بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


عزم آن دارم كه امشب مست مست
پاي‌كوبان كوزه دردي به دست

سر به بازار قلندر برنهم
پس به يك ساعت ببازم هرچه هست

تا كي از تزوير باشم رهنماي
تا كي از پندار باشم خودپرست

پرده پندار مي‌بايد دريد
توبه تزوير مي‌بايد شكست

وقت آن آمد كه دستي برزنم
چند خواهم بود آخر پاي‌بست

ساقيا در ده شرابي دلگشا
هين كه دل برخواست، مي در سر نشست

تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زير پاي آريم پست

مشتري را خرقه از سر بركشيم
زهره را تا حشر گردانيم مست

پس چو عطار از جهت بيرون شويم
بي‌جهت در رقص آييم از الست
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو ... من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا برنیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.

 

clg.mechanic

عضو جدید

امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم
:heart:
غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم

قصه عشق بگوش از منه دیوانه چه خوانی
:heart:
بس کن افسانه، خوابم کن و بگذار بمیرم
 

Gholche

عضو جدید
قومي به جد و جهد نهادند وصل دوست قومي دگر حواله به تقدير مي‌كنند

قومي به جد و جهد نهادند وصل دوست قومي دگر حواله به تقدير مي‌كنند

داني كه چنگ و عود چه تقرير مي‌كنند
پنهان خوريد باده كه تعزير مي‌كنند

ناموس عشق و رونق عشاق مي‌برند
عيب جوان و سرزنش پير مي‌كنند

جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز
باطل در اين خيال كه اكسير مي‌كنند

گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشكل حكايتيست كه تقرير مي‌كنند

ما از برون در شده مغرور صد فريب
تا خود درون پرده چه تدبير مي‌كنند

تشويش وقت پير مغان مي‌دهند باز
اين سالكان نگر كه چه با پير مي‌كنند

صد ملك دل به نيم نظر مي‌توان خريد
خوبان در اين معامله تقصير مي‌كنند

قومي به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومي دگر حواله به تقدير مي‌كنند

في الجمله اعتماد مكن بر ثبات دهر
كاين كارخانه‌ايست كه تغيير مي‌كنند

مي خور كه شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيك بنگري همه تزوير مي‌كنند
 

eye to eye

عضو جدید
عشق ها بازیچه اند
عاشقان بازیگر این بازی طفلانه اند
عشق کو عاشق کجاست معشوقه کیست
جنبش نفس است عشقش خوانده اند!!!
 

YAALIASGHAR

عضو جدید
بهترین شعریکه که شنیدم و دوس دارم یه دوبیتیه اینه :

آنجا که وداع خواهری دیدن داشت
یک لحظه درنگ هم پرستیدن داشت
آنجا که گلو حسین و لب زینب بود
حقا که رگ بریده بوسیدن داشت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فقط برای تو میشه از عطر پونه واژه ساخت

عاشق چشمای تو شد بغل بغل ترانه ساخت

فقط برای تو میشه زندگی رو یكسره ساخت

تو رو قشنگترین گل گلدونه باغ دل شناخت

فقط تویی كه می تونی دستمو راحت بخونی

با من عاشق بمونی یا منو از خود برونی

میشه برای تو از هزار و یك شب قصه گفت

یا كه میشه هزار و یك قصه از تو شنفت

میشه با تو جوونه زد ، حرفای عاشقونه زد

تیری كه می رفت به خطا، بالاخره نشونه زد

جون و دلم فدای تو جون میذارم به پای تو

می زنه قلب عاشقم تنها فقط برای تو
 

Comet1986

عضو جدید
کاربر ممتاز

با یک مداد در دل چون یاس دفترم
آهسته طرح مبهم یک راه میکشم

یک عابر غریبه و یک راه پر شکن

در زیر نور نقره ای ماه میکشم

راهی پر از فراز و فرود است، لیک من

او را بدون یاور و همراه میکشم

پشت سرش نهاده دو سه چاله عمیق

در پیش روی او دو سه تا چاه میکشم

چون او هم عاشق شب و تاریکی شب است

او را در این سکوت شبانگاه میکشم

چندین شبه به پشت سرش مانده در کمین

در امتداد جاده بزنگاه میکشم

ای کاش که ببخشدم این عابر غریب

کو را چنین خمیده و کوتاه میکشم

کارم تمام شد و دل دفترم سیاه

از بس که سایه بر ره و بیراه میکشم

اما چو باز مینگرم سوی کار خویش

بی اختیار از ته دل.... آه میکشم

یاسمینا عالم زاده

 

ویرا

عضو جدید
روزها فکر من این است وهمه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا امده ام امدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم اخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بودست مراد وی از این ساختنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش ان روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر وبالی بزنم...
 

alinazarian

عضو جدید
تو میکفتی صدایم کن به سوز نیمه در شب
صدایت میکنم آیا رسی ایا به دادم
کمک کن تا ابد تنها به تو عاشق بمانم
به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم
 

alinazarian

عضو جدید
دل من قصد سیر چشمهایت داشتو گفتم
نروگم میشوی اخر دل تنهای شبگردم
ورفتو در شب چشم تو گم شد
خودش هم گفته بود اینبار دیگر برنمیگردم
 

alinazarian

عضو جدید
روی خوبت

روی خوبت

روی خوبت آیتی از لطف برماکشف کرد
زان زمان جز اطف وخوبی نیست در تفسیر ما
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در آن بهار بلند آن
سپيده ي بيدار

مرا به گونه ي باران
مرا به گونه ي گل
به موجواره ي آن شط روشني بسپار
در
آن بهار كبود
آن دو دشت رستاخيز
در آن سكوت پذيرنده و گريزنده
مرا به سان سرودي
دوباره
كن تكرار
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا به باغ های سخاوت
به بوسه زاران بَر
مرا چو چلچله دعوت
به چهچهِ خود کن
به چشمه ساران بَر
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
زندگی کوتاه است

پس بیاییدبگوییم به هم

دوستت می دارم

کار دشواری نیست

و بیایید بخندیم به غمها باهم

زندگی یعنی عشق

عشق را تازه کنیم

عشق را با همه قلب خود

اندازه کنیم

...زندگی کوتاه است
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
از حال من مپرس پر از آب و آتشم
مانند باد در تن صحرا مشوّشم
بايد ترا پرنده شود اين درخت پير
يعني در آسمان و زمين در كشاكشم
ديگر صداي «دل به تو دادم» قشنگ نيست
ديگر مخوان عزيز به آواز دلكشم
اي خوب هيچ وقت نيامد به راه من
بر چارچوب پنجره كردي منقّشم
از كشته ام دوباره تو روييدي و بكش
جاري تر از هميشه خون سياوشم
از حال من نپرس كه غرقابه سوخته است
بخشي ميان آبم و بخشي در آتشم

مریم رزاقی
 

outlandish_tak

عضو جدید
یارب از برای تجربت لختی مرا دیوانه کن
گر به از مجنون نباشم باز عاقل کن مرا
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دل بـی تاب من ، با دیدنــت آرام می گیـــــرد
اگر دوری ز آغوشـــــم ، نگاهـــم كام می گیـــرد
مـرا گر مســت میخواهی ، نگاهت را مگیر از من
كه دل از ســـاقی چشـمان مستت جام می گیرد
تو نوشین لب میان جمع خاموشی ولی چشمم
ز هـــــر مـوج نگاه دلکشـت پیغــام می گیـــرد
 

mahyam68

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرا به خویش بخوان، هم نشینِ با جان کن
مرا به روشنی آفتاب مهمان کن
پناه سایه من باش
و گیسوان سیه را، سپرده دست نسیم
حجاب چهره چون آفتابِ تابان کن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
با قلم ...



با قلم مي‌گويم:

- اي همزاد، اي همراه،
اي هم سرنوشت
هر دومان حيران بازي‌هاي دوران‌هاي زشت.
شعرهايم را نوشتي
دست‌خوش؛
اشك‌هايم را كجا خواهي نوشت؟
 

ملیسا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعری از فروغ فرخزاد که نام وی را از لیست کتاب شاعران معاصر حذف کرده اند



فقط یک شعر برای اعتبار یک شاعر کافی‌ است







بر روی ما نگاه خدا خنده می زند،

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم.



زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش،

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم



پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود،

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا.



نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب،

بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا.



ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع،

بر رویمان ببست به شادی در بهشت.



او می گشاید … او كه به لطف و صفای خویش،

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت.



توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست،

كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم.



چون سینه جای گوهر یكتای راستیست،

زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم.



مائیم … ما كه طعنه زاهد شنیده ایم،

مائیم … ما كه جامه تقوی دریده ایم؛



زیرا درون جامه بجز پیكر فریب،

زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم!



آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید،

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود؛



دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق،

نام گناهكاره رسوا! نداده بود.



بگذار تا به طعنه بگویند مردمان،

در گوش هم حكایت عشق مدام! ما.



“هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است در جریده عالم دوام ما
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
کس نیست در این گوشه فراموشتر از من
وز گوشه نشینان تو خاموشتر از من
هر کس به خیالیست هم آغوش و کسی نیست
ای گل به خیال تو هم آغوشتر از من
می نوشد از آن لعل شفق گون همه آفاق
اما که در این میکده غم نوشتر از من
افتاده جهانی همه مدهوش تو لیکن
افتاده تر از من نه و مدهوشتر از من
بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش
اما شب من هم نه سیه پوشتر از من
گفتی تو نه گوشی که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من
بیژن تر از آنم که به چاهم کنی ای ترک
خونم بفشان کیست سیاوشتر از من
با لعل تو گفتم که علاجم لب نوشی است
بشکفت که یارب چه لبی نوشتر از من
آخر چه گلابی است به از اشک من ای گل
دیگی نه در این بادیه پُرجوشتر از من

"شهریار"
 

باران7

کاربر فعال
تواي شرجي ترين احساس من همسايه دريا
به خاك افتاده ام ديدي رهايم مي كني آيا؟
بگو در تيك تاك لحظه هاي مرگبار درد
رهايم مي كني با عقربكه يكه وتنها؟؟؟؟
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
سکوت سرشارازناگفته هاست

مارگوت بيكل ....ترجمه: احمد شاملو


[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برای تو و خويش
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چشمانی آرزو می کنم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که چراغ ها و نشانه ها را[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در ظلمات مان[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ببيند[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گوشی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که صداها و شناسه ها را[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در بيهوشی مان بشنود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]برای تو و خويش، روحی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که اين همه را[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در خود گيرد و بپذيرد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]وزبانی[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]که در صداقت خود[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ما را از خاموشی خويش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بيرون کشد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و بگذارد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از آن چيزها که در بندمان کشيده است[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سخن بگوئيم...[/FONT]

[/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مار از پونه ، من از مار بدم می‌آید
یعنی از عامل آزار بدم می‌آید
هم ازین هرزه علف‌های چمن بیزارم
هم ز همسایگی خار بدم می‌آید
کاش می‌شد بنویسم بزنم بر در باغ
که من از این‌همه دیوار بدم می‌آید
دوست دارم به ملاقات سپیدار روم
ولی از مرد تبردار بدم می‌آید
ای صبا! بگذر و بر مرد تبردار بگو
که من از کار تو بسیار بدم می‌آید
عمق تنهایی احساس مرا دریابید
دارد از آینه انگار بدم می‌آید
آه، ای گرمی دستان زمستانی من
بی ‌تو از کوچه و بازار بدم می‌آید
لحظه‌ها مثل ردیف غزلم تکراریست
آری از این‌ همه تکرار بدم می‌آید
محمد سلمانی
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گلپونه ها

گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم

**********
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام


**********

گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد

**********

گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست

**********

گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سربر کشید از خاک های تیره غم

**********

گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید

*********

شاید که هستی راز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را زسر گیرم دوباره
 

eedeh

کاربر بیش فعال
خیام چو باده می پرستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
گر عاقبت کار جهان نیستی است
انگار گه نیستی چو هستی خوش باش

......
امروزیش میشه:
اگه قراره فردا من فرتی بمیرم
باید خنگ باشم دنیا رو جدی بگیرم

 

امیر افشار

عضو جدید
کاربر ممتاز
من شعر قشنگ انقدر بلدم که بخوام بنویسم تا 2 روز باید بشینم پای نت اما
زندگی هنر یافتن روزنه در تاریکی ست
زندگی هنر یافتن پنجره در دیواری ست
زندگی به همین سادگی
در همین نزدیکی ست........
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا