بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام خانوما و آقايون محترم...خوبيد؟
باز شماها داريد ميجنگيد با همديگه :wallbash:
زود تند سريع يكي بگه اينجا چه خبره؟ :w06:

به به، سلام نسیم جون
خوبی عزیز
کجایی، کجایی نسیم که محمدتو کشتن
بیا ببین این آرامش با اون یکی آرامش اینجا چه جنگی راه انداختن.
 

...Melody

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام خانوما و آقايون محترم...خوبيد؟
باز شماها داريد ميجنگيد با همديگه :wallbash:
زود تند سريع يكي بگه اينجا چه خبره؟ :w06:
سلام نسيمي.بدو بيا اينور.اونجا كه وايسادي خطرناكه.:razz:
ما چيكار كنيم خودشون شيپور جنگو زدن،ما بي تقصيريم.:w16:
دفاعه گلم دفاع.داريم از حقوق زنان شرافتمندانه دفاع مي كنيم.:w16:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام خانوما و آقايون محترم...خوبيد؟
باز شماها داريد ميجنگيد با همديگه :wallbash:
زود تند سريع يكي بگه اينجا چه خبره؟ :w06:
سلام نسیمی بیا تو که امشب عشق است و صفا!!یه حالیه امشب!!

بیا این خمپاره ها و این آرپی جی مال تو!!فقط نگات به دستم باشه هر موقع زدم بزن!!!امشب قراره همه حساب ها رو تسویه کنیم!
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
خوبي؟
ما شروع نكرديم اين آرامش بود كه از اول بسم الله يه آرپي جي(پلاستيكي) گرفته دستش مي خواد خون راه بندازه
سلام محمد جان... مرسي الحمدلله بهترم
آرام آخه چرا اينقدر منو اذيت ميكني.... حرس ميدي... با اعصابم بازي ميكني.... چرا با آرپيجيه پلاستيكي اومدي؟؟؟؟؟؟؟ مگه نگفتم اون آهنيرو بردار :D
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بابا ارامش این کباب چی شد
صادق جان خوبی ممنون از قصه
ملودی تو راست می گی اصلا گوش به حرف ارامش نکن
سلام نسیم جان خوبی که
سلام اسپارو خوبی
دیگه کسی پشت سر من حرف نزده
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
به به، سلام نسیم جون
خوبی عزیز
کجایی، کجایی نسیم که محمدتو کشتن
بیا ببین این آرامش با اون یکی آرامش اینجا چه جنگی راه انداختن.
خب خبه!!مظلوم نمایی هم حدی داره!!
نسیم داستان از اونجا شروع شد که این محمد صادق گفت مردا می تونن هرچند تا زن هم می خوان بگیرن چون مردن!!حقشونه!!:mad:
دیگه این رو گفت فتوا دادم خونش رو مباح کردم!:D
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشق

كرگدن گفت:نه امکان ندارد کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست شوند
دم جنبانک گفت : اما پشته تو می خارد لایچین های پوست تو پر از حشره های ریز است یکی باید پشت تورا بخاراند یکی بایدحشره های تو را بردارد
كرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست شوم پوست من خیلی کلفت است همه به من میگویند پوست کلفت
دم جنبانک گفت اما دوست عزیز دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه به پوست
كرگدن گفت ولی من که قلب ندارم من فقط پوست دارم
دم جنبانک گفت : اين كه امكان ندارد ، همه قلب دارند
كرگدن گفت: كو كجاست من كه قلب خود را نمي بينم .
دم جنبانک گفت :خوب چون از قلبت استفاده نمي كني ، قلبت را نمي بيني . ولي من مطمئنم كه زير اين پوست كلفت يك قلب نازك داري
كرگدن گفت: نه ، من قلب نازك ندارم ، من حتما يك قلب كلفت دارم.
دم جنبانک گفت :نه ، تو حتما يك قلب نازك داري چون به جاي اين كه دم جنبانک را بترساني ، به جاي اينكه لگدش كني ، به جاي اينكه دهن گشاد و گنده ات را باز كني و آن را بخوري ، داري با او حرف مي زني.
كرگدن گفت: خوب اين يعني چي ؟
دم جنبانک گفت :وقتي يك كرگدن پوست كلفت ، يك قلب نازك دارد يعني چي ؟ يعني اينكه مي تواند عاشق بشود
كرگدن گفت: اينها كه مي گويي ، يعني چي؟
دم جنبانک گفت :يعني .... بگذار روي پوست كلفت قشنگت بنشينم ....
كرگدن چيزي نگفت . يعني داشت دنبال يك جمله مناسب مي گشت . فكر كرد بهتر است همان اولين جمله اش را بگويد
اما دم جنبانک پشت كرگدن نشسته بود و داشت پشتش را مي خاراند
كرگدن احساس كرد چقدر خوشش مي آيد . اما نمي دانست از چي خوشش مي آيد
كرگدن گفت : اسم اين دوست داشتن است ؟ اسم اين كه من دلم مي خواهد تو روي پشت من بماني و مزاحم هاي كوچولو ي پشتم را بخوري؟ دم جنبانک گفت : نه ، اسم اين نياز است ، من دارم به تو كمك مي كنم و تو از اينكه نيازت برطرف مي شود احساس خوبي داري . يعني احساس رضايت مي كني ، اما دوست داشتن از اين مهمتر است .
كرگدن نفهميد كه دم جنبانک چه مي گويد .
روزها گذشت ، روزها و ماهها و دم جنبانک هر روز مي آمد و پشت كرگدن مي نشست و هر روز پشتش را مي خاراند و كرگدن هر روز احساس خوبي داشت .
يك روز كرگدن به دم جنبانک گفت : به نظر تو اين موضوع كه كرگدني از اين كه دم جنبانک اي پشتش را مي خاراند ، احساس خوبي دارد ، براي يك كرگدن كافي است ؟
دم جنبانک گفت : نه كافي نيست
كرگدن گفت درست است كافي نيست . چون من حس مي كنم چيزهاي ديگري هم دوست دارم . راستش من بيشتر دوست دارم تو را تماشا كنم
دم جنبانک چرخي زد و پرواز كرد و چرخي زد و آواز خواند ، جلوي چشم هاي كرگدن
كرگدن تماشا كرد و تماشا كرد . اما سير نشد . كرگدن مي خواست همين طور تماشا كند . با خودش گفت : اين صحنه قشنگ ترين صحنه دنياست و اين دم جنبانک قشنگ ترين دم جنبانک دنيا و او خوشبخت ترين كرگدن روي زمين . وقتي كرگدن به اينجا رسيد ، احساس كرد كه يك چيز نازك از چشمش افتاد.
كرگدن ترسيد و گفت : دم جنبانک ، دم جنبانک عزيزم من قلبم را ديدم . همان قلب نازكم را كه مي گفتي ، اما قلبم از چشمم افتاد . حالا چكار كنم؟
دم جنبانک برگشت و اشكهاي كرگدن را ديد آمد و روي سر او نشست و گفت: غصه نخور دوست عزيز ، تو يك عالم از اين قلبهاي نازك داري
كرگدن گفت: راستي اينكه كرگدني دوست دارد ، دم جنبانک اي را تماشا كند و وقتي تماشايش مي كند ، قلبش از چشمش مي افتد ، يعني چي؟ دم جنبانک گفت : يعني اينكه كرگدن ها هم عاشق مي شوند.
كرگدن گفت : عاشق يعني چه؟
دم جنبانک گفت :يعني كسي كه قلبش از چشمش مي چكد.
كرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهميد . اما دوست داشت دم جنبانک باز هم حرف بزند ، باز پرواز كند و او باز هم تماشايش كند و باز قلبش از چشمش بيفتد.
كرگدن فكر كرد اگر قلبش همين طور از چشمش بريزد ، يك روز حتما قلبش تمام مي شود .
آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:
من كه اصلا قلب نداشتم ، حالا كه دم جنبانک به من قلب داد، چه عيبي دارد ، بگذار تمام قلبم را براي او بريزم ...​
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلام محمد جان... مرسي الحمدلله بهترم
آرام آخه چرا اينقدر منو اذيت ميكني.... حرس ميدي... با اعصابم بازي ميكني.... چرا با آرپيجيه پلاستيكي اومدي؟؟؟؟؟؟؟ مگه نگفتم اون آهنيرو بردار :D

شما هم .....
آخ آرامش همون پلاستيكيشم نميتونه نگه داره بين بچه سانس بندي كرده هركي مياد تو ميده يه چند دقيقه نگه داره خستگيش در بره
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
سلام محمد جان... مرسي الحمدلله بهترم
آرام آخه چرا اينقدر منو اذيت ميكني.... حرس ميدي... با اعصابم بازي ميكني.... چرا با آرپيجيه پلاستيكي اومدي؟؟؟؟؟؟؟ مگه نگفتم اون آهنيرو بردار :D
:w15::w15: نه نسیم وقتی زدم ببین پلاستیکیه یا واقعی!!حواسم هست!!آهنیه رو آوردم!!:lol:!!!چه خوشدست هم هست بدکردار!!!دلم واسش داره میره!دل تو دلم نیست امتحانش کنم روی این محمدصادق
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
آره محمدصادق آخرین داستان زندگیت قشنگ بود!;) ببخشید امتیاز ندارم.هرچند از این به بعد دیگه بهشون احتیاجی نداری!:lol:
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
فکر کنم این آقا محمد صادق داره تند تند
قصه های قشنگ تعریف میکنه
تا از گناهش بگذریم
روش نمیشه
بگه داره با داستان میگه....

