کجایند سرداران بزرگ ایرانی
آسمان روستای «ماخان» شهر مرو ، شهاب باران بود مردم حیرت زده به آسمان می نگریستند در سیاهی شب شعله های آتشین آسمان را پاره پاره می ساختند . ریش سفیدان در دفتر روزگار سپری شده خویش چنین حالتی را به یاد نداشتند به گیو پیر (خان و ریش سفید روستا) خبر دادند فرزندی بدنیا آمده بی مانند .
گیو به آن خانه در آمد و بازوی کودک را دید که سه نگار مادری داشت یکی به شکل ستاره و دیگر دو حلال ماه .
رویش را به آسمان نموده و خداوند را سپاس گفت که چنین کودکی در آن شب زیبا در آن روستا پا به جهان نهاده است گیو پیر با چشمان پر اشک به پدر کودک گفت این شکوفه زیبا دستگاه جور تازیان (اعراب) را به دو نیم نموده و با لشکری سیاه همچون شب قیرگون امشب آسمان تیره ایران را همانند این شهاب سنگها روشن خواهد نمود .
نام آن کودک ابومسلم خراسانی بود .
اُرُد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : در تاریکترین شب های ستم ، روشنترین ستاره ها زاده می شوند .
ابومسلم خراسانی دودمان ستمگر بنی امیه را از اریکه قدرت به زیر کشید . عظمت کار ابومسلم خراسانی را وقتی بهتر خواهیم فهمید که بدانیم هم او دستور داد صد هزار تن و بقولی دیگر ششصد هزار تن از تازیان بنی امیه گردن زده شوند . و بدینوسیله انتقام ملت ایران را از دستگاه ظلم آنان گرفت.
بابک خرّم دین زنده است
پیشگویان به بابک خرمدین ، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد او گفت سالها پیش از خود گذشتم همانگونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن از اعراب را می دهد، پس مرا از مرگ نترسانید که سالها پیش در پای این آرزو کشته شده ام.
بابک خرم دین اندکی بعد در حضور خلیفه تازی (عرب) بغداد اینچنین به خاک و خون کشیده شد :
خلیفه: تو را عفو میکنم اما به شرطی که توبه کنی !
بابک: توبه را گنهگاران کنند٬ و توبه از گناه کنند.
خلیفه: تو اکنون در چنگ ما هستی!
بابک: اری٬ تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه: جلاد مثله اش کن! ملعون اکنون چراغ زندگیت را خاموش میکنم.
بابک روی به جلاد: چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم.
خلیفه: یکباره سرش را از تن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن! جلاد با یک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت. خون فواره زد. بابک حرکتی کرد که شگفتی در شگفتی افزود٬ زانو زده، خم شد و تمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد. شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد. فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استواربود. خون از دو کتفش بیرون میجست.
خلیفه زهر خندی زد و گفت: کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟
چه بزرگ بود مرد٬ چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬ مردبزرگ٬ بزرگتر باید.
بزرگمرد پارسی گفت: در مقابل دشمن نامرد٬ مردانه باید مرد، اندیشیدم که از بریده شدن دستانم، خون از تنم خواهد رفت. خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود. مبادا دشمن چنان گمان کند که از ترس مرگ است، مردم من نمیپسندند که بابک در برابرگله ی روباهان ترسی به دل راه دهد....
خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببُر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمد و سر... سری که هرگز پیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود. هر بار که این داستان خوانده شود احساس می کنیم بابک هنوز هم زنده است و برای کشورش جان می دهد یادش گرامی باد .
توضیح ضروری: بغضی از سواد داران که پس از خروج منصور به عنوان صاحب الزمان، از هواداران وی گشته بودند، پس از به دار کشیدنش، برای حماسی نمودن مرگ وی، این داستان را به وی منتصب کرده اند.. و البته با کمی دقت پیداست که همه متون از بر دار کردن منصور سخن میرانند، حال آنکه در این داستان جلادی وجود دارد و روش اعدام گردن زدن است و از دار خبری نیست.
بزرگ فرمانروایان پارسی
روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود
آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند. نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .
پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟
آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .
اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .
رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .
و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .
و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید
آسمان روستای «ماخان» شهر مرو ، شهاب باران بود مردم حیرت زده به آسمان می نگریستند در سیاهی شب شعله های آتشین آسمان را پاره پاره می ساختند . ریش سفیدان در دفتر روزگار سپری شده خویش چنین حالتی را به یاد نداشتند به گیو پیر (خان و ریش سفید روستا) خبر دادند فرزندی بدنیا آمده بی مانند .
گیو به آن خانه در آمد و بازوی کودک را دید که سه نگار مادری داشت یکی به شکل ستاره و دیگر دو حلال ماه .
رویش را به آسمان نموده و خداوند را سپاس گفت که چنین کودکی در آن شب زیبا در آن روستا پا به جهان نهاده است گیو پیر با چشمان پر اشک به پدر کودک گفت این شکوفه زیبا دستگاه جور تازیان (اعراب) را به دو نیم نموده و با لشکری سیاه همچون شب قیرگون امشب آسمان تیره ایران را همانند این شهاب سنگها روشن خواهد نمود .
نام آن کودک ابومسلم خراسانی بود .
اُرُد بزرگ متفکر برجسته کشورمان می گوید : در تاریکترین شب های ستم ، روشنترین ستاره ها زاده می شوند .
ابومسلم خراسانی دودمان ستمگر بنی امیه را از اریکه قدرت به زیر کشید . عظمت کار ابومسلم خراسانی را وقتی بهتر خواهیم فهمید که بدانیم هم او دستور داد صد هزار تن و بقولی دیگر ششصد هزار تن از تازیان بنی امیه گردن زده شوند . و بدینوسیله انتقام ملت ایران را از دستگاه ظلم آنان گرفت.
بابک خرّم دین زنده است
پیشگویان به بابک خرمدین ، آزادیخواه میهن پرست کشورمان گفتند در پایان این مبارزه کشته خواهی شد او گفت سالها پیش از خود گذشتم همانگونه که ابومسلم خراسانی از خود گذشت برای این که ایران دوباره ادامه زندگی پیدا کند روح بزرگانی همچون ابومسلم در من فریاد می کشد و به من انگیزه مبارزه برای پاک سازی میهن از اعراب را می دهد، پس مرا از مرگ نترسانید که سالها پیش در پای این آرزو کشته شده ام.
بابک خرم دین اندکی بعد در حضور خلیفه تازی (عرب) بغداد اینچنین به خاک و خون کشیده شد :
خلیفه: تو را عفو میکنم اما به شرطی که توبه کنی !
بابک: توبه را گنهگاران کنند٬ و توبه از گناه کنند.
خلیفه: تو اکنون در چنگ ما هستی!
بابک: اری٬ تنها جسم من در دست شما است نه روحم٬ دژ آرمان من تسخیر ناپذیر است.
خلیفه: جلاد مثله اش کن! ملعون اکنون چراغ زندگیت را خاموش میکنم.
بابک روی به جلاد: چشمانم را نبند بگذار باچشم باز بمیرم.
خلیفه: یکباره سرش را از تن جدا مکن٬ بگذار بیشتر زنده بماند! نخست دستانش را قطع کن! جلاد با یک ضربت دست راست بابک را به زمین انداخت. خون فواره زد. بابک حرکتی کرد که شگفتی در شگفتی افزود٬ زانو زده، خم شد و تمام صورتش را با خون گرمش گلگون گرد. شمشیر دژخیم بالا رفت وپایین آمد ودست چپ دلاور ساوالان را نیز از تن جدا کرد. فرزند آزاده مردم به پا بود٬ استواربود. خون از دو کتفش بیرون میجست.
خلیفه زهر خندی زد و گفت: کافر! این چه بازی بود که در آستانه مرگ در آوردی؟ چرا صورت خود به خون آغشته کردی؟
چه بزرگ بود مرد٬ چه حقیر بود مرگ٬ چه حقیر تر بود دشمن! پیش دشمن حقیر٬ مردبزرگ٬ بزرگتر باید.
بزرگمرد پارسی گفت: در مقابل دشمن نامرد٬ مردانه باید مرد، اندیشیدم که از بریده شدن دستانم، خون از تنم خواهد رفت. خون که رفت٬ رنگ چهره زرد شود. مبادا دشمن چنان گمان کند که از ترس مرگ است، مردم من نمیپسندند که بابک در برابرگله ی روباهان ترسی به دل راه دهد....
خلیفه از ته گلو نعره کشید: ببُر صدایش را!!!! وشمشیر پایین آمد و سر... سری که هرگز پیش هیچ زورمند ستمگری فرود نیامده بود. هر بار که این داستان خوانده شود احساس می کنیم بابک هنوز هم زنده است و برای کشورش جان می دهد یادش گرامی باد .
توضیح ضروری: بغضی از سواد داران که پس از خروج منصور به عنوان صاحب الزمان، از هواداران وی گشته بودند، پس از به دار کشیدنش، برای حماسی نمودن مرگ وی، این داستان را به وی منتصب کرده اند.. و البته با کمی دقت پیداست که همه متون از بر دار کردن منصور سخن میرانند، حال آنکه در این داستان جلادی وجود دارد و روش اعدام گردن زدن است و از دار خبری نیست.
بزرگ فرمانروایان پارسی
روز آغاز جشن مهرگان بود و نمایندگان کشورهای گوناگون همراه با هدایایی نفیس به کاخ فرمانروای ایران در شهر صد دروازه ( دامغان امروزی ) وارد می شدند عجیب ترین هدیه مربوط می شد به کورنلیوس سولا فرمانده ارشد روم که سه دختر بسیار زیبا به پادشاه ایران هدیه نمود
آن سه دختر آنقدر زیبا بودند که همگان از دیدن آنها شگفت زده شدند. نماینده روم گفت فرمانروای ما به پاس آرامش مرز هایمان این سه بانوی زیبا که همه از نجیب زادگان کشورمان هستند را تقدیم پادشاه ایران زمین می کند .
پس از پایان مراسم رایزن ارشد مهرداد دوم ( اشک نهم ) که پیری سالخورده بود نزد فرمانروای ایران آمد و گفت کشور روم بزودی به ایران یورش خواهد آورد اشک نهم با تعجب گفت او امروز سه پریزاد به ما هدیه کرد ! چگونه فردا به ایران خواهد تاخت ؟
آن پیر سالخورده گفت وقتی دشمن از آرامش مرزها سخن می گوید و هدیه به این خاطر می فرستد بدین معناست که به این آرامش وفادار نیست و آن را خواهد شکست این سه خوبرو را هم از برای گرفتار نمودن دل فرمانروا فرستاده است .
اشک نهم با شنیدن این سخن سران ارتش ایران را فرا خواند و از آنها خواست لشکریان را آماده رزم نموده و به سوی باختر ایران و مرز های روم حرکت کنند . روزی که لشکر ایران از میان رودان گذشت لشکر آماده به رزم کورنلیوس سولا در پیش روی آنها ایستاده بودند .
رومیان پس از دیدن دهها هزار جنگاور آماده به رزم ایران در بهت فرو رفتند ، کورنلیوس سولا نامه ایی برای اشک نهم فرستاد و در آن نامه پایبندیش را به پیمانهای گذشته یادآوری نموده و با لشکرش از برابر سپاه ایران دور شد .
اندیشمند برجسته کشورمان ارد بزرگ می گوید : پیران اندیشمند به ریشه ها می پردازند نه به شاخه ها .
و اشک نهم پشتیبان اندیشه های رایزنان دانای خویش بود . اندیشمندانی که پیشاپیش آینده را پیش بینی می نمودند .
و بدین گونه بود که ایران در دوران مهرداد دوم به پنهاورترین دوران دودمان اشکانیان رسید