من با خاطرات تو زنده خواهم ماند

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
من با خاطرات تو زنده خواهم ماند
چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی
شاید باور نکنی، از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می
ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت
شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی،عکسم را در صفحه سفر کرده ها
ببینی
شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوارسیمانی کوچهاِتان بکند و پاره کند
تمام دغده هایم این است که آیا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن
بگویم؟
آیا دستی برای نوشتن ودلی برای تپیدن خواهم داشت؟
شاید باور نکنی، اما دوست دارم مدام برایت بنویسم
بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم،دوست دارم، دشتها، دریا ها،کوه
ها،جنگلها،ستاره ها و هرچه در کاینات هست همه وهمه کلمه شوند تا بهتر بنویسم
دوست دارم تا به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین صبحگاهان،زیر
آفتابی نارس مرا زمزمه کنند
میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهت
کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که می گوید:
مرا از یاد خواهی بردنمی دانم؟ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...

نويسنده : سعید علیزاده پروین
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاه خیره ام ،
پا بر دستهای خسته ی
خاطره هایم می گذارد
تا شانه های بلند رویاهایت را
که تا زانو خم شده ،
ببیند !

خاطره هایت را ،
به گوشه ی نگاه من
سنجاق می زنی
ومن سال هاست دیگر پلک نمی زنم …


نویسنده: شوان کاوه
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خواهم رفت

من خواهم رفت

به پنجره ی کوچک اتاقم نگاه من کنم » خدایا!
این چهره ی من است ؟؟؟ تنها تصویری از بازیهای دیروز را می بینم
و اما امروز چرا کسی با من بازی نمی کند ؟ کاغذ های دفتر خاطراتم
یخ می زند انگار می خواهند خبر از مرگ دهند!!
راستی در نبود من تو به که می اندیشی؟جای دستان مرا چه کسی برایت پر خواهد کرد؟
دلم می خواهد بدانم بعد از مرگ من تو برای از دست دادنم
گریه می کنی ؟ یا شادمان میشوی ؟ آری ! من خواهم رفت
با کوله باری از حسرت و نومیدی خواهم رفت
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
به غروب می اندیشم وقتی تو نباشی
و به مرگ وقتی من نیستم.
حالا سالهاست که جای عشق خالیست
و من روبروی پنجره ام
و قدمهای عابران خسته را می شمارم
و باز می دانم که صدای پای تو را نخواهم شنید.
و هرم نفست را
وقتی که می بوسید یم
حس نخواهم کرد.
و باز می دانم
تنها پژواک صدای تو در ذهنم
یاد گاری از سالها ی دور با تو بودنم است.
و این آئینه که خطوط لبان تو را برایم به یادگار گذاشته است
با رنگی سرخ
سالهاست که پاک نشده است.
چونان خاطراتت از ذهنم

نویسنده : همایون _ن
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگر تمام می شود
تمام خاطرات تو
ورق که می خورد
نگاه می کنم
هنوز هم نخوانده صفحه ای
ز لابه لای خاطرات تو
چگونه بنگرم به این خزان زندگی
که بی امان نهیب زد
به سبزی خاطرات تو
ستم نکرده بودم و
نشد که یک نفس
رها شوم ز تو
ز غصه های خاطرات تو
همیشه نقش می زنم
بهار را، امید را، ستاره را
ز بیکران آسمان
برای دفتر قشنگ خاطرات تو
نگاه کن که خسته ام ز بس که پیش چشمی
و همیشه خواندمت
دگر نفس نمی کشم که فصل آخر
قشنگ قصه است
تمام جان خسته ام فدای خاطرات تو...
 

samane joon

عضو جدید
چقدر قشنگ هستند
نميدونم چرا باور ندارم يه مرد ميتونه اين همه احساس داشته باشه
شما بگو
ميشه باور كرد
تو شهري كه تو هر كوچه و در هر خلوتي قلب دختركان نابالغ خود را بر زمين سخت ميكوبد
و رد پاي اشكهايشان همه سنگ فرشها را پر كرده بايد باور كنم
كه هنوز هم نسل مردان يا احساس منقرض نشده است؟
 

