خاطره روز اول دانشگاه

Tik TAAk

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اتفاقا درستش اینه ادم اروم دستشو ببره بالا اشاره کنه میخواد بره بیرون که احترامی گذاشته باشه...البته استاد با استاد فرق میکنه... لامصبا تکلیف ادمو مشخص نمیکنن...من که طبق تشخیص خودم عمل میکردم برای استادای جوونی که از حرفاشون معلوم بود براشون مهم نیست و دیده بودم بقیه بی اجازه میرن ناراحت نمیشن اجازه نمیگرفتم..برای اونایی که چهره ماندگار بودن
و براشون مهم بود اجازه میگرفتم...یه بارم به کاهدون زدم...بی اجازه سر کلاس یه استاد جوون رفتم بیرون پشت سرم گفته بود چرا بدون اجازه رف؟ بزنه کمرش
تکلیف ادمو مشخص نمیکنن

بهترین کار اینه که نزدیک در ورودی بشینی و هر وقت نیاز داشتی ..طبق قاعده ای که گفتم بری بیرون....مخصوصا وقتی در بازه و استاد پشتش به ماست هرچند برگشتن سخ میشه...

تو باز این چوبا رو گذاشتی دهنت لمون :|

تفشون کن :|
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چقد این تاپیک جلو رفته :surprised:
خب بازم خاطره دارم بگم؟
تا حالا کسی گم نشده ؟؟:D
نمیدونم ترم چند بودم فکر کنم یا ترم پنج-شیش بودم فکر کنم زمستون بود غروب بود اعصابم از هر چی خوابگاه و تنهاییش بهم خورده بود حوصله بچه هارو هم نداشتم گفتم تنهایی برم یه قدمی بزنم چهارتا لباسم ببینم از بیکاری دربیام ...
حالا بابل اونقدرا هم بزرگ نیست :Dپیاده راه افتادم رفتم سمت یه چهارراه که اونایی که بابل اومدن میدونن چهاراه شهدا ..گشتم اون اطرافو پاساژم رفتم دیدم شب شده گفتم برگردم راهو گم کردم گیج شدم از کدوم این چهارتا خیابون برگردم خوابگاه دقیقا همون خیابونیو انتخاب کردم که میخورد بهکمربندی و خلوت بود..هی رفتم جلو و جلوتر ...خدایا چرا اینجا شبیه اون خیابونایی که قبلا اومدم نیست چرا فقط فرشو مبله؟....حالا انقدم مغرور بودم انگار مثلا همه تو خیابون زل زدن به من اگه از نصفه راه برگردم همه میفهمن من گم شدم ادامه دادم ..خیلی ریلکس وارد یه کتابفروشی مخصوص بچهها شدم که انگار مثلا مقصدم اونجا بوده بعدشم دیگه اون همه مسیرو به حال دوییدن برگشتم تا برسم به خوابگاه و درشو نبندن .....
تازه رسیدمخوابگاهم گفتم که گم شدم :D
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ترم اخر رفته بودیم خوابگاه جدید ...تازه ازین سنسورای دود و حرارت نصب کرده بودن ..راه به راه آژیر میزد اعصابمونو خورد کرده بود ...بعد از یه مدت یاد گرفته بودن تا آزیر میزد پیج میکردن لاین فلان تو طبقه فلان غذات سوخته برو برش دار ...گاهی اوقات سرپرستا آبروریزی میکردن :D
 

لیمویی

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقد این تاپیک جلو رفته :surprised:
خب بازم خاطره دارم بگم؟
تا حالا کسی گم نشده ؟؟:D
نمیدونم ترم چند بودم فکر کنم یا ترم پنج-شیش بودم فکر کنم زمستون بود غروب بود اعصابم از هر چی خوابگاه و تنهاییش بهم خورده بود حوصله بچه هارو هم نداشتم گفتم تنهایی برم یه قدمی بزنم چهارتا لباسم ببینم از بیکاری دربیام ...
حالا بابل اونقدرا هم بزرگ نیست :Dپیاده راه افتادم رفتم سمت یه چهارراه که اونایی که بابل اومدن میدونن چهاراه شهدا ..گشتم اون اطرافو پاساژم رفتم دیدم شب شده گفتم برگردم راهو گم کردم گیج شدم از کدوم این چهارتا خیابون برگردم خوابگاه دقیقا همون خیابونیو انتخاب کردم که میخورد بهکمربندی و خلوت بود..هی رفتم جلو و جلوتر ...خدایا چرا اینجا شبیه اون خیابونایی که قبلا اومدم نیست چرا فقط فرشو مبله؟....حالا انقدم مغرور بودم انگار مثلا همه تو خیابون زل زدن به من اگه از نصفه راه برگردم همه میفهمن من گم شدم ادامه دادم ..خیلی ریلکس وارد یه کتابفروشی مخصوص بچهها شدم که انگار مثلا مقصدم اونجا بوده بعدشم دیگه اون همه مسیرو به حال دوییدن برگشتم تا برسم به خوابگاه و درشو نبندن .....
تازه رسیدمخوابگاهم گفتم که گم شدم :D

