onia$
دستیار مدیر تالار مدیریت
منبع: ميزس دیلی
مترجم: سليمان عبدي
جوهر ليبرتارينيسم بر اساس اصل عدم خشونت نهاده شده و اين اصل مبنايي براي برآورد و قياس عملكرد و ماهيت نهادهاي اجتماعي است.
چنانچه اگر شما عليه كسي مرتكب اِعمال خشونت شويد به موجب عمل انجام گرفته سزا داده خواهيد شد؛ چراكه عمل شما خارج از مباني ليبرتارينيسم بوده است. ولي از منظر برخي از نظريه پردازان این نه عدم خشونت، بلکه تساهل است که بايد يك خط تمايز براي شمول يا عدم شمول ليبرتارينيسم فرض شود. از اين منظر تساهل اگر چه كافي نيست ولي شرطي ضروري محسوب ميشود، اگر شما تساهل گرا نباشيد لذا يك ليبرتارين نخواهيد بود، چنانكه فريدمن ميگويد:
«به نظر من ارزشهاي والاي انساني همچون تساهل كه من باور سياسي خود را بر آن بنا نهادهام بر مبناي فروتني استوار است. چنانچه من هرگز حق ندارم كسي را ملزم به پذيرش يا عدم پذيرش باورهايم كنم؛ چراكه من مطمئن نيستم آنچه ميگويم درست است و آنچه او از آن دفاع ميكند اشتباه است. حال چرا بايد تساهل را به عنوان يك مبنا براي آزادي قرارداد؟ چگونه ما راي به عدم الزام و اجبار باور خويش بر ديگري ميدهيم؟ اگر من از شما بپرسم مبنا و اساس فلسفي ليبرتارينيسم چيست؟ فكر ميكنم شما پاسخ خواهيد داد چنين فلسفهاي براساس عدم زورگويي و الزام بر ديگري نهاده شده، چراكه نه، اگر شما يكي را ببينيد كه در حال انجام عمل اشتباهي است، يكي كه در حال انجام يك گناه است (در معناي مذهبي آن) ممکن است بپرسید آيا بايد او را به حال خود واگذاشت؟ آيا ما خود مرتكب گناه نخواهيم شد اگر كه او را به حال خويش واگذاريم؟ به باور من پاسخ صحيح براي اين قبيل سوالات اين است كه آيا من ميتوانم مطمئن باشم كه او دارد مرتكب گناه ميشود؟ آيا ميتوانم مطمئن باشم كه من برحقم و ديگري باطل است؟ آيا من ميدانم گناه چيست؟ ...»
اين گفتههاي نسبي گرايانه فريدمن و ناآگاهيگرايي1 او از منظر كينزيلا مورد نقد قرار گرفته است كه در نقد آن ميگويد:
«او (فریدمن) دفاعش را از آزادي و تساهل بر اساس وجود ديدگاه و منظرگاههاي متمايز نهاده است چنانكه از اين نظر ما نميتوانيم رفتاري را كه نميپسنديم واقعا رفتار بدي تلقي كنيم. براي مثال علت عدم سانسور عقايد، نه از روي استانداردهاي آزاديخواهانه درخصوص حق تملك و آزادي بيانِ به دور از خشونت، بلكه از روي اين واقعيت است كه نميتوان مطمئن بود آن ايده اشتباه است و اين به صورت ضمني بيانگر اين واقعيت است كه ما نميتوانيم از درست و غلط بودن چيزي مطمئن باشيم بنابراین اخلاقا اعمال بد و غيراخلاقي نيز مجاز و مشروع بايد تلقي شوند.»
و هوپ در ادامه ميگويد:
«آنچنان که فريدمن مدعي شده است پلوراليسم و تساهل همچون دو مقوله غيرپوزيتويستي به دور از مطلقگرايي اخلاقياند و هر نوع مطلقگرايي اخلاقي به معني عدم تساهل و ديكتاتوري است. ولي اتفاقا برخلاف ادعاي ایشان بايد گفت بدون وجود ارزشهاي مطلق، پلوراليسم و تساهل نيز فاقد يك مبناي استدلالي براي پذيرش خواهد بود و با آدم خواري و بردگي در يك سطح قرار خواهد گرفت تنها در صورت وجود ارزشهاي مطلق همچون حقوق بشر و حق مالكيت بر خويشتن است كه پلوراليسم و تساهل به واقعيتهاي قابل اعتمادي تبديل خواهند شد.»
به صراحت بايد گفت چنانچه ما برخي از آگاهيهايمان را به ديگري تفويض كنيم پس تحميل برخي از ارزشهايمان نيز بايد قابل دفاع باشد و اين البته مغايرتي با ليبرتارينيسم نخواهد داشت. فريدمن تساهل و فروتني را نقطه مقابل انتقام قرار ميدهد و اين از موضع يك شكاك، ساده انگارانه است چنانچه در يك جامعه چند فرهنگي نميتوان راي بر بهتر بودن يكي بر ديگري صادر كرد. اگر واقعا آنگونه كه فريدمن مدعي شده كسي چيزي در مورد هيچ چيز نداند چطور ميتوان از اين نظر به عنوان يك فلسفه سياسي دفاع كرد؟ ولي قبل از آنكه به گستاخي متهم شويم و عجولانه راي داده باشيم بگذاريد به اين مثال فريدمن اشاره كنيم كه در تكريم ليبرتارينيسم آورده است.
فرض كنيد شخص الف بر روي پلي شخص ب را ميبيند كه قصد دارد خود را از پل به پايين پرت كرده و خودكشي كند در چنين وضعيتي شخص الف چکار بايد بكند؟ خب اگر الف حسي از انسانيت در خود داشته باشد سعي بر منصرف كردن شخص ب از عملش خواهد كرد.
البته چونكه ما هيچ بينهاي در دست نداريم اين مثال چيز چندان روشني در خصوص توضيح بيشتر ما از ليبرتارينيسم به دست نميدهد و فروتني و تساهل اگرچه اساسي و مهم هستند ولي اصل عدم خشونت در اينجا بسيار روشنگرتر است. بگذارید بیشتر توضیح دهیم، اگر شخص الف با اين عمل (منع خودكشي شخص ب) خواسته باشد خود را به يك قهرمان تبديل كند و شخص ب را از عملي كه به زعم خودش خوب بوده است واداشته باشد از منظر ليبرتارينيستي فريدمن بايد براي آنچه به دست آورده (حس قهرماني) هزينه بپردازد. ولي بخش مناقشه آميز بحث فوق پيامدهاي قانوني عمل شخص الف است. فريدمن چنين عملي را يك الزام فيزيكي قلمداد ميكند و در اين صورت شخص ب حق دعوي عليه شخص الف خواهد يافت که از منظر ما هر دادگاهي اين امكان را براي شخص ب فراهم كند خود مرتكب يك جرم شده است.
آيا نگه داشتن و محبوس كردن شخص ب از سوي الف براي جلوگيري از خودكشي و فكر در مورد عملي كه ميخواهد انجام دهد كار درستي است؟ البته كه عمل شخص الف در خصوص محبوس كردن شخص ب شبيه عمل كسي است كه ميخواهد مردم را از دست كيش و مسلكشان نجات دهد. البته بچهها مواردي بسيار جدي هستند و نه تنها نزد ليبرتارينها، بلكه در عمده نظريات فلسفه سياسي از اهميت بالايي برخوردارند بنابراین حبس و زنداني كردن يك بچه براي منع او از خودكشي به بهانه عدم بلوغ و نگه داشتن او تا سن بلوغ نميتواند كار عادلانهاي باشد. البته كه فروتني و تساهل از شاخصهاي مهم و غير قابل انكار ليبرتارينيسم است ولي عنصر و جوهر اصلي آن نيست و در اين موارد ما به راهكارهاي متعددي نيازداريم.
