جشن بزرگ ترنم غدیر............................بیاین تو

3ctor

عضو جدید
کاربر ممتاز
نام علی : عدالت، راه علی : سعادت،عشق علی : شهادت، ذکر علی : عبادت، عید علی : مبارک
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آقا سروش لینک‌های صوتی عالی بود. هندی از همش باحالتر بود




خواهش میکنم احسان عزیز...
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
واای خیلی فوق العاده بود تاپیک،ممنونم
علی الخصوص فایلای صوتی

اینم جمله ای از حضرت فاطمه (س)
همانا سعادتمند(به معنای) کامل و حقیقی کسی است که امام علی(ع) را در دوران زندگی و
پس از مرگش دوست داشته باشد.


امیدوارم به مام گوشه چشمی داشته باشن....

در ضمن بگم سیدای عزیز حواسشون باشه ما عیدی میخوایــــــــــــــما:)




دقیقا به نکته بسیار ظریف .لطیف.عمیق ودقیقی اشاره کردی.......
 

rozmary3000

اخراجی موقت
حضرت برای ذهن شما بزرگه شما همون خلیفه دوم بگو کافیه؟

سلام دوست عزيز

يك بقال وقتي از مغاز براي چند ساعت بيرون مي رود براي خود جانشين تعيين مي كند

حالا پيامبري به اون بزرگي و عظمت آيا ممكن بعد از خود جانشين تعيين نكرده باشد

و عمر و ابوبكر به قول شماخليفه خودشان براي پيامبر جانشين انتخاب كنند

و حضرت علي ع را 25 سال خانه نشين نموده
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزيز

يك بقال وقتي از مغاز براي چند ساعت بيرون مي رود براي خود جانشين تعيين مي كند

حالا پيامبري به اون بزرگي و عظمت آيا ممكن بعد از خود جانشين تعيين نكرده باشد

علیک سلام.
من دوست شما نیستم.
قیاستون در حد یک محصل دوره راهنمایی بود.
اینجور که من شنیدم میگن خلیفه چهارم جز بزرگترین و شجاعترین مردان عرب بوده .چگونه است که این مرد که همواره از زبانش بیان شده که در مقاابل ظلم و حق خوری بایستید تا 25 سال خانه نشین ماند بدون هیچ اعتراضی.نگید به خاطر مصالح مسلمین که خود خلیفه چهارم بعد از خلیفه سوم هیچ علاقه ای به پذیرش ردای خلافت نداشت اما به خاطر مصالح مسلمین قبول کرد اگر بعد از وفات پیامبر می دانست که او باید جانشین می بود و جانشینی حق مسلم اوست هیچگاه کوتاه نمیامدو بدون شک اقدام می کرد

واما در پاسخ به توهیناتتان .میگن خدا روزی به عدالت قضاوت میکند.امیدوارم روزی میان شمای که توهین میکنی با بزرگان ما قضاوت بکنه.
 

rozmary3000

اخراجی موقت
Download
Play
مولا امیر المومنین

Download
Play
ثنای علی

Download
Play
پادشه خوبان

Download
Play
سلطان سخا

Download
Play
تو حیدر من

Download
Play
علی علی یا علی

Download
Play
مولا جانم

Download
Play
امیر دلها یا مولا

Download
Play
تواشیح 1

Download
Play
دست تولی

Download
Play
تواشیح 2

Download
Play
حیدر یا مولا

Download
Play
تواشیح 3

Download
Play
مددی یا مولا

Download
Play
قوالی 1

Download
Play
مظلوم علی

Download
Play
قوالی3

Download
Play
قوالی 2

Download
Play
قوالی 5

Download
Play
قوالی

سلام دوست عزيز

آفرين بر شما خيلي عالي بود

اجرتان با خدا
 

rozmary3000

اخراجی موقت
سلام دوست عزيز

يك بقال وقتي از مغاز براي چند ساعت بيرون مي رود براي خود جانشين تعيين مي كند

حالا پيامبري به اون بزرگي و عظمت آيا ممكن بعد از خود جانشين تعيين نكرده باشد

علیک سلام.
من دوست شما نیستم.
قیاستون در حد یک محصل دوره راهنمایی بود.
اینجور که من شنیدم میگن خلیفه چهارم جز بزرگترین و شجاعترین مردان عرب بوده .چگونه است که این مرد که همواره از زبانش بیان شده که در مقاابل ظلم و حق خوری بایستید تا 25 سال خانه نشین ماند بدون هیچ اعتراضی.نگید به خاطر مصالح مسلمین که خود خلیفه چهارم بعد از خلیفه سوم هیچ علاقه ای به پذیرش ردای خلافت نداشت اما به خاطر مصالح مسلمین قبول کرد اگر بعد از وفات پیامبر می دانست که او باید جانشین می بود و جانشینی حق مسلم اوست هیچگاه کوتاه نمیامدو بدون شک اقدام می کرد

واما در پاسخ به توهیناتتان .میگن خدا روزی به عدالت قضاوت میکند.امیدوارم روزی میان شمای که توهین میکنی با بزرگان ما قضاوت بکنه.

حضرت علي خليفه چهارم نيست ايشان امام اول شيعيان جهان هست و امام دو حضرت حسن ع و ... مي باشند

از خدا ميخوام در روز قيامت باهم باشيم تا نشان بدم حقانيت حضرت علي ع و چهره واقعي قاتل حضرت فاطمه س جناب ابوبكر و عمر را
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اعمریست که دمبدم علی می گویم
در حال نشاط و غم علی می گویم
تا حال علی گفته ام انشاءالله
تا آخر عمر هم علی می گویم
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
حضرت علي خليفه چهارم نيست ايشان امام اول شيعيان جهان هست و امام دو حضرت حسن ع و ... مي باشند

از خدا ميخوام در روز قيامت باهم باشيم تا نشان بدم حقانيت حضرت علي ع و چهره واقعي قاتل حضرت فاطمه س جناب ابوبكر و عمر را

خلیفه چهارم ماست.و امام اول شیعیان.
قاتل ؟وای خدا مردم از خنده؟اخه چطور میشه که خلیفه چهارم حتی بعد از به قول شما قتل همسرش حتی کوچکترین اعتراضی نکنه؟مگه امکان داره ؟اخه علی با اون همه شجاعت و دلاوری سکوت اختیار کرده در برابر قتل همسرش؟
چطور میشه که حسین بزرگوار اسم سه تا از فرزندانش که در کربلا شهید شدن اسم خلفای ماست ؟چطور میشه که یک نفر اسم قاتل مادرش را روی فرزندانش می گذارد؟
علی بزرگتر از انست که حقانیتش را شما ثابت کنی .او ثابت شده خداییه.
شما خودت را ثابت کن که ............
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست اگر منطقی هستی دربارهی اثبات حضرت علی با هم بحث کنیم تا بهت ثابت کنم
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
از جمله آيات كريمه كه روز غدير، هجدهم ذى الحجّة سال حجّة الوداع (دهم از هجرت)نازل شده، قول خداى تعالى است در سوره مائده:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ

علاوه بر تمامي علماي شيعه، 30 تن از علماي اهل تسنن برآنند كه اين آيه در غدير خم نازل شده است، اين علما عبارتند از: (1)

1- حافظ ابو جعفر محمّد بن جرير طبرى


2- حافظ، ابن ابى حاتم، ابو محمّد حنظلى رازى


3- حافظ، ابو عبد اللّه محاملى متوفاى 330 در امالى خود


4- حافظ ابو بكر فارسى، شيرازى، در كتاب خود «ما نزل من القرآن في امير المؤمنين»


5- حافظ، ابن مردويه، متولد سال 323 و متوفاى سال 416


6- ابو اسحق ثعلبى- نيشابورى در تفسير خود «الكشف و البيان»


7- حافظ ابو نعيم اصفهانى متوفاى سال 430 در تأليف خود «ما نزل من القرآن فى على عليه السّلام»


8- ابو الحسن واحدى نيشابورى متوفاى 468 در «اسباب النزول» ص 150


9- حافظ، ابو سعيد سجستانى متوفاى 477 در «كتاب الولايه»


10- حافظ، حاكم حسكانى، ابو القاسم در «شواهد التنزيل لقواعد التفصيل و التأويل»


11- حافظ، ابو القاسم ابن عساكر شافعى، متوفاى سال 571


12- ابو الفتح نظنزى در خصايص العلويّه


13- ابو عبد اللّه فخر الدين رازى شافعى، متوفّاى 606 در ج 3 تفسير كبير ص 636


14- ابو سالم نصيبى، شافعى، متوفاى 652 در «مطالب السؤال» ص 16


15- حافظ، عزّ الدين رسعنى موصلى، حنبلى، متولّد سال 589 و متوفّاى 661 در تفسير خود


16- شيخ الاسلام، ابو اسحق حموينى متوفّاى 722 در «فرايد السمطين»


17- سيد على همدانى متوفاى 786 در «مودّة القربى»


18- بدر الدين ابن عينى حنفى متولّد 762 و متوفّاى 855 در كتاب «عمدة القارى»


19- نور الدين ابن صباغ مالكى مكى متوفّاى 855 در «فصول المهمّه» ص 27


20- نظام الدين قمى نيشابورى در ج 6 تفسير خود در ص 170


21- كمال الدين ميبدى، متوفّاى بعد از سال 908 در شرح ديوان اميرالمؤمنين عليه‌السّلام در ص 415


22- جلال الدين سيوطى، شافعى، متوفّاى 911، در ج 2 «الدرّ المنثور» ص 298


23- سيّد عبد الوهاب بخارى، متولّد 869 و متوفاى 932


24- سيّد جمال الدين شيرازى متوفّاى 1000 در اربعين خود


25- محمّد محبوب العالم در تفسير خود مشهور به تفسير شاهى


26- ميرزا محمّد بدخشانى در «مفتاح النجا»


27- قاضى شوكانى، متوفّاى 1250 در تفسير خود «فتح القدير» ج 3 ص 57


28- سيد شهاب الدين آلوسى، شافعى، بغدادى، متوفّاى 1270در ج 2 «روح المعانى» ص 348


29- شيخ سليمان قندوزى، حنفى متوفّاى 1293 در «ينابيع الموده» ص 120


30- شيخ محمّد عبده مصرى متوفّاى 1323 در ج 6 تفسير «المنار» ص 463


اكمال دين بولايت‏
 

rozmary3000

اخراجی موقت
خلیفه چهارم ماست.و امام اول شیعیان.
قاتل ؟وای خدا مردم از خنده؟اخه چطور میشه که خلیفه چهارم حتی بعد از به قول شما قتل همسرش حتی کوچکترین اعتراضی نکنه؟مگه امکان داره ؟اخه علی با اون همه شجاعت و دلاوری سکوت اختیار کرده در برابر قتل همسرش؟
چطور میشه که حسین بزرگوار اسم سه تا از فرزندانش که در کربلا شهید شدن اسم خلفای ماست ؟چطور میشه که یک نفر اسم قاتل مادرش را روی فرزندانش می گذارد؟
علی بزرگتر از انست که حقانیتش را شما ثابت کنی .او ثابت شده خداییه.
شما خودت را ثابت کن که ............

نحوه اسلام آوردن عمر بن خطاب در منابع اهل تسنن چگونه آمده است ؟
گروه اهل سنت



سؤال كننده : محمد علي رزمي
[h=2]پاسخ :[/h]زماني كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در مكه مبعوث شده و دين اسلام را در ميان مردم به صورت علني اعلام فرمود ، با مخالفت قريش و به ويژه سران آن‌ها روبرو شدند . از آن جاي كه سران قريش قدرت گرفتن دين اسلام را با منافع خود در تضاد مي‌ديدند ، در برابر رشد روز افزون دين مبين اسلام وحشت كرده و جنگ همه جانبه‌اي را آغاز كردند ؛ تا جايي كه هر كسي را كه مسلمان مي‌شد ؛ به ويژه اگر از بردگان و كنيزان بود ، به شدت مورد آزار و اذيت قرارمي‌ دادند تا از دين اسلام دست بكشند .
نمونه بارز آن كشته شدن ياسر و همسرش سميه ، پدر و مادر عمار بود كه تحت شكنجه مشركان قريش به شهادت رسيدند.
[h=2]ايمان آوردن عمر ، از ديدگاه اهل تسنن :[/h]عمر بن الخطاب نيز كه از سران قريش به شمار مي‌آمد ، طبق شهادت بزرگان اهل سنت ، از كساني بود كه در برابر دين اسلام و پيامبر گرانقدر اسلام مقاومت شديدي مي‌كرد و هر كسي را كه مسلمان مي‌شد آزار و شكنجه قرار مي داد ؛ تا آن جا كه بسياري از مشركين از ترس وي اسلام نمي‌آوردند و يا اسلام خود را مخفي مي‌كردند و اگر اسلام آنان علني مي شد توسط عمر بن خطاب شكنجه مي‌شد . ما در اين جا فقط به دو مورد اكتفا مي كنيم .
[h=3]اذيت و آزار مسلمانان توسط عمر :[/h]ذهبي در تاريخ الإسلام و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند :
عن عبد العزيز بن عبد الله بن عامر بن ربيعة عن أمه ليلى قالت : كان عمر من أشد الناس علينا في إسلامنا فلما تهيأنا للخروج إلى الحبشة جاءني عمر وأنا على بعير نريد أن نتوجه فقال : إلى أين يا أم عبد الله ؟ فقلت : قد آذيتمونا في ديننا فنذهب في أرض الله حيث لا نؤذى في عبادة الله فقال : صحبكم الله ثم ذهب فجاء زوجي عامر بن ربيعة فأخبرته بما رأيت من رقة عمر بن الخطاب فقال : ترجين أن يسلم ؟ قلت : نعم قال : فوالله لا يسلم حتى يسلم حمار الخطاب . يعني من شدته على المسلمين .
عبد الله بن عامر بن ربيعه از مادرش ليلى نقل مى کند که گفت : عمر از سختگير ترين مردمان در مورد اسلام آوردن ما بود ( مانع ما مى شد ) ؛ وقتى که خواستيم به حبشه برويم عمر به نزد من آمد در حاليکه من بر شترى بودم و مى خواستم که به راه بيفتم ؛ پس گفت : اى أم عبد الله به کجا مى روى ؟ پاسخ دادم : شما ما را به خاطر دينمان آزار داديد ؛ پس در زمين خدا به جايى مى رويم که به خاطر بندگى خدا آزار نشويم ! پس گفت : خدا همراه شما باشد ؛ پس شوهرم عامر بن ربيعة به نزد من آمد و او را از آنچه که ديده بودم يعنى آرام شدن عمر ، با خبر کردم ؛ پس او به من گفت : آيا اميد دارى که اسلام بياورد ؟ پاسخ دادم : آرى ؛ گفت : قسم به خدا او اسلام نمى آورد تا اينکه الاغ خطاب هم اسلام آورد ( يعنى حتى اگر الاغ هم اسلام بياورد او اسلام نمى آورد ) از بس که بر مسلمانان سخت گير بود .
تاريخ الإسلام ، ذهبي ، ج1 ،‌ ص181 و الكامل في التاريخ ، ج2 ،‌ ص 84 و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج 3 ، ص 100 و المستدرك ، الحاكم النيسابوري ، ج 4 ، ص 58 – 59 و السيرة النبوية ، ابن كثير ، ج 2 ، ص 32 – 33 و سيرة النبي (ص ) ، ابن هشام الحميري ، ج 1 ، ص 229 و ... .
[h=3]نحوه اسلام آوردن عمر :[/h]بسياري از علماي اهل سنت و از جمله ذهبي در تاريخ الاسلام ، محمد بن سعد در الطبقات الكبري و ابن عساكر در تاريخ دمشق ، اسلام آوردن عمر را اين گونه نقل كرده‌اند :
عن أنس بن مالك قال : خرج عمر رضي الله عنه متقلدا السيف فلقيه رجل من بني زهرة فقال له : أين تعمد يا عمر ؟ قال : أريد أن أقتل محمدا !
قال : وكيف تأمن في بني هاشم وبني زهرة وقد قتلت محمدا ؟
فقال : ما أراك إلا قد صبأت . قال : أفلا أدلك على العجب إن ختنك وأختك قد صبآ وتركا دينك .
فمشى عمر فأتاهما وعندهما خباب فلما سمع بحس عمر توارى في البيت فدخل فقال : ما هذه الهينمة ؟ وكانوا يقرءون طه قالا : ما عدا حديثا تحدثناه بيننا قال : فلعلكما قد صبأتما ؟ فقال له ختنه : يا عمر إن كان الحق في غير دينك ؟ فوثب عليه فوطئه وطئا شديدا فجاءت أخته لتدفعه عن زوجها فنفحها نفحة بيده فدمي وجهها فقالت وهي غضبى : وإن كان الحق في غير دينك إني أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله .
فقال عمر : أعطوني الكتاب الذي هو عندكم فأقراه وكان عمر يقرأ الكتاب فقالت أخته : إنك رجس وإنه لا يمسه إلا المطهرون فقم فاغتسل أو توضأ فقام فتوضأ ثم أخذ الكتاب فقرأ ( طه ) حتى انتهى إلى : * ( إنني أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدني وأقم الصلاة لذكري ) *
فقال عمر : دلوني على محمد فلما سمع خباب قول عمر خرج فقال : أبشر يا عمر فإني أرجو أن تكون دعوة رسول الله صلى الله عليه وسلم لك ليلة الخميس : اللهم أعز الإسلام بعمر بن الخطاب أو بعمرو بن هشام . وكان رسول الله صلى الله عليه وسلم في أصل الدار التي في أصل الصفا .
فانطلق عمر حتى أتى الدار وعلى بابها حمزة وطلحة وناس فقال حمزة : هذا عمر إن يرد الله به خيرا يسلم وإن يرد غير ذلك يكن قتله علينا هينا قال : والنبي صلى الله عليه وسلم داخل يوحى إليه فخرج حتى أتى عمر فأخذ بمجامع ثوبه وحمائل السيف فقال : ما أنت بمنته يا عمر حتى ينزل الله بك من الخزي والنكال ما أنزل بالوليد بن المغيرة ؟ فهذا عمر اللهم أعز الإسلام بعمر فقال عمر : أشهد أن لا إله إلا الله وأنك عبد الله ورسوله .
تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 1 ، ص 174 – 175 و تاريخ المدينة ، ابن شبة النميري ، ج 2 ، ص 657 – 659 و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 44 ، ص 34 – 35 و الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 3 ، ص 267 – 269 و... .
از انس بن مالک روايت شده است که عمر در حاليکه شمشير به همراه داشت از خانه بيرون شد ؛ پس شخصى از بنى زهره او را ديد وگفت : اى عمر ، قصد کجا داري؟
پاسخ داد : مى خواهم محمد را بکشم !!
گفت : اگر محمد را بکشى ، چگونه از بنى هاشم وبنى زهره در امان خواهى بود ؟
عمر پاسخ داد : به گمانم که تو نيز دست از دين خود برداشته اى ( و مسلمان شده اى )
آن شخص گفت : آيا مى خواهى تو را بر چيزى شگفت ، راهنمايى کنم ؟ داماد تو و خواهرت نيز از دين خويش بيرون شده اند !!!
پس عمر به راه افتاده و به نزد ايشان رفت ؛ خباب نيز در آنجا بود و وقتى که آمدن عمر را احساس کرد در خانه پنهان شد ؛ عمر گفت : اين سر و صداها چيست ؟ - ايشان سوره طاها را تلاوت مى کردند – پاسخ دادند : چيزى جز سخنانى که به هم مى گفتيم نبود ؛ عمر گفت : و شايد شما از دين بيرون شديد ؟
داماد عمر به او پاسخ داد : اى عمر ؛ اگر حق در غير دين تو باشد چه خواهى کرد ؟
عمر بر او جهيده و او را لگد کوب نمود ، پس خواهرش هم آمد تا از شوهرش دفاع کند اما عمر چنان با دست بر صورت او کوبيد که صورت او خونين شد ؛ پس خواهرش در حال عصبانيت گفت : اگر حق در غير دين تو باشد پس من شهادت مي‌دهم که خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و فرستاده اوست .
پس عمر گفت : کتابي را که در نزد شماست به من بدهيد – عمر خواندن مى دانست – پس خواهرش به او گفت : تو کثيف هستى و غير از پاکيزگان نبايد اين کتاب را لمس کنند ؛ برخيز و غسل بنما يا وضو بگير ؛ پس او وضو گرفت و کتاب را گرفته و خواند : طه ؛ تا به اين جا رسيد که « اننى انا الله لا اله الا انا فاعبدنى وأقم الصلاة لذکرى »
عمر گفت : من را به نزد محمد ببريد ؛ وقتى که خباب کلام عمر را شنيد گفت : بشارت بادت اى عمر ؛ اميدوارم که دعاى رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم در شب پنجشنبه که گفتند : « خدايا اسلام را به وسيله عمر بن خطاب يا عمرو بن هشام عزيز بنما » در مورد تو مستجاب شده باشد ؛ و در اين هنگام رسول خدا در خانه خويش در پاى کوه صفا بودند .
پس عمر به راه افتاده و به در خانه رسول خدا رفت ؛ و حمزه و طلحه و عده اى نيز درب خانه حضرت بودند ؛ پس حمزه گفت : اين شخص عمر است که اگر خدا در مورد او خير مقدر کرده باشد مسلمان مى شود ؛ و اگر غير اين را اراده کرده باشد کشتن او براى ما آسان است ؛ رسول خدا نيز در خانه بودند در حاليکه به ايشان وحى صورت مى گرفت ؛ پس از خانه بيرون آمدند و به کنار عمر رسيدند ، پس او دست به کمر بند و محل بستن شمشير برد ؛ پس حضرت فرمودند : اى عمر نمى خواهى بس کنى ؟ تا اينکه خداوند همان ذلتى را که بر وليد بن مغيره وارد کرد ، بر تو نيز فرود آورد ؟ اين شخص عمر است ، خدايا اسلام را با عمر عزيز بنما !!! پس عمر گفت : شهادت مى دهم که خدايى جز خداى يگانه نيست و اينکه تو بنده و فرستاده خدايى .
[h=3]عمر، با تضمين عاص بن وائل، اسلام را پذيرفت:[/h]برخي ادعا مي‌كنند كه قبل از اسلام آوردن عمر، كسي جرأت نمي‌كرد در خانه كعبه علني نماز بخواند و مسلمانان مخفيانه به عبادت مي‌پرداختند، با اسلام آ‌وردن عمر مسلمانان شجاع شدند و ...
اين مسأله با روايتي كه در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن نقل شده است،‌ كاملا در تعارض است ؛ بلكه به شدت از مسلمان شدن مي‌ترسيد و از ترس اين كه توسط مشركان كشته نشود، در خانه خود مخفي شده بود؛ اما با تضميني كه عاص بن وائل به او داد، علنا اسلام را پذيرفت . محمد بن اسماعيل بخاري در صحيح خود مي‌نويسد:
حدثنا يحيى بن سُلَيْمَانَ قال حدثني بن وَهْبٍ قال حدثني عُمَرُ بن مُحَمَّدٍ قال فَأَخْبَرَنِي جَدِّي زَيْدُ بن عبد اللَّهِ بن عُمَرَ عن أبيه قال بَيْنَمَا هو في الدَّارِ خَائِفًا إِذْ جَاءَهُ الْعَاصِ بن وَائِلٍ السَّهْمِيُّ أبو عَمْرٍو عليه حُلَّةُ حِبَرَةٍ وَقَمِيصٌ مَكْفُوفٌ بِحَرِيرٍ وهو من بَنِي سَهْمٍ وَهُمْ حُلَفَاؤُنَا في الْجَاهِلِيَّةِ فقال له ما بَالُكَ قال زَعَمَ قَوْمُكَ أَنَّهُمْ سيقتلونني إن أَسْلَمْتُ قال لَا سَبِيلَ إِلَيْكَ بَعْدَ أَنْ قَالَهَا أَمِنْتُ فَخَرَجَ الْعَاصِ فَلَقِيَ الناس قد سأل بِهِمْ الْوَادِي فقال أَيْنَ تُرِيدُونَ فَقَالُوا نُرِيدُ هذا بن الْخَطَّابِ الذي صبأ قال لَا سَبِيلَ إليه فَكَرَّ الناس .
عبد اللّه بن عمر مى‏گويد: عمر ، در حالى كه ترسيده بود، در خانه مانده بود كه عاص بن وائل آمد و به او گفت: تو را چه مى‏شود؟ گفت: قوم تو مى‏گويند كه اگر اسلام بياورم مرا مى‏كشند. گفت: بعد از آنكه من تو را امان دادم كسى با تو كارى ندارد. عاص خارج شد مردم را ديد كه به سوئى مى‏روند گفت: كجا مى‏رويد؟ گفتند: اين پسر خطاب را كه اسلام آورده مى‏جوئيم گفت: كارى به او نداشته باشيد؛ پس مردم بازگشتند.
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج 3 ص 1403، ح3651، بَاب إِسْلَامُ عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضي الله عنه ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
عاص بن وائل، همان كسي است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله را مسخره مي‌كرد كه خداوند در باره او اين آيه را نازل كرد:
إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئينَ. الحجر/95.
ما شرّ استهزاكنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.
او همان كسي است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله را «ابتر» ناميد و خداوند در جواب او كوثر را به پيامبرش مرحمت فرمود و خود او را «ابتر» لقب داد:
إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر. فَصَلّ‏ِ لِرَبِّكَ وَ انحَْرْ. إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتر.
آيا اگر واقعا، عمر آن قدر شجاع و دلاور بود كه اسلام آوردن او ضربه بزرگي به مشركان به شمار مي‌رفت و اسلام با ايمان آوردن او عزيز مي‌شد، چرا عاص بن وائل كه از سرسخت‌ترين دشمنان اسلام بود به او امان داد و مردم را از كشتن او منصرف كرد؟
يا اين مطالبي كه اهل سنت در باره اسلام آوردن عمر نقل مي‌كنند افسانه است، يا عاص بن وائل از اين كار هدفي داشته و عمر را به خاطر مسائل ديگر به اسلام آوردن تشويق كرده است.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
و از جمله آيات كه در روز غدير در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شد اين آيه است:


الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً (سوره مائده: 3)


اماميّه به طور عموم و بدون استثناء اتفاق دارند باينكه: اين آيه كريمه پيرامون نصّ غدير نازل شده است‏. (2)

روايات مربوط به وقت نزول اين آيه


1- حافظ، ابو جعفر، محمّد بن جرير طبرى متوفاى سال 310، در «كتاب الولايه»


2- حافظ، ابن مردويه، اصفهانى، متوفاى 410


3- حافظ، ابو نعيم اصفهانى، متوفاى 430 در كتاب خود (ما نزل من القرآن فى على عليه السّلام)


4- حافظ، ابو بكر، خطيب بغدادى، متوفاى 463، در تاريخ خود، جلد 8 ص 290


5- حافظ، ابو سعيد سجستانى، متوفاى 477 در كتاب الولاية


6- ابو الحسن ابن المغازلي شافعي، متوفاى 483 در مناقب


7- حافظ، ابو القاسم، حاكم حسكانى


8- حافظ، ابو القاسم ابن عساكر شافعى، دمشقى، متوفاى 571


9- اخطب خطبا، خوارزمى، متوفاى 568 در «مناقب» ص 80


10- ابو الفتح نطنزى در كتاب خود «الخصايص العلويّه»


11- ابو حامد سعد الدين صالحانى، در توضيح الدلايل على ترجيح الفضايل


12- ابو المظفّر، سبط ابن جوزى، حنفى، بغدادى، متوفاى 654 در تذكره خود ص 18


13- شيخ الاسلام حموينى حنفى، متوفاى 722 در باب دوازدهم از «فرايد السمطين»


14- عماد الدين ابن كثير قرشى دمشقى شافعى متوفاى 774، در جلد 2 تفسيرش ص 14


15- جلال الدين سيوطى شافعى، متوفاى 911 در جلد 2 «درّ المنثور» ص 259


16- ميرزا محمّد بدخشى، در «مفتاح النجا»


عذاب واقع‏(3)

از جمله آيات نازله بعد از نصّ غدير قول خداى تعالى است در سوره «المعارج» سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ‏ كه علاوه بر اعتقاد شيعه به آن، جمعى از علماى اهل سنت كه شخصيت شان مورد تصديق است آنرا در كتب تفسير و حديث ثبت و ضبط نموده‏اند.


1- حافظ، ابو عبيد هروى در تفسير خود «غريب القرآن»


2- ابو بكر نقّاش موصلى بغدادى در تفسير خود «شفاء الصدور»


3- ابو اسحق ثعلبى نيشابورى در تفسير خود «الكشف و البيان»


5- ابو بكر، يحيى قرطبى، در تفسير خود در سوره «المعارج»


6- شمس الدين، ابو المظفّر، سبط ابن جوزى، حنفى، در تذكره خود صفحه 19


7- شيخ ابراهيم بن عبد اللّه يمنى وصّابى شافعى در كتاب خود «الاكتفاء في فضل الاربعة الخلفاء»


8- شيخ الاسلام حموينى در «فرايد السمطين» باب سيزدهم


9- شيخ محمّد زرندى، حنفى در دو كتاب خود «معارج الوصول» و «درر السمطين»


10- شهاب الدين احمد دولت آبادى در كتاب خود «هداية السعداء» در جلوه دوم از هدايت هشتم


11- نور الدين بن صباغ مالكى مكّى در «الفصول المهمّه» صفحه 26


12- سيد نور الدين حسنى سمهودى شافعى در «جواهر العقدين»


13- ابو السعود عمادى، در جلد 8 تفسيرش ص 292


14- شمس الدين شربينى قاهرى شافعى، در جلد 4 تفسيرش السراج المنير، صفحه 364


15- سيد جمال الدين شيرازى در كتاب خود الاربعين في مناقب امير المؤمنين عليه السّلام


16- شيخ زين الدين مناوى شافعى در كتاب خود فيض القدير فى شرح الجامع الصغير) جلد 6 صفحه 218


17- سيد ابن عيد روس حسينى يمنى، در كتاب خود العقد النبوى و السرّ المصطفوى


18- شيخ احمد بن با كثير مكى شافعى در تأليف خود وسيلة المآل فى عدّ مناقب الآل


19- شيخ عبد الرحمن صفورى در ج 2 كتاب خود نزهت، ص 242


20- شيخ برهان الدين على حلبى، شافعى، در ج 3 السيرة الحلبيّه، ص 302


21- سيد محمود بن محمّد قادرى، مدنى، در تأليف خود الصراط السوى في مناقب النبيّ صلى اللّه عليه و آله


22- شمس الدين حفنى شافعى، در شرح جامع صغير سيوطى ج 2 ص 387


23- شيخ محمّد صدر العالم سبط شيخ ابو الرضا، در كتاب خود «معارج العلى فى مناقب المرتضى»


24- شيخ محمّد محبوب العالم، اين داستان را در تفسير خود مشهور به «تفسير شاهى»


25- ابو عبد اللّه زرقانى مالكى، در شرح «المواهب اللّدنيّه» جلد 7 ص 13


26- شيخ احمد بن عبد القادر حفظى شافعى در كتاب خود «ذخيرة المآل في شرح عقد جواهر اللآل»


27- سيد محمّد بن اسماعيل يمانى در كتاب خود «الروضة النديّه في شرح التحفة العلويه»


28- سيد مؤمن شبلنجى شافعى مدنى، در كتاب خود «نور الابصار في مناقب آل بيت النبي المختار» ص 78


29- استاد شيخ محمّد عبده مصرى در تفسير «المنار» جلد 6 ص 464


منبع تحقیق:

(1) . ترجمه الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص 89- 107.


(2) . ترجمه الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص 116- 126.

(3) . ترجمه الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص 127- 137.
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خلیفه چهارم ماست.و امام اول شیعیان.
قاتل ؟وای خدا مردم از خنده؟اخه چطور میشه که خلیفه چهارم حتی بعد از به قول شما قتل همسرش حتی کوچکترین اعتراضی نکنه؟مگه امکان داره ؟اخه علی با اون همه شجاعت و دلاوری سکوت اختیار کرده در برابر قتل همسرش؟
چطور میشه که حسین بزرگوار اسم سه تا از فرزندانش که در کربلا شهید شدن اسم خلفای ماست ؟چطور میشه که یک نفر اسم قاتل مادرش را روی فرزندانش می گذارد؟
علی بزرگتر از انست که حقانیتش را شما ثابت کنی .او ثابت شده خداییه.
شما خودت را ثابت کن که ............
دوست عزیز اگر مردش هستی بیا تا برات ثابت کنم
 

rozmary3000

اخراجی موقت
خلیفه چهارم ماست.و امام اول شیعیان.
قاتل ؟وای خدا مردم از خنده؟اخه چطور میشه که خلیفه چهارم حتی بعد از به قول شما قتل همسرش حتی کوچکترین اعتراضی نکنه؟مگه امکان داره ؟اخه علی با اون همه شجاعت و دلاوری سکوت اختیار کرده در برابر قتل همسرش؟
چطور میشه که حسین بزرگوار اسم سه تا از فرزندانش که در کربلا شهید شدن اسم خلفای ماست ؟چطور میشه که یک نفر اسم قاتل مادرش را روی فرزندانش می گذارد؟
علی بزرگتر از انست که حقانیتش را شما ثابت کنی .او ثابت شده خداییه.
شما خودت را ثابت کن که ............

جوابتو بگير

یکی از جنایات عمر حصر حضرت فاطمه(س) میان در و دیوار، آتش زدن منزل امام علی(ع) و کشاندن ایشان (مکبد الیدین) است. استدعا دارد بفرمایید این مطلب در کتب اهل سنت نیز نقل شده است (گویا علامه شیعی سید حسن فضل الله مفتی لبنان این مطلب را به کلی انکار می کنند.) قبول کردن آن کمی مشکل است چگونه ابن عبدود کش، فاتح خیبر، دلیر لیله المبیت، ... می ایستند تا دستانش را ببندند طفلش را بکشند و منزلش را آتش بزنند؟ آیا گفتن اینکه برای بقای اسلام چنین کردند فقط یک نوع توجیه نیست؟ راستی آن زمان ایشان چند فرزند داشتند؟ فرزندانشان کجا بودند؟ برادرانشان کجا بودند؟ چگونه کسی به حمایتشان نیامد؟ پس غیرت و حمیت بنی هاشم کجاست؟



