| تاپیک جامع معرفی شهدا | شهید مهدی باکری

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
این نوشته ها آخرین گفتگو هایی است که لحظاتی قبل از شهادت مهدی باکری از پشت بی سیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری صورت گرفته،در شرایطی که مهدی باکری در جزایر مجنون در محاطره و زیر آتش شدید دشمن است و علی رغم اصرار شدید قرار گاه ، به مهدی مبنی براینکه تو فرمانده هستی و برگرد به عقب او همچنان میگوید بچه هایم را رها نمیکنم برگردم .
به نقل از شهید احمد کاظمی:

...مهدی تماس گرفت گفت می آیی؟

گفتم: با سر

گفت:زودتر

آمدم خود را رساندم به ساحل دجله دیدم همه چیز متلاشی شده و قایق ها را آتش زده اند.با مهدی تماس گرفتم گفتم چه خبرشده،مهدی؟

نمی توانست حرف بزند. وقتی هم زد با همان رمز خودمان حرف زد گفت: اینجا اشغال زیاد است. نمیتوانم.

از آن طرف از قرار گاه مرتب تماس می گرفتند می گفتند: هر طور شده به مهدی بگو بیاید عقب

مهدی می گفت نمیتواند. من اصرار کردم.به قرار گاه هم گفتم.گفتند :پس برو خودت برش دار بیاورش.

نشد نتوانستم. وسیله نبود.آتش هم آنقدر زیاد بود که هیچ چاره یی جز اصرار برایم نماند.

گفتم((تو را خدا،تو را به جان هر کس دوست داری،هر جوری هست خودت را بیا برسان به ساحل، بیا این طرف))

گفت(پاشو تو بیا، احمد!اگر بیایی، دیگر برای همیشه پیش هم هستیم))

گفتم:این جا،با این آتش، نمیتوانم.تو لااقل...

گفت(اگر بدانی این جا چه جای خوبی شده،احمد.پاشو بیا!بچه ها این جا خیلی تنها هستند))

فاصله ما هفتصد متری می شد.راهی نبود.آن محاصره و آن آتش نمیگذاشت من بروم برسم به مهدی و مهدی مرتب می گفت:پاشو بیا ،احمد!

صداش مثل همیشه نبود .احساس کردم زخمی شده.حتی صدای تیر های کلاش از توی بی سیم می آمد.بارها التماس کردم.بارها تماس گرفتم.تا اینکه دیگر جواب نداد.بی سیم چی اش گوشی را برداشت گفت:اقا مهدی نمی خواهد،یعنی نمیتواند حرف بزند...

ارتباط قطع شد.تماس گرفتم،باز هم وباز هم، ونشد...

منبع : http://www.tebyan.net/godlypeople/martyrs/martyrs/2007/7/21/43606.html
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شهيد مهدي باكري آنگونه كه بود ..فرماندهي كه همه عاشقش بودند

شهيد مهدي باكري آنگونه كه بود ..فرماندهي كه همه عاشقش بودند

شهيد مهدي باكري آنگونه كه بود
فرماندهي كه همه عاشقش بودند


جام جم آنلاين: شهيد باكري از انسان‌هاي وارسته و خودساخته‌اي بود كه با فراهم بودن زمينه‌هاي مساعد به مظاهر مادي دنيا و لذايذ آن پشت پا زده بود و نقش شهيد باكري در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون بر كسي پوشيده نيست.




جبهه‌اي كه گمنام‌هاي به لقاالله پيوسته‌اش بيش از نامداران به لقا پيوسته‌اش است و اين خصوصيت بارز تحول باطني مردم و بسيج مردمي است.شهيد مهدي باكري شهيدي از ميان شهدا است، بزرگداشت اين شهيد و تجليل از او بزرگداشت و تجليل از همه شهداست.

سردار رشيد اسلام، سرباز راستين امام زمان، شهيد مهدي باكري در سال 1333 در شهرستان مياندوآب در خانواده معتقد و شيفته ولايت به دنيا آمد.
كام مهدي را با تربت مولايش حسين (ع) جلا بخشيده با شير مادر شهد ولايت را به كامش ريختند و در اوان ودكي مادرش را كه زني با ايمان بود از دست داد، تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد، سال آخر دبيرستان با شهادت برادرش علي به دست ساواك مصادف شد و اين واقعه او را بيشتر در جريانات سياسي آشنايي و شناخت با رژيم مخلوع شاهنشاهي قرار داد. با توجه به تالمات روحي كه به وي دست داده بود، يك ‌سال بعد از اخذ ديپلم در كنكور قبول شد و در دانشگاه تبريز به تحصيلات عاليه خود در رشته مهندسي مكانيك ادامه داد.

فعاليت‌هاي سياسي ـ مذهبي
پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد.از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود و برادرش حميد را نيز به همراه خود به شهر تبريز آورده بود.بعد از چند ماه زندگي در تبريز، در جو سياسي ضد رژيم وارد شد و با برادران مسلمان فعاليت مداوم، موثر و شجاعانه خودش را عليه رژيم آغاز كرد.
جهاد اصغر وي توام با جهاد اكبرش بود، اين بزرگوار همواره از گروهك‌ها و سازمان‌هايي كه در مسير مبارزاتي خود خط بي‌ابهام رهروي از امام را در همه حركت‌هاي خود مدنظر اصولي قرار نمي‌دادند متنفر بوده و همواره سعي مي‌كرد مسير مبارزاتي‌اش منطبق با معبر نوراني ولايت باشد. شهيد باكري در طول فعاليت‌هاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه به دست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزان داخل كشور فعال شود.
شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني (ره) در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود، از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت‌هاي گوناگوني را در راستاي پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي
بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد درآمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد.همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت.
ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد.
شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاش‌هاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و با وجود فعاليت‌هاي شبانه‌روزي در مسئوليت‌هاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي،تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزان به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد.
ويژگي‌هاي اخلاقي شهيد مهدي باكري
شهيد باكري پاسدار نمونه، فرماندهي فداكار و ايثارگر، خدمتگزاري صادق، صميمي، مخلص و عاشق حضرت امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي بود.
با تمام وجود خود را پيرو خط امام مي‌دانست و سعي مي‌كرد زندگي‌اش را براساس رهنمودها و فرمايشات آن بزرگوار تنظيم كند، با دقت به سخنان حضرت امام (ره) گوش مي‌داد، آنها را مي‌نوشت و در معرض ديد خود قرار مي‌داد و آنقدر به اين امر حساسيت داشت كه به خانواده‌اش سفارش كرده بود كه سخنراني آن حضرت را ضبط كنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طريق روزنامه به دست آورند.وي معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آيات الهي است، ‌بايد جلو چشمان ما باشد تا هميشه آنها را ببينيم و از ياد نبريم.

