not make any one love them .
ياد بگيرند که نمي توان ديگران را مجبور به دوست داشتن خود
كرد

but they can do is let themselves be loved.
اما مي توان محبوب ديگران شد.

T o learn that it is not good to compare themselves
to others.
ياد بگيرند که خوب نيست خود را با ديگران مقايسه کنند

To learn that a rich person is not one who has the
most,
ياد بگيرند که ثروتمند کسي نيست که دارايي بيشتري دارد.

but is one who needs the least.
بلکه کسي است که نياز کمتري دارد.

To learn that it takes only a few seconds to open
profound wounds in persons we love
ياد بگيرند که ظرف چند ثانيه مي توانيم زخمي عميق، در دل
کساني که دوستشان داريم ايجاد کنيم،

, and it takes many years to heal them.
ولي سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التيام يابد.

To learn to forgive by practicing for giveness .
با بخشيدن بخشش ياد بگيرند.

T o learn that there are persons who love them
dearly.
ياد بگيرند کساني هستند که آنها را عميقا دوست دارند.

But simly do not know how to express or show
their feelings.
اما بلد نيستند احساسشان را ابراز کنند يا نشان دهند.

T o learn that two people can look at the same
thing,
ياد بگيرند که مي شود دو نفر به يک موضوع واحد نگاه کنند،

and see it differently.
اما آن را متفاوت ببينند.

To learn that it is not always enough that they be
forgiven by others.
ياد بگيرند که هميشه کافي نيست ديگران آنها را ببخشند.

The must forgive themselves.
بلکه خودشان هم بايد خود را ببخشند.

And to learn that I am here
و ياد بگيرند که من اينجا هستم

ALWAYS
هميشه
 

Excalibur

عضو جدید
چشمانم را باز میکنم در شلوغی بی حد و حصر رویاها گم بودم اما حالا چی باز به ماتم سرای هستی بازگشتم...بازگشتم تا بگریم و از درون سینه خروش برارم خداوندا...مرا باز گردان به رویا و بمیران واقعیتم را...
خداوندا کالبد کم ارزش من واقعی مانده اما من در دنیایی مجازی حل گشته ام و آنچنان بی خود شده ام که صدام در حنجره میمرد و در دنیای رویا به هر سو پراکند میگردد...
خدایا روزگاری که در همین حوالیست خوب یادم می آید.شلوغی واقعی...انرژی ظاهری...تبسم خارجی...همه را میمرانی؟؟؟عاجزانه میپرسم میمیرانه؟؟؟؟بمیران و در دنیای رویا به بار آور...نمیخواهم صدایم را و خنده هایم را!
نمی خواهم زبانم را
خدایا ساکتم امروز و فردا و پی فردا تو یاری کن وجودم را
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا، دارم باهات حرف میزنمااا، ببین، به من گوش کن، به حرفام گوش کن، نه چیزی نگو، هیچی نگو، سکوت کن، و سکوت، چرا سکوت؟‌! خدااااااااااااااااا، خیلی حال میده داریم دعوا میکنیماا، وقتی میگیم دعوا، با عقل ناقص خودمون زورمون رو انگاری باید بسنجیم، دیدی باز از کلمات درست استفاده نکردم ؟! خئب ابهام داره عزیزم، بهتره بگم با دعوا همه فکر میکنن باید زور بازو داشته باشیم، آخ بمیرم واستون انقد باحالین شما، خدا چرا بحث و منحرف میکنی ؟ حتمن میگی خودت داری منحرف میکنی ؟!! ایییی، با من کل کل نکن
سکوت کن
به حرفام گوش بده
نه نمیخوام
سکوت کنم بهتره، تو به چشمام نیگاه کن، رنگ چشمام، رنگ همیشگی، عسلی! سرخ، آبی ... نگاهی سرشار از معنا همیشه ی همیشه، کی میتونی، بهتره بگم میتونم جواب معناهاش رو بدم؟ فکر نمیکنی گذشت زمان همه چی رو ثابت کنه؟ فکر نمیکنی بعدن بیشتر با هم کل کل کنیم ؟ توجیح بیاری منم توجیح بلدمااا، ولی من از اینکار بدم میاد، پس تو هم بدت میاد، پس توجیح نمیکنیم