و اين جواب ديگر

آنچه نسبت به حضرت زهرا(س) گستاخى شده، در کتاب‏هاى معتبر تاریخى ما و اهل سنت (همانند شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید و الصواعق المحرقه ابن حجر عسقلانى و...) آمده است. اما این که چرا على(ع) و بنى‏هاشم اقدامى نکردند؟ باید گفت: روش حضرت على(ع) در برخورد با خلفا، مدارا با آنان بوده است. از این رو گاهى در نماز آنان شرکت مى‏کردند و هم در امور مهم آن حضرت طرف مشورت آنان قرار مى‏گرفتند و هم آن که وصلت‏هاى نزدیک خانوادگى داشتند. اسماء همسر ابوبکر از نزدیک‏ترین افراد به اهل بیت(ع) بود. به عبارت واضح‏تر عمل حضرت على(ع) با خلفا، همانند عمل پیامبر(ص) با آنان در زمان حیاتشان بوده است. این قضایا، هیچ تضادى با متفاوت بودن نقطه نظرات فکرى و اعتقادى ندارد. البته در این نوع رفتار، درس‏هاى بسیار مهمى براى مسلمانان در جهت وحدت و همبستگى - در بین اختلاف نظرهاى اساسى - وجود دارد. سکوت معنادار على(ع) پس از غصب خلافت و دست نبردن به شمشیر علل بسیارى دارد که به برخى از آنها اشاره مى‏شود. الف) شرایط سیاسى و اجتماعى امت اسلام پس از رحلت پیامبر(ص): وقتى رهبر یک حرکت عظیم تاریخى که بنیان‏هاى جامعه آن روز را زیرو رو کرده و اندیشه و نظامى نوین برقرار نموده از میان مردم مى‏رود بهترین شرایط براى حرکت ارتجاعى و ضد تکاملى فراهم مى‏آید حال اگر در داخل امت و در بین سران آن نیز درگیرى بوجود آید روشن است که امور آن جامعه و امت هیچ گاه به سامان نخواهد رسید و چه بسا نتایج همه حرکتهاى قبلى نیز از دست برود. در صدر اسلام نیز دقیقا همین شرایط پیش آمد دشمنان خارجى حرکت عظیم اسلام همانند روم و ایران آن زمان از یکسو منافقان و عناصر ارتجاعى داخلى از سویى دیگر منتظر فراهم آمدن شرایطى بودند تا نهال نورسته اسلام را از بیخ برکنند. اگر فرضا على(ع) براى احقاق حق دست به شمشیر مى‏برد مسلما جنگ دامنه‏دارى درگیر مى‏شد که پایان آن چیزى جز از بین رفتن زحمات پیامبر(ص) نبود. ب ) اقدام براى یک حرکت اجتماعى آن هم به صورت نظامى نیازمند شرایط مختلف و آمادگیهاى مختلف است و به دلایل مختلفى این زمینه پس از ارتحال پیامبر(ص) وجود نداشت. على(ع) (بنابر نقل تاریخ) بارها بزرگان اصحاب را براى ایجاد حرکتى بر علیه وقایع پیش آمده فراخواند ولى جز معدودى انگشت شمار به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. از سوى دیگر شرایط محیط و افکار عمومى نیز آمادگى قبولى نبردى داخلى در بین اصحاب پیامبر(ص) را نداشت زیرا همگان انتظار داشتند که اصحاب بزرگ پیامبر(ص) پس از آن حضرت همانند او عمل نمایند و محور وحدت جامعه باشند نه اینکه به نزاع و درگیرى در بین خود اقدام نمایند. خلاصه سخن آنکه على(ع) براى حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن از احقاق حق خلافت خویش خوددارى نمود تا ریشه‏هاى اسلام در پرتو تعالیم پیامبر و قرآن و اهل بیت استحکام یابد. لذا على(ع) تا آن روزى که مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند از خلافت ظاهرى برکنار ماند. نکته دیگرى که شایان توجه است آنکه در امور داخلى امت اسلامى روا نیست که هر کس براى احقاق حق خود دست به شمشیر ببرد و مسلحانه و به زور در صدد احقاق حق خود باشد از روش على(ع) و دیگر ائمه چنین بر مى‏آید که آنان براى احقاق حق خود در جامعه هرگز و ابتدا دست به شمشیر نبرده‏اند بلکه سعى آنها بر این بوده که با روشنگرى و تبلیغ حقیقت زمینه را براى یک حرکت عمومى در جامعه فراهم نمایند. در برخى از روایات و اسناد تاریخى این مسأله تایید گردیده و سر آن حفظ وحدت و انسجام اجتماعى و جلوگیرى از سوء استفاده کسانى است که وراى اختلاف امام(ع) و خلفا اهداف سیاسى شکننده دیگرى را دنبال مى‏کردند. به همین جهت از زبان امام على(ع) مى‏خوانیم: «دیدم صبر کردن خردمندى است پس صبر کردم در حالتى که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود...»، V}(نهج‏البلاغه، خطبه 3 شقشقیه){V
در مورد هجوم به خانه حضرت فاطمه، علمای اهل سنت چند دسته شده اند. یک دسته روایات را قبول کرده اند و آنها را در کتاب های خود آورده اند. یک دسته از علمای اهل سنت می گویند: این روایات را شیعیان ساخته اند. به عنوان مثال نویسنده ملل و نحل می گوید: این افتراء است که عمر بن خطاب به حضرت فاطمه زهرا آسیب رساند واو را زد و در نتیجه بچه آن حضرت سقط کرد V}(الملل والنحل، شهرستانی، ج 1، ص 59).){V باید به شهرستانی گفت که این روایات را علمای اهل سنت نوشته ا ند نه این که فقط شیعه نوشته باشند. برخی از علمای اهل سنت می گویند حمله به خانه فاطمه و آتش به در زدن از طریق راویان مورد اعتماد روایت نشده است V}(شرح قوشچی تجرید، ص 483، س 6، چاپ رحلی).{V باید به ایشان گفت که اکثر مطالب تاریخی، راویانش ثقه نیستند و اگر بنا باشد در هر مسأله تاریخی، راویان ثقه و مورد اعتماد پیدا کنیم در این صورت هیچ مسأله تاریخی، قابل قبول نخواهد بود. مسائل تاریخی روش خاص خود را دارد و باید با آن روش به تحقیق پرداخت. مسأله ای که این همه روایات شیعه آن را مطرح کرده و از سوی دیگر علمای اهل سنت هم آن را نقل کرده اند با این که آنان مخالف این مسایل هستند، در این صورت چنین مسأله ای را نمی توان به آسانی رد کرد. قاضی عبدالجبار در کتاب مغنی بخش امامت ، ص 29 می گوید: اصلا نباید به این مسأله پرداخته شود که عمر بن خطاب به خانه فاطمه هجوم آورد. مطرح کردن این مسایل حلال نیست چون اگر این گونه عیب ها را عیب بدانیم و آن را ذکر کنیم در این صورت هیچ صحابه ای در امان نخواهد بود. برخی از منابع اهل سنت را در این باره ذکر می کنیم: در کتاب انساب الاشراف بلاذری، ج 2، ص 12، دارالیقظه العربیه آورده است: ابوبکر کسی را به دنبال علی بن ابیطالب فرستاد تا بیاید و بیعت کند ولی علی(ع) بیعت نکرد. پس از آن عمر در حالی که آتشی به همراه داشت به خانه علی بن ابی طالب رفت. فاطمه عمر را در خانه ملاقات کرد و گفت: آیا می خواهی در خانه ام را آتش بزنی؟ عمر گفت: بله. در تاریخ طبری ج 3، از ده مجلدی ها، ص 202، چاپ بیروت، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم آمده است: عمر بن خطاب به خانه علی آمد. طلحه، زبیر و عده ای از مهاجران در خانه علی بودند. عمر گفت: به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش می زنم مگر این که برای بیعت با ابوبکر به مسجد بروید. در کتاب العقد الفرید، ج 5، ص 12 چاپ دوم، مصر، تحقیق محمد سعید العریان، سال 1372 قمری، می گوید: آنان که بیعت نکردند عبارت بودند از علی، عباس، زبیر و سعد بن عباده. علی، عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر امتناع کردند با آنان مقاتله کن. عمر به همراه آتش به خانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: ای پسر خطاب! آیا آمده ای خانه ما را آتش بزنی؟! عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید. ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامه والسیاسه ، ج 1، ص 30، تحقیق علی شیری، منشورات رضی، می گوید: ابوبکر عمر را به سوی آنان که بیعت نکردند و در خانه علی بودند، فرستاد.عمر به خانه علی آمد و صدا زد. ولی کسی برای بیعت کردن بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آن که جان عمر در دست اوست یا باید بیرون بیایید و بیعت بکنید و یا خانه را بر سر آنان که در آن هستند، آتش می زنم. به او گفتند: ای عمر! فاطمه در آن خانه است. عمر گفت: ولو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند و بیعت کردند ولی علی بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا نمی خواهی از این متخلف بیعت بگیری؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو علی را بیاور. قنفذ آمد و علی به او گفت: چه کار داری؟ قنفذ گفت: خلیفه پیامبر تو را می خواهد. علی گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید. قنفذ برگشت و پیام علی را به ابوبکر رساند. ابوبکر بسیار گریه کرد. عمر دوباره به ابوبکر گفت: این متخلف را رها مکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد علی برو و بگو با خلیفه پیامبر بیعت بکند. قنفذ آمد و پیام ابوبکر را رساند. علی با صدای بلند گفت: سبحان الله آنچه را که برای او نیست برای خودش ادعا کرده است. قنفذ نزد ابوبکر برگشت. ابوبکر باز هم گریه کرد. پس از آن عمر برخاست و گروهی با عمر برخاستند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند، وقتی فاطمه صدای آنان را شنید با صدای بلند فریاد کرد: «یا ابتاه! یا رسول الله!» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابی قحافه مصیبت ها کشیدیم. وقتی که گروه مهاجم صدای فاطمه را شنیدند با گریه برگشتند و دلشان به حال فاطمه سوخت ولی عمر و عده ای ماندند. علی را بیرون آوردند و گفتند: بیعت بکن. علی گفت: اگر بیعت نکنم چه می کنید؟ گفتند: به خدا قسم گردنت را می زنیم. در کتاب الملل والنحل، ج 1، ص 59، س 8، چاپ دوم، قاهره، تخریج محمد بن فتح الله بدران آمده است: نظام می گوید: در روز بیعت عمر بن خطاب فاطمه را زد و فاطمه در اثر ضربت عمر بچه اش سقط شد و عمر فریاد می زد: خانه او را با آنان که در آن هستند آتش بزنید و در آن خانه جز علی، حسن، حسین و فاطمه کسی نبود. این چند مورد را برای نمونه آوردیم و همه این موارد را اهل سنت ذکر کرده اند. اگر می خواهید تمام روایات مربوط به این موضوع را ملاحظه بکنید می توانید به کتاب «مأساه الزهرا»، ج 2، نوشته سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی و «الهجوم علی بیت فاطمه» نوشته عبدالزهرا مهدی مراجعه کنید. در این کتاب ها همه روایات اهل سنت را آورده اند. روایات مربوط به هجوم به خانه حضرت فاطمه بسیار زیاد است و یکی دو تا نیست که احتمال ساختگی بودن آن را بدهیم. بسیاری از علمای اهل سنت این روایات را نقل کرده اند و اگر این روایات را در کنار روایات شیعه قرار بدهیم، اطمینان ما به صدق این روایات بیشتر می گردد. در مورد اهانت به فاطمه زهرا اگر شیعیان روایت نقل بکنند، اهل سنت می توانند انکار کنند ولی اگر خود آنها هم این مطلب را نقل بکنند دیگر نمی توان انکار کرد. درباره علت هجوم به فاطمه زهرا باید گفت: در آن شرایط حساس که خلافت را غصب کرده بودند، اگر بنی هاشم و به خصوص علی(ع) بیعت نمی کردند کار غاصبان خلافت پیش نمی رفت. بنابراین یکی از انگیزه های آنان این بود که خلافتشان تثبیت بشود گرچه انگیزه های دیگر هم در بین بود.
این گونه مطلب، در هیچ کدام از کتاب های اهل سنت نیامده است و آنان به این شکل ندارند و لکن اهل سنت تا این جا را آورده اند که «عمر بن خطاب آتش آورد و گفت: بیایید و بیعت کنید وگرنه خانه را آتش خواهم زد.» ولی در روایات شیعه آمده است که «به خانه آتش زدند و حضرت فاطمه(س) آسیب جدی دید.» برای آگاهی از جزئیات روایات به کتاب «مأساه الزهرا» نوشته سید جعفر مرتضی عاملی لبنانی مراجعه کنید. ترجمه فارسی آن رنج های زهرا نام دارد.
فرزندان وبرادران وبستگان هم بر فرض حضور ،چون اراده ای برای مقابله با توطئه ها نبود،یعنی حضرت امیر علیه السلام نمی خواست مقابله کند ومی دانست که ماجراجویان دنبال چه چیزی هستند،لذا حضور افراد دیگر کار ساز نبود ،زیرا اگر تصمیم به عکس العمل بود خود حضرت می توانست آنها را ادب کند.
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند میفرماید:انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا{سوره ی احزاب،آیه ی 33}
یعنی :خداوند اراده کرده که ناپاکی و آلودگی را از شما اهل بیت برطرف کرده و شما را پاک و طاهر گرداند.
این آیه که به آیه ی تطهیر مشهور است به قدری از منابع مختلف نقل شده که به حد تواتر رسیده است.
 

بردوک بزرگ

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست اگر منطقی هستی دربارهی اثبات حضرت علی با هم بحث کنیم تا بهت ثابت کنم

اگر با من هستید من نه دوست شما هستم نه پسر خاله تان که با فعل مفردخطاب می کنید؟
شما به اثبات خوتان برسید بهتره تا اثبات دیگران.
بحثی هم نمیکنم چون اخرش مدیران از شما حمایت می کنند و به هر بهانه ای من را اخراج می کنن.
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اگر با من هستید من نه دوست شما هستم نه پسر خاله تان که با فعل مفردخطاب می کنید؟
شما به اثبات خوتان برسید بهتره تا اثبات دیگران.
بحثی هم نمیکنم چون اخرش مدیران از شما حمایت می کنند و به هر بهانه ای من را اخراج می کنن.
پس الکی توهین نکن چون ما به توهین نمیکنیم سواد نداری بحث نکن
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دوست عزیز اگر مردش هستی بیا تا برات ثابت کنم

اگر با من هستید من نه دوست شما هستم نه پسر خاله تان که با فعل مفردخطاب می کنید؟
شما به اثبات خوتان برسید بهتره تا اثبات دیگران.
بحثی هم نمیکنم چون اخرش مدیران از شما حمایت می کنند و به هر بهانه ای من را اخراج می کنن.




