بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من برم لالا بزارم
شب همه مهتابی
اي بابا اينجوري كه بد شد تازه ميخواستيم دور هم اجيل بزنيم ...تنهايي از گلوم پايين نميره ...
اصلا نميشه ...بايد بموني (بچه ها در بندين داره در ميره ديدن ارامش نيست داره فرار ميكنه ... صادق برو جلوي در بشين )
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
ابجي اجيل هاي كرسي با همه اجيل هاي جهان فرق ميكنه
بخور مگر نه پشيمون ميشي خيالت راحت من تضمين ميكنم هيچ طوريت نمي شه;)
البته اگه چيزي مونده باشه:w00:
سلام دوستان
مهمون نمیخواین؟؟؟؟؟؟؟
اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟
سلام! بفرما! ولي از پذيرايي خبري نيست! اين آقايون شكمو الان دارن كرسيرو قورت ميدن:w15::w15::w15:
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای ببین امشب کی اینجاست
داداشی جون خودم
دلم واست تنگولیده بود همی
سلام علیکم، سلام علیکم ...
خوبی دادا جونم؟ ... :gol:
دل منم برات تنگیده بود عزیز ... :gol:

من برم لالا بزارم
شب همه مهتابی
شبت بخیر و خوشی ...:gol:
شب خوبی داشته باشی ...:gol:
راستی لالا رو مبینن، نه میذارن ... :D

سلام دوستان
مهمون نمیخواین؟؟؟؟؟؟؟
اینجا چه خبره؟؟؟؟؟؟
چرا نمیخوایم ...
بفرما، بفرما ...
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
اي بابا اينجوري كه بد شد تازه ميخواستيم دور هم اجيل بزنيم ...تنهايي از گلوم پايين نميره ...
اصلا نميشه ...بايد بموني (بچه ها در بندين داره در ميره ديدن ارامش نيست داره فرار ميكنه ... صادق برو جلوي در بشين )
منو آرام هنوز هستيما:w00:
شكموها:w00:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
ها آره
تو ارامی خودتو این شکلی کردی اومدی جاسوسی
این یه داستان مخصوص ازاده ی عزیز
فيل در تاريكي
شهري بود كه مردمش, اصلاً فيل نديده بودند, از هند فيلي آوردند و به خانة تاريكي بردند و مردم را به تماشاي آن دعوت كردند, مردم در آن تاريكي نمي‌توانستند فيل را با چشم ببينيد. ناچار بودند با دست آن را لمس كنند. كسي كه دستش به خرطوم فيل رسيد. گفت: فيل مانند يك لولة بزرگ است. ديگري كه گوش فيل را با دست گرفت؛ گفت: فيل مثل بادبزن است. يكي بر پاي فيل دست كشيد و گفت: فيل مثل ستون است. و كسي ديگر پشت فيل را با دست لمس كرد و فكر كرد كه فيل مانند تخت خواب است. آنها وقتي نام فيل را مي‌شنيدند هر كدام گمان مي‌كردند كه فيل همان است كه تصور كرده‌اند. فهم و تصور آنها از فيل مختلف بود و سخنانشان نيز متفاوت بود. اگر در آن خانه شمعي مي‌بود. اختلاف سخنان آنان از بين مي‌رفت. ادراك حسي مانند ادراك كف دست, ناقص و نارسا است. نمي‌توان همه چيز را با حس و عقل شناخت.
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
ها آره
تو ارامی خودتو این شکلی کردی اومدی جاسوسی
تازه وارده! چرا متهمش مي كني؟:w00:
نميگي از باشگاه زده بشه؟:w00:
نميگي دلش بشكنه؟:w00:
بي ملاحظه:w00:
اين دفعه چيزي نمونده:whistle:
من كلي گفتم براي دفعه هاي بعد :D
بازم ممنون كه به فكر مني داداشي:w27:
صد رحمت به تو:w02:
 

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایشون ارامش هستم با لباس مبدل
بنده ارامش هستم با اسم مستعار:lol:
:w15::w15::w15:
آفرين خوشم اومد:thumbsup2:
اینجا همه زور میگن مرسی pme عزیز
مادر نزاييده كسي اينجا بتونه زور بگه

غصه نخور ياسمن جان ترتيب شمارم ميديم:w02:
داداشي داشتيم؟:cry:
منم هنوز نرفتماااااااا
:w17::w17::w17:
 

فانوس تنهایی

مدیر بازنشسته
اینم تقدیم به ارامش سحر عزیز
که اینجا اومدند


مارگير بغداد
مارگيري در زمستان به كوهستان رفت تا مار بگيرد. در ميان برف اژدهاي بزرگ مرده‌اي ديد. خيلي ترسيد, امّا تصميم گرفت آن را به شهر بغداد بياورد تا مردم تعجب كنند, و بگويد كه اژدها را من با زحمت گرفته‌ام و خطر بزرگي را از سر راه مردم برداشته‌ام و پول از مردم بگيرد. او اژدها را كشان كشان , تا بغداد آورد. همه فكر مي‌كردند كه اژدها مرده است. اما اژدها زنده بود ولي در سرما يخ زده بود و مانند اژدهاي مرده بي‌حركت بود. دنيا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بي‌جان است اما در باطن زنده و داراي روح است.
مارگير به كنار رودخانة بغداد آمد تا اژدها را به نمايش بگذارد, مردم از هر طرف دور از جمع شدند, او منتظر بود تا جمعيت بيشتري بيايند و او بتواند پول بيشتري بگيرد. اژدها را زير فرش و پلاس پنهان كرده بود و براي احتياط آن را با طناب محكم بسته بود. هوا گرم شد و آفتابِ عراق, اژدها را گرم كرد يخهاي تن اژدها باز شد، اژدها تكان خورد، مردم ترسيدند، و فرار كردند، اژدها طنابها را پاره كرد و از زير پلاسها بيرون آمد, و به مردم حمله بُرد. مردم زيادي در هنگام فرار زير دست و پا كشته شدند. مارگير از ترس برجا خشك شد و از كار خود پشيمان گشت. ناگهان اژدها مارگير را يك لقمه كرد و خورد. آنگاه دور درخت پيچيد تا استخوانهاي مرد در شكم اژدها خُرد شود. شهوتِ ما مانند اژدهاست اگر فرصتي پيدا كند, زنده مي‌شود و ما را مي‌خورد.
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ایشون ارامش هستم با لباس مبدل
بنده ارامش هستم با اسم مستعار:lol:
به به چشم روشن خوبه ارامش رفت به جاش ده تا ارامش به وجود اومد...
ارامش اگه يمدونست با رفتنش انقدر زياد ميشه حتما زودتر مي رفت:w15:
 
  • Like
واکنش ها: pme

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز

Similar threads

بالا