samane joon

عضو جدید
و من هنوز نشسته ام
ميان ديده تو و
خنده هاي تو
و من هنوز
مرددم
براي لحظه اي كه بايدم
براي رفتن تو
ميگرستم
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
در سکوت و در کنج خلوت تنهایی دلم نشسته ام و آرزو هایم را با تو قسمت می کنم
گاه که بین ما فاصله افتاد نبودت را فریاد زدم
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و آن گاه که تو را در کنار خود می یابم لذت زیستن را به خوبی حس می کنم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اشکهای گرم و سینه سوخته پر دردم تمام سرمایه ای ست که پیشکش دارم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]آه که چقدر گونه های خیس و دستهای نیازم را دوست دارم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]چقدر آه کشیدن و تمنای تو کردن را خوش دارم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در سرایت را می کوبم[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]در به رویم بگشا معشوق من[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]تشنه ام تشنه عشق تو [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]بر من ببار.. [/FONT]
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزی تو را از پس این آینه بیرون می کشم !
غبارهای غمت را به زلالی آب می بخشم ؛و طراوتی از ماه برایت به ارمغان می آورم ؛از کوچه باغ بهار عطر گیلاس می چینم و آن را بر تنت می آویزم !
هنوز چیزی کم است !برق ستاره ای را می دزدم و در نگاه تو روشن می کنم ؛اما هنوز هم ...آه !
و هنوز یک قرمر کوچک کم داری !!!
قلبم را هم به تو می بخشم !!
باشد که دلی داشته باشی به وسعت دریا ...
باشد که تا ابد تمام این ها از آن تو باشد و تو از آن من ! و دوباره در پس آینه گم نشوی ...
که من محتاج گم شدن در آغوشت هستم !بمان که غرق شوم در آبی نگاهت و بمان که بوسه زنم بر روی ماهت ..
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه رسم ناخوشایندی است
انکه همچون نفس هماهنگ لحظه های توست
هم او،
نفس لحظه هایت را خواهد گرفت!
عشق؟؟
کدامین عشق؟
انسان قرن هاست برای تنهایی درکنار دیگری میجنگد!
(ر.م.سایه)
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست دارم بروم سر به سرم نگذاريد
رفتنم را به حساب سفرم نگذاريد
دوست دارم كه به پابوسي باران بروم
آسمان گفته كه پا رو پرم نگذاريد
چشمي روشن تر از آئينه گرفتارم كرد
بس كنيد اين همه دل دور و برم نگذاريد
آخرين
حرف من اين است : زميني نشويد
فقط
از حال زمين بي خبرم نگذاريد!
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
هر برگی كه دست روزگار از دفتر زندگانیم جدا می كند،

آرزویی شیرین را با خود به همراه دارد كه با فنا شدنش،

جزئی از وجود مرا به تباهی می كشاند؛؛؛

و من هر روز در انتظار برگی دیگرم؛؛؛

ولی افسوس كه آن روزهای خوش هرگز فرا نخواهند رسید...

و شاید روزی كه از آن می گریزم فرا رسد و من در گورستان آرزوهایم،

در زیر خروارها خاك كه جسم نحیفم را در آغوش گرفته به ابدیت بپیوندم...

[FONT=times new roman,times,serif][/FONT]
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر مي دانست كه چه شبها با روياي او آرميده ام
و چه شبها تا صبح در اشك و لبخند همسفر من بوده است
اگرميدانست كه نامش را چندين هزار بار بر دفاترم
برروي در و ديوار و زمين و آسمان ، بر روي برگ برگ درختان
و بر روي آبها و بر روي قلبم با هر چه عشق حك كرده ام

اگر مي دانست كه نامش و يادش با تپش ثانيه ها در من تكرار مي شود
اگر مي دانست كه سلطان مطلق قلب و روح من است
اگر مي دانست كه من بدون او يعني هيچ
اگرميدانست كه در ميان قلب و روح و جانم چه جايگاهي دارد
اگرميدانست كه چشمانم چه بسيار به ياد او باريده است
اگرميدانست كه يادش در قلبم آرامشي ست طوفاني
و چگونه تمام وجودم را تسخير كرده است

اگر مي دانست كه برگ برگ گلهاي سرخ نام زيباي او را برايم مي سرايند
اگر مي دانست كه لحظه لحظه خاطرات زيبايش تكرار وجودم است
اگر مي دانست كه
تمام وجودم را، قلب و روح و عشقم را ذره ذره به ياد او باريده ام