آقای بردوک چرا اینجوری بحث میکنید .................ما ادعا کردیم وبرای ادعامون سند آوردیم اونم از قران خب شما هم واسه ادعاتون سند بیارین
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ابن ابی الحدید درباره ی استعفاء ابوبکر میگوید))جمله ای به دو صورت مختلف از ابوبکر نقل شده که در دوره ی خلافت بر منبر گفته است،برخی به این صورت نقل کرده اند:((ولیتکم و لست بخیرکم))یعنی خلافت بر عهده ی من گذاشته شد در حالی که بهترین شما نیستم.اما بسیاری نقل کرده اند که گفته است))اقیلونی فلست بخیرکم))یعنی مرا معاف بدارید که من بهترین شما نیستم.نهج البلاغه تایید میکند که جمله ی ابوبکر به صورت دوم ادا شده است
 

سروش7

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلیلی که دل سر سپارد علی است
دلیلی که باران ببارد علی است

کلامی که وقت قنوتش کلیم
صد و ده نفس میشمارد علی است
 

mohammad vaghei

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
«اِنَّما يُريدُ اللّهُ ليُذهِبَ عنكْم الرِّجْسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطهِّرَكُمْ تَطهيراً»
* كلمه‏ى «اِنّما» نشانه‏ى اين است كه آيه‏ى شريفه درباره‏ى يك موهبت استثنايى در مورد اهل‏بيت‏عليهم السلام سخن مى‏گويد.
* مراد از «يُريد»، اراده‏ى تكوينى است، زيرا اراده‏ى تشريعى خداوند، پاكى همه‏ى مردم است نه تنها اهل بيت پيامبر اكرم‏عليهم السلام.
* مراد از «رجس» هر گونه ناپاكى ظاهرى و باطنى است.(392)
* مراد از «اهل البيت» همه‏ى خاندان پيامبر نيست، بلكه برخى افراد آن است كه نام آنان در روايات شيعه و سنّى آمده است. اين گروه عبارتند از: علىّ و فاطمه و حسن و حسين‏عليهم السلام.
سؤال: دليل اين انحصار چيست؟ و چرا اين بخش از آيه درباره‏ى زنان پيامبر يا تمام خاندان آن حضرت نيست؟
پاسخ: 1. رواياتى از خود همسران پيامبر حتّى از عايشه و امّ سلمه نقل شده كه آنان از رسول‏خداصلى الله عليه وآله پرسيدند: آيا ما هم جزء اهل بيت هستيم؟ پيامبر فرمود: خير.
2. در روايات متعدّدى مى‏خوانيم: پيامبر عبايى بر سر اين پنج نفر كشيد (كه يكى از آنان خود حضرت بود) و فرمود: اين‏ها اهل بيت من هستند و اجازه‏ى ورود ديگران را نداد.
3. پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله براى اين كه اختصاص اهل بيت را به پنج نفر ثابت كند، مدّت شش ماه (و به گفته‏ى بعضى روايات هشت يا نه ماه) به هنگام نماز صبح از كنار خانه‏ى فاطمه‏عليها السلام مى‏گذشت و مى‏فرمود: «الصّلاة يا اهل البيت انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»
در كتاب احقاق الحق بيش از هفتاد حديث از منابع معروف اهل سنّت درباره اختصاص آيه شريفه به پنج نفر ذكر شده و در كتاب شواهد التنزيل كه از كتب معروف اهل سنّت است بيش از يكصد و سى روايت در همين زمينه آمده است.(393)
به هر حال اين آيه شامل زنان پيامبر نمى‏شود زيرا:
آنها گاهى مرتكب گناه مى‏شدند. در سوره‏ى تحريم مى‏خوانيم: پيامبر رازى را به بعضى از همسرانش فرمودند و او امانت دارى نكرد و به ديگرى گفت. قرآن اين عمل را گناه ناميده، فرمود: «ان تتوبا اِلى اللّه فقد صغت قلوبكما»(394)
عايشه كه همسر پيامبر بود، جنگ جمل را عليه حضرت على‏عليه السلام به راه انداخت و سپس پشيمان شد، با آنكه در اين جنگ عدّه بسيارى از مسلمانان كشته شدند؟
چند سؤال‏
1. آيا «يطهّركم» به معناى آن نيست كه اهل بيت‏عليهم السلام آلودگى داشته‏اند و خداوند آنان را تطهير كرده است؟
پاسخ: شرط تطهير آلودگى نيست، زيرا قرآن درباره‏ى حوريان بهشتى كلمه «مطهّرة» را به كار برده در حالى كه هيچ گونه آلودگى ندارند. به عبارت ديگر «يطهّركم» به معناى پاك نگه‏داشتن است نه پاك كردن از آلودگى قبلى.
2. اگر اهل‏بيت تنها پنج نفرند، چرا اين آيه در ميان جملاتى قرار گرفته كه مربوط به زنان پيامبر است؟
پاسخ: الف: جمله‏ى «انّما يريد اللّه ...» به صورت جداگانه نازل شده ولى هنگام جمع آورى قرآن در اين جا قرار گرفته است.
ب: به گفته‏ى تفسير مجمع البيان، رسم فصيحان و شاعران و اديبان عرب اين بوده كه در لابلاى مطالب معمولى حرف جديد و مهمّى مطرح مى‏كنند تا تأثيرش بيشتر باشد. چنانكه در ميان اخبار صدا و سيما، اگر گوينده يك مرتبه بگويد: به خبرى كه هم اكنون به دستم رسيد توجّه فرماييد، اين گونه سخن گفتن يك شوك روانى و تبليغاتى ايجاد مى‏كند. نظير اين آيه را در آيه‏ى سوّم سوره‏ى مائده خوانديم كه مطلب مربوط به ولايت و امامت و كمال دين و تمام نعمت و يأس كفّار و رضاى الهى، در كنار احكام مربوط به گوشت خوك و خون، نازل شده و اين گونه جا سازى‏ها رمز حفظ قرآن از دستبرد نااهلان است. درست همان گونه كه گاهى زنان هنگام خروج از خانه زيور آلات خود را در لابلاى پنبه‏هاى متّكا قرار مى‏دهند. با اين كه طلا و پنبه رابطه‏اى ندارند ولى براى محفوظ ماندن از دستبرد نااهلان اين كار انجام مى‏گيرد.
ج: در ميان سفارش هايى كه به زنان پيامبر مى‏كند، يك مرتبه مى‏فرمايد: خدا اراده‏ى مخصوص بر عصمت اهل بيت دارد، يعنى اى زنان پيامبر! شما در خانه‏اى هستيد كه معصومين‏عليهم السلام هستند و حتماً بايد تقوا را بيشتر مراعات كنيد.
د: در مورد اهل‏بيت ضمير جمع مذكر به كار رفته كه نشان غالب بودن مردان است، به خلاف جملات مربوط به زنان پيامبر كه در آنها از ضمير جمع مؤنث استفاده شده است. «بيوتكنّ، اقمن - عنكم، يطهّركم»
گرچه اين آيه خطاب به زنان پيامبر است ولى قطعاً مراد همه‏ى زنان مسلمان هستند كه بايد به اين دستورها عمل كنند.
 

rozmary3000

اخراجی موقت
خلیفه چهارم ماست.و امام اول شیعیان.
قاتل ؟وای خدا مردم از خنده؟اخه چطور میشه که خلیفه چهارم حتی بعد از به قول شما قتل همسرش حتی کوچکترین اعتراضی نکنه؟مگه امکان داره ؟اخه علی با اون همه شجاعت و دلاوری سکوت اختیار کرده در برابر قتل همسرش؟
چطور میشه که حسین بزرگوار اسم سه تا از فرزندانش که در کربلا شهید شدن اسم خلفای ماست ؟چطور میشه که یک نفر اسم قاتل مادرش را روی فرزندانش می گذارد؟
علی بزرگتر از انست که حقانیتش را شما ثابت کنی .او ثابت شده خداییه.
شما خودت را ثابت کن که ............

دوستان مطلب خيلي مهم از اول تا آخر بخوانيد در خصوص همان بقول سنيها خليفه دوم


اعتراف عمر به جنایات خویش در نامه ای به معاویه
اعتراف عمر به جنایات خویش در نامه ای به معاویه
علامه مجلسی(ره)در بحارالانوارمجلد30 صفحه287 رقم151 باسند مذکور ازابوحسين محمدبن هارون بن موسی التلعكبري ازپدرش ازابوعلي محمد بن همام ازجعفربن محمد بن مالک الفزاری از عبد الحمن بن سنان صيرفي از جعفربن علی حوار ازحسن بن مسکان از مفضل بن عمر جعفی ازجابر جعفی از سعيد بن مسيب که:

زمانی که حسين بن علی(صلوات الله عليهما)کشته شدوخبر شهادت وبريدن سر آن حضرت و بردن آن نزد يزيد ابن معاویه (لعنهما الله)وکشته شدن هیجده نفر از اهل بیت و پیجاه و سه نفر از شیعیان و علی اصغر که طفلی شیر خوار بود در پیش رویش و اسیر شدن ذریّه آنحضرت در مدینه منتشر شد و مجلس ماتم در حضور زنان پیامبر(صلّ الله علیه وآله وسلّم)درخانه ام سلمه و در خانه های مهاجرین و انصار بر پا گردید؛پس عبدالله بن عمربن خطاب(لعنهما الله) فریادزنان،لطم زنان وگریبان چاک زنان! از خانه اش بیرون آمد و می گفت:«ای گروه بنی هاشم و قریش ومهاجرین وانصار!آیارواست این کارها نسبت به رسول خدا واهل بیت و ذریّه اش در حالی که شما زنده اید و روزی می خوریدو در برار یزید ساکت بنشینید؟»،پس از مدینه خارج شد ودر تمام روز و شب مردم را تحریک می کرد و به شهری وارد نمی شد مگر اینکه فریاد می کشید و اهالی شهر را بر علیه یزید می شورانید،تا اینکه اخبار به یزید نوشته شد.


پس از گروهی از مردم عبور نکرد مگر اینکه به حرف هایش گوش دادند و یزید را لعن کردند و می گفتند:«این عبدالله بن عمر(لعنهما الله)خلیفه رسول خداست که کار یزید را با اهل بیت رسول خدا انکار می کندومردم را به نفرت جستن ازیزید می خواند؛هرکه اورا یاری نکند دین ندارد ومسلمان نیست».مردم شام مضطرب شدند،عبدالله بن عمر(لعنهما الله) به سوی دمشق روانه شد و عده از مردم به دنبالش بودند،پس خبرچین یزید(لعنه الله)وارد شد و خبر به ورودش داد و عبد الله می آمد در حالی که دست بر فرق سرش گذاشته بود ومردم شتابان از جلو و عقب او حرکت می کردند.


یزید گفت:«هیجانی از هیجانهای ابامحمد(کنیه عبدالله بن عمر(لعنهما الله)) است،به زودی به اشتباه خود پی خواهد برد!سپس به او اذن مجلس خصوصی داد؛عبدالله بن عمر داخل شد وفریاد زنان می گفت:«داخل نمی شوم ای امیرالمؤمنین!با اهلبیت محمد (صلّ الله عليه و آله) کاری کرده ای که اگر تُرک و روم توانایی داشتند روا نمی داشتند آنچه را که تو روا داشتی و نمی کردند آنچه را که تو کردی.از این بار گاه دور شو تا مسلمانان کسی را که از تو سزاوار تر است انتخاب کنند».یزید به او مرحبا گفت وتواضع کرد و او را به سینه خود چسبانید و گفت:ای ابا محمد!هیجان زده نشو و فکر کن وچشم و گوشت را باز کن.در باره پدرت عمربن خطاب(لعنه الله) چه میگویی؟آیا هدایت کننده و هدایت شده و خلیفة رسول الله(صلّ الله عليه و آله)ویاور او و پدر زن اوکه خواهرت حفضه باشد نبود؟آیا کسی نبود که به رسول الله(صلّ الله عليه و آله)گفت: «لات و عزّی آشکارا پرستش می شوند و الله در نهان»؟

عبد الله بن عمر(لعنهما الله)گفت: «همانطور است که وصف کردی،در باره اش چه میخواهی بگویی؟»

یزید(لعنه الله)گفت:پدرتو حکومت شام را به پدرم داد یاپدر من خلافت رسول الله را به پدر تو داد؟ عبدالله بن عمر گفت:پدر من حکومت شام را به پدر تو داد. گفت:ای ابامحمد!آیابه سبب پدرت وعهدی که با پدر من بست راضی می شوی؟یا راضی نمی شوی؟ عبدالله گفت:راضی می شوم دوباره پرسید:آیا به سبب پدرت راضی می شوی؟ گفت: بله

سپس یزید(لعنه الله)بادستش(به نشانه پیمان و عهد)به دست عبد الله زد و گفت: بیا تا آنرا بخوانی! پس برخاست و با او رفت و سپس وارد مخزنی از خزائن او شدند؛پس یزید(لعنه الله)صندوقی را خواست و در آنرا باز کرد و از آن جعبه ای قفل شده و مهر شده بیرون آورد؛آنرا هم باز کردو طوماری که در پارچظ ابریشمی سیاهی پیچیده شده بود بیرون آورد و آنرا با دستش باز کرد و گفت: ای ابامحمد! آیا این دست خطّ پدرت هست یانه؟ گفت آری به خدا.پس طومار را از دست یزید(لعنه الله) گرفت وبوسید! یزید(لعنه الله)به او گفت:بخوان.و عبد الله بن عمر(لعنه الله) آن نامه را خواند، پس در آن نامه ایچنین نوشته بود:



« بسم الله الرحمن الرحیم؛آن کسی که مارا باشمشیر وادار کرد که به او اعتراف نمائیم،اقرار کردیم درحالی که سینه ها از خشم و غضب خروشان،وجانها آشفته و مشوّش،و نیت ها و دیدگان در شک و تردید بود،بدان جهت از او اطاعت کردیم که شمشیر قوم و قبیلة یَمَنی خود رااز سر ما بردارد و آن کسانی از قریش که دست از دین آباء و اجدادی خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند.به بت«هبل»ودیگربتان و«لات»و«عزّی»قسم که عمر از آنروز که آنها را پرستیده هرگز دست از آنها برنداشته،پروردگار کعبه را نپرستیده و گفتاری از محمد را تصدیق ننموده است مگربه جهت حیله و بدست آوردن فرصت مناسب و ضربه زدن به او،او سحر و جادوی بزرگی برای ما آورد که به سحر های بنی اسرائیل با موسی و هارون و داوود و سلیمان و پسرمادرش،عیسی،افزود و سسحر و جادوی همة آنان را او یک تنه آورد و برآنان این نکته را افزود که اگر او را باور داشته باشند، باید این نکته را بپذیرند که او سالار و آقای ساحران است.

پس ای پسر ابوسفیان!پیرو سنت و دین خود و قوم خودت باش و عمل به همان چیزی که گذشتگان تو برآن بودند،به انکار این بنای کعبه که عقیده دارند که پروردگارشان به آمدن طواف این خانه امر کرده و آن را برایشان قبله قرار داده است و خیال کردند که آن خانه خداست،وفادار باش وبه نماز و حجّشان که رکن دین خود قرار داده و می پندارند که از جانب خداست توجهی نداشته باش!

از جمله کسانی که محمد را یاری کردند این سلمان فارسی طمطمانی(کسی که زبانش فصیح نیست)است به نام روزبه.و گفتند که به محمد وحی نازل شده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ»(آل عمران:96) و می گویند خداوند گفته است : «قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»(بقره:144)


آنان نمازشان را برای سنگها قرار داده اند،اگر نبود سحر او چه چیز باعث می شدکه ما از پرستش بتان دست برداریم؟ با اینکه آنها هم از سنگ،چوب،مس،نقره وطلاست؟به لات و عزی قسم که دلیلی برای دست برداشتن از اعتقاد دیرین خود نداریم،اگرچه سحر و به اشتباه اندازی کنند.تو با چشم باز بنگر و با گوش شنوا بشنو،با جان و دلت در اوضاع آنها فکر کن وشکر کن لات و عزی و خلافت سید رشید عتیق بن عبد العزّی(کنیّة ابوبکر(لعنه الله))را بر امت؛ وحکومت او بر اموال و خونها و دین و جانها و حلال و حرام امت و جمع کردن حقوق،که انها گمان میکردند برای خدا جمع می کنند تا با ان اعوان و انصار خود را زیاد کنند،پس ابو بکر به سختی و درستی زندگی کرد،در ظاهر خضوع و خشوع می کرد و درباطن سرسختی و نافرمانی داشت و غیر از همراهی با مردم چاره ای نمی دید.

والبته من برستارةدرخشان و نشان پرفروغ و پرچم پیروز و توانمند بنی هاشم که حیدر نامیده می شد و داماد محمد شده و با همان دختری که بانوی زنان جهانیان قرار داده و فاطمه اش نامیده اند ازدواج کرده بود،حمله بردم تاآنجا که بر در خانه علی و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسین و دختراشان زینب و امّ کلثوم و کنیزی به نام فضّه،به همراه خالد بن ولید و قنفذ غلام ابوبکر و دیگر یاران ویژه خود رفتم.به شدت در را کوبیدم،کنیز آن خانه پرسید:کیست؟به او گفتم:به علی بگوکار های بیهوده را رها کن و به خودت وعده خلافت نده،خلافت از آن تو نیست،از آن کسی است که مسلمانان او را اختیار کنند و بر گردش جمع شوند.قسم به پروردگار لات و عزّی که اگر کار به ابو بکر واگذار می شد،از رسیدن به آنچه که رسید ناتوان بود یعنی جانشینی ابن ابی کبشه(کنیه ای که به حضرت رسول اکرم(صلّ الله عليه و آله)داده بودند و آن ملعون ازل و ابد(لعنه الله)به کار برده است).اما من چهرة واقعی خود را برایش گشودم وچشمانم را باز کردم.
 

sam 600020

عضو جدید
کاربر ممتاز
شرمنده تشکرا بازم غیبشون زده...
ممنون از تاپیک عالیتون و عید همگیتونم پیشاپیش مبارک:gol:
 

rozmary3000

اخراجی موقت
بقيه


ابتدا به قبیله نزار و قحطان گفتم:خلافت جز در قریش نمی تواند باشد،تاوقتی که از خداوند اطاعت می کنند از آنان اطاعت کنید!و این را فقط و فقط به این جهت گفتم که پسر ابو طالب در جنگهای محمد خونها ریخته بود و دُیُون او را که هشتاد هزار درهم بود ادا کرده بود و سفارشهای او را انجام داده بود و قرآن را جمع کرده بود و به ظاهر باطنش حکم می کند؛و همچنین به سبب گفتار مهاجرین که وقتی به آنان گفتم که امامت از قبیله قریش است،گفتند:«او أصلَعُ البَطین (دو لقب امیر المؤمنین عليه السلام است) همان کسی که رسول خدا برای او از تمامی امّت بیعت گرفت و ما در چهارجا او را به لقب امیر المؤمنین سلاو تحیّت گفتیم،ای قریش،اگر شما فراموش کردید ما فراموش نکرده ایم؛بیعت وامامت و خلافت و وصایت پیامبر،حقّی واجب وامری صحیح بوده نه بیهوده و ادّعایی».



پس ما آنان را تکذیب کردیم ومن چهل نفر را وادار کردم که شهادت دهند که محمد گفته است که امامت با انتخاب و اختیار مردم است.در این هنگام انصار گفتند:ما از قریش سزاوار تریم زیرا ما به آنان پناه داده،یاریشان کردیم،و مردم به سوی ما هجرت کردند،اگر قرار باشد کسی که این مقام مربوط به اوست مشخص شود پس این مقام با وجود ما از آن شما نیست.وگروهی دیگر گفتند:یک امیر از ما ویک امیر از شما باشد.



به آنان گفتیم:چهل نفر گواهی دادند که امامان از قریش می باشند؛پس گروهی پذیرفتند و گروهی منکر شدند و با یکدیگر به نزاع پرداختند.پس من در حالی که همه می شنیدند گفتم
امیر)آن کسی است که از همه مسن تر و از ملایمتر باشد.گفتند:که را می گویی؟ گفتم:ابوبکر را که رسول خدا او را برای نماز جماعت مقدم داشت ودر روز بدر در زیر سایبانی با او به مشورت نشست و رأی او را پسندید؛و در غاربا او بود و دخترش عایشه را به او داد و او را امّ المؤمنین نامید.ناگهان بنی هاشم با عصبانیت و خشم جلو آمدند؛زبیر از آنان پشتیبانی کرده در حالی که شمشیرش را از نیام در آورده بود گفت: یا با علی بیعت می شود یا این شمشیر من گردنی را راست نخواهد گذاشت!گفتم: زبیر،انتسابی به بنی هاشم فریادت را در آورده است،مادرت صفیّه دختر عبد المطلّب است.



گفت:قسم به خدا این شرافت بزرگ و افتخار من است،ای پسر حنتمه(مادر،خواهر وعمّةعمر(لعنه الله))و ای پسر صهّاک(مادر حنتمه که کنیزی بود معروف به زنا دادن)ساکت باش ای بی مادر!و سخنی گفت که چهل نفر از حاضران در سقیفه بنی ساعده از جا برخاسته و به او حمله ور شدند.به خدا سوگند نتوانستیم شمشیر را از دستش بگیریم مگر وقتی که او را بر زمین افکندیم،با اینکه هیچکس به یاری و کمک او نیامده بود.



من به سرعت خود را به ابو بکر رسانده با او دست داده بیعت کردم و به دنبال من عثمان بن عفان و دیگر حاضران در سقیفه غیراز زبیر چنین کردند؛به او گفتیم: یا بیعت کن یا تو را می کشیم!بعد مردم را از او دور ساخته گفتم:مهلتش دهید،او از روی خود خواهی و نخوت نسبت به بنی هاشم به خشم در آمده است.دست ابو بکر را در حالی که از ترس می لرزید گرفته و سر پا نگه داشتم و او را که عقلش مخلوط گشته بود و نمی دانست چه می کند،بر روی منبر محمد نشانیدم.به من گفت: ای ابا حفض!از خشم علی بیمناکم.



گفتم:علی به تو کاری ندارد[و سر گرم کار دیگری است] ابو عبیدة حرّاح نیز در این کار به من کمک کرد و دست ابو بکر را گرفته به سمت منبر می کشید و من از عقب او را به جلو می راندم مانند بزغاله ای که به سوی کارد قصاب با دست و پای لرزان کشانده می شود.بر روی منبر ایستاد در حالی که گیج و سرگردان بود به او گفتم:سخنرانی کن و خطبه بخوان! زبانش بند آمده،به وحشت افتاده و از سخن باز ایستاده بود.از ناراحتی دست خود را گاز گرفتم.به او گفتم: تو را چه شده؟[چرا گیج هستی؟]و او هیچ نمی گفت.میخواستم او را از منبر به زیر آورم و خود جای او را بگیرم؛ترسیدم مردم نسبت به آنچه در باره اش گفته بودم سرزنشم کنند.مردم(با دیدن این صحنه) پرسیدند:چه طور از فضل او گفتی؟آیا از رسول خدا در بارة او چیزی شنیده ای؟



گفتم:از فضل او از زبان رسول الله چیز هایی شنیده ام که آرزو دارم ای کاش مویی بودم بر سینة او و حکایتی با او دارم.پس گفتم: یا سخنی بگو یا از منبر پایین بیا!والله در صورت من چنین دید و فهمید که اگر از منبر پایین بیاید من بالای منبر میروم ومی گویم چیزی را که به گفتار او منجر نشود!بالاخره با صدایی ضعیف و ناتوان گفت:ولایت شما را به عهده گرفتم اما با وجود علی در بین شما بهترینتان نیستم.بدانید من شیطانی دارم که بر من مسلّط شده و مرا وسوسه می کند و خیر مرا در نظر ندارد(مقصود نحسش دومی ملعون است(لعنهما الله))پس هرگاه در کاری لغزشی حاصل شد مرا به راه راست بیاورید که در مویی و پوستی به شما ستم نکنم،برای خودم و شما استغفار می کنم. و از منبر پایین آمد در حالی که مردم به او خیره شده بودند،دستش را گرفتم وفشار دادم و او را نشانیدم؛مردم برای بیعت با او جلو آمدند،من در کنارش نشستم تا او را و کسانی را که بخواهند از بیعتش سر باز زنند بتر سانم.اوگفت: علی ابن ابی طالب چه کرد؟ گفتم:او خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر آنکه مسلمانان کمتر اختلاف داشته باشند،به اختیارآنان گذاشت و خودخانه نشین شده است.پس مرم بیعت می کردند درحالی که اکراه داشتند.



پس زمانیکه بیعت او فراگیر شد به ما خبر رسید که علی، فاطمه و حسن و حسین را به در خانه های مهاجران و انصار می برد و بیعت ما را با خودش در چهار موضع یاد آوری و آنان را تحریک می کند.مردم شبانه به او نوید یاری می دهند ولی صبح فردا از وعده خود بر می گردند.



