راسشتو بخواهيد از حرفتون يه ذره دلگير شدم! خدا كنه اون برداشتي كه من از حرفاتون گرفتم رو نداشته باشيد! نمي دونم بعد اين مدت در مورد من چه برداشتي كرديد؟؟؟؟؟؟؟
ديشب نمي خواستم حرفشو بكشم وسط، اصلا براي اينكه يه ذره آروم بشم،اومده بودم تالار، وگرنه خيلي اوضام داغون بود!
حالا كه حرفش اومد وسط ميگم!
خاله من 6 ماه بود كه باردار بود! بنا به مسايل كه پيش اومد مجبور شد زودتر بچه رو به دنيا بياره! تا دو روزپيش تو دستگاه بود، ولي الان ديگه نيست! باور كنيد الان كه دارم اين حرفا رو ميزنم بغض نميذاره ادامه بدم! فردا من دانشگاه دارم، وگرنه با پدر و مادرم بايد ميرفتيم تبريز كه محل سكونته خالا ام هست تا خاله ام رو دلداري بديم! از طرف ديگه اون دختر 12-13 فاميلمون هنوز پيدا نشده! از طرف ديگه اون رفيقم كه بهمون خيانت كرده بود و پول تمام بچه هاي خوابگاه رو دزديده ( ما ازش شكايت كرديم) پيامك زده كه تا سه شنبه كه كميته انضباطيه دانشگاه حكم ميده از شكايتتون اگه برنگرديد خودكشي مي كنم!
اميدوارم سوءتفاهمات برطرف شده باشه! ديگه نمي تونم اينجا بمونم! شب خوش