خاطرات دوران دبیرستان و راهنمایی

نرگس313

عضو جدید
آرامش جون از آتیش سوزی گفت من هم یاد یه خاطره افتادم
البته این مال دوران دانش اموزیه ولی دلم نیومد نگم!:)
سال سوم دبیرستان بودیم که آخر سال مدرسه همه کلاس رو برد اردوی جنوب(مناطق جنگی).تا اهواز رو با قطار رفتیم از اون جا به بعد رو با اتوبوس می رفتیم.فاصله بین شهرها زیاد بود و گاها بین 4-5 ساعت بین هر شهر تو راه بودیم.مدرسه هم لطف کرده بودن سیر و سفر های کولر دار و برزگی گرفته بودن که اذیت نشیم.ولی ما مگه ی جا بند می شدیم!:Dخلاصه 1 ساعت مونده بود که برسیم طلاییه به پیشنهاد دوستم اومدیم گرگم به هوا بازی کنیم :eek:اونم تو اتوبوس.هیچی دیگه ..دوستم که اومد منو بگیره من به نشانه تهدید کپسول آتش نشانی رو که کنار در بود به سمتش نشونه گرفتم و گفتم جلو بیای فشار می دم:warn:(البته 99 در صد می دونستم که ضامنش بسته است و فشار بدم چیزی بیرون نمیاد !:lol:)ولی خوب محض خنده!دوستم که اومد جلو دسته رو فشار دادم و چشتون روز بد نبینه که ضامنش باز بود...
خلاصه در عزض یک ثانیه سر تا پای دوستم سفید شد(عکساشو دارم!)تمام اتوبوسم پر شد گرد سفید!:Ph34r:
راننده که فک کرده بود آتیش سوزی شده هول کرد سریع ماشین رو زد کنار(معلممون می گفت نزدیک بود چپ کنه).وایساد و هرچی از دهنش در میومد بهمون گفت!:sweatdrop:من و دوستم هم قایم شده بودیم زیر صندلی راننده هی میگفت کی بوده این....(!) من با همین زنجیر بکشمش!
خلاصه که راننده رو آروم کردن ولی تا آخر راه نگاهش از آینه به عقب بود و فش می داد!:w00:
 

ENERJHI

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوران دبيرستان من از بهترين دوران بود
من با اينكه دختر بودم ولي خيلي شر و شلوغ بودم
طوري كه كارم به اخراج كشيد ولي خوشبختانه اخراجم نكردن و با انظباط 20 فارق التحصيل شدم.
من كاري كرده بودم كه ناظم ما دو روز تو بيمارستان بستري بود. البته اون كپسول زير پاي هركس ديگه ايي هم مي تركيد همين اتفاق مي افتاد. فرض كنين تو يه راهروي مدرسه صداي به اون مهيبي بياد.(آخه نزديك چهارشنبه سوري بود.)
مديرمون مي گفت 3 سال تحملت كردم. ديگه نمي تونم. مي گفت يا تو اخراج مي شي يا من استفاء مي دم.
 

leila bagheri

عضو جدید
بامزه ترین خاطره من اینه که یه بار دوستم کیفشو تو مدرسه جا گذاشت :biggrin::biggrin::D(کوچیک نبودااا، دوم دبیرستان بودیم)
 

ENERJHI

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالسوم راهنمایی بودیم و سر زنگ علوم با اینکه معلم بد اخلاقی داشتیم، ولی وقتی سمت دیگه کلاس بود با یه کلاف کاموا از ته کلاس شروعکردنبه بستن پایه نیمکت ها (به صورت ضربدری) وقتی معلممون اومد اینوضعیت رو دید چشمتون روز بد نبینه...........:surprised:
 

ENERJHI

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه بار هم رو یه کاغذ کلی اراجیف نوشتیم و چسبوندیم پشت معلممون.
یه بار دیگه هم پایه های صندلی (چون چوبی بود) معلم رو شل کردیم بعد گذاشتیم تا بشینه روش ، وقتی نشست نمی دونید چه صحنه ای بود:biggrin::biggrin::biggrin:
 

@spacechild@

عضو جدید
سلام به همه...راستش من خودم الان دبیرستانیم!!!واسه همین خاطره قدیمی نیست چیزایی که میگم...کاراییه که همین روزا با بروبچ میکنیم دیگه!!:D
خوب اولیش...
سال اول دبیرستان یه معلم ادبیات داشتیم به اسم ممتازی...البته ما بهش می گفتیم معتادی...بس که بنده خدا له بود!!ما اینو خیلی اذیت می کردیم از گذاشتن برگه موسسه های ترک اعتیاد تو کیفش تا چرخوندن سکه رو زمین...به نوبت!!
ولی یه روز خیلی حال داد...در کلاس ما یه کم گیر داشت...یه جوری اگه می بستیمش دیگه باز نمی شد!!اون روز با همین معتادی امتحان داشتیم...زنگ تفریح همه بچه ها موندیم تو کلاس...خودم که روش کار دستم بود در رو بستم و دیگه باز نشد!!!بعد دستشو از این ور با پیچ گوشتی که ازقبل برنامه ریزی شده بود در آوردیم....بابای مدرسه هم بیچاره(منافق هست ولی!!!)هرکاری کرد که اینو درست کنه نتونست!!اصلا ما خودمون هم توش مونده بودیم که این چی شد!!!تا این که کارمون کشید به آتش نشانی و...بله دیگه....ناظمه تهدید که نمره انضباطا از 10 کم میشه ولی این معتادی گیج ومنگ اومد ضامن شد و همه چیزو ختم به خیر کرد!!(البته دستش درد نکنه چون این ناظمه چیزی نمی فهمید!!)آتش نشانه هم که جریان معتادی رو براش گفتیم یه چنتا راه کار جدید برامون گفت که بعدا میگم!!
...
سر دسته ارازل مدرسه که محبوبیتش تو دفتر وپیش مدیر زیاده!!:eek::eek:فعلا...
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
سلام
من همیشه با زبان انگلیسی مشکل داشتم همیشه یا باتک ماده یا با پول یا تقلب قبول میشدم، سال اول دبیرستان که بودم معلم زبانم که یه آدم اخمو بد اخلاق که استاد دانشگاه هم بود داشت امتحان رو خوانی ازمون میگرفت وقتی نوبت من رسید خواستم بگم بلد نیستم نمیدونم چی شد شروع کردم به خوندن از خودم کلمه هایی جدیدی اختراع میکردم که شبیه انگلیسی بود قیافمم شبیه کسانیی کرده بودم که انگار مادر زاد خارجیم ،هیچ کسم از ترس معلم جرات خندیدن نداشت وقتی ساکت شدم معلم گفت تموم شد گفتم بله یه جوری ازپشت میزش بلند شد افتاد دنبالم توسالونها که انگار قاتل باباش پیدا کرده..............یادش بخیر
 

Similar threads

بالا