پس به خانة علی رفتم تا از او بخواهم از خانه بیرون بیاید. کنیزش فضّه پشت در آمد به او گفتم:به علی بگو برای بیعت با ابوبکر بیرون بیاید چون مسلملنان با او بیعت کرده اند! فضّه گفت:امیر المؤمنین مشغول است.گفتم:این سخن ها را واگذار(وبهانه نیاور) بگو بیرون بیاید والّا داخل میشویم و به زور بیرونش می کشیم!



پس فاطمه پشت در آمد،ایستاد و گفت:ای گمراهان دروغگو چه می گویید و چه می خواهید؟



گفتم ای فاطمه! گفت: ای عمر چه می خواهی؟ گفتم :چرا پسر عمویت تو را برای پاسخگویی فرستاده و خود پشت پرده نشسته؟ گفت:ای بد بخت!طغیان و سرکشی تو مرا از خانه بیرون آورده است تا حجّت و دلیل بر تو و بر هر گمرا هی ثابت شود.گفتم:این یاوه ها و حرفهای زنانه را کنار بگذار و به علی بگو بیرون بیاید.فاطمه گفت: محبت و احترامی دربین نیست،آیا مرا از حزب شیطان می ترسانی ای عمر با این که حزب شیطان ضعیف است؟گفتم:اگر علی بیرون نیاید هیزم فراوانی می آورم و خانه را با هر که در آن است می سوزانم تا اینکه برای بیعت بیاید.پس تازیانة قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالد بن ولید گفتم:تو و همرا هانت به سرعت بروید وهیزم جمع کنید و گفتم:آن هیزم ها را آتش خواهم زد.



فاطمه گفت:ای دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن امیر المؤمنین!پس دستش را بر در گذاشت تا مانع من از باز کردن در شود. به طرف در رفتم،استقامت کرد؛با تازیانه بر دست هایش زدم،به دردش آورد،صدای ناله و گریه اش را شنیدم.نزدیک بود دلم بسوزد و برگردم که به یاد کینه های علی و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد و سحرش افتادم؛پس در حالی که او خود را به در چسبانده بود تا مانع شود با تمام توان لگدی به در زدم [ناگهان] فر یادی کشید که گمان کردم مدینه زیر و رو شد،وصدا زد:«ای بابا ای رسول خدا این چنین رفتار می شود با حبیبه ات و دخترت،آه ای فضّه!مرا بگیر به خدا قسم فرزندی که در شکم داشتم کشته شد» صدای ناله اش را از درد سقط در حالی که به دیوار تکیه داده بود شنیدم.در را باز کردم و داخل شدم،به من چنان رو کرد که چشمهایم تاریک شد.از روی مقنعه طوری بر دو گونه اش زدم که گوشواره ها پاره شد و به زمین ریخت.



علی از خانه بیرون آمد.همینکه چشمم به او افتاد،به سرعت از خانه خارج شده(وفرار کردم) به خالد و قنفذ و همرا هانشان گفتم:از گرفتاری بزرگی رها شدم[و در روایت دیگر:جنایت بزرگی مرتکب شدم که بر خود ایمن نیستم،این علی است که از خانه بیرون آمده،من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداریم].علی خارج شد،در حالی که فاطمه دست برد تا پیشانی خود را ظاهر کند و به خدا استغاثه کند،علی چادر بر او کشید و گفت:ای دختر رسول خدا!خدا پدرت را رحمت بر عالمین مبعوث کرد؛قسم به خدا اگر نقاب از چهره برداری و هلاکت این خلق را بخواهی قطعاً دعای تو را اجابت می کند واز این ها بشری بر روی زمین باقی نمی ماند.چون تو و پدرت نزد خدا بزرگتر از نوح هستید که به خاطر(دعای)او همه اهل زمین و خلق زیر آسمان را هلاک کرد مگر آنها که در کشتی بودند. و قوم هود را به سبب تکذیب پیامبرشان هلاک کرد و قوم عاد را به باد صرصر و قوم ثمود را با دوازده هزار نفر به اطر کشتن آن ناقه و بچه اش عذاب کرد. منزلت تو و پدرت نزد خدا بالا تر از هود است و تو ای سیّدة زنان جهان بر این خلق نگون بخت موجب رحمت باش و موجب عذاب مباش.



درد سقط بر او شدید شد،داخل منزل شد و فرزندی سقط کرد که علی او را محسن نامیده بود.



من جمعیت زیادی در آنجا جمع کردم،اما نه بدان جهت که از کثرت آنها در مقابل علی کاری ساخته باشد بلکه برای دلگرمی خودم.او را در حالی که کاملاً در محاصره بود با اکراه و اجبار از خانه اش بیرون آورده برای بیعت گرفتن به جلو راندم. پس به راستی من به علم و یقینی که در آن شکی نیست می دانم که اگر من و همه اهل زمین تلاش می کردیم که او را بر این کار وادار کنیم نمی توانستیم اما (خودش آمد ) به خاطر چیز هایی که در دل داشت که من آنها را می دانم اما هم اکنون نمی گویم.
 

rozmary3000

اخراجی موقت
بقيه

من جمعیت زیادی در آنجا جمع کردم،اما نه بدان جهت که از کثرت آنها در مقابل علی کاری ساخته باشد بلکه برای دلگرمی خودم.او را در حالی که کاملاً در محاصره بود با اکراه و اجبار از خانه اش بیرون آورده برای بیعت گرفتن به جلو راندم. پس به راستی من به علم و یقینی که در آن شکی نیست می دانم که اگر من و همه اهل زمین تلاش می کردیم که او را بر این کار وادار کنیم نمی توانستیم اما (خودش آمد ) به خاطر چیز هایی که در دل داشت که من آنها را می دانم اما هم اکنون نمی گویم.



پس زمانی که به سقیفة بنی ساعده رسیدم،ابوبکر و اطرافیانش به تمسخر علی برخاستند. پس علی به من گفت:«ای عمر!آیا می خواهی در آنچه که به تأخیر انداخته ام شتاب کنم؟» گفتم: نه؛یا امیر المؤمنین! به خدا قسم خالد ابن ولید[سخنان]مرا شنید و به سرعت نزد ابو بکر رفت (وبازگوکرد)؛ابو بکر سه مرتبه در حالی که مردم می شنیدند گفت: مرا با عمر چه کار؟



هنگامی که علی داخل سقیفه شد ابو بکر به سمت او آمد؛گفتم: ای ابالحسن به تحقیق[با ابو بکر]بیعت کردی پس برگرد! ولی اکنون شهادت می دهم که علی با ابو بکربیعت نکرد و دستش را به سمت او دراز نکرد و من نمی خواستم پافشاری کنم مبادا در آنچه که در مورد من به تأخیر انداخته بود تعجیل کند،و ابو بکر به خاطر ترس و اظطرابی که از علی داشت، آرزو می کرد که کاش علی را در آنجا نمی دید!



و علی از سقیفه برگشت؛ از اوضاع او پرسیدیم(که کجا رفته است؟) گفتند: به سوی قبر محمد رفته و در آنجا نشسته است.پس من و ابو بکر بر خاستیم و دوان دوان به سمت او حرکت کردیم در حلی که ابو بکر [در راه]می گفت: وای بر تو ای عمر!با فا طمه چه کردی؟والله این کار زیانی آشکار است.گفتم:بزرگترین مشکلی که برای توست این است که با ما بیعت نکرد،و چندان مطمئن نیستم که مسلمانان اطرافش را نگیرند.



گفت:حالا می خواهی چه کنی؟ گفتم: تو وانمود می کنی(باید وانمود کنی)که او در کنار قبر محمد با تو بیعت کرده است.



پس به او رسیدیم در حالی که قبر را قبله قرار داده ، دست برخاک قبر نهاده بود و اطرافش را سلمان و اباذر و مقداد و عمار و حذیفه پسر یمان اطرافش را گرفته بودند؛پس روبرویش نشستیم،و به ابو بکر اشاره کردم که دستش را مانند علی روی قبر بگذارد و دستش را به دست علی نزدیک کند؛پس آن کار را انجام داد؛و من دست او را گرفتم تا به دست علی بکشم و بگویم که علی بیعت کرده است،اما علی دستش را بر گرفت.من و ابو بکر برخاستیم(وحرکت نموده)در حالی که پشت به آنها کرده بودیم و من می گفتم:خداوند علی را جزای خیر دهد وقتی به کنار قبر رسول الله حاضر شدی از بیعت با تو خود داری نکرد!



پس ابوذر- جندب بن جنادةغفاری-از بین آن جماعت فریاد زنان برخاست و می گفت: ای دشمن خدا به خدا قسم علی با یک بردة آزاد شده(ابوبکر) بیعت نکرد؛و پیوسته هرقت گروهی با ما رو برو می شدند یا ما قومی را ملاقات می کردیم خبربیعت کردن علی را به آنها می دادیم و ابوذر(حرف)ما را تکذیب می کرد.



والله[علی] نه با ما در خلافت ابو بکر بیعت کرد و نه در خلافت من و نه با کسی که بعد از من است بیعت خواهد کرد و دوازده نفر از اصحابش هم نه با ابی بکر و نه با من بیعت نکردند.



پس ای معاویه چه کسی غیر از من کار من را انجام داد و دشمنی های گذشته را آشکار کرد ؟اما تو و پدرت ابو سفیان و برادرت عتبه؛ آنچه که در تکذیب محمد و نیرنگ با او و رهبری فتنه هایی در مکه و طلب عده ای در کوه حراء برای قتلش کردید و گرد آوری احزاب و جمع آنها بر علیه او و سوار شدن پدرت بر شتر در حالیکه احزاب را رهبری می کرد و قول محمد(در بارة او) که:«خدا لعنت کند راکب(سوار)وقائد (کشندة افسار شتر)وسائق(رانندة شتر از عقب)را»و پدرت راکب و برادرت قائد و تو سائق بودی؛ می دانم.



و مادرت هند را فراموش نمی کنم که بسیار به وحشی بخشید تا برای «حمزه» کمین کند، همانی که او را در سرزمینش «اسد الرحمن» می خواندند،و با نیزه او را بزند.(پس چنین کرد)ودلش را شکافت و جگرش را بیرون کشید و آن را نزد مادرت آورد؛پس محمد به واسطة سحرش پنداشت که زمانی که هند جگر حمزه را داخل دهان کند تا آن را بخورد سنگ خواهد شد؛ پس او جگر را از دهان بیرون انداخت.پس محمد و یارانش او را آکله الأکباد(خورندة جگر ها، همان هند جگر خوار)نامیدند. ونیز کلام او را درشعرش برای دشمنی محمد ویارانش فراموش نکرده ام:



ما دختران طارق هستیم که بر فرش های گرانبها راه می رویم

مانند در در گردنبند و مشک در فرق سر هستیم‏

اگرمردان به ما رو کنند دست به گردن می شویم و اگر پشت کنند

بدون محبت جدا می شویم



و زنان اطرافش در لباسهای زرد بدن نما صورتها و مچ دستها و سر های خود را نمایان کرده بودند و مردان را بر جنگ با محمد حریص می کردند؛براستی که شما به میل و رغبت اسلام نیاوردید ودر روز فتح مکه فقط و فقط از روی زور و اجبار اسلام آوردید پس محمد شما را اسیر آزاد شده قرار داد و زید برادر من و عقیل برادر علی ابن ابی طالب و عمویشان عباس را مثل آنان قرار داد،و در دل پدرت همچنان خشم و کینه بود پس گفت: به خدا قسم ای پسر ابی کبشه(کنیه ای که به پیامبر (صلّ الله عليه و آله)داده بودند)مدینه را بر علیه تو از سواره و پیاده پر می کنم و بین تو و این دشمنان جدایی می افکنم.