بیا سکوت کنیم و حرفی نزنیم، بهتر نیست، بیا گام برداریم حالا، قدر برداریم و بریم جلو، همیشه پاهام رو زمین !!!!!!!!!!!!!!!!!! و گاهی پرواز میکنم، اینبار بدون بال، و فوتستپس میمونه، خوبه، به به، از چه کلمه ای استفاده کردم
سکوت و سکوت، گامهایت را بردار و برو !
 

Excalibur

عضو جدید
دریای چشمان من آرامی ندارد.همیشه باران همیشه ماتم...گاهی آفتاب می آید اما انگار میترسد...
ماتم لبهای من پایانی ندارد همیشه بسته ست جز گاه حسرت...گاهی چشمه اش می خشکد اما انگار میترسد...
میترسد از تو...از تو تنهایی. از تو میترسد....میمیرد از غم....از تو تنهایی
پا به فرارم اما این تنه بی او از من جدا نیست...غصه جدا نیست... ماتم جدا نیست...خنده با ما نیست...
حسرت کشیدم...ازت بریدم...لب باز نکردم که بگویم تا بترسم بیشتر از باران چشم تو...
تردم میکنی؟ تو هم تنهایم میگذاری؟
بروم؟.....من که از تو خواستم از تو و او....هم او رفت هم تو...
باشد آخر خدایی....حرف دلم بود....دانم که دانی....
خواستم دلم نمیرد غصه نگیرد....ماتم نیاید مسکن گزیند
این بود که لب بار کردم شکوه آغاز کردم....اما خدایا من با دل خود پرواز کردم...
بالم سوزاند...تنم ترسید....لبم خشکید...اما ملال هست؟؟؟؟؟ قسم به تو نیست
 
آخرین ویرایش:

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مهربونم
آخه را، من که هنوزم کاره زشتم رو نزاشتم کنار
پس کی قدرتم رو بیشتر میکنی، ارادم رو بیشتر میکنی تا موفق به این کار بشم ؟
منتظرم و من سعیم رو میکنم عزیز دلم

سکوت
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
مهربونم
1. آخه را، من که هنوزم کاره زشتم رو نزاشتم کنار
2. پس کی قدرتم رو بیشتر میکنی، ارادم رو بیشتر میکنی تا موفق به این کار بشم ؟
3. منتظرم و من سعیم رو میکنم عزیز دلم

4. سکوت
جونم؟
1. إن الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم... إن احسنتم، أحسنتم لانفسکم و إن أسأتم فلها!
2. هيچ‌وقت!
3. ليس للانسان الا ما سعي! پس سعي کن جاويد عزيز!
4. سکوت؟! نشنيدي؟! خجالت بکش!
:heart::gol:
 
آخرین ویرایش:

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جونم؟
1. إن الله لايغير ما بقوم حتي يغيروا ما بأنفسهم... إن احسنتم، أحسنتم لانفسکم و إن أسأتم فلها!
2. هيچ‌وقت! طلبي داري؟!
3. ليس للانسان الا ما سعي! پس سعي کن جاويد عزيز!
4. سکوت؟! نشنيدي؟! خجالت بکش!
:heart::gol:

:gol::love::w30:

و مهربان همیشگیه من، انسانهایی را بر سر راهم قرار دادی، که گام هایم را استوارانه تر برمیدارم به کمکشان، و مهربانترین ها، و دوستت دارم
و من از حرکت باز نخواهم ایستاد و فرشتگانت را میخواهم، همیشه فرشتگانت را، و فرشتگانی که میبینم، همیشه فرشته !
 

