بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

noom

عضو جدید
[FONT=Times New Roman (Arabic)]شعر هم اگر نگویم، مرا که هیچ گلی همنامم نیست و هیچ خیابانی به نامم، چگونه به یاد خواهی آورد؟
[/FONT]
 

kahrobaa

عضو جدید
[FONT=&quot]بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]شدم آن عاشق ديوانه كه بودم [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]در نهانخانه ي جانم گل ياد تو درخشيد[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]باغ صد خاطره خنديد[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]عطر صد خاطره پيچيد[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ساعتي بر لب آن جوي نشستيم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]من همه محو تماشاي نگاهت[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]آسمان صاف و شب آرام[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]بخت خندان و زمان رام[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]خوشه ماه فرو ريخته در آب[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]شاخه ها دست برآورده به مهتاب[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]شب و صحرا و گل و سنگ[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]همه دل داده به آواز شباهنگ[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]يادم آيد : تو به من گفتي :[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]از اين عشق حذر كن![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]لحظه اي چند بر اين آب نظر كن[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]آب ، آئينه عشق گذران است[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]باش فردا ،‌ كه دلت با دگران است![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]با تو گفتم :‌[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]"حذر از عشق؟[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ندانم![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]سفر از پيش تو؟‌[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]هرگز نتوانم![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]چون كبوتر لب بام تو نشستم،[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تو به من سنگ زدي من نه رميدم، نه گسستم"[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]باز گفتم كه: " تو صيادي و من آهوي دشتم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]حذر از عشق ندانم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم...![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]اشكي ازشاخه فرو ريخت[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]مرغ شب ناله ي تلخي زد و بگريخت![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]اشك در چشم تو لرزيد[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]ماه بر عشق تو خنديد،[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]يادم آيد كه از تو جوابي نشنيدم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]پاي در دامن اندوه كشيدم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نگسستم ، نرميدم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]رفت در ظلمت غم، آن شب و شب هاي دگر هم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم[/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم![/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot]بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم[/FONT]

[FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]:crying2:
[/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد وخندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد وچاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد ورنج وکار
بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود وتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد ان آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام وهم یادت بخیر
یاد درس آب وبابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
 

siyavash51

عضو جدید
بگوش جهان تاسرت زنده است

بخوان جشن نوروز پاینده است ...


سلام مریم جان ... این مثنوی ملی را گذاشتم توی چکیده ی قلم اعضای تالار اگه تونستی بخون ...
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
نشود فاش کسی، آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس، مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما، کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گوئی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هرکجا نامه ی عشق است، نشان من و توست
سایه زاتشکده ی ماست، فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی؟
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی؟
تو که آتشکده‌ی عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی؟
به چه دستی زدی آن ساز شبانگاهی را
که خود از رقت آن بیخود و بیهوش شدی؟
تو به صد نغمه، زبان بودی و دلها هم گوش
چه شنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی؟
خلق را گر چه وفا نیست و لیکن گل من
نه گمان دار که رفتی و فراموش شدی؟
تا ابد خاطر ما خونی و رنگین از توست
تو هم آمیخته با خون سیاووش شدی؟
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به آغوشش فشردم، گفت مردم
چه لذت ها از آغوش تو بردم
شبی دیگر در آغوش دگر بود
خدایا کاش کمتر می فشردم..