محمد در حالی که به مردم اعلام می کرد و می فهماند که از باطن و آنچه که در دل اوست خبر دارد گفت:ای ابا سفیان! الله مرا از شر تو نگه دارد. و محمد برای مردم چنان نمایان می کرد که أحدی بر این منبر با لا نمی رود(به حکومت نمی رسد) مگر من و علی و کسانی از اهل بیتش که به دنبال او می آیند. پس سحرش باطل شد و تلاشش بی نتیجه ماند و ابو بکر بر فراز منبر رفت و من بعد از او بالا رفتم؛و ای بنی امیه امیدوارم شما بعد از من چوبه های طنابهای این (خیمة)خلافت باشید(به حکومت برسید)؛ بدین جهت تو را والی شام کردم و بر تو مُلک آن را مباح کردم وتو را در آن شناساندم تابا گفتار محمد در بارة شما مخالفت کرده باشم. و باکی ندارم که محمد شعر یا نثر بگوید!براستی که او گفته است:به من وحی می شود و از پروردگارم نازل شده:«وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ(اسراء:60)» پس ای بنی امیه پنداشت که آن شجرة ملعونه شما هستید؛پس هر زمان که توانست دشمنی اش را با شما ظاهر کرد،همچنانکه هاشم(جدّ سوم پیامبر (صلّ الله علیه و آله و سلّم)) و بنی هاشم پیوسته دشمنان بنی عبدشمس(جدّ سوم معاویه (لعنه الله) ) بودند.ای معاویه،من با این شرح و بسطی که از جریانات به توکردم،خیرخواه،ناصح و دلسوز تو می باشم و ترسانم از کم طاقتی وکم حوصلگی و کم صبری توکه عجله کنی در آنچه که به تو وصیت کردم و اختیار شریعت و امت محمد را به تو دادم؛ و مخالفت خود را به طعنه یا به شماتت به موت آشکار کنی یا آنچه را می گویند رد کنی یا در انجام آنچه آورده است کوتاهی کنی و هلاک شوی و آنچه من بالا بردم به زیر بکشی و آنچه من ساختم خراب کنی.کاملاً بر حذر باش و هر زمان که در مسجد محمد داخل شدی و بر منبر او رفتی به ظاهر او را در هر چیزی که آورده است تصدیق کن! با رعیت خود درگیر مشو و اظهار دلسوزی و دفاع از آنها را بنما و نسبت به آنها حلیم و بردبار باش و نسیم عطا و بخشش خود را نسبت به آنها بگستر؛وبر تو باد که بین ایشان اقامة حدود کنی و به آنان چنین نشان مده که حقی از حقوق الهی را واگذار می کنی،واجبی را ناقص مگذار و سنت محمد را تغییر مده که در این صورت امت را بر ما شورانده ای؛ بلکه آنها را از همان محل آرامش و امنیتشان بگیر و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشیر خودشان نابودشان ساز! بر آنان ریاست کن اما از جنگ با انان بپرهیز.نرمی کن و از ایشان چیزی کم نگذار.برای آنان در مجلس خود جا بازکن و در محل نشستن خودت احترامشان کن و ایشان را به دست رئیس خودشان به قتل برسان.خوش رویی ات را ظاهر کن و خشمت را فرو خور،و آنها را عفو کن تا تو را دوست داشته باشند و اطاعتت کنند.



بر خودمان و بر تو از حرکت علی و دو فرزندش حسن و حسین ایمن نیستم پس اگر به همرا هی گروهی از امت توانستی با آنان پیکار کنی انجام بده و به کار های کوچک راضی مشو و به کار های بزرگ روکن و وصیت و عهد مرا حفظ کن،آن را پنهان نموده آشکار نکن و امر و نهی مرا امتثال کرده و گوش به فرمانم باش؛و از مخلفت با من بپرهیز و راه پدرانت را پیش گیر و انتقام خود را بگیر و پیرو آثار پدرانت باش.



پس هرچه بود از پنهان و آشکار برایت بیرون ریختم و مطلب را با این شعر به پایان می برم:




ای معاویه!قوم پیامبر کارشان بالا گرفته به خاطر کسی خلق را از بتهایشان جدا کرد

میل کردم به دینشان پس مرا به شک انداخت،پس دوری کن از دینی که پشتم به آن شکسته شد

اگر فراموش کنم فراموش نمی کنم ولید و شیبه را و عتبه و عاص که در جنگ بدر به زمین افتادند

در زیرغلاف قلب سوزشیاز فقرشان است ابوحکم همان شخص کوچک وفقیرشده از فقر.

انتقام این مردم را با ظاهر کردن شمشیر های هندی و نیزه های قاطع بگیر.

و به گروه مردان شام بپیوند ایشان شیرانند و باقی دربیشه های دشوار.

در فاسد کردن دینی که در گذشته برای آورد و پر از سحر و جادو بود سعی کن.

و کینه های گذشته را طلب کن در حالی که بدی دینی که تمام بنی نضیر را فرا گرفته آشکار می کنی.

جز به وسیلة دینشان به انتقام موفق نمی شوی پس با شمشیر قوم گردنهای قوم بنی عَمرو را جدا کن.

به این امید ولایت شام را به تو دادم که تو سزاوار تری که بر گردی به دین حدت صخر.

راوی می گوید:چون عبد الله بن عمر(لعنه الله)عهد و وصیت پدرش(لعنه الله)را خواند،به طرف یزید(لعنه الله)رفت و سر او را بوسید و گفت:ای امیرالمؤمنین،الحمدلله که این خارجی پسر خارجی را کشتی!والله پدرم این چیزهایی برای پدر تو گفت برای من نگفت،والله أحدی از امت محمد به این گونه که نسبت به من محب و راضی باشد نمی بیند .



پس یزید(لعنه الله)بهترین جائزه و احسانش را به او کرد و او را با احترام بدرقه نمود.پس عبدالله بن عمر(لعنه الله)از نزد او خندان بیرون آمد.مردو به او گفتند:به تو چه گفت؟ پاسخ داد:سخن راستی گفت،ومن قطعاً دوست داشتم که در این کار با او شریک می بودم!پس به سمت مدینه برگشت و جوابش به هرکه ملاقاتش میکرد همین جواب بود.


و روایت شده است که یزید(لعنه الله) برای عبد الله بن عمر(لعنه الله)نامه ای آورد که در آن عهد و وصیت عثمان بن عفان(لعنه الله) بود و آن از این نامه غلیظ تر و پر خدعه تر و بزرگتر از آن عهدی بود که عمر(لعنه الله) به معاویه نوشت.پس زمانی که عبدالله بن عمر(لعنه الله) آن نامة دیگر را خواند،برخاست و سر یزید(لعنه الله) را بوسید و گفت: الحمدلله که این خارجی پسر خارجی را کشتی!بدان پدرم عمر به من از اسرارش مانند آنچه که به پدرت معاویه نوشته است،نوشته است،و بعد از این روز نمی بینم أحدی از امت و اهل و پیروان محمد را مگر اینکه نسبت به آنها هرگز خیر خواه نباشم.پس یزید گفت:ای پسر عمر!آیا در آن نامه شرح اسرار است؟...



وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَحْدَهُ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِِ وَلَعنَةُ اللهِ عَلَی أَعدائِهِم و مُخالِفيهِم و مُعانِديهِم وَ غاصِبِي حُقُوقِهِم و مُنکِري فَضَائِلِهِم أَجمَعِين مِنَ أَلآنِ إلَی قِيَامِ يَومِ أَلدِّينِ.
 

rozmary3000

اخراجی موقت
خلیفه چهارم ماست.و امام اول شیعیان.
قاتل ؟وای خدا مردم از خنده؟اخه چطور میشه که خلیفه چهارم حتی بعد از به قول شما قتل همسرش حتی کوچکترین اعتراضی نکنه؟مگه امکان داره ؟اخه علی با اون همه شجاعت و دلاوری سکوت اختیار کرده در برابر قتل همسرش؟
چطور میشه که حسین بزرگوار اسم سه تا از فرزندانش که در کربلا شهید شدن اسم خلفای ماست ؟چطور میشه که یک نفر اسم قاتل مادرش را روی فرزندانش می گذارد؟
علی بزرگتر از انست که حقانیتش را شما ثابت کنی .او ثابت شده خداییه.
شما خودت را ثابت کن که ............

[h=1]قسم ابوبکر برای دیدار فاطمه علیهاسلام[/h]بعد از آنکه ابوبکر به خلافت رسید و فاطمه علیهاسلام به بستر بیماری افتاد، او به همراه عمر به عیادت فاطمه رفت ولی آن بانو اجازه ملاقات نداد. ابوبکر ناراحت شد و با خدا عهد کرد که زیر هیچ سقفی نرود تا اینکه فاطمه زهرا را از خود راضی گرداند. لذا شب‌ها در محوطه سرباز می‏خوابید و داخل اطاق نمی‌شد.

[h=1]اجازه امیرالمومنین از فاطمه علیهاسلام برای عیادت ابوبکر و عمر[/h]عمر خدمت امیرالمؤمنین علی رفت و گفت:« ای علی، تو می دانی ابوبکر پیرمردی است دل نازک. او همراه رسول خدا در غار بوده است. من و او چندین بار از فاطمه زهرا اذن ملاقات گرفتیم ولی او اجازه نداده. تو می‏دانی که بین ما و او چه گذشته است. اگر می‏شود از او اجازه بگیر تا ما از او عذرخواهی کنیم.»
امام علی قبول فرمود.
ابوبکر و عمر بار دیگر به خانه آنها رفتند و بیرون در منتظر نشستند.
امیرالمومنین علیه السلام داخل خانه شد و به فاطمه علیهاسلام فرمود:« ای دختر رسول خدا و ای بانوی آزاده! این دو مرد چندین بار آمده‏اند و تو آنها را رد کرده‏ای. اکنون مرا واسطه قرار داده‏اند تا به آنان اجازه دهی.»
فاطمه علیهاسلام عرض کرد:« به خدا قسم من به آنها اجازه نمی‏دهم و با آنها کلمه‏ای سخن نمی‏گویم تا پدرم را ملاقات کنم و از رفتاری که با من کردند، شکایت نمایم.»
امیرالمؤمنین فرمود:« فاطمه جان من ضمانت کرده‏ام و قول داده‏ام که اجازه بگیرم.»
فاطمه علیهاسلام فرمود:« علی جان، خانه، خانه تو است و این بانوی آزاده، همسر تو. من هرگز با تو مخالفتی نمی‏کنم. به هر کس که دوست داری، اجازه ورود بده.»
امیرالمؤمنین فرمود:« پس چادر خود را بر سر بینداز تا آنها را صدا کنم.»

[h=1]بی اعتنایی فاطمه علیهاسلام به ابوبکر و عمر[/h]فاطمه علیهاسلام چادر به سر کرد و همان طور که در بستر افتاده بود، روی خود را به دیوار فرمود. امیرالمومنین آن دو را اجازه ورود داد. آنها داخل شدند و سلام کردند. فاطمه علیهاسلام جواب سلام آنها را نداد.
بالاخره ابوبکر عرضه داشت:« ای دختر رسول خدا، ما آمده‏ایم شما را راضی کنیم. اعتراف می‏کنیم که با شما بدرفتاری کرده‏ایم. از شما می‏خواهیم ما را ببخشی و از بدی عمل ما درگذری.»

[h=1]سوال فاطمه علیهاسلام از ابوبکر و عمر[/h]فاطمه علیهاسلام رو کرد به امیرالمؤمنین و فرمود:« من با این دو نفر کلمه‏ای سخن نمی‏گویم تا از آنها سئوالی کنم. اگر جواب مرا به راستی و صداقت دادند، بعد می‏بینم با آنها چه کنم.»
ابوبکر و عمر گفتند:« به خدا قسم هر چه بگویی، به تو جواب صحیح و حق می‏دهیم. هر چه می‏خواهی از ما بپرس.»
فاطمه علیهاسلام فرمود:« شما را به خدا قسم می‏دهم آیا این کلام را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیده‏اید که فرمود: فاطمه پاره تن من است؛ هر کس او را اذیت کند مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است.»
ابوبکر و عمر گفتند:« بله، به خدا قسم ما این کلام را شنیده‏ایم.»
فاطمه علیهاسلام گفت:« الحمدلله.»
سپس دست های خود را بلند کرد و عرضه داشت:« خداوندا این دو نفر مرا اذیت کردند و من شکایت آنها را به نزد تو و رسولت می‏آورم. به خدا قسم، از شما دو نفر ابدا راضی نمی‏شوم تا پدرم را ملاقات کنم و او را از آنچه مرتکب شدید باخبر سازم تا بین ما قضاوت کند.»

[h=1]واکنش ابوبکر و عمر[/h]ابوبکر با داد و فریاد، اظهار ناراحتی کرد و گفت:« ای کاش مادر مرا نزاییده بود.»
عمرگفت:« ای خلیفه رسول خدا! چرا از سخن یک زن این طور ناراحتی می‌کنی؟ من از این مردم تعجب می‏کنم که چگونه تو را خلیفه خودشان قرار داده‏اند در حالی که از خشم یک زن ناراحت می‏شوی و از رضایت او شاد می‏شوی؛ چه می‏شود که یک زن از تو غضبناک باشد؟!»
سپس بلند شدند و رفتند.
 

Similar threads

بالا