من اگه بودم زنگ میزدم پلیس 110 میگفدم من گم شدم بیااااااااااین منو ببریم خووووووونموووووون
 

shakiba.h

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تاپیک خاطره روز اوله ولی ما خاطرات همشو گفتیم :D
ترم اول خوابگامون یه نگهبان داشت فوق بیسواد ...بیسواد نه از نظر تحصیلاتا از نظر شخصیت .....ولی گلی به جمالش با من خوب بود ...:D
کلا ادم اعصاب خورد کنی بود ..ولیییی عاشق پیج کردن بود یعنی من میگم عاشق تا تهش برین ...یه تغییر صدایی میدا مثلا برای صدا کردن یکی انگار تازه سی سالشه و داره تو بیمارستان یا فرودگاه پیج میکنه وقتی پیج میکرد بچه ها از شدت خندیدن میافتادن زمین ...
یه شب بچه ها یکی از سوییتای طبقه دوم رفته بودن پای پنجره یا رو تراس و یکی از همسایه ها خبر داده بود...
اولش پیجکرد گفت بچه های همه ی طبقات کسی کنار پنجره یا رو تراس نباشه ...همسایه ها اعتراض کردن
بعد چند دقیقه گفت دانشجویانی که خودشونو"عرضه کرده بودن "شناسایی شدن بچه های واحد فلانن هر چه سریعتر به نگهبانییی هر چه سریعتر به نگهبانی ...
یعنی بعد این اراجیف بچه ها فقط خودشونومیزدن میخندیدن :biggrin::biggrin::biggrin:
صبح ها هم که سرویس می اومد پیجکیکرد بچه هایی که دیر بیدار شدین زودتر آماده شین صبونه نخورین سرویس دم دره:biggrin:
کلا با پیج کردنای این نگهبان ما خاطره ها داریم
 

MaRaL.arch

کاربر فعال تالار مهندسی معماری ,
کاربر ممتاز
تاپیک خاطره روز اوله ولی ما خاطرات همشو گفتیم :D
ترم اول خوابگامون یه نگهبان داشت فوق بیسواد ...بیسواد نه از نظر تحصیلاتا از نظر شخصیت .....ولی گلی به جمالش با من خوب بود ...:D
کلا ادم اعصاب خورد کنی بود ..ولیییی عاشق پیج کردن بود یعنی من میگم عاشق تا تهش برین ...یه تغییر صدایی میدا مثلا برای صدا کردن یکی انگار تازه سی سالشه و داره تو بیمارستان یا فرودگاه پیج میکنه وقتی پیج میکرد بچه ها از شدت خندیدن میافتادن زمین ...
یه شب بچه ها یکی از سوییتای طبقه دوم رفته بودن پای پنجره یا رو تراس و یکی از همسایه ها خبر داده بود...
اولش پیجکرد گفت بچه های همه ی طبقات کسی کنار پنجره یا رو تراس نباشه ...همسایه ها اعتراض کردن
بعد چند دقیقه گفت دانشجویانی که خودشونو"عرضه کرده بودن "شناسایی شدن بچه های واحد فلانن هر چه سریعتر به نگهبانییی هر چه سریعتر به نگهبانی ...
یعنی بعد این اراجیف بچه ها فقط خودشونومیزدن میخندیدن :biggrin::biggrin::biggrin:
صبح ها هم که سرویس می اومد پیجکیکرد بچه هایی که دیر بیدار شدین زودتر آماده شین صبونه نخورین سرویس دم دره:biggrin:
کلا با پیج کردنای این نگهبان ما خاطره ها داریم



خیلیییییییییییییییییییی بامزه بود. مرسییییییییییی
چقد خندیدمممممم : )))))))))))))))
 

mihua

عضو جدید
کاربر ممتاز
تاپیک خاطره روز اوله ولی ما خاطرات همشو گفتیم :D
ترم اول خوابگامون یه نگهبان داشت فوق بیسواد ...بیسواد نه از نظر تحصیلاتا از نظر شخصیت .....ولی گلی به جمالش با من خوب بود ...:D
کلا ادم اعصاب خورد کنی بود ..ولیییی عاشق پیج کردن بود یعنی من میگم عاشق تا تهش برین ...یه تغییر صدایی میدا مثلا برای صدا کردن یکی انگار تازه سی سالشه و داره تو بیمارستان یا فرودگاه پیج میکنه وقتی پیج میکرد بچه ها از شدت خندیدن میافتادن زمین ...
یه شب بچه ها یکی از سوییتای طبقه دوم رفته بودن پای پنجره یا رو تراس و یکی از همسایه ها خبر داده بود...
اولش پیجکرد گفت بچه های همه ی طبقات کسی کنار پنجره یا رو تراس نباشه ...همسایه ها اعتراض کردن
بعد چند دقیقه گفت دانشجویانی که خودشونو"عرضه کرده بودن "شناسایی شدن بچه های واحد فلانن هر چه سریعتر به نگهبانییی هر چه سریعتر به نگهبانی ...
یعنی بعد این اراجیف بچه ها فقط خودشونومیزدن میخندیدن :biggrin::biggrin::biggrin:
صبح ها هم که سرویس می اومد پیجکیکرد بچه هایی که دیر بیدار شدین زودتر آماده شین صبونه نخورین سرویس دم دره:biggrin:
کلا با پیج کردنای این نگهبان ما خاطره ها داریم

وای مردم از خنده:biggrin:. خواهرمم دوره لیسانسش میگفت نگهباشون اینجوری بوده. خخخخخ. عاشق پیج کردن بوده...مثلاً سه ساعت سخنرانی میکرده....بفرض میگفته بچه ها....دانشجوها ، خانماسرویس اومده دم دره لباساتونو بپوشید آماده شید برید سوار سرویس بشید که.......الی آخر.......... خلاصه ازاین داستانا !.
 

Arezoya

عضو جدید
کاربر ممتاز
روز اول دانشگاه رفتم نشستم تو یه کلاسی، بعد ده دیقه دیدم همکلاسیام همه سن بالان.ینی ریش و سبیل در حد المپیک.:w02:.خلاصه هرکی که بودن به 18 ساله ها نمیخوردن!هول شدم، زنگ زدم دوستم که آقا بیا منو نجات بده. دوستم اومد منو از کلاس برد بیرون، برگه انتخاب واحدم و دید، گفت خله! رفتی نشستی تو کلاس اشتباهی!....ینی باید میرفتم آتلیه 3، نگو رفتم نشستم تو کلاس 3:w15:...........هنوز که هنوزه اون همکلاسیامو که ده دیقه باهاشون بودم رو ذهنم نمیتونه هضم کنه:biggrin:
 

saharnaz73

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب حوصله ای دارینا........من حوصله تایپ خاطره ندارم.......خاطره هایی ام که بیشتر از 3 خطه نمیخونم............فقط خاطره های یکی از بچه ها که قسمت به قسمت نوشته رو میخونم شبیه رمانه خخخخ.....ولی دمتون گرم باحالین خخخ..خاطره هاتونم که عالیییییییی:biggrin:
 

mavadd

اخراجی موقت
کاربر ممتاز
برنامه ترم یک که خودم نوشتم هنو رو دیوار اتاقمه:smile:
روز اول ...و ساعت اول شیمی عمومی داشتیم ..... همین.......
 

yamaha R6

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاردانی و کارشناسی رو نه اما ارشد واقعا عالی بود یادش بخیر
 

I.R.IRAN

عضو جدید
شنبه بود ، منم زبان عمومي داشتم .
چون دير رسيده بودم دانشگاه ، رفتم از مسئول رشته بپرسم ببينم ايرادي نداره اگه دير بريم سر كلاس؟ وسط جلسه !
اون بنده خدا هم يه نگاه معناداري زد و با خنده گفت كه نه بچه جون ، برو سر كلاست (-:
 

Similar threads

بالا