کارو
 

kahrobaa

عضو جدید
حمید مصدق

حمید مصدق

دیوونشم .... مخصوصا این قسمت .. :w16:


منم هر بار که می خونمش انگار باره اولمه از بس که این شعر گیراست :redface:


[FONT=&quot].[/FONT][FONT=&quot]دشتهاي آلوده ست[/FONT]
[FONT=&quot]در لجنزار گل لاله نخواهد روئيد[/FONT]
[FONT=&quot]در هواي عفن آواز پرستو به چه كارت آيد ؟[/FONT]
[FONT=&quot]فكر نان بايد كرد[/FONT]
[FONT=&quot]و هوايي كه در آن[/FONT]
[FONT=&quot]نفسي تازه كنيم[/FONT]
[FONT=&quot]گل گندم خوب است[/FONT]
[FONT=&quot]گل خوبي زيباست[/FONT]
[FONT=&quot]اي دريغا كه همه مزرعه دلها را[/FONT]
[FONT=&quot]علف كين پوشانده ست[/FONT]
[FONT=&quot]هيچكس فكر نكرد[/FONT]
[FONT=&quot]كه در آبادي ويران شده ديگر نان نيست[/FONT]
[FONT=&quot]و همه مردم شهر[/FONT]
[FONT=&quot]بانگ برداشته اند[/FONT]
[FONT=&quot]كه چرا سيمان نيست[/FONT]
[FONT=&quot]و كسي فكر نكرد[/FONT]
[FONT=&quot]كه چرا ايمان نيست[/FONT]
[FONT=&quot]و زماني شده است[/FONT]
[FONT=&quot]كه به غير از انسان[/FONT]
[FONT=&quot]هيچ چيز ارزان نيست[/FONT][FONT=&quot] .[/FONT]
[FONT=&quot]« تابستان 57»[/FONT]
[FONT=&quot].[/FONT]
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گاهی به نغمه های دلم گوش می کنم

جز عشق هرچه هست فراموش می کنم

پیریرسید و تار هوس می تنم هنوز

یعنی شکار لعل لب نوش می کنم

گاهی هم از پیاله ی چشم بتان شهر

بیتی,قصیده ای,غزلی نوش می کنم

چون پیچکی که بپیچد به جان سرو

با ماه خویش دست درآغوش می کنم

دیوانه ی سکوتم ولب های بوسه خواه

آواز بوسه ای ست اگر گوش می کنم

هر بار توبه می کنم از عاشقی و باز
در محضر پیاله فراموش می کنم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
هرگز ندانم راندن مستی که افتد بر درم
در خانه گر می باشدم پیشش نهم با وی خورم

مستی که شد مهمان من جان من است و آن من
تاج من و سلطان من تا برنشیند بر سرم

ای یار من وی خویش من مستی بیاور پیش من
روزی که مستی کم کنم از عمر خویشش نشمرم

چون وقف کردستم پدر بر باده‌های همچو زر
در غیر ساقی ننگرم وز امر ساقی نگذرم

چند آزمایم خویش را وین جان عقل‌اندیش را
روزی که مستم کشتیم روزی که عاقل لنگرم

کو خمر تن کو خمر جان کو آسمان کو ریسمان
تو مست جام ابتری من مست حوض کوثرم

مستی بیاید قی کند مستی زمین را طی کند
این خوار و زار اندر زمین وان آسمان بر محترم

گر مستی و روشن روان امشب مخسب ای ساربان
خاموش کن خاموش کن زین باده نوش ای بوالکرم

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


تواز تبار بهاري چگونه بي تو بمانم
شميم عاطفه داري چگونه بي تو بمانم

تواز سلاله نوري تو آفتاب حضوري
به رخش صبح سواري چگونه بي تو بمانم

تويي كه باده نابي و گر نه بي تو چه سخت است
تمام عمر خماري چگونه بي تو بمانم

ببار ابر بهاري هنوز شهره شهر است
كرامتي كه تو داري چگونه بي تو بمانم

بيا به خانه دلها كه در فراق تو دل را
نمانده است قراري چگونه بي تو بمانم

 

soroush7

عضو جدید
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست


آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست


بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست


باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق

وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
:heart:

 

FahimeM

عضو جدید

عشق
شاد بودن در شادی دیگران
و محزون بودن در غم دیگران
با هم در روزهای خوش
و با هم در دوران دلتنگی
عشق سرچشمه ی توانایی است.
عشق،
صادق بودن با خود در همه حال
و صادق بودن با دیگری در همه حال
گفتن وشنیدن حقیقت و پاسداری از حرمت ان
و خودنمایی هرگز
عشق سرچشمه ی واقعیت است.
عشق
رسیدن به درکی چنان کامل است
که خود را پاره ای از دیگری بدانی
او را بپذیری
انگونه که هست، نه بگونه ای که تو می خواهی
عشق سرچشمه پیوند است.
عشق،
آزادی در پیگیری آرزوها
و تقسیم تجربه ها با دیگران
بالیدن من و تو با هم و در کنار هم
هیجان پیش بردن کارها دست در دست یکدیگر
عشق سرچشمه ی اینده است.
عشق
خشم توفان
ارامش رنگین کمان
عشق، سرچشمه ی شور است.
عشق
ایثار است و دریافت
بردباری است در نیازها و خواسته های یکدیگر
عشق سرچشمه سهیم کردن است
عشق
اطمینان از ان است که دیگری همیشه و در همه حال با توست
گرچه در فراق دوست، او را خواهانی
اما در دل همیشه با توست،
عشق، سرچشمه امنیت است.
اری عشق خود سرچشمه ی حیات است.
سوزان پولیس شوتز
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟

می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟

کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟

زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟

سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟

چهره ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟

آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو؟

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
می توان در بین دل ها خانه کرد
می توان غم را ز خود بیگانه کرد

می توان هم مثل باران پاک بود
می توان پر فایده چون خاک بود

می توان توفنده بودن همچو موج
می توان پرواز کردن تا به اوج

می توان بودن چو دریا پرخروش
می توان بار غمان بردن به دوش

می توان خورشید شد پر نور شد
می توان از تیرگی ها دور شد

می توان بار دگر شد مهربان
می توان گل کرد در فصل خزان

می توان بر خنده گفتن السلام
می توان بر غصه گفتن والسلام
 

شبگرد23

عضو فعال شعر نو
کاربر ممتاز
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خورشیدم و شهاب قبولم نمی کند
سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند

عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار
این شهر، بی نقاب قبولم نمی کند

ای روح بی قرار چه با طالعت گذشت
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند

این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آنگونه ام که خواب قبولم نمی کند

بیتاب از تو گفتنم آوخ که قرنهاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند

گفتم که با خیال دلی خوش کنم ولی
با این عطش سراب قبولم نمی کند

بی سایه تر ز خویش حضوری ندیده ام
حق دارد آفتاب قبولم نمی کند

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
ترا قسم بحقیقت ، ترا قسم بوفا
ترا قسم بمحبت ، ترا قسم بصفا
ترا بمیكده ها و ترا بمستی می
ترا بزمزمه ی جویبار و ناله نی
ترا بچشم سیاهی كه مستی آموزد
ترا بآتش آهی كه خانمان سوزد
ترا قسم بدل و آرزو ، برسوایی
ترا بشعله عشق و ترا بشیدایی
ترا قسم بحریم مقدس مستی
ترا بشور جوانی ، ترا باین هستی
ترا بگردش چشمی كه گفتگو دارد
ترا بسینه تنگی كه آرزو دارد
ترا بقصه لیلا و غصه مجنون
ترا به لاله صحرا نشسته اندر خون
ترا بمریم خاموش و سوسن غمگین
ترا بحسرت فرهاد و ناله شیرین
ترا بشمع شب افروز جمع سر مستان
ترا بقطره اشك چكیده در هجران
ترا قسم به غم عشق و آشناییها
دل چو شیشه من مشكن از جداییها

هما میر افشار ... :gol::gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
بیداد رفت لاله‌ی بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله‌ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم وا نمی‌شود
باران به دامن است هوای گرفته را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده‌ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله‌های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

یارب چها به سینه‌ی این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نرفته را

لب دوخت هر که را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

لعلی نسفت کِلک دُرافشان «شهریار»
در رشته چون کشم دُر و لعل نسفته را

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شب ها که دریا، می کوفت سر را
بر سنگ ساحل، چون سوگواران؛
***
شب ها که می خواند، آن مرغ دلتنگ،
تنهاتر از ماه، بر شاخساران؛
***
شب ها که می ریخت، خون شقایق،
از خنجر ماه، بر سبزه زاران؛
***
شب ها که می سوخت، چون اخگر سرخ
در پای آتش، دل های یاران؛
***
شب ها که بودیم، در غربت دشت
بوی سحر را، چشم انتظاران؛
***
شب ها که غمناک، با آتش دل،
ره می سپردیم، در زیر باران؛
غمگین تر از ما، هرگز نمی دید
چشم ستاره، در روزگاران !
***
ای صبح روشن ! چشم و دل من
روی خوشت را آئینه داران !
بازآ که پر کرد، چون خنده تو
آفاق شب را، بانگ سواران !

فریدون مشیری
 

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا به کی باید رفت

از دیاری به دیاری دیگر

نتوانم،نتوانم جستن

هر زمان عشقی و یاری دیگر

کاش ما آن دو پرستو بودیم

که همه عمر سفر می کردیم

از بهاری به بهاری دیگر

آه، اکنون دیریست

که فرو ریخته در من گوئی

تیره آواری از ابر گران

چو می آمیزم با بوسه ی تو

روی لبهایم، می پندارم

میسپارد جان عطری گذران

آن چنان آلوده است

عشق غمناکم با بیم زوال

که همه زندگیم می لرزد

چون تو را می نگرم

مثل این است که از پنجره ای

تکدرختم را، سرشار از برگ

در تب زرد خزان می نگرم

مثل این است که تصویری را

روی جر یان های مغشوش آب روان می نگرم

شب و روز

شب و روز

بگذار فراموش کنم

تو چه هستی ، جز یک لحظه ، یک لحظه که چشمان مرا

می گشاید در برهوت آگاهی

بگذار که فراموش کنم.............
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهاب طلایی

شهاب طلایی



همچون نسیم بر تن و جانم وزید و رفت
ما را چو گل دمی به سوی خود کشید و رفت
بر دفتر خیال پریشان من شبی
با کلْک عشق، خطّ تمنا کشید و رفت
در آسمان خاطرم آن اختر امید
دردا که چون شهاب طلایی دوید و رفت
بر گو، خدای را، به دیار که می دمد
آن صبح کاذبی که به شامم دمید و رفت
یاد شکیب سوز تو- ای آسنا- شبی
در موج عطرِ بستر من آرمید و رفت
در آفتاب لطف تو تا دیگری نشست
چون سایه عاشق تو به کنجی خزید و رفت
ترسم چو باز ایی و پرسم ز عشق خویش
گویی چو شور مستیم از سر پرید و رفت
سیمین! اگر چه رفت و تو تنها شدی ولیک
این بس که در دلت شرری آفرید و رفت

 

toprak

عضو جدید
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر انم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمان های صاف را مانند
که لبالب ز باده ی روزند

با هزاران جوانه می خوانند
بوته نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا

من تو را در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویائی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم پر شدم ز زیبایی

پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید

حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب تو را
ز تو ماندم تو را هدر کردم

عاشقم عاشق ستاره ی صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن

می مکم با وجود تشنه ی خویش
خون سوزان لحظه های تو را
آنچنان از تو کام می گیرم
تا به خشم اورم خدای تورا:gol:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارغوان
شاخه ی همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا؟
یا گرفته است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است،
آسمانی به سرم نیست،
از بهاران خبرم نیست،
آن چه می بینم دیوار است
آه، این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی است

هرچه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه ی خاموش فراموش شده،
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنها است
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد

ارغوان
این چه رازی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید

 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دو شاخه نرگست ای یار دلبند
چه خوش عطری درین ایوان پرکند
اگر صد گونه غم داری چو نرگس
به روی زندگی لبخند لبخند
گل نارنج و تنگ آب و ماهی
صفای آسمان صبحگاهی
بیا تا عیدی از حافظ بگیریم
که از او می ستانی هر چه می خواهی
سحر دیدم درخت ارغوانی
کشیده سر به بام خسته جانی
بهارت خوش که فکر دیگرانی
سری از بوی گلها مست داری
کتاب و ساغری در دست داری
دلی را هم اگر خشنود کردی
به گیتی هرچه شادی هست داری
چمن دلکش زمین خرم هوا تر
نشستن پای گندم زار خوشتر
امید تازه را دریاب و دریاب
غم دیرینه را بگذار و بگذر


فریدون مشیری
 

sahar_engineer

عضو جدید
دستهامان نرسیده است به هم...
از دل و دیده گرامی ترهم ایا هست؟
دست
آری ز دل و دیده گرامی تر:
دست!
زین همه گوهرپیدا ونهان درتن وجان
بی گمان دست گرانقدرتراست.
هرچه حاصل کنی از دنیا
دست آورد است!
هرچه اسباب جهان باشد در روی زمین
دست دارد همه را زیرنگین
سلطنت را که شنیده ست چنین؟
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
خوشترین مایه دلبستگی من بادوست
درفرو بسته ترین دشواری
درگرانبارترین نومیدی
بارها برسرخود بانگ زدم:
هیچت ارنیست مخور خون جگر
دست که هست!
بیستون را یادآر
دست هایت رابسپار به کار
کوه راچون پرکاه ازسرراهت بردار
وه چه نیروی شگفت انگیزی است

دست هائی که به هم پیوسته است!

به یقین هرکه به هرجای درآید از پای
دست هایش بسته است!
دست دردست کسی
یعنی :پیوند دوجان!
دست دردست کسی
یعنی پیمان دوعشق!
دست دردست کسی داری اگر
دانی دست
چه سخن ها که بیان میکند ازدوست به دوست؟
لحظه ای چند که ازدست طبیب
گرمی مهربه پیشانی بیمار رسد
نوشداروی شفابخش تر ازداروی اوست
چون برقص آیی وسرمست برافشانی دست
پرچم شادی وشوق است که افراشته ای
لشگر غم خوردازپرچم دست تو شکست
دست گنجینه مهرو هنر است
خواه بر پرده ساز
خواه درگردن دوست
خواه برچهره نقش
خواه بر دیده چرخ
خواه بردسته داس
خواه دریاری نابینائی
خواه درساختن فردایی
آنچه آتش به دلم میزند اینک هردم
سرنوشت بشرست
داده باتلخی غم های دگر دست به هم
باراین درد ودریغ است که ما
تیرهامان به هدف لیک رسیده است ولی
دستهامان نرسیده است به هم
فریدون مشیری
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
پيداست هنوز شقايق نشدی
زندانی زندان دقايق نشدی

وقتي که مرا از دل خود می رانی

يعني که تو هيچ وقت عاشق نشدی

زرد است که لبريز حقايق شده است

تلخ است که با درد موافق شده است

شاعر نشدی وگرنه می فهميدی

پاييز بهاريست که عاشق شده است.
 

primrose

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=&quot]
[/FONT]
[FONT=&quot]دیری است که دل آن دل دلتنگ شدن ها
بی دغدغه تن داده به این سنگ شدن ها
آه ای نفس از نفس افتاده، کجا رفت
در نای نی افتادن و آهنگ شدن ها
کو ذوق چکیدن ز سر انگشت جنون کو؟
جاری به رگ سوخته چنگ شدن ها
زین رفتن کاهل چه تمنای فتوحی
تیمور نخواهی شد از این لنگ شدن ها
پای طلبم بود و به منزل نرسیدم
من ماندم و فرسوده فرسنگ شدن ها


[/FONT]
ساعد باقری
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
فانوس تنهایی بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم ادبیات 28440

Similar threads

بالا