خاطرات يک دانشجوي دم بخت (دختر

roshanak69

عضو جدید

خاطرات يک دانشجوي دم بخت (دختر)

دوشنبه اول مهر:
امروز روز اولي است که من دانشجو شده ام. شماره ي کلاس را از روي برد پيدا کردم.
توي کلاس هيچ کس نبود، فقط يک پسر نشسته بود.
وقتي پرسيدم «کلاس ادبيات اينجاست؟» خنديد و گفت:بله، اما تشکيل نمي شه(!)
و دوباره در مقابل تعجبم گفت که يکي دو هفته ي اول که کلاس ها تشکيل نمي شود و خنديد.
با اينکه از خنديدنش لجم گرفت، اما فکر کنم او از من خوشش آمده باشد؛
چون پرسيد که ترم يکي هستيد يا نه.
گمانم مي خواست سر صحبت را باز کند و بيايد خواستگاري؛
اما شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم زياد نخندد!
دو هفته بعد، سه شنبه:امروز دوباره به دانشگاه رفتم. همان پسر را ديدم از دور به من سلام کرد،
من هم جوابش را ندادم. شايد دوباره مي خواست از من خواستگاري کند. وارد کلاس که شدم
استاد گفت:"دو هفته از کلاس ها گذشته، شما تا حالا کجا بوديد؟" يکي از پسرهاي کلاس گفت:
«لابد ايشان خواب بودن.» من هم اخم کردم.
اگر از من خواستگاري کند، هيچ وقت جوابش را نمي دهم چون شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم زياد طعنه نزند!
چهارشنبه:
امروز صبح قبل از اينکه به دانشگاه بروم از اصغر آقا بقال سر کوچه کيک و سانديس گرفتم او هم از من پرسيد
که دانشگاه چه طور است؟ اما من زياد جوابش را ندادم. به نظرم مي خواست از من خواستگاري کند،
اما رويش نشد. اگر چه خواستگاري هم مي کرد، من قبول نمي کردم؛
آخر شرط اول من براي ازدواج اين است که تحصيلات شوهرم اندازه ي خودم باشد!
جمعه:
امروز من خانه تنها بودم. تلفن چند بار زنگ زد. گوشي را که برداشتم، پسري گفت:
خانم ميشه مزاحمتون بشم؟ من هم که فهميدم منظورش چيست
اول از سن و درس و کارش پرسيدم و بعد گفتم که قصد ازدواج دارم،
اما نمي دانم چي شد يخ کرد و گفت نه و تلفن را قطع کرد.
گمانم باورش نمي شد که قصد ازدواج داشته باشم.
شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم خجالتي نباشد!
سه هفته بعد شنبه:
امروز سرم درد مي کرد دانشگاه نرفتم.
اصغر آقا بقال هم تمام مدت جلوي مغازه اش نشسته بود، گمانم منتظر من بود.
از پنجره ديدمش. اين دفعه که به مغازه اش بروم مي گويم که قصد ازدواج ندارم تا جوان بيچاره از بلاتکليفي دربيايد،
چون شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم گير نباشد!
سه شنبه:
امروز دوباره همان پسره زنگ زد؛ گفت که حالا نبايد به فکر ازدواج باشم.
گفت :که مي خواهد با من دوست شود.
من هم گفتم تا وقتي که او نخواهد ازدواج کند ديگر جواب تلفنش را نمي دهم، بعد هم گوشي را گذاشتم.
فکر کنم داشت امتحانم مي‌کرد، ولي شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم به من اعتماد داشته باشد!
چهارشنبه:
امروز يکي از پسرهاي سال بالايي که ديرش شده بود به من تنه زد؛
بعد هم عذرخواهي کرد، من هم بخشيدمش.
به نظرم مي‌خواست از من خواستگاري کند، چون فهميد من چه همسر مهربان و با گذشتي برايش مي‌شوم؛
اما من قبول نمي‌کنم. شرط اول من براي ازدواج اين است
که شوهرم حواسش جمع باشد و به کسي تنه نزند!
جمعه:
امروز تمام مدت خوابيده بودم؛
حتي به تلفن هم جواب ندادم، آخر بايد سرحرفم بايستم.
گفته بودم که تا قصد ازدواج نداشته باشد جواي تلفنش را نمي دهم.
شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم مسئوليت پذير باشد!
دوشنبه:
امروز از اصغرآقا بقال 2 تا کيک و سانديس گرفتم.
وقتي گفتم دو تا، بلند پرسيد چند تا؟
من هم گفتم دو تا. اخم هايش که تو هم رفت فهميد که غيرتي است.
حالا مطمئنم که او نمي تواند شوهر من باشد.
چون شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم غيرتي نباشد، چون اين کارها قديمي شده!
پنچ شنبه:
امروز دوباره همان پسره تلفن زد و گفت قصد ازدواج ندارد،
من هم تلفن را قطع کردم.
با او هم ازدواج نمي کنم؛ چون شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم هي مرا امتحان نکند!
دوشنبه:
امروز روز بدي بود.
همان پسر سال بالايي شيريني ازدواجش را پخش کرد.
خيلي ناراحت شدم گريه هم کردم ولي حتي اگر به پايم هم بيفتد ديگر با او ازدواج نمي کنم.
شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم وفادار باشد!
شنبه:
امروز يک پسر بچه توي مغازه ي اصغرآقا بقال بود. اول خيال کردم خواهرزاده اش است،
اما بچه هه هي بابا بابا مي گفت.
دوزاريم افتاد که اصغرآقا زن و بچه دارد.
خوب شد با او ازدواج نکردم. آخر شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم زن ديگري نداشته باشد!
يکشنبه:
امروز همان پسري که روز اول ديدمش اومد طرفم.
مي دانستم که دير يا زود از من خواستگاري مي کند.
کمي که من و من کرد،
خواست که از طرف او از دوستم "ساناز" خواستگاري کنم
و اجازه بگيرم که کمي با او حرف بزند.
من هم قبول نکردم. شرط اول من براي ازدواج اين است که شوهرم چشم پاک باشد!
ترم آخر :
امروز هيچ کس از من خواستگاري نکرد.
من مي دانم مي ترشم و آخر سر هم مجبور مي شم زن اکبرآقا مکانيک بشوم
 

Similar threads

بالا