مگه نه آرام ؟؟؟؟؟؟؟؟:redface:
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
خب بچه ها!!پسرا!!شهیدان در راه مردانگی!حرفی سخن آخری؟اسپروجان اون کتاب رو بذار زمین!!به امتحان نمی رسی برادر! وصیتی؟حلالیت طلبیدنی ؟چیزی؟فرصت آخره
 

nasim khanom

عضو جدید
کاربر ممتاز
به به، سلام نسیم جون
خوبی عزیز
کجایی، کجایی نسیم که محمدتو کشتن
بیا ببین این آرامش با اون یکی آرامش اینجا چه جنگی راه انداختن.
سلام محمد صادق جان....
نبينم كسي اذيتت كرده باشه :cry: ( گوشتو بيار جلو ...اي ورپريده من كه ميدونم همه چي زير سر خودته و خودت شروع ميكني :wallbash: حالا من جلوي بقيه ازت دفاع ميكنم اما بعدا ميدونم چيكارت كنم :wallbash: :D)
سلام نسيمي.بدو بيا اينور.اونجا كه وايسادي خطرناكه.:razz:
ما چيكار كنيم خودشون شيپور جنگو زدن،ما بي تقصيريم.:w16:
دفاعه گلم دفاع.داريم از حقوق زنان شرافتمندانه دفاع مي كنيم.:w16:
سلام ملوودي جونم....نترس عزيز من اينور يه تنه همشونو حريفم :w16: شما فقط بگيد كي اذيت ميكنه تا من حسابشو برسم
سلام نسیم جون
خوبی ؟:gol:

تقصیره خودشونه ...
شکست و باور ندارن ..
الکی مقاومت می کنن.:D
سلام بارون جونم....اين خاصيت پسراست كه الكي مقاوت كنن اما در از همون اول ميدونن كه شكست خورده هستن... اينو محسن خوب ميدونه ...ازش بپرس :Dمگه نه محسن؟
سلام نسیمی بیا تو که امشب عشق است و صفا!!یه حالیه امشب!!

بیا این خمپاره ها و این آرپی جی مال تو!!فقط نگات به دستم باشه هر موقع زدم بزن!!!امشب قراره همه حساب ها رو تسویه کنیم!
سلام آرام جونم..... تانك نداريد عزيز... من رانندگي بلدما :D
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
فکر کنم این آقا محمد صادق داره تند تند
قصه های قشنگ تعریف میکنه
تا از گناهش بگذریم
روش نمیشه
بگه داره با داستان میگه....

مگه نه آرام ؟؟؟؟؟؟؟؟:redface:
آخی!!الهی!!!حیف که نمی شه!یا مستقیم معذرت می خواد یا شربت شهادت مینوشه!:lol:
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ميگم آرامش نظر چه شروع كنين:biggrin:
همانا مرگ در راه حق اهلا من العسل
 

baroonearamesh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب بچه ها!!پسرا!!شهیدان در راه مردانگی!حرفی سخن آخری؟اسپروجان اون کتاب رو بذار زمین!!به امتحان نمی رسی برادر! وصیتی؟حلالیت طلبیدنی ؟چیزی؟فرصت آخره

آره آرام جون .
هرچی فرصت میدیم فایده نداره ...
آخی جوونای خوبی بودن ....
آخییییییییی .........
 

mohammad sadegh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تحمل...
سکوت سنگین خانه با صدای چرخش کلید در قفل , در هم شکسته شد . زن کلافه از گرمای طاقت فرسای خیابان وارد خانه شد.خانه آرامش عجیبی داشت .هنوز هم تمام وسایل از شب گذشته در وسط اتاق خود نمایی می کردند.
ساک خرید برایش از همیشه سنگین تر به نظر می رسید .وقتی به داخل آن نگاه کرد جز خرده نا نهای خشک شده چیزی نیافت.
از جلوی آینه گذشت.اما ناگهان نیروی او را مجبور به برگشتن کرد.روبروی آینه ایستاد.این بار نیز بجز چهره غمگین و چروکیده اش , نوشته تکراری همیشگی را دید.
متنی که با ماژیک روی آینه نوشته شده بود , خیلی برایش غریب نبود.آنقدر تکرار شده بود که زن چشما نش را بست و متن را خواند.
همسرعزیزم امشب زود ترمی آیم مننتظرم باش .
می دونی که چقدر دوست دارم؟
و شاخه گلی که با چسب به کنار آینه چسبانده شده بود.
زن به نوشته و تصویر بی روح خود در آینه نگاه کرد و به آن همه معصومیت لبخند تلخی زد.اشک چون باران بهاری از چشمان بی فروغش سرازیر شد.نگاهی به خود کرد.دستش را به طرف صورتش برد جای سیلی دیشب هنوز هم صورتش را می سوزاند...
 

Civil Boy

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بچه ها با اجازه تون من باید برم.حساب اینا رو خودتون برسید.:thumbsup2:
عجله دارم.ببخشید شبتون بخیر:gol:
نگفتم همون پلاستيكي رم نميتونه نگه داره خسته ميشه
اشكال نداره برو استراحت كن
شبت خوش خواباي خوب خوب بيبيني
 

Similar threads

بالا