کافر خداپرست

-
کاربر ممتاز
:gol::love::w30:

و مهربان همیشگیه من، انسانهایی را بر سر راهم قرار دادی، که گام هایم را استوارانه تر برمیدارم به کمکشان، و مهربانترین ها، و دوستت دارم
و من از حرکت باز نخواهم ایستاد و فرشتگانت را میخواهم، همیشه فرشتگانت را، و فرشتگانی که میبینم، همیشه فرشته !
کيو ميگي جاويدجان؟ اين کافر از من بي‌خبر؟ (خنده)
اون اگه خيلي آدم بود، خودش عمل مي‌کرد!
جدي نگير!!
:gol:
راستي جاويد،‌ از شوخي گذشته به فرشته اعتقاد داري؟
 
آخرین ویرایش:

phalagh

مدیر بازنشسته
خــــــــدایـــــــا !

عقربه ها تند و تند دارند می دوند و هنوز لباس چرک را بر تن و جان خود می بینم.


خدایا هفته ها روزها رفتند. و من دیگر باید ساعت ها و دقیقه ها را بشمارم و انگار


دانه های تو دلم هنوز آماده شکفتن نیستند


انگار دلم هنوز آماده سبز شدن نیست.


خدایا مرا تازه کن !!!
 

phalagh

مدیر بازنشسته
خدایا خسته ام من
خسته ام در این کوچه پس کوچه های
چه کنم چه کنم دلتنگی
خسته ام در این جاده تاریک و باریک
انتهای زندگی
خسته ام در این کوره راه های تنگ
و سنگلاخ های خستگی
خدایا خسته ام من
خسته ام در این رهگذر مارپیچ
و صعب العبور آشفتگی
خسته ام از این عبور عمر زودگذر
و هیچ و پوچ تنهائی
خسته ام از این گذر شب و روز
پر آه و پر سوز تنهائی
و پر افسوس جدائی
خدایا بی انتها دلواپسم
دلواپس دل های سنگی
خسته ام از خودی و نا خودی
از اینهمه نا برابری زندگی
خسته ام از آشنا و نا آشنا
از این همه تکرار روزمرگی
خسته ام از اینهمه خستگی
خدایا خسته ام من
خسته تر از همیشه و هر زمان زندگی
خسته ام از اینهمه دریوزگی و مسخرگی
از اینهمه بت پرستی و بردگی
از اینهمه نیرنگ و بندگی
خسته ام از درد وخسته ام از غم
خسته ام از اشک و خسته ام از زخم
خدایا خسته ام من
تنهای تنها در سکوت و در سقوط
خدایا بی نهایت دلواپسم
دلواپس دل های سنگی ...
****************
:crying::cry:
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چرت و پرت های من با خدا !

چرت و پرت های من با خدا !

خدایا، چم شده، باز از این کارا کردم، حس شکست رو نمیخوای بچشی پس ؟ نه بابا، این چه حرفیه، حوله نداشتم! خفه شو بابا، خری خیلیم خری، خیلی زیاد، اونموقع قبل از امتحان یادته چیکار کردی؟ گند زدی! خودم میفهمیم و نمیفهمم چیکار دارم میکنم! هی حرف میزنی، حرف میزنی و میزنی، بابا انقد حرف نزن، پاشو بابا! داغونم، حوصله ندارم، از خودم بدم میاد، نه شاید از تو بدم بیاد، چمدونم، یکی از این دو شاید راه سوم! نمیدونم چی بگم، میخوام آروم باشم، تو این آتیش هم که نمیشه رفت ماهیگیری :w15: یه خورده ازت بدم میاد، شایدم نیاد! مهم نیست، من دوست دارم! آره میبینم، خیلی زیاد ! بخودم ( :w15: ) دوست دارم! چه قشنگه، نمیتونی قسم بخوری؟ چرا میتونم، به جون تو دوست دارم! من که باور نمیکنم، اره خیلی زیاد، من نمیبینم! آرامش میخوام، سکوت و سکوت

خدایا، سکوتی سرشار از سکوت میخوام، فقط سکوت و سکوت و زندگی
کی میتونم این سکوت رو پیدا کنم
خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گریه میخوام ... مرگ میخوام

گریه میخوام ... مرگ میخوام

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

لعنت به تو، لعنت به تو، برو بمیر
حتی نمیدونم چرا دارم مینویسم
یه ترسوی بزدل ... شاید من

مرگم رو ازت میخوام یا سکوت
خدا برو بمیر، تو لایق خدایی نیستی

سکوت ... مرگ ... سکوت
دیونم کردی خدا، پس کجایی ؟!!1 :w06:
 

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خطاب به اونی که نیمه ی شب دست هایم را گرفت و ....