اگر مي دانست كه با دل من چه كرده است
اي كاش مي دانست
اي كاش مي توانستم به او بگويم...
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
اجازه هست عشق تو رو تو کوچه ها داد بزنم
رو پشت بوم خونه ها اسمتو فرياد بزنم
اجازه هست مردم شهر قصه ي ما رو بدونن
اسم منو و عشق تو رو روي کتابا بخونن
اجازه هست که قلبمو برات چراغوني کنم
پيش نگاه عاشقت چشامو قربوني کنم
اجازه ميدي تا ابد سر بذارم رو شونه هات
روزي هزار و صد دفعه بگم که ميميرم برات
اجازه ميدي که بگم حرف ترانه هام توئي
دليل زنده بودنم درد بهونه هام توئي
اجازه دارم به همه بگم که تو مال مني
ستارم اينو ميگه که تو اقبال مني
اجازه هست تا ته مرگ منتظر تو بشينم
توي روياهاي صورتيم خودم رو با تو ببينم
اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم
بگم ميخوام به خاطرت سر به بيابون بزارم
اجازه هست براي تو از ته دل ديوونه شم
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
هیچ کسی جز تو.....

هیچ کسی جز تو.....

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم
دیگر به فکر هم نفسی جز تو نیستم
عشق تو خواست با تو عجینم کند، که کرد
وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم
بعد از چقدر این طرف و آن طرف زدن
فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم
یک آسمان اگر چه به رویم گشوده اند
من راضی ام که در قفسی جز تو نیستم
حالا خیالم که از تو راحت شود عزیز!
دیگر به فکر هیچ کسی جز تو نیستم ...
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
فاصله.........

فاصله.........

زندگي در گرو خاطره هاست
خاطره در گرو فاصله هاست
فاصله تلخ ترين خاطره هاست
..........................................
......................................
دستانم را در دستانت بگذار
مرا رها كن از فاصله ها
 
  • Like
واکنش ها: 3124

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز

میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهت
کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که می گوید:
مرا از یاد خواهی بردنمی دانم؟ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...

نويسنده : سعید علیزاده پروین[/QUOTE]

این تیکش رو من خیلی دوست میدارم...
ممنونم...:gol::gol::gol:
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
...آنچه هر جدایی را تحمل پذیر می کند اندیشه ی پایان آن جدایی ست..
..
بیاموز که محبت را از میان دیوارهای سنگی و نگاه های کینه توز ..از میان لحظه های سلطه ی دیگران بگذرانی ..امروز برای من ..روز خوبی نیست..روز بد تنهایی ست..اینجا را غباری گرفته است..
یاد تو هر لحظه با من است ..اما یاد ..انسان را بیمار می کند..
به باد بیاود که در این لحظه ها نیاز من به تو نیاز من به تمامی ذرات زندگی ست...

"نادر ابراهیمی"
 

aseman 2010

عضو جدید
متن هاي زيبايي بود ممنون

وقتي گريبان عدم با دست خلقت مي دريد

وقتي ابد چشم تو را پيش از ازل مي آفريد

وقتي زمين ناز تو را در آسمان ها مي کشيد

وقتي عطش طعم تو را با اشک هايم مي چشيد

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلي

چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي

يک آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتي که من عاشق شدم شيطان به نامم سجده کرد

آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشي و نه گلي

چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
 

aseman 2010

عضو جدید
دوباره روبروي تو
نگاه در نگاه من
سكوت ميكند دلم
ميان عاشقانه ام
دوباره سخت ميشود
نگفتن نهفته ها
ودر ميان واژه ها
نهفتن نگفته ها

بهزاد نوري
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق...تنها عشق..!!
و عشق و تنها عشق.....
تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس!
و عشق و تنها عشق!
مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد..مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
"سهراب"
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي درخور اوج ! آواز تو در كوه سحر، و گياهي به نماز.
غم ها را گل كردم‌، پل زدم از خود تا صخره دوست‌.
من هستم‌، و سفالينه تاريكي ، و تراويدن راز ازلي‌.
سر بر سنگ ، و هوايي كه خنك‌، و چناري كه به فكر،
و رواني كه پر از ريزش دوست‌.
خوابم چه سبك‌، ابر نيايش چه بلند، و چه زيبا بوته زيست‌،
و چه تنها من !
تنها من ، و سر انگشتم در چشمه ياد ، و كبوترها لب آب‌.
هم خنده موج‌، هم تن زنبوري بر سبزه مرگ ، و شكوهي
در پنجه ي باد.
من از تو پرم ، اي روزنه باغ هم آهنگي كاج و من و
ترس !
هنگام من است ، اي در به فراز، آي جاده به نيلوفر
خاموش پيام‌!