شهيد باكري از انسان‌هاي وارسته و خودساخته‌اي بود كه با فراهم بودن زمينه‌هاي مساعد به مظاهر مادي دنيا و لذايذ آن پشت پا زده بود. زندگي ساده و بي‌رياي او زبانزد همه آشنايان بود. با توانايي‌هايي كه داشت مي‌توانست مرفه‌ترين زندگي را داشته باشد، اما همواره مثل يك بسيجي زندگي مي‌كرد. از امكاناتي كه حق طبيعي‌اش نيز بود چشم مي‌پوشيد.
تواضع و فروتني‌اش باعث مي‌شد كه اغلب او را نشناسند. او محبوب دل‌ها بود. همه دوستش مي‌داشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. شهيد باكري بسيجيان را دوست داشت و به آنها عشق مي‌ورزيد، مي‌گفت وقتي با بسيجي‌ها راه مي‌روم، حال و هواي ديگري پيدا مي‌كنم، هرگاه خسته مي‌شوم پيش بسيجي‌ها مي‌روم تا از آنها روحيه بگيرم و خستگي‌ام برطرف شود. همه ما در برابر جان اين بسيجي‌ها مسئوليم، براي حفظ جان آنها اگر متحمل يك ميليون تومان هزينه براي ساختن يك سنگر كه حافظ جان آنها باشد بشويم باز كم است، يك موي بسيجي،‌ صد برابر اين مبالغ ارزش دارد. اين شهيد گرانقدر با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژي پولادين و تسخيرناپذير بود و با دوستان خدا، سيمايي جذاب و مهربان داشت.
با وجود اندوه دائمش، هميشه خندان بود و بشاش. انساني بود هميشه آماده به خدمت و پرتوان. شهيد محلاتي در مورد شهيد باكري اظهار داشته بود، وي نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط براي دشمنان بود و به عنوان فرمانده باتقوا، الگوي رافت و محبت در برخورد با زيردستان بود.
همسر شهيد باكري در مورد اخلاق او در خانه مي‌گويد: با وجود همه خستگي‌ها، بي‌خوابي‌ها و دويدن‌ها، هميشه با حالتي شاد بدون ابراز خستگي به خانه وارد مي‌شد و اگر مقدور بود در كارهاي خانه به من كمك مي‌كرد؛ لباس مي‌شست، ظرف مي‌شست و خودش كارهاي خودش را انجام مي‌داد. اگر از مسئله‌اي عصباني و ناراحت بودم با صبر و حوصله سعي مي‌كرد با خونسردي و با دلايل مكتبي مرا قانع كند.
دوستان و همسنگرانش نقل مي‌كنند به همان ميزان كه به انجا فرايض ديني مقيد بود نسبت به مستحبات هم تقيد داشت. نيمه‌هاي شب از خواب بيدار مي‌شد و با خداي خود خلوت مي‌كرد، نماز شب را با سوز و گداز و گريه مي‌خواند. خواندن قرآن از كارهاي واجب روزمره‌اش بود و ديگران را نيز به اين كار سفارش مي‌كرد. شهيد باكري در حفظ بيت‌المال و اهيمت آن توجه زيادي داشت، حتي همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر مي‌داشت و از نوشتن با خودكار بيت‌المال؛ حتي به اندازه چند كلمه؛ منع مي‌كرد.
وقتي همرزمانش او را به عنوان فرماندهي كه معمولي‌ترين لباس بسيجي را مدت‌هاي طولاني استفاده مي‌كرد مورد اعتراض قرار مي‌دادند، مي‌گفت، تا وقتي كه مي‌شود استفاده كرد، استفاده مي‌كنم. همواره رسيدگي به خانواده شهدا را تاكيد مي‌كرد و اگر برايش مقدور بود به همراه مسئولان لشكر بعد از هر عمليات به منزلشان مي‌رفت و از آنان دلجويي مي‌كرد و در رفع مشكلات آنها اقدام مي‌كرد.شهيد باكري مي‌گفت، امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و اين نوع زندگي از با فضيلت‌ترين زندگي‌هاست.


ادامه دارد..


.


 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نقش شهيد باكري در دفاع مقدس

بعد از شهادت سردار دلير اسلام ،شهيد مهدي اميني كه ضد انقلاب فكر مي‌كرد بعد از شهيد نيروهاي انقلاب در منطقه متلاشي خواهند شد، شهيد مهدي باكري در آن شرايط حاد پرچم شهيد مهدي اميني را به دست گرفته و سبكبال و اميدوار با حضورش در سنگر شهيد اميني گل‌هاي اميد را در دل‌هاي حاميان انقلاب شكوفا ساخت.
مهدي در موقعيتي كه اهواز زير آتش توپحانه دشمن تجاوزگر بود همسرش را نيز به اهواز برد. بعد از مدت‌ها حضور مداوم در جبهه، شهيد باكري با سمت معاون تيپ نجف اشرف در عمليات بيت‌المقدس شركت جست و شاهد پيروزي‌هاي سپاه اسلام بر جنود كفر بود.در مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس در ايستگاه حسينيه از ناحيه پشت زخمي شد و در مرحله سوم با اينكه زخمي بود به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي‌سيم هدايت كند.
در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصمم‌تر از پيش در جبهه‌ها حضور مي‌يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي،‌ هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه‌روز تلاش مي‌كرد. در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي وي در لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد.
شهيد باكري در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك، 2، 3 و 4 با عنوان فرمانده لشكر عاشورا به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزان، آمادگي و ايثار همه‌جانبه‌اي را از خود نشان داد.
در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد به درجه رفيع شهات نايل آمد با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و گفت كه شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌اش نوشت، من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلاست همچنان در جبهه‌ها مي‌مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي‌دهم تا اسلام پيروز شود.
تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه‌ها باعث شد كه از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سال‌ها در كنارش بود باز بماند. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب در مبارزات سياسي و در جبهه‌ها پا به پاي مهدي جانفشاني كرد.
با تشكيل لشكر عاشورا، اين رهرو واقعي حسين (ع) خيمه‌گاه حسينيان را در مقابل يزيديان برپا ساخته و با هوش و ذكاوت و تدبير نظامي بالايي كه داشت، لشكر عاشورا را به عنوان لشكري براي دفاع از كيان اسلامي سازماندهي كرد.
نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتك‌هاي توانفرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آماده‌سازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي مي‌گذشت اما مهدي با جديت همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد به كار بندند با نيروهايش درميان گذاشت.


سخنان شهيد قبل از شروع عمليات بدر

شهيد مهدي باكري در بيانات خود قبل از شروع عمليات بدر گفته بود، همه برادران تصميم خود را گرفته‌اند، ولي من به خاطر سختي عمليات تاكيد مي‌كنم، شما بايد مثل حضرت ابراهيم (ع) باشيد كه رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش برويد، خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهيد كرد.
بايد در حد نهايي از سلاح مقاومت استفاده كنيم. هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد رحمت خود را شامل حال ما مي‌گرداند. اگر از يك دسته 22 نفري، يك نفر بماند بايد همان يك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهيد شد، نگوييد فرمانده نداريم و نجنگيم كه اين وسوسه شيطان است.
فرمانده اصلي ما، خدا و امام زمان (عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستيم، ما وسيله هستيم براي بردن شما به ميدان جنگ. وظيفه ما مقاومت تا آخرين نفس و اطاعت از فرماندهي است.

تا موقعي كه دستور حمله داده نشده كسي تيراندازي نكند. حتي اگر مجروح شد سكوت را رعايت كند، دندان‌ها را به هم بفشارد و فرياد نكند. با هر رگبار سبحان‌الله بگوييد، در عمليات خسته نشويد، بعد از هر درگيري و عمليات، شهدا و مجروحان را تخليه كرده و با سازماندهي مجدد كار را ادامه دهيد.
حداكثر استفاده از وسايل را بكنيد، اگر اين پارو بشكند، به جاي آن پاروي ديگري وجود ندارد، با همين قايق‌ها بايد عمليات را انجام دهيم.
مهدي در شب عمليات وضو مي‌گيرد و همه گردان‌ها را يك يك از زير قرآن عبور مي‌دهد، مداوم توصيه مي‌كند، «برادران! خدا را از ياد نبريد نام امام زمان (عج) را زمزمه كنيد، دعا كنيد كه كار ما براي خدا باشد.

از پشت بي‌سيم نيز همه را به ذكر لاحول و لاقوه الا بالله تشويق مي‌كند. لشكر عاشورا در كنار ساير يگان‌هاي عمل‌كننده نيروي زميني سپاه، در نخستين شب عمليات بدر، موفق به شكستن خط دشمن مي‌شود و روز بعد به تثبيت مواضع در ساحل رود مي‌پردازد.
در مرحله دوم عمليات از سوي لشكر عاشورا حمله‌اي نفسگير به واحدهايي از دشمن كه عامل فشار براي جناح چپ بودند، آغاز مي‌شود، حمله‌اي كه قلع و قمع دشمن و گرفتن انتقام و قطع كامل دست دشمن از تعرض به نيروها در جناح چپ ثمره آن بود.


نحوه شهادت مهدي باكري
در حالي كه بردارش حميد باكري به درجه رفيع شهادت نايل آمد، شهيد مهدي باكري نامه‌اي كه براي خانواده‌اش مي‌نويسد، چنين مي‌گويد، من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلاست همچنان در جبهه مي‌مانم و راه شهيد را ادامه مي‌دهم تا كه اسلام پيروز شود.
با شهادت حميد همه در پي اين بودند كه پيكر او را به عقب بياورند. اين موضوع را به مهدي گفتند. مهدي با بي‌سيم پرسيده بود،حميد را به همراه ديگر شهدا مي‌آوريد. مرتضي ياغچيان گفته بود كه خودتان مي‌دانيد آقا مهدي كه زير اين آتش شديد نمي‌توانيم بيش از يك شهيد به عقب منتقل كنيم، مهدي گفته بود، هيچ فرقي بين حميد و ديگران نيست. اگر ديگر شهدا را نمي‌شود به عقب بياوريد، پس حميد هم پيش دوستان شهيدش باشد بهتر است.
بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست، 15روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و از امام رضا (ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهادت را نصيبش كند، سپس خدمت حضرت امام خميني (ره) و حضرت آيت‌الله خامنه‌اي رسيد و از ايشان درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند.
اين فرمانده دلاور 25 بهمن سال 63 در عمليات بدر به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول به خطرناك‌ترين صحنه‌هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي‌كرد، تلاش مي‌كرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتك‌هاي دشمن تثبيت كند كه در نبردي دليرانه و براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل شد.
مهدي در آن‌ سوي دجله اين ميعادگاه دلدادگان به تير خصم به خاك افتاد، جنازه‌اش را با قايق انتقال مي‌دهند ولي پيكرش به تبعيت از پيكر صدپاره مولايش دگر بار با شعله شرري صد پاره شد، خاكسترش آرام، آرام در ميان آب فرو مي‌رود و چون گويي از چشم ناپديد شده و به آسمان كه به پيشوازش آمده‌اند پر مي‌كشد، بوي بهشت مي‌وزد.
مهدي باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده مي‌دانست و تنها به لطف و كرم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيتنامه‌اش اشاره كرده است كه چه كنم كه تهي‌دستم، خدايا قبولم كن.شهيد محلاتي از بين تمام خصلت‌هاي والاي شهيد به معرفت او اشاره مي‌كند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان مي‌كند و از زبان شهيد مي‌گويد، خدايا تو چقدر دوست‌ داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد مي‌شدي و در رگ‌هايم جريان مي‌يافتي تا همه سلول‌هايم هم يارب يارب مي‌گفت.اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود.

باكري در آيينه خاطرات
سال 1352 تازه دانشجو شده بودم، تقسيممان كه كردند، افتادم خوابگاه شمس تبريزي، آب و هواي تبريز بهم نساخت، بدجوري مريض شدم. افتاده بودم گوشه‌ خوابگاه، يكي از بچه‌ها برايم سوپ درست مي‌كرد و ازم مراقبت مي‌كرد. هم اتاقيم نبود. خوب نمي‌شناختمش اسمش را كه از بچه‌ها پرسيدم، گفتند، مهدي باكري.

زندگي سخت
رفتيم توي شهر و يك اتاق كرايه كرديم. بهم گفت، زندگي‌اي كه من مي‌كنم سخته‌، گفتم قبول ، براي همه كاراش برنامه داشت، خيلي هم منظم و سختگير، غذا خيلي كم مي‌خورد.
مطالعه خيلي مي‌كرد. خيلي وقت‌ها مي‌شد كه روزه مي‌گرفت. معمولاً همان روزهايي هم كه روزه بود مي‌رفت كوه، به ياد ندارم روزي بوده باشد كه دو نفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشيم، هميشه يك غذا مي‌گرفتيم، دو نفري مي‌خورديم، خيلي وقت‌ها مي‌شد نان خالي مي‌خورديم.
شده بود سرتاسر زمستان، آن هم توي تبريز، يك ليتر نفت هم توي خانه نبود، كف خانه‌مان هم نم داشت، براي اين كه اذيتمان نكند پتو، فرش و پوستين مي‌انداخيتم زمين.
همان اول انقلاب دادستان اورميه شده بود. من و حميد را فرستاد برويم يك ساواكي را بگيريم، پيرمرد عصا به دستي در را باز كرد، گفت پسرم خونه نيست، گزارش كه مي‌داديم، چند بار از حال پيرمرد پرسيد، مي‌خواست مطمئن شود پيرمرد نترسيده.

شهردار شهر
دختر خانه بودم، داشتم تلويزيون تماشا مي‌كردم، مصاحبه‌اي بود با شهردار شهرمان، كمي كه حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پايين و آرام ارام حرف مي‌زد، با خودم گفتم اين ديگه چه جور شهرداريه؟ حرف زدن هم بلد نيست، بلند شدم و تلويزيون را خاموش كردم، چند وقت بعد همين آقاي شهردار شريك زندگيم شد.

حرف‌هاي معمولي
بعد از مدت‌ها آمده بود خانه ما، تعجب كرديم، نشسته بود جلوي ما حرف‌هاي معمولي مي‌زد، مادرم و زن داداشم هم و همه بودند، يك كمي ميوه خورد و بلند شد كه برود، فهميده بودم چيزي مي‌خواهد بگويد كه نمي‌تواند، بلند كه شد ما هم باهاش پاشديم تا دم در، هي اصرار كرد نياييم، اما رفيتم همگي، توي راهرو بهم فهماند بيرون منتظرم است، به بهانه‌ خريد رفتم بيرون، هنوز سر كوچه ايستاده بود، به من گفت آقا مهدي را مي‌شناسي؟ مهدي باكري؟ مي‌خواد ازت خواستگاري كنه، بهش چي بگم؟ يك هفته تمام فكر مي‌كردم، شهردار اروميه بود. از سال 51 كه ساواكي‌ها علي را اعدام كرده بودند، اسمشان را شنيده بودم.

مهريه
مهريه‌ام را يك جلد قرآن و يك كلت كمري در نظر گرفته بودم و از قبل به پدر و مادرم گفته بودم كه دوست دارم مهريه‌ام چه باشد. اين هم كه چه جور اسلحه‌اي باشد، برايم فرقي نداشت، يك روز مهدي از من پرسيد نظرتون راجع به مهريه چيه؟ گفتم هر چه شما بگين، گفت يك جلد قرآن و يك كلت كمري، چطوره؟ هيچكس بهش نگفته بود، نظر خودش را گفته بود قبلا به دوست‌هايش گفته بود دوست دارم زنم اسحله به دوش باشد.

روز عقدكنان
روز عقدكنان بود، زن‌هاي فاميل منتظر بودند داما را بينند، وقتي آمد، گفتم اينم آقا داما، كت و شلوار پوشيده و كراواتش رو هم زده داره مي‌آد، مرتب و تميز بود با همان لباس سپاه، فقط پوتين‌هايش كمي خاكي بود.

هديه عروسي
هر چه به عنوان هديه‌ عروسي به ما داده بودند، جمع كرديم كنار هم، بهم گفت ما كه اينها رو لازم نداريم، حاضري يه كار خير با آنها بكني؟ گفتم مثلا چي؟ گفت، كمك كنيم به جبهه، گفتم قبول، همه را بردم مغازه‌ لوازم منزل فروشي و 10 ـ 15 تا كلمن گرفتم براي ارسال به جبهه.

شام اول
مادرم نمي‌گذاشت ما غذا درست كنيم، پدرم نسبت به غذا حساس بود، اگر خراب مي‌شد، ناراحت مي‌شد تا قبل از عروسي برنج درست نكرده بودم.
شب اولي كه تنها شديم، آمد خانه و گفت ما هيچ مراسمي نگرفتيم بچه‌ها مي‌خواهند بيايند ديدن ما، مي‌توني شام درست كني؟ كته‌اي كه درست كردم متاسفانه شفته شده بود، همان را آورد و گذاشت جلوي مهمان‌ها، گفت خانم من آشپزيش حرف نداره، فقط برنج اين دفعه‌اي خوب نبوده وارفته.


حقوق شهرداري
شهردار كه بود به كارگزيني گفته بود از حقوقش بگذارند روي پول كارگرهاي دفتر، بي‌سروصدا، طوري كه خودشان نفهمند.
2 هزار و 800 تومان حقوق مي‌گرفت، يك روز بهم گفت بيا اين ماه هر چي خرجي داريم رو كاغذ بنويسيم تا اگر آخرش چيزي اضافه اومد بديم به يه فقير، همه چي را نوشتم از واكس كفش گرفته تا گوشت، نان و تخم‌مرغ. آخر ماه كه حساب كرديم شد 2 هزار و 650 تومان، بقيه پول را داد لوازم‌التحرير خريد، داد به يكي از كساني كه شناسايي كرده بود و مي‌دانست محتاجند، گفت اينم كفاره‌ گناهاي اين ماه.


خمپاره‌انداز توي آبادان
رفته بود جبهه‌ فياضيه و شده بود خمپاره‌انداز شهيد شفيع‌زاده و ديده‌باني مي‌كرد، گرا بهش مي‌داد، او هم مي‌زد، همان روزهايي كه آبادان محاصره بود، روزي سه تا گلوله‌اي خمپاره‌ 120 هم بيشتر سهميه نداشتند.
اين قدر مي‌رفتند جلو تا مطمئن شوند گلوله‌ به هدف مي‌خورد، تعريف مي‌كردند، مي‌گفتند يك بار شفيع‌زاده با بي‌سيم گفته بود يه هدف خوب دارم، گلوله بده، آقا مهدي گفته بوده سه تا زديم و سهميه امروزمون تمومه.


http://jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100901111626



.

 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دنیای من اگر دو مرد وجود داشته باشه اول مولا علی است و بعد مهدی باکری..
مهدی فرشته ای بود در کالبد انسان..
انشالله پیش خدا شفاعتمون رو بکنه..
از نگارنده ی سپاس فوقولاده ممنون و سپاسگزارم.
من الله توفیق.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید محلاتی نماینده امام (ره) درسپاه :
یكی از برادران فرمانده ما (مهدی باكری) شهید شد، این برادر از اول توی جنگ بود، (قبل از عملیات، اینها مشهد مشرف شده بودند و بعد هم آمده بودند خدمت امام). آنجا توی مشهد گفته بود كه من از امام رضا (ع) خواستم كه توفیق شهادت را نصیب من كند.
برای مراسم شهادت این برادر، من خودم رفتم به آذربایجان و در مراسمی كه آنجا بود شركت كردم.
در ارومیه، تبریز، زنجان غوغا بود. تمام مردم غیور آذربایجان و زنجان همین طور اشك می ریختند و تظاهرات می كردند؛ درست مثل اینكه یك مرجع تقلید از دنیا رفته بود، این قدر مردم اظهار علاقه می‌كردند.
من وصیت نامه اش را دیدم، در وصیت نامه‌اش می گوید كه من چطور وصیت نامه بنویسم در حالی كه می ترسم از دنیا بروم و خالص نباشم و پذیرفته درگاه خدا نشوم، چون معصیت كارم.
یك آدمی كه از اول جنگ،‌توی جبهه بوده ،‌باز خودش را گناهكار می داند و بعد می گوید: «خدایا تو چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی! هیهات كه نفهمیدم، خون باید می شدی و در رگهایم جریان می یافتی تا سلولهایم همه یارب یارب می گفت.»
این جمله خیلی خیلی معرفت می خواهد. می گوید:« تو باید در تمام بدن من جریان داشته باشی، تا همه سلولهای من یا رب یارب بگوید.»
این ثارالله كه به امام حسین تعبیر می كند(چون خون در همه بدن هست) خون خدا رنگ توحید گرفته است.
بنابراین بازو می شود یدالله؛ همان كه امام فرمود: «من بازوهای شما را كه دست خدا بالایش است می‌بوسم.» حال دیگر «ید» می شود «یدالله». چشم انسان می شود «عین الله»؛ چشم خدا. جز خدا اصلاً در جهان نمی بیند. زبانش دائم در راه خداست. قلمش دائم در راه خداست. یك انسانی می شود كه به تعبیر قرآن رنگ توحید گرفته (صبغه الله)، چون انسان وقتی متولد بشود ،‌انسان بالقوه است و حیوان بالفعل، هر رنگی كه به خودش بزند ،‌همان رنگ را می گیرد. ذاتاً فطرتش عشق به توحید دارد، ولی توی این دنیاست كه باید رنگ آمیزی بشود.
اگر رفت و خودش را در اختیار انبیاء قرار داد، رنگ توحید می گیرد (صبغه الله). آن وقت همه سلولهای او سلول توحید می شوند؛ می شود یك انسان الهی؛ می شود یك انسان عاشق. خوب، همین هم بعداً می‌گوید: ای كاش تو خون بودی و در رگهایم جریان می یافتی. بعداً می گوید: «یا اباعبدالله شفاعت!»
چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّش ولی چه كنم كه تهیدستم خدایا! تو قبولم كن!»
سپس سلام بر امام و امام زمان می رساند و توصیه می كند كه دنیا را رها كنید.
ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت و گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند و بایستی محتوای فرامین امام را درك و عمل نماییم تا شاید قدری از تكلیف خود را در شكرگزاری به جا آورده باشیم.
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



نحوه شهادت مهدي باكري

در حالي كه بردارش حميد باكري به درجه رفيع شهادت نايل آمد، شهيد مهدي باكري نامه‌اي كه براي خانواده‌اش مي‌نويسد، چنين مي‌گويد، من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلاست همچنان در جبهه مي‌مانم و راه شهيد را ادامه مي‌دهم تا كه اسلام پيروز شود.
با شهادت حميد همه در پي اين بودند كه پيكر او را به عقب بياورند. اين موضوع را به مهدي گفتند. مهدي با بي‌سيم پرسيده بود،حميد را به همراه ديگر شهدا مي‌آوريد. مرتضي ياغچيان گفته بود كه خودتان مي‌دانيد آقا مهدي كه زير اين آتش شديد نمي‌توانيم بيش از يك شهيد به عقب منتقل كنيم، مهدي گفته بود، هيچ فرقي بين حميد و ديگران نيست. اگر ديگر شهدا را نمي‌شود به عقب بياوريد، پس حميد هم پيش دوستان شهيدش باشد بهتر است.
بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست، 15روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و از امام رضا (ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهادت را نصيبش كند، سپس خدمت حضرت امام خميني (ره) و حضرت آيت‌الله خامنه‌اي رسيد و از ايشان درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند.
اين فرمانده دلاور 25 بهمن سال 63 در عمليات بدر به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول به خطرناك‌ترين صحنه‌هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي‌كرد، تلاش مي‌كرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتك‌هاي دشمن تثبيت كند كه در نبردي دليرانه و براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل شد.
مهدي در آن‌ سوي دجله اين ميعادگاه دلدادگان به تير خصم به خاك افتاد، جنازه‌اش را با قايق انتقال مي‌دهند ولي پيكرش به تبعيت از پيكر صدپاره مولايش دگر بار با شعله شرري صد پاره شد، خاكسترش آرام، آرام در ميان آب فرو مي‌رود و چون گويي از چشم ناپديد شده و به آسمان كه به پيشوازش آمده‌اند پر مي‌كشد، بوي بهشت مي‌وزد.
مهدي باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده مي‌دانست و تنها به لطف و كرم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيتنامه‌اش اشاره كرده است كه چه كنم كه تهي‌دستم، خدايا قبولم كن.شهيد محلاتي از بين تمام خصلت‌هاي والاي شهيد به معرفت او اشاره مي‌كند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان مي‌كند و از زبان شهيد مي‌گويد، خدايا تو چقدر دوست‌ داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد مي‌شدي و در رگ‌هايم جريان مي‌يافتي تا همه سلول‌هايم هم يارب يارب مي‌گفت.اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود.




 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالروز شهادت سردار بدر مهدی باکری

سالروز شهادت سردار بدر مهدی باکری

بهتره کم کم برای سالروز شهادت حاج مهدی اماده شیم و سیاه پوش بشیم...



تولد و كودكی
به سال 1333 ه.ش در شهرستان میاندوآب در یك خانواده مذهبی و باایمان متولد شد. در دوران كودكی، مادرش را – كه بانویی باایمان بود – از دست داد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در ارومیه به پایان رسانید و در دوره دبیرستان (همزمان با شهادت برادرش علی باكری به دست دژخیمان ساواك) وارد جریانات سیاسی شد.









فعالیتهای سیاسی – مذهبی
پس از اخذ دیپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسیار متاثر و متالم بود، به دانشگاه راه یافت و در رشته مهندسی مكانیك مشغول تحصیل شد. از ابتدای ورود به دانشگاه تبریز یكی از افراد مبارز این دانشگاه بود. او برادرش حمید را نیز به همراه خود به این شهر آورد.
شهید باكری در طول فعالیتهای سیاسی خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنیت آذربایجان شرقی (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود.
پس از مدتی حمید را برای برقراری ارتباط با سایر مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم برای مبارزین داخل كشور فعال شود.
شهید مهدی باكری در دوره سربازی با تبعیت از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) – در حالی كه در تهران افسر وظیفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفیانه زندگی كرد و فعالیتهای گوناگونی را در جهت پیروزی انقلاب اسلامی نیز انجام داد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی
بعد از پیروزی انقلاب و به دنبال تشكیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت این نهاد در آمد و در سازماندهی و استحكام سپاه ارومیه نقش فعالی را ایفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار ارومیه نیز خدمات ارزنده‌ای را از خود به یادگار گذاشت.
ازدواج شهید مهدی باكری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت جهاد سازندگی استان، خدمات ارزنده‌ای برای مردم انجام داد.
شهید باكری در مدت مسئولیتش به عنوان فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گسترده‌ای را در برقراری امنیت و پاكسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعالیتهای شبانه‌روزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی، تكلیف خویش را در جهاد با كفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبهه‌ها شد.

ادامه دارد...
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
نقش شهید در دفاع مقدس
شهید باكری با استعداد و دلسوزی فراوان خود توانست در عملیات فتح‌المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در كسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یكی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود، كه ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بی‌نظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از یك ماه در عملیات بیت‌المقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پیروزی لشكریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.
در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس از ناحیه كمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی كه داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بی‌سیم هدایت كند.
در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بی‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبهه‌ها حضور می‌یافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی،‌ هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانه‌روز تلاش می‌كرد.
در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشكر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش عظیمی از خاك گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیك آزاد شد.
شهید باكری در عملیات والفجرمقدماتی و والفجر یك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداكار، در انجام تكلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همه‌جانبه‌ای را از خود نشان داد.
در عملیات خیبر زمانی كه برادرش حمید، به درجه رفیع شهات نایل آمد، با وجود علاقه خاصی كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنین گفت: شهادت حمید یكی از الطاف الهی است كه شامل حال خانواده ما شده است. و در نامه‌ای خطاب به خانواده‌اش نوشت:
من به وصیت و آرزوی حمید كه باز كردن راه كربلا می‌باشد همچنان در جبهه‌ها می‌مانم و به خواست و راه شهید ادامه می‌دهم تا اسلام پیروز شود.
تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبهه‌ها، را از حضور در تشییع پیكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنار بود بازداشت. برادری كه در روزهای سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سیاسی و در جبهه‌ها، پا به پای مهدی، جانفشانی كرد.
نقش شهید باكری و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خیبر و تصرف جزایر مجنون و مقاومتی كه آنان در دفاع پاتكهای توانفرسای دشمن از خود نشان دادند بر كسی پوشیده نیست.
در مرحله آماده‌سازی مقدمات عملیات بدر، اگرچه روزها به كندی می‌گذشت اما مهدی با جدیت، همه نیروها را برای نبردی مردانه و عارفانه تهییج و ترغیب كرد و چونان مرشدی كامل و عارفی واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت باید بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نیروهایش درمیان گذاشت.



بیانات شهید قبل از شروع عملیات بدر











همه برادران تصمیم خود را گرفته‌اند، ولی من به خاطر سختی عملیات تاكید می‌كنم. شما باید مثل حضرت ابراهیم(ع) باشید كه رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش بروید. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهید كرد. باید در حد نهایی از سلاح مقاومت استفاده كینم.
هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شالم حال ما می‌گرداند. اگر از یك دسته بیست و دو نفری، یك نفر بماند باید همان یك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم كه این وسوسه شیطان است. فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اصاعت از فرماندهی است.
تا موقعی كه دستور حمله داده نشده كسی تیراندازی نكند. حتی اگر مجروح شد سكوت را رعایت كند، دندانها را به هم بفشارد و فریاد نكند.
با هر رگبار سبحان‌الله بگویید. در عملیات خسته نشوید. بعد از هر درگیری و عملیات، شهدا و مجروحین را تخلیه كرده و با سازماندهی مجدد كار را ادامه دهید.
حداكثر استفاده از وسایل را بكنید. اگر این پارو بشكند، به جای آن پاروی دیگری وجود ندارد. با همین قایقها باید عملیات بكنیم. لباسهای غواصی را خوب نگهداری كنید. یك سال است دنبال این امكانات هستیم.
مهدی در شب عملیات وضو می‌گیرد و همه گردانها را یك یك از زیر قرآن عبور می‌دهد. مداوم توصیه می‌كند:
برادران! خدا را از یاد نبرید نام امام زمان(عج) را زمزمه كنید. دعا كنید كه كار ما برای خدا باشد.
از پشت بی‌سیم نیز همه را به ذكر «لاحول و لاقوه الا بالله» تحریض و تشویق می‌كند.
لشكر عاشورا در كنار سایر یگانهای عمل كننده نیروی زمینی سپاه، در اولین شب عملیات بدر، موفق به شكستن خط دشمن می‌شود و روز بعد به تثبیت مواضع در ساحل رود می‌پردازد.
در مرحله دوم عملیات، از سوی لشكر عاشورا حمله‌ای نفس‌گیر به واحدهایی از دشمن كه عالم فشار برای جناح چپ بودند، آغاز می‌شود. حمله‌ای كه قلع و قمع دشمن و گرفتن انتقام و قطع كامل دست دشمن از تعرض به نیروها در جناح چپ ثمره آن بود.

ویژگیهای اخلاقی
شهید باكری، پاسدار نمونه، فرماندهی فداكار و ایثارگر، خدمتگزاری صادق، صمیمی، مخلص و عاشق حضرت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی بود. با تمام وجود خود را پیرو خط امام می‌دانست و سعی می‌كرد زندگی‌اش را براساس رهنمودها و فرمایشات آن بزرگوار تنظیم نماید، با دقت به سخنان حضرت امام(ره) گوش می‌داد، آنها را می‌نوشت و در معرض دید خود قرار می‌داد و آنقدر به این امر حساسیت داشت كه به خانواده‌اش سفارش كرده بود كه سخنرانی آن حضرت را ضبط كنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طریق روزنامه بدست آورند.
او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آیات الهی است،‌باید جلو چشمان ما باشد تا همیشه آنها را ببینیم و از یاد نبریم.
شهید باكری از انسانهای وارسته و خودساخته‌ای بود كه با فراهم بودن زمینه‌های مساعد، به مظاهر مادی دنیا و لذایذ آن پشت پا زده بود.
زندگی ساده و بی‌ریای او زبانزد همه آشنایان بود. با تواناییهایی كه داشت می‌توانست مرفه‌ترین زندگی را داشته باشد؛ اما همواره مثل یك بسیجی زندگی می‌كرد. از امكاناتی كه حق طبیعی‌اش نیز بود چشم می‌پوشید. تواضع و فروتنی‌اش باعث می‌شد كه اغلب او را نشناسند. او محبوب دلها بود. همه دوستش می‌داشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نیز بسیجیان را دوست داشت و به آنها عشق می‌ورزید. می‌گفت:
وقتی با بسیجیها راه می‌روم، حال و هوای دیگری پیدا می‌كنم، هرگاه خسته می‌شوم پیش بسیجیها می‌روم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگی‌ام برطرف شود.
همه ما در برابر جان این بسیجی‌ها مسئولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یك میلیون تومان هزینه – برای ساختن یك سنگر كه حافظ جان آنها باشد – بشویم، یك موی بسیجی،‌ صد برابرش ارزش دارد.
با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژی پولادین و تسخیرناپذیر بود و با دوستان خدا، سیمایی جذاب و مهربان داشت.
با وجود اندوه دائمش، همیشه خندان می‌نمود و بشاش. انسانی بود همیشه آماده به خدمت و پرتوان.
حجت‌الاسلام والمسلمین شهید محلاتی در مورد شهید باكری اظهار می‌دارند:
وی نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط برای دشمنان بود و به عنوان فرمانده و باتقوا، الگوی رافت و محبت در برخورد با زیردستان بود.
همسر شهید باكری در مورد اخلاق او در خانه می‌گوید:
باوجود همه خستگی‌ها، بی‌خوابی‌ها و دویدن‌ها، همیشه با حالتی شاد بدون ابراز خستگی به خانه وارد می‌شد و اگر مقدور بود در كارهای خانه به من كمك می كرد؛ لباس می‌شست، ظرف می‌شست و خودش كارهای خودش را انجام می‌داد.
اگر از مسلئله‌ای عصبانی و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعی می‌كرد با خونسردی و با دلایل مكتبی مرا قانع كند.
دوستان و همسنگرانش نقل می‌كنند:
به همان میزان كه به انجا فرایض دینی مقید بود نسبت به مستحبات هم تقید داشت. نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شد، با خدای خود خلوت می كرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه می‌خواند. خواندن قرآن از كارهای واجب روزمره‌اش بود و دیگران را نیز به این كار سفارش می‌نمود.
شهید باكری در حفظ بیت‌المال و اهیمت آن توجه زیادی داشت، حتی همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر می‌داشت و از نوشتن با خودكار بیت‌المال – حتی به اندازه چند كلمه – منع می‌كرد. وقتی همرزمانش او را به عنوان فرماندهی كه مندرسترین لباس بسیجی را مدتهای طولانی استفاده می‌كرد مورد اعتراض قرار می‌دادند، می‌گفت: تا وقتی كه می‌شود استفاده كرد، استفاده می‌كنم.
همواره رسیدگی به خانواده شهدا را تاكید می‌كرد و اگر برایش مقدور بود به همراه مسئولین لشكر بعد از هر عملیات به منزلشان می‌رفت و از آنان دلجویی می‌كرد و در رفع مشكلات آنها اقدام می‌كرد.
او می‌گفت:
امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و این نوع زندگی از با فضیلت‌ترین زندگی‌هاست.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
نحوه شهادت







بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودی به جمع آنان خواهد پیوست. پانزده روز قبل از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن موسی‌الرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفیق شهدت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست كرد كه برای شهادتش دعا كنند.
این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، طبق معمول، به خطرناكترین صحنه‌های كارزار وارد شد و در حالی كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزدیك هدایت می كرد، تلاش می‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهای دشمن تثبیت نماید، كه در نبردی دلیرانه، براثر اصابت تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیك گفت و به لقای معشوق نایل گردید.
هنگامی كه پیكر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال می‌دادند، قایق حامل پیكر وی، مورد هدف آرپی‌جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
او با حبی عمیق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقی آتشین به اباعبدالله‌الحسین(ع) و كوله‌باری از تقوی و یك عمر مجاهدت فی سبیل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به دیار دوست شتافت و در جنات عدن الهی به نعمات بیكران و غیرقابل احصاء دست یافت. شهید باكری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده می‌دانست و تنها به لطف و كرم عمیم خداوند تبارك و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامه‌اش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهیدستم، خدایا قبولم كن.
شهید محلاتی از بین تمام خصلتهای والای شهید به معرف او اشاره می‌كند و در مراسم شهادت ایشان، راز و نیاز عاشقانه وی را با معبود بیان می‌كند و از زبان شهید می گوید:
خدایا تو چقدر دوست‌داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات كه نفهمیدم. خون باید می‌شدی و در رگهایم جریان می‌یافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب می‌گفت.
این بیان عارفانه بیانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهید والامقام است كه تنها در سایه خودسازی و سیر و سلوك معنوی به آن دست یافته بود.





 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره ۱
در بیت امام‌، مهدی را دیدم و گفتم‌: "آقا مهدی‌! خوابهای خوشی برایت دیده‌اند ...‌مثل اینكه شما هم ... بله ..." تبسمی كرد و با تعجب پرسید: "چه خبر شده است‌؟" گفتم‌: همه خبرها كه پیش شماست‌. یكی از فرماندهان گردان كه یك ماه پیش شهید شد، خواب دیده بود، در بهشت منزلی زیبا می‌سازند‌. پرسیده بود: "این خانه را برای چه كسی آماده می‌كنید؟" گفتند: "قرار است شخصی به جمع بهشتیان بپیوندد‌." باز پرسیده بود: "او كیست‌؟" بعد سكوت كردم‌. مهدی مشتاقانه سر تكان داد و گفت‌: "خوب ...‌ادامه بده‌." گفتم‌: "پاسخ دادند: قرار است مهدی باكری به اینجا بیاید‌. خلاصه آقا ملائكه را خیلی به زحمت انداختی‌." سرش را پایین انداخت و رنگ رخسارش به سرخی گرایید و به آرامی گفت‌: "بنده خدا! با این كارهایی كه ما انجام می‌دهیم‌، مگر بسیجیها اجازه دهند كه به بهشت برویم‌! جلو در بهشت می‌ایستند و راهمان نمی‌دهند‌." سپس فرو رفت و از من دور شد‌. دیگر مطمئن بودم كه مهدی آخرین روزهای فراغ از یار را سپری می‌كند‌.

خاطره ۲
روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی كه گونه‌ها و دستهای سرخ و كبودش ، حكایت از عمق سرمایی می‌كند كه در جانش رسوخ كرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد كه پالتویی برایش تهیه كند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب كه از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اطاق می‌افكند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی كه اشك از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: "چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌كه دوست بغل‌دستی من در كنارم از سرما بلرزد.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز





شهید مهدی باکری : فرمانده لشگر31عاشورا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) سال 1333 ه.ش در شهرستان مياندوآب در يك خانواده مذهبي و باايمان متولد شد. در دوران كودكي، مادرش را – كه بانويي باايمان بود – از دست داد. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد و در دوره دبيرستان (همزمان با شهادت برادرش علي باكري به دست دژخيمان ساواك) وارد جريانات سياسي شد. پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر بود، به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد. از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود. او برادرش حميد را نيز به همراه خود به اين شهر آورد. شهيد باكري در طول فعاليت هاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه بدست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان، به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزين داخل كشور فعال شود. شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني(ره) – در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود – از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليت هاي گوناگوني را در جهت پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد. بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد در آمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد. همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزنده‌اي را از خود به يادگار گذاشت. ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزنده‌اي براي مردم انجام داد. شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاش هاي گسترده‌اي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و به‌رغم فعاليت هاي شبانه‌روزي در مسئوليت هاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي، تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزين به ميهن اسلامي ديد و راهي جبهه‌ها شد. با استعداد و دلسوزي فراوان خود توانست در عمليات فتح‌المبين با عنوان معاون فرمانده تيپ نجف اشرف در كسب پيروزي ها موثر باشد. در اين عمليات يكي از گردان ها در محاصره قرار گرفته بود، كه ايشان به همراه تعدادي نيرو، با شجاعت و تدبير بي‌نظير آنان را از محاصره بيرون آورد. در همين عمليات در منطقه رقابيه از ناحيه چشم مجروح شد و به فاصله كمتر از يك ماه در عمليات بيت‌المقدس (با همان عنوان) شركت كرد و شاهد پيروزي لشكريان اسلام بر متجاوزين بعثي بود. در مرحله دوم عمليات بيت‌المقدس از ناحيه كمر زخمي شد و با وجود جراحت هايي كه داشت در مرحله سوم عمليات، به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بي‌سيم هدايت كند. در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بي‌امان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصمم تر از پيش در جبهه‌ها حضور مي‌يافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي،‌ هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانه‌روز تلاش مي‌كرد. در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي او بر لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد. شهيد باكري در عمليات والفجرمقدماتي و والفجر يك، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشكر عاشورا، به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزين، آمادگي و ايثار همه‌جانبه‌اي را از خود نشان داد. در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد، به درجه رفيع شهات نايل آمد، با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنين گفت: شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده است. و در نامه‌اي خطاب به خانواده‌اش نوشت: « من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلا مي‌باشد همچنان در جبهه‌ها مي‌مانم و به خواست و راه شهيد ادامه مي‌دهم تا اسلام پيروز شود.» تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبهه‌ها، او را از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سال ها در كنارش بود بازداشت. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي و در جبهه‌ها، پا به پاي مهدي، جانفشاني كرد. نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتك هاي توانفرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آماده ‌سازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي مي‌گذشت اما مهدي با جديت، همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل، آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد بكار بندند، با نيروهايش درميان گذاشت. شهيد باكري، پاسدار نمونه، فرماندهي فداكار و ايثارگر، خدمتگزاري صادق، صميمي، مخلص و عاشق حضرت امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي بود. با تمام وجود خود را پيرو خط امام مي‌دانست و سعي مي‌كرد زندگي‌اش را براساس رهنمودها و فرمايشات آن بزرگوار تنظيم نمايد، با دقت به سخنان حضرت امام(ره) گوش مي‌داد، آنها را مي‌نوشت و در معرض ديد خود قرار مي‌داد و آنقدر به اين امر حساسيت داشت كه به خانواده‌اش سفارش كرده بود كه سخنراني آن حضرت را ضبط كنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طريق روزنامه بدست آورند. او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آيات الهي است،‌بايد جلو چشمان ما باشد تا هميشه آنها را ببينيم و از ياد نبريم. شهيد باكري از انسان هاي وارسته و خودساخته‌اي بود كه با فراهم بودن زمينه‌هاي مساعد، به مظاهر مادي دنيا و لذايذ آن پشت پا زده بود. زندگي ساده و بي‌رياي او زبانزد همه آشنايان بود. با توانايي هايي كه داشت مي‌توانست مرفه‌ترين زندگي را داشته باشد؛ اما همواره مثل يك بسيجي زندگي مي‌كرد. از امكاناتي كه حق طبيعي‌اش نيز بود چشم مي‌پوشيد. تواضع و فروتني‌اش باعث مي‌شد كه اغلب او را نشناسند. او محبوب دل ها بود. همه دوستش مي‌داشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. او نيز بسيجيان را دوست داشت و به آنها عشق مي‌ورزيد. مي‌گفت: وقتي با بسيجيها راه مي‌روم، حال و هواي ديگري پيدا مي‌كنم، هرگاه خسته مي‌شوم پيش بسيجي ها مي‌روم تا از آنها روحيه بگيرم و خستگي‌ام برطرف شود. همه ما در برابر جان اين بسيجي‌ها مسئوليم، براي حفظ جان آنها اگر متحمل يك ميليون تومان هزينه – براي ساختن يك سنگر كه حافظ جان آنها باشد – بشويم، يك موي بسيجي،‌ صد برابرش ارزش دارد. با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژي پولادين و تسخيرناپذير بود و با دوستان خدا مهربان، سيمايي جذاب و مهربان داشت و با وجود اندوه دائمش، هميشه خندان مي‌نمود و بشاش. انساني بود هميشه آماده به خدمت و پرتوان. حجت‌الاسلام والمسلمين شهيد محلاتي در مورد شهيد باكري اظهار مي‌دارند: « وي نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط براي دشمنان بود و به عنوان فرمانده باتقوا، الگوي رأفت و محبت در برخورد با زيردستان بود.» همسر شهيد باكري در مورد اخلاق او در خانه مي‌گويد: باوجود همه خستگي‌ها، بي‌خوابي‌ها و دويدن‌ها، هميشه با حالتي شاد بدون ابراز خستگي به خانه وارد مي‌شد و اگر مقدور بود در كارهاي خانه به من كمك مي كرد؛ لباس مي‌شست، ظرف مي‌شست و خودش كارهاي خودش را انجام مي‌داد. اگر از مسئله‌اي عصباني و ناراحت بودم، با صبر و حوصله سعي مي‌كرد با خونسردي و با دلايل مكتبي مرا قانع كند. دوستان و همسنگرانش نقل مي‌كنند: به همان ميزان كه به انجام فرايض ديني مقيد بود نسبت به مستحبات هم تقيد داشت. نيمه‌هاي شب از خواب بيدار مي‌شد، با خداي خود خلوت مي كرد و نماز شب را با سوز و گداز و گريه مي‌خواند. خواندن قرآن از كارهاي واجب روزمره‌اش بود و ديگران را نيز به اين كار سفارش مي‌نمود. شهيد باكري در حفظ بيت‌المال و اهميت آن توجه زيادي داشت، حتي همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر مي‌داشت و از نوشتن با خودكار بيت‌المال – حتي به اندازه چند كلمه – منع مي‌كرد. همواره رسيدگي به خانواده شهدا را تاكيد مي‌كرد و اگر برايش مقدور بود به همراه مسئولين لشكر بعد از هر عمليات به منزلشان مي‌رفت و از آنان دلجويي مي‌كرد و در رفع مشكلات آنها اقدام مي‌كرد. او مي‌گفت: امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و اين نوع زندگي از با فضيلت‌ترين زندگي‌هاست. بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست. پانزده روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و از امام رضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهادت را نصيبش نمايد. سپس خدمت حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيت‌الله خامنه‌اي رسيد و از ايشان درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند. اين فرمانده دلاور در عمليات بدر در تاريخ 25/11/63، به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول، به خطرناك ترين صحنه‌هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي كرد، تلاش مي‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتك هاي دشمن تثبيت نمايد، كه در نبردي دليرانه، براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي، نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل گرديد. هنگامي كه پيكر مطهرش را از طريق آب هاي هورالعظيم انتقال مي‌دادند، قايق حامل پيكر وي، مورد هدف آرپي‌جي دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دريا پيوست. او با حبي عميق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقي آتشين به اباعبدالله‌الحسين(ع) و كوله‌باري از تقوي و يك عمر مجاهدت في سبيل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به ديار دوست شتافت و در جنات عدن الهي به نعمات بيكران و غيرقابل احصاء دست يافت. شهيد باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده مي‌دانست و تنها به لطف و كرم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيت نامه‌اش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهيدستم، خدايا قبولم كن.شهيد محلاتي از بين تمام خصلت هاي والاي شهيد به معرفت او اشاره مي‌كند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان مي‌كند و از زبان شهيد مي گويد: خدايا تو چقدر دوست‌داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد مي‌شدي و در رگ هايم جريان مي‌يافتي تا همه سلول هايم هم يارب يارب مي‌گفت. اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود.


منابع زندگینامه:
موسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس لشگر31 مکانیزه عاشورا
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
دلنوشت

دلنوشت




خداحافظ سردار
فردا تو میروی و مارا تنها میگذاری.
فردا جنازه ی تو همانطور که وصیت کرده بودی گم میشه.
فردا آرزوی تو برای دیدن حاج حمید براورده میشه.
حاج مهدی..
یاد اون روزایی بخیر که شبها روی خاکریزا میرفتی و به جهت جایی که جنازه ی حاج حمیدتون بود نگاه میکردی و گریه میکردی.
یاد اون روز بخیر حاج مهدی..
یادته که رفتی توی خط و جنازه ی حمید رو نیاوردی؟!
از جنازه ی حمید چه خبر حاج مهدی؟!
تو هم قیافه ی خندونش رو دیدی؟!
ما که ندیدیم..ولی هم سنگرت که رفته بود بیارتش میگفت رو لباش خنده ای بهشتی جا گرفته بود.
یادش بخیر حاج مهدی.
مکالمه ی بیسیمت رو یادته؟!
یادته که میگفتی تیر خردی ولی هستی تا آخرش؟!
حاج مهدی یادته شبها پا میشدی میرفتی تانکر اب بسیجیارو پر میکردی؟!
مهدی برگرد..مهدی نرو..
این آخرین مکالمات بیسیمی بود که برات مخابره شد.
مهدی برگرد عقب..گوش نکردی..چون تو برای این دنیا نبودی..
حاج مهدی وصیت نامه ات عملی شد..
حاج مهدی خوش به حالت که با اب فرات وضو ساختی.
حالا احتمالا پشت مولامون حسین نماز میسازی.
الله بنده سی..چرا رفتی؟!
فکر اینو نکردی ما تنهایی چه بکنیم؟!
خاحافظ سردار..خداحافظ ای بزرگمرد تاریخ..
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره

خاطره

سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم. تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی. آب و هوای تبریز به م نساخت ، بد جوری مریض شدم. افتاده بدم گوشه ی خوابگاه . یکی از بچه ها برایم سوپ درست می رد و ازم مراقبت می کرد. هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش. اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند « مهدی باکری.»
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال پنجاه و شش پادگان ارومیه خدمت می کردم. آمدند گفتند « ملاقاتی داری.» مهدی بود. به م گفت « باید از این جا دربری.» هر طور بود زدم بیرون. من را برد خانه ی عمه ش . کلی شیشه ی نوشابه آن جا بود . گفت« بنزین می خوایم.» از باک ژیانم بنزین کشیدم بیرون. شروع کردیم کوکتل مولوتف ساختن. خوب بلد نبودم اما مهدی وارد بود. چند تایش را بردیم بیرونشهر و امتحان کردیم. ازش خبری نداشتم. کوکتل مولو تف هایی را هم که ساخته بودیم ندیدم . دو – سه روز بعد شنیدم مشروب فروشی های شهر یکی یکی دارد آتش می گیرد. حالا می فهمیدم چرا ازش خبری نیست.
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکش اذیتش می کرد. دکتر معاینه کرد و گفت « فردا بیا بیمارستان. » باید عکس می گرفت. عکسش که آماده شد، رفتیم دکتر بیند. وسط راه غیبش زد. توی راه روهای بیمارستان دنبالش می گشتیم. دکتر داشت می رفت. بالاخره پیداش کردم. یک نفر را کول کرده بود داشت از پله ها می برد بالا . یک پیرمرد را.
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز
باران خیلی تند می آمد. به م گفت « من می رم بیرون» گفتم « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت « می خوای بدونی ؟ پاشو تو هم بیا. » با لندرور شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری به مون بزنه ، ببینه چی می کشیم.» آقا مهدی به ش گفت «خیله خب پدرجان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از هم سایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه ، راه آب می کندیم.
 

Sparrow

مدیر تالار مهندسی هوافضا
مدیر تالار
خداوند، رحمت كند اين شهيد سعيد را.

"شهید بزرگوار حمید باکری در سال 1361 و قبل از عملیات والفجر گفت: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان امروز سه دسته می‌شوند:
دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از گذشته خود پشیمان می‌شوند. دسته‌ای که راه بی‌تفاوت را بر می‌گزینند و در زندگی مادی غرق می‌شوند و دسته‌ای که به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسوولیت می‌کنند که از شدت مصائب و غصه‌ها دق خواهند کرد.
پس از خداوند بخواهید با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید ، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود."

من كه جنگ نرفتم اما هميشه دلم مي خواسته كه سعادتش رو داشته باشم و بتونم خودم رو توي دسته سوم جا كنم، حالا اينكه چقدر تونستم، خدا مي داند.
 

fateme_en

عضو جدید
کاربر ممتاز

سالهاي نه چندان دور همين نزديکي ها،مرداني در همسايگي ما زندگي مي کردند،که زندگي براي شان جدي ترين بازيچه بود.زندگي کردند، چون هيچ وقت اسير وذليل زندگي نشدند.زندگي مي کردند،چون معناي زندگي را فهميدند.

آنها آمدند تا زندگي کردن را به ما ياد دهند وما ياد نگرفتيم.



چشم دوختند در چشم ما وبا سکوت شان فرياد زدند،که جور ديگر هم مي شود زندگي کرد.آنها رفتند وما مانديم.رفتن آنها به رفتن يک ستاره ي دنباله دار مي ماندو ماندن ما به ماندن آب در مرداب روزمرگي ها،انگار که آن ها مانده اند و ما مي رويم.



امروز سربرداشته ايم و چشم دوخته ايم به دنباله ي آن ستاره، تامسيرش را گم نکنيم.



شايد روزي کسي از ما خواست به آنها بپيونديم......
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسیجیان چه می خورند؟

بسیجیان چه می خورند؟

دوشنبه ها و پنجشنبه ها معمولاً روزه می گرفت و روز هایی که روزه نمی گرفت آنقدر در حال فعالیت و تلاش بود که یادش می رفت ناهار بخورد و اغلب ما یادآوری می کردیم. یک روز در« حاج عمران» در قرار گاهی بودیم. ناهار مرغ بود. آقا مهدی ظهر با قیافه ای خسته و خاک آلود که حاکی از گرسنگی و تشنگی شدید او بود وارد شد.
ناهار جلوی ما گذاشتند و هنوز شروع به خوردن نکرده بودیم یکی از برادران به آقا مهدی گفت: « بخور! گرسنه ای صبحانه هم که نخوردی.» آقا مهدی گفت: « آیا بسیجی ها هم الان مرغ می خورند؟» وقتی با سکوت ما مواجه شد مرغ را کنار گذاشت و به دو سه قاشق برنج خالی اکتفا کردند.
منابع :
http://aga-mehdi.blogfa.com
http://shahidbakeri.persianblog.com
 

Eshragh-Archi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

بخشي از آخرين سخنراني سردار شهيد مهدي باكري فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا :

... همچون حضرت ابراهيم(ع) كه او را در آتش انداختند ولي در اثر رحمت الهي و قدرت الهي سالم ماند و آتش او را نسوزاند
شما هم اگر در سخت ترين شرايط و زير شديدترين آتش دشمن قرار گرفتيد اگر مُصمّم و راسخ باشيد
صحيح و سالم همانطور كه خداوند متعال مصلحت بداند به صفوف دشمن رسوخ مي كنيدو با اتكا به قدرت خداوند آنها را از بين مي بريد.
سلاح ما در مقابل دشمن ، سلاح مقاومت است ، ايستادگي در مقابل دشمن است ، بايد به حدّ نهايي از اين سلاح استفاده كنيم.
تمام اين صحبتها كه مي كنم بر مي گردد به اينكه خداوند به ما رحم كند. خداوند وقتي كه استواري و استقامت رزمنده ها را در مقابل كُفّار ببيند
قطعاً ياري خواهد كرد و نصرتش را به ما خواهد داد...



 

babi charlton

عضو جدید
کاربر ممتاز

نحوه شهادت
بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست. پانزده روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلي‌بن موسي‌الرضا(ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهدت را نصيبش نمايد. سپس خدمت حضرت امام خميني(ره) و حضرت آيت‌الله خامنه‌اي رسيد و با گريه و اصرار و التماس درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند.
اين فرمانده دلاور در عمليات بدر در تاريخ 25/11/63، به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول، به خطرناكترين صحنه‌هاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت مي كرد، تلاش مي‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهاي دشمن تثبيت نمايد، كه در نبردي دليرانه، براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي، نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل گرديد.
هنگامي كه پيكر مطهرش را از طريق آبهاي هورالعظيم انتقال مي‌دادند، قايق حامل پيكر وي، مورد هدف آرپي‌جي دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دريا پيوست.
او با حبي عميق به اهل عصمت و طهارت(ع) و عشقي آتشين به اباعبدالله‌الحسين(ع) و كوله‌باري از تقوي و يك عمر مجاهدت في سبيل‌الله، از همرزمانش سبقت گرفت و به ديار دوست شتافت و در جنات عدن الهي به نعمات بيكران و غيرقابل احصاء دست يافت. شهيد باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده مي‌دانست و تنها به لطف و كرم عميم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيتنامه‌اش اشاره كرده است كه: چه كنم كه تهيدستم، خدايا قبولم كن.
شهيد محلاتي از بين تمام خصلتهاي والاي شهيد به معرف او اشاره مي‌كند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان مي‌كند و از زبان شهيد مي گويد:
خدايا تو چقدر دوست‌داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد مي‌شدي و در رگهايم جريان مي‌يافتي تا همه سلولهايم هم يارب يارب مي‌گفت.
اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود.
 

Similar threads

بالا