خطاب به اونی که نیمه ی شب دست هایم را گرفت و ....

اندکی گذشت و من نا امیدش کردم، امیدم رو به خودم از دست دادم، نمیدانم، شاید بگزارد برود، شاید دست هایو را هرگز رها نکند، و بعد از امشب نیز، شب ها و شبهای دگر به بالینم اید و دستم را بگیرد و مرا به بالا سوق دهد، آیا تو نمیترسی باز ناامیدت کنم، همچون الان؟ واقعن نمیترسی ! من حرفی ندارم! نمیدانم چه کنم، رنگی سرشار از خون، گریه میخوام الان!

یادته بامدادی، سحر بود دیگه، چه باحال بود، یکم حرفیدیم، و بعد خدافظی، تو کمی بودی که باز اومدی، باز اومدی به بالینم، و حرف زدی و من سرشار از شادی برای شنیدن حرف‌هایت، و شنیدم و شنیدم، و باز قدم برداشتم، نه عزیزم، این اولین قدم من نبود، بارها تصمیم گرفتم قدم بردارم، نمیدانم مشکل کجاست، مشکل واقعن کجاست؟ شاید سنگی کوچک، شاید ندانستن راه، شاید دنبال هدفی بزرگ بدون طی کردن مسیرهایش، شاید خستگی، شاید ندانستن راه وشاید های دیگر. فقط میدانم مشکلیست که تا قدم برمیدارم ناامید میشوم، در اوج امیدی ناامید میشوم، دردهایم، رنجهایم کم نیست، شاید بچه ام، اما نمیخواهم رنجهایم دوامی داشته باشد، میخواهم بزرگ شوم، تو کمکم کن، اکنون باید خود را پیدا کنم، بهم نخند، اگر میخواهی بخند، دوست دارم باز کمکم کنی، مثه همیشه، میدونم داری میخندی، وقتی دیدی چقدر مصمم بودم، نمیدانم، باید بخندی وقتی الان را میبینی، الان را میبینی که سرشار از نا امیدی هستم و به جستوجوی خودم شتافته‌ام، باید بخندی که باز هم مانند پیشن، هر چه توشه جمع کرده بودم را به باد فنا سپردم، نه، تعجب نکن، نوشته هایم، جستوجوهایم را، همه و همه را نابود کردم، من دیوانه ام، باید خودم را پیدا کنم، فقط میتوانم اشکبار بگویم شرمنده عزیزم، شرمنده و شرمنده. هیچ انتظاری ازت ندارم، فقط تو بگو من چه کنم؟
نمیخواهم دگر وقتی قدم را برداشتم باز پس بیفتم، نمیخواهم پس بیفتم، راه نزدیک است، زندگی اینجاست و مرگ نزدیگتر، و فردا در انتظار من است، نمیخواهم درد امروز رو به فردا بسپارم، تو بگو چیکار کنم، تو بقیه حرف هایم را بخوان از چشم هایم، تو بخوان وبخوان، تو که به بالینم آمدی، بگو راه چاره چیست، چرا بعد از هر قدمم به جلو دو قدم به عقب باز میگزدم ؟ تو بگو چیکار کنم !؟

گم کرده ام، گم شده ام، در دنیایی که خود هم نمیدانم از کجا ساخته شده و به کجا آمده است، بد خودم را گم کرده ام، پس کی پیدا میشم ؟
 