"سهراب"
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک بغض کهنه که مانده کنار خاطرات تو

من را صبور نشانده کنار خاطرات تو

ای تو بهانه قلبم که می روی زدستانم

از من ببین چه مانده کنار خاطرات تو

عمری چکید به پای تمام ارزوهایش

شمعی که مرثیه خوانده کنار خاطرات تو

با گریه چشم نشانده کنار خاطرات تو
 

Arman K

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] در جلسه ی امتحان عشق [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] من مانده ام و یک برگه ی سفید[/FONT] [FONT=arial, helvetica, sans-serif]! [/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]

و یک دنیا حرف ناگفتنی

و یک بغل تنهایی و دل تنگی...

درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!

در این سکوت بغض آلود

قطره ی کوچکی هوس سرسره بازی می کند!

و برگه ی سفیدم

عاشقانه قطره را به آغوش می کشد!

عشق تو نوشتنی نیست ...

در برگه ام ، کنار آن قطره

یک قلب کوچک می کشم!

وقت تمام است .

برگه ها بالا...
[/FONT]​
 

aseman 2010

عضو جدید
شب را دوست دارام بخاطر سكوتش سكوت را دوست دارم بخاطر آرامشش آرامش را دوست دارم بخاطر بودنش در تنهايي تنهايي را دوست دارم بخاطر بودنش در عشق و عشق را دوست دارم بخاطر دوست داشتنش
 

aseman 2010

عضو جدید
صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و مي شنوم که چه معصومانه در کنج سکوت شب ‌، براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه شب منتظری؟
همه جا می نگری؟ گاه با من سخن می گویی ..گاه با رهگذران خبر گمشده ای می جویی!
راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟
صدفی در دریاست؟
نوری از روزنه ی فردا هاست؟
یا خداییست که از رور ازل پنهان است؟
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوستان جمع شوید
خبر مرگ دلم را دادند
تسلیت گفتنتان این تن من آزارد
گر چه این جانم را
غم جان کاه دلم سوزانید
ولی اما
پی تشیع دلم خنده کنید!!
چون که عمریست بر او می گریم
آری از اول احسان دلم بر عشقم
جایگاه تو و دلداده من آنجا بود
ای کسانی که به تشیع دلم خنده کنان آمده اید
حال رفته است خدا یا چه کنم ؟
جای معشوقه خود را
 

error.ok4u

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز باران بی ترانه


باز باران , با تمام بی کسی های شبانه


می خورد بر مرد تنها , می چکد بر فرش خانه


باز می آید صدای چک چک غم... باز ماتم


من به پشت شیشه ی تنهایی افتاده


نمی دانم.. نمی فهمم


کجای قطره های بی کسی زیباست؟؟؟؟


نمی فهمم , چرا مردم نمی فهمند


که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد


کجای ذلتش زیباست؟؟؟


نمی فهمم... کجای اشک یک بابا


که سقفی از گل و آهن به زور چکمه های باران


به روی همسر و پروانه های مرده اش آرام باریده


کجایش بوی عشق وعاشقی دارد؟؟؟


نمی دانم.. .نمی دانم چرا مردم نمی دانند


که باران , عشق تنها نیست


صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست


کجای مرگ ما زیباست.. .نمی فهمم!!!!؟


یاد آرم , روز باران را


یاد آرم مادرم در کنج باران مرد


کودکی ده ساله بودم


می دویدم زیر باران.. .از برای نان


مادرم افتاد


مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد


فقط من بودم و باران و گل های خیابان بود


نمی دانم


کجای این لجن زیباست؟؟؟؟


بشنو از من , کودک من


پیش چشمم, مرد فردا


که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالادست


و آان باران که عشق دارد ... فقط جاریست برای عاشقان مست


و باران من و تو درد و غم دارد


خدا هم خوب می داند که


این عدل زمینی , عدل کم دارد...!
 

Similar threads

بالا