از ديگر تلاشهاي فريدمن تبليغ اصل تساهل و كاربرد آن عليه لودويگ فون ميزس است چنانكه ميگويد:
«به ياد ميآورم كه در نخستين نشست انجمن مونت پلرين كه در 1947 در سوئیس برگزار شد من و ميزس حضور داشتيم و اين گروه مبحثي جدي در خصوص توزيع درآمد، ماليات و ماليات تصاعدي در دست داشت كه افراد حاضر در جلسه شامل كساني چون فردريش فونهايك، فريتس مك كلاپ، جورج استيگلر، فرانك نايت، هنريهازليت، جان جوكس، ليونل رابينز، ليونارد ريد بودند ولي در اثناي جلسه ميزس همه را به سوسياليست بودن متهم كرد و با دلخوري جلسه را ترك كرد.»
آشكار است كه فريدمن موضعي غير تساهل گرايانه در تقابل با كساني كه غيرتساهلگرا تشخيص داده ميگيرد و اين در تعارض با تعهد فلسفي اش است. حال بگذاريد ببينيم مبحث آن روز اقتصاددانان حاضر در جلسه چه بوده است، برخلاف گزارش منقول از فريدمن مبحث جلسه نه در خصوص ماليات تصاعدي و توزيع درآمد، بلكه مبحث ماليات منفي بر درآمد ميلتون فريدمن بود. چنانچه در سالهاي بعد از 1947 نيز بيپروا اين مبحث را از موضع ليبرتارينيستي ادا كرده و گفته بود:
«من به اين باور دارم كه جامعه بدون وجود دولت رفاهي يك جامعه ايدهآل است و من حدود 30 سال پيش نيز باز گفته بودم با بستن ماليات منفي بر درآمد ميتوان يك جايگزين مناسب براي بستههاي رفاهي و ابزارهاي باز توزيعي حكومت يافت. آيا اين هم يك روش دولت محورانه است؟ البته كه نه! ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه مردم هر روز بيشتر به يك دولت گدا پرور وابسته ميشوند و به باور من اين بسيار غير اخلاقي و غير مسوولانه است كه فكر كنيم همه چيز يك شبه بايد حل و فصل شود. ما همگي از ترس روبهرو شدن با مسووليتهايمان، باورمان را از دست دادهايم. داشتن رويايي در خصوص اين آرمان البته خوشايند است ولي نميتوانيم در اكنونمان توقف كنيم و باورمان را به كيشي2 و روياهايي كه هرگز به آن دست نخواهيم يافت، وانهيم.»
البته كه ما با سياستهاي سوبسیدی و رفاهي مخالفيم و آن را بسيار نا عادلانه و مخرب نه تنها براي آنانكه به زور وادار به پرداخت ماليات شدهاند بلكه حتي براي آنانكه به اين پولها وابسته شده اند ميدانيم و ما معتقديم كه فروپاشي و برچيدن چنين نظامي هيچ نتيجه زيانباري در پي نخواهد داشت.(تاكر)
در يك سطح عملي اين فرض خوشبينانه جايگزين كردن ماليات منفي بر درآمد، به جاي طرحهاي رفاهي در كجا قرار دارد؟ آيا اين خود يك بسته رفاهي مازاد بر بستههاي رفاهي دولت نيست؟ بسيار ساده انگارانه است كه فكر كنيم چنين جايگزيني در عمل روي دهد و مسوولان بانك مركزي طبق این طرح، محدوديتهاي خاصي بر اختياراتشان را بپذيرند و البته دنباله روي براي اجراي چنين طرحهايي و پذيرش اين طرح به عنوان يك مرحله و شيوه گذار به جامعه بدون دولت رفاهي، از سوي مدافعين بازار آزاد بسيار غيرمسوولانه است و اگر واقعا فريدمن خواستار اين گذار از سياستهاي رفاهي است چرا يك طرح مشخص از پرداختهاي تقليلي در يك دوره زماني معين ارائه نميدهد؟ براي مثال يك طرح 5 ساله كه هر سال با كاهش 20 درصد از مالياتها به اجرا درآمده و در نهايت به پايان سياستهاي رفاهي منجر شود. طرح فريدمن بيشتر تمايل به هميشگي بودن دارد و جالب اينكه به عنوان يك پروژه ليبرتارينيستي نيز قلمداد ميشود. حتي اگر اين طرح يك گذار مشروع را نيز بنا نهد (كه قطعا چنين نميكند) يك فرضيه منطقي وجود دارد و آن اين است كه تدريجگرايي (نظرياتي كه مدعي گذار تدريجياند) ميل به فاسد كردن تغييرات دارد و اين موضوع همواره مورد بحث و مناقشه بوده است چنانچه يك دهه قبل از وقوع جنگ شمال، بحثهايي در خصوص بردهها صورت گرفت. آنجا نیز
تدریج گراها در مقابل براندازها بودند، براندازها معتقد به برچیدن هرچه سریعتر سیستم شوم برده داری بودند ولی تدریج گراها متمایل به گذار گام به گام بودند. در این مبحث نیز امثال فریدمن جزو تدریجگرایان و لیبرتارینها از جمله براندازان محسوب میشوند موضوع دولت رفاه از این جمله است و باید هرچه سریعتر پایان یابد و چنانچه براندازها گفتهاند تدریجگرایی در عمل معادل تداوم و دائمی شدن گذار بیپایان است و چنانچه ویلیام لیودگاریسون اشاره داشته: تاکید بر براندازی با شوق و حمایت میتوانست ما را در زدودن برده داری به نتیجه برساند ولی در نهایت به گذار تدریجی تن دادیم و به برچیدن برده داری تن ندادیم، چیزی که میبایست انجام میشد ولی همواره با آن مخالفت شد.
و همچنین میگوید: من همچون حقیقت تلخ و همچون عدالت سهمگین خواهم ایستاد، در این خصوص ملایمتی در تفکر و بیان و نوشتار از من نخواهید دید، به هیچ وجه نمیتوان به کسی که خانه اش در آتش میسوزد توصیه کرد که در گوشهای آرام بگیرد، یا اینکه به او گفت حوصله کن و آرام همسرت را در آغوش بگیر و نجاتش بده.. یا به مادری که بچه اش در آتش میسوزد گفت هیچ عجله نکن با حوصله رفتار کن! من در کمال جدیت و به دور از دو پهلویی میگویم که هیچ ابایی نداشته و حتی سر سوزنی از موضعم عقب نخواهم نشست هرچند که آماده شنیدن هستم.
از دیگر منتقدان تدریجگرایی میتوان به مک الروی اشاره کرد:
«این به هیچ وجه غیراخلاقی نخواهد بود که خواهان براندازی یک شبه هرآنچه نامشروع است باشیم، همه صفحات نیویورک تایمز، وال استریت، انبیسی.ایبیسی. سیبیاس بر روی فریدمن گشوده بود ولی دریغ از یک کلمه صحبت در مورد کاهش درصدی و سال به سال مالیات برای رهایی از چنگ دولت رفاه، آری او هیچ اقدامی نکرد و همواره به دفاع از موضع مخربش تحت لوای مالیات منفی بر درآمد ادامه داد.»
فریدمن معتقد بود که ما همواره باورمان را به گذار تدریجی جهت رهایی از دولت رفاه و نیل به بازار آزاد از کف دادهایم، ولی این از آن رو است که خود گذار تدریجی او به کیش و آیینی بدل شده است. نمیتوان انکار کرد که ممکن است برچیدن یک شبهنظام دولت رفاه برای کسانی که دغدغه تامین شغل و سرپناه دارند سخت و غیرممکن بنماید و قطع پرداختیهای دولت رفاه به این گروه چندان اخلاقی به نظر نیاید، ولی راهحل چیست؟ دوام ابدی دولت رفاه؟ البته که نه، چرا که سیاستهای رفاهی و هرگونه ابداعات جایگزینی برای آن موجب فقر بیش از پیش و وابستگی بیشتر خواهد شد.
البته ممکن است برنامه فریدمن کارآ به نظر برسد چراکه در نهایت موجب خواهد شد گروه زیادی از خیرین، مددکاران، وکلا و نیکوکاران به علت وجود برنامه ظاهرا مساعدتی فریدمن از کمک به فقرا دست بردارند! ولی فرومایگی طرح فریدمن از آن رو است که برنامههای رفاهی را شبه راست مینمایاند و آلتی در دست سیاستمداران چپگرا و مدافع رفاه خواهد شد.
بگذارید بپرسیم این پرداختیهای رفاهی از کجا میآیند؟ البته از جیب آنان که بیشتر در میآورند تا پولشان را به سیاست مداران رفاه گرا بدهند همان کسانی که هیچ حقی در رفاه مردم ندارند.3 اگر در یک دموکراسی عمومی رای بر سیاستهای رفاهی داده شد آیا نمایندگان مردم که به صورتی غیر مستقیم بازگوکننده مواضع سیاسی آنانند، نمیتوانند بیانگر مشروعیت سیاستهای رفاهی باشند؟ البته که نه، این چیزی جز سلطه اکثریت بر اقلیت نخواهد بود، تایید امری از سوی اکثریت بیانگر مشروعیت آن نیست چنانچه هیتلر نیز برآمده از یک انتخابات دموکراتیک و آزاد بود. تازه اگر سطح معینی برای پرداخت مالیات تعیین کنیم که بالاتر از آن مشمول مالیات شود پس کمتر از آن سطح نیز بايد مشمول سوبسید
دولتی شود.
ترک جلسه مونت پلرین از سوی میزس نه تنها عدم تساهل محسوب نمیشود بلکه بسیار بجا بود چرا که فریدمن در این نشست میخواست نظریه مالیات منفی بر درآمدش را از موضع بازار آزاد به کرسی بنشاند و جای تاسف اینکه مدعیان دفاع از نظام بازار آزاد این موضع را مطرح میکردند.
فریدمن همچنین مبحث پراکسیولوژی میزس را متهم به عدم تساهل میکند:
«از آنجا که میزس نگران است بگذارید شما را به مقوله پراکسیولوژی او ارجاع دهم، شاید این مبحث با مقوله مورد ادعای من بی ربط به نظر آید ولی اینگونه نیست چرا که نظریه اصلی این است که ما چیزهایی درباره کنش انسانی (عنوان کتاب میزس) میدانیم چون همه انسان هستیم لذا دانش قابل اعتمادی در ارتباط با محرکهای کنش انسانی داریم و از این روی میتوانیم نتایجی بنیادی از این دانش موثق استنتاج کنیم و آنچنانکه میزس اشاره داشته این دادههای استخراج شده را نمیتوان برای به آزمون گذاشتن نتایج بلکه تنها برای تشریح نظریات میتوان بکار برد. آنها نمیتوانند بنیادی علمی برای شما جهت بحث در خصوص این شواهد تجربی باشند. حالا با این توضیحات فرض کنید دو نفر که هر دو میزسی اند با هم بر سر موضوعی اختلاف داشته باشند یکی از آنان به دیگری خواهد گفت که تو در استدلالهایت اشتباه میکنی و دیگری نیز متعاقبا او را بر خطا میداند آنها چکار باید بکنند آیا باید دست به یقه شوند و به جنگ هم بروند؟ بگذارید از کارل پوپر وهایک کمک بگیریم که آنها نیز اتریشی اند چاره مگر جز این است که نظر نفر سومی را جهت داوری بین آن دو جویا شویم، شما به ما بگویید کدام یک از ما اشتباه میکنیم؟ و به تعبیر پوپر گفتوگو تنها راه متمدنانه حل منازعات است.»
من به عنوان یک اقتصاددان اتریشی باید بگویم که برداشت فریدمن از پراکسیولوژی از روی بدفهمی او از این مبحث است. البته در مدرسه اتریشیها به این قبیل خردهگیریهای پوزیتویستی پاسخ درخوری داده شده است. البته دادههای سطحی گاه فریبنده و گمراه کننده اند بگذارید مثالی بیاوریم فرض کنید در یک مبادله آزاد شخص الف کالای 1 را با شخص ب در مقابل کالای 2 معاوضه کند در هر دو طرف با سطحی از رضایت روبهرو خواهیم بود که ناشی از رجحان و مقبولیت کالای 2 نسبت به 1 نزد شخص الف و رجحان کالای 1 بر 2 نزد شخص ب است. مثال عینی تر در این خصوص به نقاشی مشهور نورمن راکویل در ایونینگ ساتردی پست برمی گردد که دو راننده را در مقابل هم قرار داده بود یکی راننده کامیون که با ولع بطری شیر را سر میکشید و دیگری راننده شیر فروشی که از فروش شیر داشت راضی برمیگشت و گویا نورمن بسیار بهتر از فریدمن این مبادله را درک کرده است مبادلهای که قبل از به تصویر کشیده شدنش از سوی او نیز بارها صورت گرفته بود.
مشکل فریدمن در خصوص پراکسیولوژی شاید به نبود یک مثال عینی برمیگردد و مثال شیر فروش شاید این مساله را بیشتر روشن کند. حالا فرض کنید یک اتریشی مدعی باشد در همین مورد شیر فروش و راننده کامیون هر دو طرف در یک مبادله آزاد به وضعیت بهتری نائل شدهاند حال یک شیکاگویی با او به منازعه پرداخته و ادعای او را رد کند، حال به روایت فریدمن، شیکاگویی به اتریشی خواهد گفت استدلال من از تو بهتر است، آیا آنها با هم دست به یقه خواهند شد؟ البته که نه و اتریشی پاسخ خواهد داد دلیل مبادله این دو مگر جز این بوده که هر دو میخواهند به وضعیت بهتری نائل شوند؟ حال شیکاگویی و پوپری دست به دامان دولت خواهند شد چرا که ادعای آنان به صورتی ضمنی بیانگر مبادله کالای کمارزشتر در مقابل کالای باارزشتر بوده است و البته که هیچ دولتی به عنوان طرف سوم دعوا نمیتواند این گزاره پراکسیولوژیک را باطل کند.4
ممکن است یک اقتصاددان شیکاگویی در اعتراض بگوید که گزارههای اتریشی چون غیر تجربی اند پس همگی به یک کیش یا مذهب قابل تاویل هستند لذا نمیتوان آن را قبول کرد. در این صورت باید گفت مفاهیم غیرتجربی از قبیل منطق و ریاضیات و جغرافیا نیز که پایههای تجربی ندارند باید به مذهب قابل تاویل باشند و فاقد حقیقت فرض شوند. لابد یک ریاضیدان برای اثبات جمع 2 به علاوه 2 مساوی 4 باید با ریاضیدانی دیگر منازعه کند یا برای اثبات این قضیه که انسان فانی است و ارسطو انسان است و پس ارسطو فانی است یا تایید قضایای هندسی فیثاغورث باید به نتایج رینگ بوکس امید بست؟! خوب بگذارید پوزیتویستها فرض را بر غلط بودن همگی دانشهای غیرپوزیتویستی بگذارند، ولی باید گفت این دانشها موجب درک عمیق ما از عملکرد جهان گشتهاند. راههای عدیدهای برای تحصیل علم وجود دارد و شواهد تجربی نیز تنها یکی از آنها هستند ولی باید گفت حوزههای مختلفی وجود دارند که شواهد تجربی برای فهم و درک آن ناکافی و حتی غیر ضروری اند چراکه همه مقولهها تجربی نیستند.
فریدمن در یک انتقاد دیگر بیان میکند:
«شنیدهاید که وقتی از آنها میپرسند که مشکلات را چگونه حل کنیم پاسخ میدهند با مالکیت خصوصی ولی سوال این است که این دارایی شخصی مفهومی عینی است؟ من خانهای دارم که متعلق به من است شما در هواپیمایی با ارتفاع 20000 پایی از بالای آن پرواز میکنید آیا این باید تعرض به دارایی من تلقی شود؟ و در 50 پایی چطور؟ استفاده از های فای با فرکانسهای بالا نوعی تعرض به حریم خصوصی من نیست؟ پاسخ همه اینها به تجربیات ما بستگی دارد لذا دارایی خصوصی یک ورد مذهبی است و پاسخ ساده «استفاده از بازار» راه چاره نیست.»
به نظر میرسد فریدمن از پاسخ صریح لیبرتارینیستها به این مباحث اطلاعی نداشته باشد چنانچه در خصوص مالکیت جواب او به صراحت در سر فصل حقوق مالکیت آمده است. او از هواپیما مثال میزند و انگار لیبرتارینیستها چنین تصوری از مالکیت دارند ولی این گفتهها بسیار مهمل و پوچ هستند و این رویکرد از مالکیت که انگار مالک یک سطح زمین گویی به صورت خرطومی مالک فضایی شده که از زیر سطح زمین مورد تملک (یعنی از هسته زمین) تا سقفی از فضا ادامه مییابد کاملا با بحث مالکیت لیبرتارینها در خصوص حقوق مالکیت در تعارض است.
یکی از همکاران فریدمن به نام کوز که از زمره برندگان نوبل اقتصاد هم بوده درخصوص تعارض كار پرسروصداي کارخانه داران با ماشینهایشان و سکوت مورد نیاز پزشکان براي كار با ضربان سنج پاسخ را به میزان ناخالص ملی برمیگرداند و معتقد است هر تصمیمي میزان ناخالص ملی را افزایش دهد تصميم درستي است. ولی لیبرتارینها آن را بر اساس حق اولویت قرار میدهند یعنی هر کدام در آغاز مالک بوده او ارجحیت دارد5 و این پاسخها البته تجربی نیستند چنانکه میدانیم موضوع تجاوز هواپیما به حریم خصوصی موضوع تازهای است که در گذشته وجود نداشته و اینک موضوعیت حقوقی پیدا کرده و هیچ بنیان تجربی ندارد. حالا بگذارید ادعای فریدمن در خصوص بنهای تحصیلی را بخوانیم:
«پاسخ به ادعای سوسیالیستها در مورد مدارس عمومی چیست؟ آزادی، خوب ولی ما چطور به این نقطه خواهیم رسید؟ به جامعهای که در آن مردم خودشان مسوول آموزش بچههاشان باشند و خبری از آموزش حکومتی نباشد؟ من 30 سال قبل نظریه ارائه بنهای تحصیلی را برای گذار به چنین جامعهای مطرح کردم و به همین دلیل از سوی لیبرتارینها به دولت گرایی متهم شدم. که گویا این یک کار عبث جهت کارآتر کردن سوسیالیزم است؟ ابدا، موضوع نحوه گذار به چنین جامعهای است که لیبرتارینها مسوولیت آن را بر عهده نمیگیرند و تنها به ایدهآلها چسبیدهاند و همه چیز را به حال خود واگذاشتهاند.»
گفتن اینکه برای خلاص شدن از مدارس عمومی ما نیازمند یک برنامه مرحله به مرحله هستیم چیز مهملی است، چنانکه بسیاری از کشورهای بلوک شرق بعد از رهایی از سیطره شوروی شروع به خصوصی سازی کردند و از هیچ برنامه مورد ادعای فریدمن هم استفادهای نکردند و موفق هم بودند و تازه با فرض برنامه تدریجی چگونه میتوان دولت را متصدی این امر دانست البته که لیبرتارینها با این برنامه خیالی گذار از اینجا به ناکجا آباد مخالف هستند قضیه بسیار ساده است مدارس را به مزایده بگذارید هر که بیشترین پول را داد به او بسپارید تا او برای بازیافت سرمایهگذاریاش و بر اساس انگیزه کسب سود آن را مدیریت کند.
با فرض توافق با برنامه تدریجی بايد این مراحل معین و سال به سال مشخص شده باشد چنانکه طی یک برنامه 5 ساله و هر سال 20 درصد از مدارس خصوصیسازی شده و در نهایت از مدارس عمومی خلاص شویم.
از مزیتهای متعارض دیگر بن تحصیلی فریدمن نه تسریع خصوصیسازی، بلکه کارآ کردن بیشتر مدارس عمومی است؛ چنانکه والدین بر حسب امکانها و شرایط جغرافیایی مجبور هستند فرزندانشان را به مدارس در دسترس بفرستند و با دریافت بن تحصيلي، بچهها را از مدارس عمومی ناکارآمد به مدارس عمومی نسبتا بهتری ميفرستند. همچنین چنين بنهايي، تصور حمایت از برنامههای دولتی را در ذهن جوانان تقویت خواهد کرد. سوال این است که آیا ما میخواهیم بردگی یا کمپهای کنترل شده را تنها به خاطر کارآییشان حفظ کنیم؟ البته که نه و به همین دلیل نیز مدارس عمومی بایستی برچیده شوند. فریدمن بیشتر دنبال کارآیی بود از اين رو او بیشتر یک مهندس کارآیی و تکنسین حکومتی بود و حتی با عدم وجود میزس در نشست مونت پلرین او همچنان با فلسفه لیبرتارینیسم سر ناسازگاری داشت. در لیبرتارینیسم بنیان نه تساهل بلکه عدم خشونت است لذا افرادی چون گاندی، ماندلا، مادر ترزا و بقیه را از اين منظر ميتوان از زمره لیبرتارینها محسوب کرد؛ ولی موضع تساهل نگرانه فریدمن چیز عجیب و غریبی از آب در خواهد آمد.
پاورقي:
1- Know-nothingism
2- رويايي در خصوص نيل به جامعه بدون دولت رفاهي.
3- تا برای خود کسب مشروعیت کنند.
4- و ما نمیتوانیم داوری خود را بر تمایل و رجحان دو مبادلهگر ترجیح دهیم؛ چون در صورت عدم رجحان هیچ مبادلهای صورت نمیگرفت و این گزاره همواره صادق است.
5- چنانچه فرودگاه در آغاز بوده یا ساکنین به محل احداث فرودگاه رفتهاند.
مترجم: سليمان عبدي
جوهر ليبرتارينيسم بر اساس اصل عدم خشونت نهاده شده و اين اصل مبنايي براي برآورد و قياس عملكرد و ماهيت نهادهاي اجتماعي است.
چنانچه اگر شما عليه كسي مرتكب اِعمال خشونت شويد به موجب عمل انجام گرفته سزا داده خواهيد شد؛ چراكه عمل شما خارج از مباني ليبرتارينيسم بوده است. ولي از منظر برخي از نظريه پردازان این نه عدم خشونت، بلکه تساهل است که بايد يك خط تمايز براي شمول يا عدم شمول ليبرتارينيسم فرض شود. از اين منظر تساهل اگر چه كافي نيست ولي شرطي ضروري محسوب ميشود، اگر شما تساهل گرا نباشيد لذا يك ليبرتارين نخواهيد بود، چنانكه فريدمن ميگويد:
«به نظر من ارزشهاي والاي انساني همچون تساهل كه من باور سياسي خود را بر آن بنا نهادهام بر مبناي فروتني استوار است. چنانچه من هرگز حق ندارم كسي را ملزم به پذيرش يا عدم پذيرش باورهايم كنم؛ چراكه من مطمئن نيستم آنچه ميگويم درست است و آنچه او از آن دفاع ميكند اشتباه است. حال چرا بايد تساهل را به عنوان يك مبنا براي آزادي قرارداد؟ چگونه ما راي به عدم الزام و اجبار باور خويش بر ديگري ميدهيم؟ اگر من از شما بپرسم مبنا و اساس فلسفي ليبرتارينيسم چيست؟ فكر ميكنم شما پاسخ خواهيد داد چنين فلسفهاي براساس عدم زورگويي و الزام بر ديگري نهاده شده، چراكه نه، اگر شما يكي را ببينيد كه در حال انجام عمل اشتباهي است، يكي كه در حال انجام يك گناه است (در معناي مذهبي آن) ممکن است بپرسید آيا بايد او را به حال خود واگذاشت؟ آيا ما خود مرتكب گناه نخواهيم شد اگر كه او را به حال خويش واگذاريم؟ به باور من پاسخ صحيح براي اين قبيل سوالات اين است كه آيا من ميتوانم مطمئن باشم كه او دارد مرتكب گناه ميشود؟ آيا ميتوانم مطمئن باشم كه من برحقم و ديگري باطل است؟ آيا من ميدانم گناه چيست؟ ...»
اين گفتههاي نسبي گرايانه فريدمن و ناآگاهيگرايي1 او از منظر كينزيلا مورد نقد قرار گرفته است كه در نقد آن ميگويد:
«او (فریدمن) دفاعش را از آزادي و تساهل بر اساس وجود ديدگاه و منظرگاههاي متمايز نهاده است چنانكه از اين نظر ما نميتوانيم رفتاري را كه نميپسنديم واقعا رفتار بدي تلقي كنيم. براي مثال علت عدم سانسور عقايد، نه از روي استانداردهاي آزاديخواهانه درخصوص حق تملك و آزادي بيانِ به دور از خشونت، بلكه از روي اين واقعيت است كه نميتوان مطمئن بود آن ايده اشتباه است و اين به صورت ضمني بيانگر اين واقعيت است كه ما نميتوانيم از درست و غلط بودن چيزي مطمئن باشيم بنابراین اخلاقا اعمال بد و غيراخلاقي نيز مجاز و مشروع بايد تلقي شوند.»
و هوپ در ادامه ميگويد:
«آنچنان که فريدمن مدعي شده است پلوراليسم و تساهل همچون دو مقوله غيرپوزيتويستي به دور از مطلقگرايي اخلاقياند و هر نوع مطلقگرايي اخلاقي به معني عدم تساهل و ديكتاتوري است. ولي اتفاقا برخلاف ادعاي ایشان بايد گفت بدون وجود ارزشهاي مطلق، پلوراليسم و تساهل نيز فاقد يك مبناي استدلالي براي پذيرش خواهد بود و با آدم خواري و بردگي در يك سطح قرار خواهد گرفت تنها در صورت وجود ارزشهاي مطلق همچون حقوق بشر و حق مالكيت بر خويشتن است كه پلوراليسم و تساهل به واقعيتهاي قابل اعتمادي تبديل خواهند شد.»
به صراحت بايد گفت چنانچه ما برخي از آگاهيهايمان را به ديگري تفويض كنيم پس تحميل برخي از ارزشهايمان نيز بايد قابل دفاع باشد و اين البته مغايرتي با ليبرتارينيسم نخواهد داشت. فريدمن تساهل و فروتني را نقطه مقابل انتقام قرار ميدهد و اين از موضع يك شكاك، ساده انگارانه است چنانچه در يك جامعه چند فرهنگي نميتوان راي بر بهتر بودن يكي بر ديگري صادر كرد. اگر واقعا آنگونه كه فريدمن مدعي شده كسي چيزي در مورد هيچ چيز نداند چطور ميتوان از اين نظر به عنوان يك فلسفه سياسي دفاع كرد؟ ولي قبل از آنكه به گستاخي متهم شويم و عجولانه راي داده باشيم بگذاريد به اين مثال فريدمن اشاره كنيم كه در تكريم ليبرتارينيسم آورده است.
فرض كنيد شخص الف بر روي پلي شخص ب را ميبيند كه قصد دارد خود را از پل به پايين پرت كرده و خودكشي كند در چنين وضعيتي شخص الف چکار بايد بكند؟ خب اگر الف حسي از انسانيت در خود داشته باشد سعي بر منصرف كردن شخص ب از عملش خواهد كرد.
البته چونكه ما هيچ بينهاي در دست نداريم اين مثال چيز چندان روشني در خصوص توضيح بيشتر ما از ليبرتارينيسم به دست نميدهد و فروتني و تساهل اگرچه اساسي و مهم هستند ولي اصل عدم خشونت در اينجا بسيار روشنگرتر است. بگذارید بیشتر توضیح دهیم، اگر شخص الف با اين عمل (منع خودكشي شخص ب) خواسته باشد خود را به يك قهرمان تبديل كند و شخص ب را از عملي كه به زعم خودش خوب بوده است واداشته باشد از منظر ليبرتارينيستي فريدمن بايد براي آنچه به دست آورده (حس قهرماني) هزينه بپردازد. ولي بخش مناقشه آميز بحث فوق پيامدهاي قانوني عمل شخص الف است. فريدمن چنين عملي را يك الزام فيزيكي قلمداد ميكند و در اين صورت شخص ب حق دعوي عليه شخص الف خواهد يافت که از منظر ما هر دادگاهي اين امكان را براي شخص ب فراهم كند خود مرتكب يك جرم شده است.
آيا نگه داشتن و محبوس كردن شخص ب از سوي الف براي جلوگيري از خودكشي و فكر در مورد عملي كه ميخواهد انجام دهد كار درستي است؟ البته كه عمل شخص الف در خصوص محبوس كردن شخص ب شبيه عمل كسي است كه ميخواهد مردم را از دست كيش و مسلكشان نجات دهد. البته بچهها مواردي بسيار جدي هستند و نه تنها نزد ليبرتارينها، بلكه در عمده نظريات فلسفه سياسي از اهميت بالايي برخوردارند بنابراین حبس و زنداني كردن يك بچه براي منع او از خودكشي به بهانه عدم بلوغ و نگه داشتن او تا سن بلوغ نميتواند كار عادلانهاي باشد. البته كه فروتني و تساهل از شاخصهاي مهم و غير قابل انكار ليبرتارينيسم است ولي عنصر و جوهر اصلي آن نيست و در اين موارد ما به راهكارهاي متعددي نيازداريم.
از ديگر تلاشهاي فريدمن تبليغ اصل تساهل و كاربرد آن عليه لودويگ فون ميزس است چنانكه ميگويد:
«به ياد ميآورم كه در نخستين نشست انجمن مونت پلرين كه در 1947 در سوئیس برگزار شد من و ميزس حضور داشتيم و اين گروه مبحثي جدي در خصوص توزيع درآمد، ماليات و ماليات تصاعدي در دست داشت كه افراد حاضر در جلسه شامل كساني چون فردريش فونهايك، فريتس مك كلاپ، جورج استيگلر، فرانك نايت، هنريهازليت، جان جوكس، ليونل رابينز، ليونارد ريد بودند ولي در اثناي جلسه ميزس همه را به سوسياليست بودن متهم كرد و با دلخوري جلسه را ترك كرد.»
آشكار است كه فريدمن موضعي غير تساهل گرايانه در تقابل با كساني كه غيرتساهلگرا تشخيص داده ميگيرد و اين در تعارض با تعهد فلسفي اش است. حال بگذاريد ببينيم مبحث آن روز اقتصاددانان حاضر در جلسه چه بوده است، برخلاف گزارش منقول از فريدمن مبحث جلسه نه در خصوص ماليات تصاعدي و توزيع درآمد، بلكه مبحث ماليات منفي بر درآمد ميلتون فريدمن بود. چنانچه در سالهاي بعد از 1947 نيز بيپروا اين مبحث را از موضع ليبرتارينيستي ادا كرده و گفته بود:
«من به اين باور دارم كه جامعه بدون وجود دولت رفاهي يك جامعه ايدهآل است و من حدود 30 سال پيش نيز باز گفته بودم با بستن ماليات منفي بر درآمد ميتوان يك جايگزين مناسب براي بستههاي رفاهي و ابزارهاي باز توزيعي حكومت يافت. آيا اين هم يك روش دولت محورانه است؟ البته كه نه! ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه مردم هر روز بيشتر به يك دولت گدا پرور وابسته ميشوند و به باور من اين بسيار غير اخلاقي و غير مسوولانه است كه فكر كنيم همه چيز يك شبه بايد حل و فصل شود. ما همگي از ترس روبهرو شدن با مسووليتهايمان، باورمان را از دست دادهايم. داشتن رويايي در خصوص اين آرمان البته خوشايند است ولي نميتوانيم در اكنونمان توقف كنيم و باورمان را به كيشي2 و روياهايي كه هرگز به آن دست نخواهيم يافت، وانهيم.»
البته كه ما با سياستهاي سوبسیدی و رفاهي مخالفيم و آن را بسيار نا عادلانه و مخرب نه تنها براي آنانكه به زور وادار به پرداخت ماليات شدهاند بلكه حتي براي آنانكه به اين پولها وابسته شده اند ميدانيم و ما معتقديم كه فروپاشي و برچيدن چنين نظامي هيچ نتيجه زيانباري در پي نخواهد داشت.(تاكر)
در يك سطح عملي اين فرض خوشبينانه جايگزين كردن ماليات منفي بر درآمد، به جاي طرحهاي رفاهي در كجا قرار دارد؟ آيا اين خود يك بسته رفاهي مازاد بر بستههاي رفاهي دولت نيست؟ بسيار ساده انگارانه است كه فكر كنيم چنين جايگزيني در عمل روي دهد و مسوولان بانك مركزي طبق این طرح، محدوديتهاي خاصي بر اختياراتشان را بپذيرند و البته دنباله روي براي اجراي چنين طرحهايي و پذيرش اين طرح به عنوان يك مرحله و شيوه گذار به جامعه بدون دولت رفاهي، از سوي مدافعين بازار آزاد بسيار غيرمسوولانه است و اگر واقعا فريدمن خواستار اين گذار از سياستهاي رفاهي است چرا يك طرح مشخص از پرداختهاي تقليلي در يك دوره زماني معين ارائه نميدهد؟ براي مثال يك طرح 5 ساله كه هر سال با كاهش 20 درصد از مالياتها به اجرا درآمده و در نهايت به پايان سياستهاي رفاهي منجر شود. طرح فريدمن بيشتر تمايل به هميشگي بودن دارد و جالب اينكه به عنوان يك پروژه ليبرتارينيستي نيز قلمداد ميشود. حتي اگر اين طرح يك گذار مشروع را نيز بنا نهد (كه قطعا چنين نميكند) يك فرضيه منطقي وجود دارد و آن اين است كه تدريجگرايي (نظرياتي كه مدعي گذار تدريجياند) ميل به فاسد كردن تغييرات دارد و اين موضوع همواره مورد بحث و مناقشه بوده است چنانچه يك دهه قبل از وقوع جنگ شمال، بحثهايي در خصوص بردهها صورت گرفت. آنجا نیز
تدریج گراها در مقابل براندازها بودند، براندازها معتقد به برچیدن هرچه سریعتر سیستم شوم برده داری بودند ولی تدریج گراها متمایل به گذار گام به گام بودند. در این مبحث نیز امثال فریدمن جزو تدریجگرایان و لیبرتارینها از جمله براندازان محسوب میشوند موضوع دولت رفاه از این جمله است و باید هرچه سریعتر پایان یابد و چنانچه براندازها گفتهاند تدریجگرایی در عمل معادل تداوم و دائمی شدن گذار بیپایان است و چنانچه ویلیام لیودگاریسون اشاره داشته: تاکید بر براندازی با شوق و حمایت میتوانست ما را در زدودن برده داری به نتیجه برساند ولی در نهایت به گذار تدریجی تن دادیم و به برچیدن برده داری تن ندادیم، چیزی که میبایست انجام میشد ولی همواره با آن مخالفت شد.
و همچنین میگوید: من همچون حقیقت تلخ و همچون عدالت سهمگین خواهم ایستاد، در این خصوص ملایمتی در تفکر و بیان و نوشتار از من نخواهید دید، به هیچ وجه نمیتوان به کسی که خانه اش در آتش میسوزد توصیه کرد که در گوشهای آرام بگیرد، یا اینکه به او گفت حوصله کن و آرام همسرت را در آغوش بگیر و نجاتش بده.. یا به مادری که بچه اش در آتش میسوزد گفت هیچ عجله نکن با حوصله رفتار کن! من در کمال جدیت و به دور از دو پهلویی میگویم که هیچ ابایی نداشته و حتی سر سوزنی از موضعم عقب نخواهم نشست هرچند که آماده شنیدن هستم.
از دیگر منتقدان تدریجگرایی میتوان به مک الروی اشاره کرد:
«این به هیچ وجه غیراخلاقی نخواهد بود که خواهان براندازی یک شبه هرآنچه نامشروع است باشیم، همه صفحات نیویورک تایمز، وال استریت، انبیسی.ایبیسی. سیبیاس بر روی فریدمن گشوده بود ولی دریغ از یک کلمه صحبت در مورد کاهش درصدی و سال به سال مالیات برای رهایی از چنگ دولت رفاه، آری او هیچ اقدامی نکرد و همواره به دفاع از موضع مخربش تحت لوای مالیات منفی بر درآمد ادامه داد.»
فریدمن معتقد بود که ما همواره باورمان را به گذار تدریجی جهت رهایی از دولت رفاه و نیل به بازار آزاد از کف دادهایم، ولی این از آن رو است که خود گذار تدریجی او به کیش و آیینی بدل شده است. نمیتوان انکار کرد که ممکن است برچیدن یک شبهنظام دولت رفاه برای کسانی که دغدغه تامین شغل و سرپناه دارند سخت و غیرممکن بنماید و قطع پرداختیهای دولت رفاه به این گروه چندان اخلاقی به نظر نیاید، ولی راهحل چیست؟ دوام ابدی دولت رفاه؟ البته که نه، چرا که سیاستهای رفاهی و هرگونه ابداعات جایگزینی برای آن موجب فقر بیش از پیش و وابستگی بیشتر خواهد شد.
البته ممکن است برنامه فریدمن کارآ به نظر برسد چراکه در نهایت موجب خواهد شد گروه زیادی از خیرین، مددکاران، وکلا و نیکوکاران به علت وجود برنامه ظاهرا مساعدتی فریدمن از کمک به فقرا دست بردارند! ولی فرومایگی طرح فریدمن از آن رو است که برنامههای رفاهی را شبه راست مینمایاند و آلتی در دست سیاستمداران چپگرا و مدافع رفاه خواهد شد.
بگذارید بپرسیم این پرداختیهای رفاهی از کجا میآیند؟ البته از جیب آنان که بیشتر در میآورند تا پولشان را به سیاست مداران رفاه گرا بدهند همان کسانی که هیچ حقی در رفاه مردم ندارند.3 اگر در یک دموکراسی عمومی رای بر سیاستهای رفاهی داده شد آیا نمایندگان مردم که به صورتی غیر مستقیم بازگوکننده مواضع سیاسی آنانند، نمیتوانند بیانگر مشروعیت سیاستهای رفاهی باشند؟ البته که نه، این چیزی جز سلطه اکثریت بر اقلیت نخواهد بود، تایید امری از سوی اکثریت بیانگر مشروعیت آن نیست چنانچه هیتلر نیز برآمده از یک انتخابات دموکراتیک و آزاد بود. تازه اگر سطح معینی برای پرداخت مالیات تعیین کنیم که بالاتر از آن مشمول مالیات شود پس کمتر از آن سطح نیز بايد مشمول سوبسید
دولتی شود.
ترک جلسه مونت پلرین از سوی میزس نه تنها عدم تساهل محسوب نمیشود بلکه بسیار بجا بود چرا که فریدمن در این نشست میخواست نظریه مالیات منفی بر درآمدش را از موضع بازار آزاد به کرسی بنشاند و جای تاسف اینکه مدعیان دفاع از نظام بازار آزاد این موضع را مطرح میکردند.
فریدمن همچنین مبحث پراکسیولوژی میزس را متهم به عدم تساهل میکند:
«از آنجا که میزس نگران است بگذارید شما را به مقوله پراکسیولوژی او ارجاع دهم، شاید این مبحث با مقوله مورد ادعای من بی ربط به نظر آید ولی اینگونه نیست چرا که نظریه اصلی این است که ما چیزهایی درباره کنش انسانی (عنوان کتاب میزس) میدانیم چون همه انسان هستیم لذا دانش قابل اعتمادی در ارتباط با محرکهای کنش انسانی داریم و از این روی میتوانیم نتایجی بنیادی از این دانش موثق استنتاج کنیم و آنچنانکه میزس اشاره داشته این دادههای استخراج شده را نمیتوان برای به آزمون گذاشتن نتایج بلکه تنها برای تشریح نظریات میتوان بکار برد. آنها نمیتوانند بنیادی علمی برای شما جهت بحث در خصوص این شواهد تجربی باشند. حالا با این توضیحات فرض کنید دو نفر که هر دو میزسی اند با هم بر سر موضوعی اختلاف داشته باشند یکی از آنان به دیگری خواهد گفت که تو در استدلالهایت اشتباه میکنی و دیگری نیز متعاقبا او را بر خطا میداند آنها چکار باید بکنند آیا باید دست به یقه شوند و به جنگ هم بروند؟ بگذارید از کارل پوپر وهایک کمک بگیریم که آنها نیز اتریشی اند چاره مگر جز این است که نظر نفر سومی را جهت داوری بین آن دو جویا شویم، شما به ما بگویید کدام یک از ما اشتباه میکنیم؟ و به تعبیر پوپر گفتوگو تنها راه متمدنانه حل منازعات است.»
من به عنوان یک اقتصاددان اتریشی باید بگویم که برداشت فریدمن از پراکسیولوژی از روی بدفهمی او از این مبحث است. البته در مدرسه اتریشیها به این قبیل خردهگیریهای پوزیتویستی پاسخ درخوری داده شده است. البته دادههای سطحی گاه فریبنده و گمراه کننده اند بگذارید مثالی بیاوریم فرض کنید در یک مبادله آزاد شخص الف کالای 1 را با شخص ب در مقابل کالای 2 معاوضه کند در هر دو طرف با سطحی از رضایت روبهرو خواهیم بود که ناشی از رجحان و مقبولیت کالای 2 نسبت به 1 نزد شخص الف و رجحان کالای 1 بر 2 نزد شخص ب است. مثال عینی تر در این خصوص به نقاشی مشهور نورمن راکویل در ایونینگ ساتردی پست برمی گردد که دو راننده را در مقابل هم قرار داده بود یکی راننده کامیون که با ولع بطری شیر را سر میکشید و دیگری راننده شیر فروشی که از فروش شیر داشت راضی برمیگشت و گویا نورمن بسیار بهتر از فریدمن این مبادله را درک کرده است مبادلهای که قبل از به تصویر کشیده شدنش از سوی او نیز بارها صورت گرفته بود.
مشکل فریدمن در خصوص پراکسیولوژی شاید به نبود یک مثال عینی برمیگردد و مثال شیر فروش شاید این مساله را بیشتر روشن کند. حالا فرض کنید یک اتریشی مدعی باشد در همین مورد شیر فروش و راننده کامیون هر دو طرف در یک مبادله آزاد به وضعیت بهتری نائل شدهاند حال یک شیکاگویی با او به منازعه پرداخته و ادعای او را رد کند، حال به روایت فریدمن، شیکاگویی به اتریشی خواهد گفت استدلال من از تو بهتر است، آیا آنها با هم دست به یقه خواهند شد؟ البته که نه و اتریشی پاسخ خواهد داد دلیل مبادله این دو مگر جز این بوده که هر دو میخواهند به وضعیت بهتری نائل شوند؟ حال شیکاگویی و پوپری دست به دامان دولت خواهند شد چرا که ادعای آنان به صورتی ضمنی بیانگر مبادله کالای کمارزشتر در مقابل کالای باارزشتر بوده است و البته که هیچ دولتی به عنوان طرف سوم دعوا نمیتواند این گزاره پراکسیولوژیک را باطل کند.4
ممکن است یک اقتصاددان شیکاگویی در اعتراض بگوید که گزارههای اتریشی چون غیر تجربی اند پس همگی به یک کیش یا مذهب قابل تاویل هستند لذا نمیتوان آن را قبول کرد. در این صورت باید گفت مفاهیم غیرتجربی از قبیل منطق و ریاضیات و جغرافیا نیز که پایههای تجربی ندارند باید به مذهب قابل تاویل باشند و فاقد حقیقت فرض شوند. لابد یک ریاضیدان برای اثبات جمع 2 به علاوه 2 مساوی 4 باید با ریاضیدانی دیگر منازعه کند یا برای اثبات این قضیه که انسان فانی است و ارسطو انسان است و پس ارسطو فانی است یا تایید قضایای هندسی فیثاغورث باید به نتایج رینگ بوکس امید بست؟! خوب بگذارید پوزیتویستها فرض را بر غلط بودن همگی دانشهای غیرپوزیتویستی بگذارند، ولی باید گفت این دانشها موجب درک عمیق ما از عملکرد جهان گشتهاند. راههای عدیدهای برای تحصیل علم وجود دارد و شواهد تجربی نیز تنها یکی از آنها هستند ولی باید گفت حوزههای مختلفی وجود دارند که شواهد تجربی برای فهم و درک آن ناکافی و حتی غیر ضروری اند چراکه همه مقولهها تجربی نیستند.
فریدمن در یک انتقاد دیگر بیان میکند:
«شنیدهاید که وقتی از آنها میپرسند که مشکلات را چگونه حل کنیم پاسخ میدهند با مالکیت خصوصی ولی سوال این است که این دارایی شخصی مفهومی عینی است؟ من خانهای دارم که متعلق به من است شما در هواپیمایی با ارتفاع 20000 پایی از بالای آن پرواز میکنید آیا این باید تعرض به دارایی من تلقی شود؟ و در 50 پایی چطور؟ استفاده از های فای با فرکانسهای بالا نوعی تعرض به حریم خصوصی من نیست؟ پاسخ همه اینها به تجربیات ما بستگی دارد لذا دارایی خصوصی یک ورد مذهبی است و پاسخ ساده «استفاده از بازار» راه چاره نیست.»
به نظر میرسد فریدمن از پاسخ صریح لیبرتارینیستها به این مباحث اطلاعی نداشته باشد چنانچه در خصوص مالکیت جواب او به صراحت در سر فصل حقوق مالکیت آمده است. او از هواپیما مثال میزند و انگار لیبرتارینیستها چنین تصوری از مالکیت دارند ولی این گفتهها بسیار مهمل و پوچ هستند و این رویکرد از مالکیت که انگار مالک یک سطح زمین گویی به صورت خرطومی مالک فضایی شده که از زیر سطح زمین مورد تملک (یعنی از هسته زمین) تا سقفی از فضا ادامه مییابد کاملا با بحث مالکیت لیبرتارینها در خصوص حقوق مالکیت در تعارض است.
یکی از همکاران فریدمن به نام کوز که از زمره برندگان نوبل اقتصاد هم بوده درخصوص تعارض كار پرسروصداي کارخانه داران با ماشینهایشان و سکوت مورد نیاز پزشکان براي كار با ضربان سنج پاسخ را به میزان ناخالص ملی برمیگرداند و معتقد است هر تصمیمي میزان ناخالص ملی را افزایش دهد تصميم درستي است. ولی لیبرتارینها آن را بر اساس حق اولویت قرار میدهند یعنی هر کدام در آغاز مالک بوده او ارجحیت دارد5 و این پاسخها البته تجربی نیستند چنانکه میدانیم موضوع تجاوز هواپیما به حریم خصوصی موضوع تازهای است که در گذشته وجود نداشته و اینک موضوعیت حقوقی پیدا کرده و هیچ بنیان تجربی ندارد. حالا بگذارید ادعای فریدمن در خصوص بنهای تحصیلی را بخوانیم:
«پاسخ به ادعای سوسیالیستها در مورد مدارس عمومی چیست؟ آزادی، خوب ولی ما چطور به این نقطه خواهیم رسید؟ به جامعهای که در آن مردم خودشان مسوول آموزش بچههاشان باشند و خبری از آموزش حکومتی نباشد؟ من 30 سال قبل نظریه ارائه بنهای تحصیلی را برای گذار به چنین جامعهای مطرح کردم و به همین دلیل از سوی لیبرتارینها به دولت گرایی متهم شدم. که گویا این یک کار عبث جهت کارآتر کردن سوسیالیزم است؟ ابدا، موضوع نحوه گذار به چنین جامعهای است که لیبرتارینها مسوولیت آن را بر عهده نمیگیرند و تنها به ایدهآلها چسبیدهاند و همه چیز را به حال خود واگذاشتهاند.»
گفتن اینکه برای خلاص شدن از مدارس عمومی ما نیازمند یک برنامه مرحله به مرحله هستیم چیز مهملی است، چنانکه بسیاری از کشورهای بلوک شرق بعد از رهایی از سیطره شوروی شروع به خصوصی سازی کردند و از هیچ برنامه مورد ادعای فریدمن هم استفادهای نکردند و موفق هم بودند و تازه با فرض برنامه تدریجی چگونه میتوان دولت را متصدی این امر دانست البته که لیبرتارینها با این برنامه خیالی گذار از اینجا به ناکجا آباد مخالف هستند قضیه بسیار ساده است مدارس را به مزایده بگذارید هر که بیشترین پول را داد به او بسپارید تا او برای بازیافت سرمایهگذاریاش و بر اساس انگیزه کسب سود آن را مدیریت کند.
با فرض توافق با برنامه تدریجی بايد این مراحل معین و سال به سال مشخص شده باشد چنانکه طی یک برنامه 5 ساله و هر سال 20 درصد از مدارس خصوصیسازی شده و در نهایت از مدارس عمومی خلاص شویم.
از مزیتهای متعارض دیگر بن تحصیلی فریدمن نه تسریع خصوصیسازی، بلکه کارآ کردن بیشتر مدارس عمومی است؛ چنانکه والدین بر حسب امکانها و شرایط جغرافیایی مجبور هستند فرزندانشان را به مدارس در دسترس بفرستند و با دریافت بن تحصيلي، بچهها را از مدارس عمومی ناکارآمد به مدارس عمومی نسبتا بهتری ميفرستند. همچنین چنين بنهايي، تصور حمایت از برنامههای دولتی را در ذهن جوانان تقویت خواهد کرد. سوال این است که آیا ما میخواهیم بردگی یا کمپهای کنترل شده را تنها به خاطر کارآییشان حفظ کنیم؟ البته که نه و به همین دلیل نیز مدارس عمومی بایستی برچیده شوند. فریدمن بیشتر دنبال کارآیی بود از اين رو او بیشتر یک مهندس کارآیی و تکنسین حکومتی بود و حتی با عدم وجود میزس در نشست مونت پلرین او همچنان با فلسفه لیبرتارینیسم سر ناسازگاری داشت. در لیبرتارینیسم بنیان نه تساهل بلکه عدم خشونت است لذا افرادی چون گاندی، ماندلا، مادر ترزا و بقیه را از اين منظر ميتوان از زمره لیبرتارینها محسوب کرد؛ ولی موضع تساهل نگرانه فریدمن چیز عجیب و غریبی از آب در خواهد آمد.
پاورقي:
1- Know-nothingism
2- رويايي در خصوص نيل به جامعه بدون دولت رفاهي.
3- تا برای خود کسب مشروعیت کنند.
4- و ما نمیتوانیم داوری خود را بر تمایل و رجحان دو مبادلهگر ترجیح دهیم؛ چون در صورت عدم رجحان هیچ مبادلهای صورت نمیگرفت و این گزاره همواره صادق است.
5- چنانچه فرودگاه در آغاز بوده یا ساکنین به محل احداث فرودگاه رفتهاند.