آخرین ویرایش:

winter

عضو جدید
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

لعنت به تو، لعنت به تو، برو بمیر
حتی نمیدونم چرا دارم مینویسم
یه ترسوی بزدل ... شاید من

مرگم رو ازت میخوام یا سکوت
خدا برو بمیر، تو لایق خدایی نیستی

سکوت ... مرگ ... سکوت
دیونم کردی خدا، پس کجایی ؟!!1 :w06:
سلام جو جو
نمیدونم چی بگم
فقط میگم که قلبم شکست
البته خودت میدونی چه جوری با خدات صحبت کنی
این فقط نظره منه
اومدی دربارش بحث میکنیم
 
آخرین ویرایش:

JU JU

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام جو جو
نمیدونم چی بگم
فقط میگم که قلبم شکست
البته خودت میدونی چه جوری با خدات صحبت کنی
این فقط نظره منه
اومدی دربارش بحث میکنیم

سلام ؟
خوبی ؟
من خونه نیستم زیاد نمیام اینجا تا چن روز دیگه, نه, دلت نباید بشکنه, من خدا رو, خدامو, نمیدونم چی بگم, خیلی میخوامش, آخه خیلی دوستش دارم, خیلی زیاد, عاشقشم, اون بالایی هم یه نوع حرف زدن بود خوب, البته منظورم اونی که نوشتم نبود, اونی بود که خودم میدونم و خدا میدونه

تا چن وقت دیگه میام, یا حق
 

winter

عضو جدید
سلام ؟
خوبی ؟
من خونه نیستم زیاد نمیام اینجا تا چن روز دیگه, نه, دلت نباید بشکنه, من خدا رو, خدامو, نمیدونم چی بگم, خیلی میخوامش, آخه خیلی دوستش دارم, خیلی زیاد, عاشقشم, اون بالایی هم یه نوع حرف زدن بود خوب, البته منظورم اونی که نوشتم نبود, اونی بود که خودم میدونم و خدا میدونه

تا چن وقت دیگه میام, یا حق
سلام
منم که گفتم خودت میدونی و خدات
اما اگه یه دفعه به خدا این جوری گفتی قهر کرد و رفت چی؟:(
 

winter

عضو جدید
مکالمه تلفني با خدا

مکالمه تلفني با خدا

دو و چهار، چهار و سه، چهار ... منزل خداست


الو، سلام
؛ اين منم مزاحمي که آشناست




هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است


ولي هنوز پشت خط، در انتظار يک صداست




شما که گفته‌ايد پاسخ سلام واجب است


به ما که مي‌رسد، حساب بنده‌هايتان جداست




الو! دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد


خرابي از دل
من است يا که عيب سيم‌هاست




چرا صدايتان نمي‌رسد؟ کمي بلندتر!


صداي من چطور؟ خوب و صاف و واضح و رساست؟




اگر اجازه مي‌دهي، برات درد دل کنم


شنيده ام که گريه
بر تمام دردها شفاست




دل مرا به سوي خود بخوان که تا سبک شوم


پناهگاه اين دل شکسته
، خانه شماست




خدا، مرا ببخش
، باز هم مزاحمت شدم


دوباره زنگ مي‌زنم، دوباره، تا خدا خداست.


شعر از خديجه پنجي
 

winter

عضو جدید
گفتگو با خدا

گفتگو با خدا

گفتم: خداي من، دقايقی بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از
دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکيه کرده بودی، من آنی خود را از تو دريغ نکرده ام که تو اينگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خويش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آيد عروج می کند، اشکهايت به من رسيد و من يکی يکی بر زنگارهای روحت ريختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اينگونه می شود تا هميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست، از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کنی، چيزي نگفتی، پناهت دادم تا صدايم کنی، چيزی نگفتی، بارها گل برايت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برايم بگويی آخر تو بندهء من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد که صدايم کردی.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايی ديگر، من اگر مي دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفايت می دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

خدايا به خاطر همه عناياتی که به من داری ازت ممنونم

برگفته از سایتwww.goodreads.com
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا